هنگامی که از جنگ ایران و عراق صحبت به میان میآید، گویی ویژگیهای این جنگ برای ما با همه جنگهای دیگر دنیا متفاوت میشود. هشت سال دفاع مقدس برای ما مظهر شجاعت، شهامت، ایثار و فداکاری مردان و زنان است و همین موضوع در طول این سالها دستمایه خلق آثار هنری بسیاری شده است.
منوچهر قلمچی عکاس روزنامه اطلاعات با کوله باری از تجربه و خاطره از لحظه ورود به تحریریه روزنامه تا دوران دفاع مقدس و بازنشستگیاش برای ما از آن روزها گفت که متن این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
***
قلمچی: در سال 59، 23 سال داشتم که با معرفی یکی از دوستانم به استخدام روزنامه اطلاعات درآمدم. نیروهای سرویس عکس روزنامه برای قبل از انقلاب و به مرحله بازنشستگی نزدیک بودند. به همین دلیل به دنبال نیرو برای جایگزینی میگشتند.
عکاسی را به صورت تفننی انجام میدادم و با عکاسی خبری آشنا نبودم. زوایا و آیتمهای مربوط به عکاسی خبری را در کنار دوستان قدیمی در روزنامه اطلاعات آموختم و تا بازنشستگی آنجا ماندگار شدم.
آغاز دوران عکاسیم مصادف با ایام جنگ شد. حوزه عکاسیم سیاسی بود ولی طبق نوبت هر عکاس در زمان لزوم به جبهه میرفت. برخی از همکاران به دلایل مختلف شرایط رفتن به جبهه را نداشتند و من داوطلب برای رفتن میشدم.
اولین باری که به مناطق جنگی رفتم به دلیل آشنا نبودن با محیط، اضطراب داشتم. نخستین بار برای تهیه گزارش به پشت جبهه و توپخانه رفتم ولی با آشنا شدن با روحیه مناطق عملیاتی و رزمندگان علاقمند شدم که بیشتر به جبهه بروم. تقریبا در اکثر عملیاتهای دوران دفاع مقدس حضور داشتم.
همسرم مطبوعاتی بود و با شرایط نبودنم در خانه کنار میآمد. بیشترین حضورم در جبهه در عملیات الی بیت المقدس، یک هفته طول کشید. در عملیاتهای دیگر 2 یا 3 روز بیشتر نمیماندم. اوج عملیات در سه روز اول بود، هنگامی که عملیات تثبیت میشد، باید عکسها را برای روزنامه ارسال میکردم و ماندنم فایدهای نداشت. در صورت تغییر محور عکاس دیگری جایگزین میشد.
** اوج شیرینی عکاسی را در عملیات بیت المقدس تجربه کردم
اوج شیرینی عکاسی را در عملیات بیت المقدس و بدترین خاطره از عکاسی را در عملیات رمضان در منطقه پاسگاه زید تجربه کردم. در عملیات رمضان تلفات زیادی دادیم. خاطرات بد آن روزها در ذهنم مانده است. به یاد دارم به سمت کانال ماهی میرفتیم که به صورت نعل اسبی محاصره شدیم. فقط توانستیم جنازهها را به پشت وانت بگذاریم و عقبنشینی کنیم.
فتح خرمشهر خاطره شیرینیست که قطعا در ذهن تمام افرادی که آن روز وارد خرمشهر شدند، مانده است. مهمترین خصوصیتی که در میان رزمندگان در جبهه مشاهده میشد، آن روحیه یک دستی و خالصی است که ای کاش باز هم تکرار میشد. هنگامی که وارد منطقه عملیاتی میشدم احساس میکردم وارد فضایی دیگری شدم. همه رزمندگان پشت یکدیگر بودند و برای حفظ جان یکدیگر راضی بودند، جانشان را هم بدهند. لبخند بین رزمندگان فراموش نمیشد.
** عکاسی در مناطق عملیاتی غرب سخت بود
بهترین مکان برای عکاسی مناطق عملیاتی جنوب بود زیرا منطقه غرب کوهستانی است و با دو دشمن مواجه بودیم. در مناطق عملیاتی غرب از یک طرف با رژیم بعث و طرف دیگر با کومله و دموکرات میجنگیدیم. آنجا اگر از رژیم بعث فرار میکردیم به دست دموکراتها میافتادیم، ما بارها خطرش را حس کردیم و دیدیم.
برای عملیات محمدرسول الله(ص) در منطقه حاج عمران مستقر شدیم. قرار شد که فردای آن روز به منطقه بیژوه، آخرین روستای مرزی برویم. زمستان بود و ما با ماشین تویوتا لندکروز بودیم. قسمتی از مسیر را با ماشین، و قسمتی دیگر را پیاده رفتیم. این روستا را به تازگی از دشمن باز پس گرفته بودیم. عبدالرحمان قاسملو بسیار به مرز نزدیک بود و تردد ماشینهایش را از خاک عراق میدیدیم. سپاه قصد داشت آذوقه و تدارکات برای روستا مهیا کند. هلی کوپتر موادغذایی را در مکانی تخلیه میکرد و مردم روستا با قاطر آذوقه را تا روستا میبردند.
در مناطق غرب روز امنیت جاده و منطقه به دست ما و شبها در دست دموکرات و کوملهها بود. صبحها در جاده تامین میچیدند، بعد از ظهرها جمع میکردند. در تاریکی شب در سردشت و بانه، کوملهها را میدیدیم که جابجایی انجام میدادند و شهر دست آنها بود. تیراندازی می کردند و ما جرات بیرون آمدن از خانه را نداشتیم.
صبح در کنار جاده تامین چیده بودند بعد از ظهر که برمیگشتیم، کومله ها کمین زده و سرهای تامین را بریده بودند. به همین دلایل عکاسان رغبتی برای عکاسی در غرب نشان نمیدادند ولی با اشتیاق به جنوب می رفتند.
** پا به پای رزمندگان به شهر خرمشهر رفتم
یک روز قبل از عملیات فتح خرمشهر برای عکس برداری به مجلسی رفته بودم پس از بازگشت به خبرگزاری، خبر دادند که تا ظهر خودم را به پایگاه شکاری مهرآباد برسانم. معرفی نامه را گرفتم و به ستاد تبلیغات جنگ رفتم و برگه ماموریت و پرواز را دریافت کردم. با پروازی به اهواز و پس از آن به ایستگاه حسینیه رفتم.
شب را در قرارگاه خاتم الانبیاء سپری کردم. از وضعیت منطقه و اعزامم به آنجا متوجه شدم که عملیات بزرگی در پیش است. آن شب تا صبح رزمندگان در حال نیایش بودند. همدیگر را در آغوش گرفته و حلالیت میگرفتند. با طلوع آفتاب پا به پای رزمندگان به خط مقدم اعزام شدم. با رزمندگان وارد شهر شدم و در ابتدا به ایستگاه گمرک خرمشهر و از آنجا به اسکله (زیرا اوج درگیری در آنجا بود) رفتیم. وقتی وارد شهر خرمشهر شدم غمی مرا فرا گرفت، از شهر زیبایی خرمشهر خرابهای بیش به جا نمانده بود.
** بی دقتی که منتهی به شهادتم میشد
منطقه غرب کوه شیاکو مشرف به تپه الله اکبر بود. این کوه در دست نیروهای بسیجی بود که در حال جایگزینی نیرو با تیپ 55 هوابرد شیراز بود. عراقیها در کوه روبرو مشرف به این جاده بودند کوچکترین تردد را میزدند. باید در تاریکی بدون این که نور چراغ ماشین روشن باشد، حرکت میکردیم. ما پشت ستون تیپ 55 هوابرد شیراز میرفتیم. دشمن متوجه شد و شروع کرد به کاتیوشا زدن. ما صبر نکردیم و ماشین با سرعت حرکت میکرد ولی آنها از ماشین پیاده شدند و سنگر گرفتند. ما به سمت رودخانه ای رفتیم که ماشین دیگر توان حرکت نداشت. یک راهنما از قرارگاه حمزه سیدالشهدا همراه ما بود. از ماشین پیاده شدیم و در تاریکی تا کمر در گل و لای رفتیم. مجدداً در تیررس دشمن قرار گرفتیم و شروع کردند به تیراندازی کردن. به چالهای رفتیم. یک لحظه صدای سوتی شنیدم، گفتم "این وقت شب هم مگس و حیوانات ول نمیکنند." همراهی که با ما بود سرم را به پایین کشید گفت "مگس نیست. این خمپاره است." همزمان که سرم را داخل چاله کردم خمپاره در کنارمان به زمین اصابت کرد.
** پاسداری جانم را نجات داد
منطقه جنوب با وجود شرایط آب و هوایی، شیرینی خودش را داشت. یک بار در تنگه چزابه قسمتی را به تازگی بازپس گرفته بودیم و خاکریز ما با عراقیها 100 متر فاصله داشت. بچههای تیپ امام رضا(ع) در آنجا مستقر بودند. یک سری جنازه بین این دو خاکریز بودند.
ماشین را تا خط مقدم راه نمیدادند زیرا خاکی که از گذر ماشین به وجود میآمد، دشمن گرا میگرفت و میزد. ما با احتیاط با یک ماشین رفتیم. مدت زیادی از اتمام عملیات گذشته بود. در خط مقدم دم یک سنگر با رزمندگان صحبت میکردیم. صدای آمد ناگهان یکی از پاسدارها به کمرم زد و محکم به سنگر پرتاب شدم. تا داخل سنگر افتادم خمپاره دم سنگر افتاد. ترکشهایش بدنه و لاستیکهای ماشین را سوراخ کرد و شیشهها شکست.
** یک شب در خط مقدم
معمولا زمانی که به خط مقدم میرفتیم شب را نمیماندیم. با هتلی در اهواز قرارداد بسته بودند که خبرنگارها شب به آنجا بروند. در آنجا گزارش و عکسهایمان را آماده و کمی هم استراحت میکردیم.
یک شب رزمندگان اصرار کردند که شب را کنارشان بمانیم. ما هم قبول کردیم. تا صبح از صدای توپ و خمپاره بیدار ماندیم.
** معروف ترین عکسی که گرفتم/ سرانجام عکسها
معروف ترین عکسی که از دوران دفاع مقدس گرفتم، عکسی است که در زمان آزادسازی خرمشهر ثبت کردم. چند سال پس از پایان جنگ سفری به خوزستان داشتم و به آبادان و خرمشهر نیز رفتم. تمام خاطرات آن دوران و عکسهای گرفتهام برایم زنده شد.
خرمشهر محوطه ی بندر، اسکله اول 3 خرداد 1361
رزمندگان اسلام شاهد فرار نیروهای دشمن هستند که برای نجات جانشان به اب زدهاند تا با عبور از اروند به جزیره امالرصال بروند.
بخشی از عکسهای دوران دفاع مقدس را اسکن گرفتم. به دلیل این که برای روزنامه اطلاعات عکاسی میکردم باید نگاتیوها را تحویل میدادم که نگاتیوها در آرشیو روزنامه است. شرایط نگهداری نگاتیوها به مراتب اسفناک است و باید در یک دما و شرایط خاص نگهداری شوند. نگاتیو به مرور زمان از بین میرود مگر این که از روی نگاتیوها اسکن مجدد شود. البته روزنامه اطلاعات اسکن را شروع کرده بود.
** دنیای سوژه و عکس آرشیو شده است
دنیای عکس و سوژه هنوز بیرون نیامده است زیرا در هر منطقه یک حلقه 36 تایی عکس میگرفتیم. همه آنها که چاپ نمیشد. از بین آنها عکسی که با تیتر و مطلبی مرتبط بود انتخاب میشد.
خیلی از اشخاص و ارگانها هم در آن دوران عکاسی میکردند و برخی از این آثار در خانهها مانده و هنوز بیرون نیامده است.
یکی از فعالیتهای انجمن عکاسان دفاع مقدس همین است که آثار را از انبارها جمع آوری کرده و نگهداری میکند. حتی اعلام کردند که ما حاضریم نگاتیوهایتان را اسکن کنیم زیرا نگاتیو به مرور زمان نابود میشود. برخی از نگاتیوهای که کیفیت نداشتند را بازسازی میکنند. من نیز آثارم را به این انجمن سپردم.
اثر منوچهر قلمچی
** آقا فرمودند: «کار شما ارزشمند است»
روال کار مطبوعات به این گونه است که عکاس، عکسها را تحویل سردبیر داده و کدام عکس چاپ شود دیگر بر عهده عکاس نیست. در صورتی که به نظرم اشتباه است زیرا عکاس در آن محیط بوده و عکس را بیشتر درک میکند.
در این زمینه خاطره از رهبر معظم انقلاب که آن زمان رئیس جمهور بودند، دارم. روزی برای عکاسی به ریاست جمهوری رفته بودم، قرار بود که چند سفیر استوارنامه را تقدیم ریاست جمهوری کنند. در کنار اتاق تشریفات اتاقی بود که خبرنگارها آنجا مینشستند و زمانی که نیاز بود به اتاق تشریفات میرفتند و بازمیگشتند. اولین سفیری که استوارنامهاش را تقدیم کرد و رفت. ده دقیقهای بین ورود هر سفیر طول میکشید. در این مدت آقای خامنهای به جمع خبرنگاران آمدند و چایی خوردند. در بین خبرنگار و عکاسان دو نفر چهره جدید بودند، از آنها خواستند که خود را معرفی کنند. فرمودند: «میدانید که کار شما ارزشمند است. شما وقایعی را ثبت میکنید که ممکن است امروز ارزش زیادی نداشته نداشته باشد ولی در سالهای آینده ارزشمند خواهد شد و صاحب این اثر شما هستید.»
من گفتم که روال کار ما به اینگونه است که تنها ثبت میکنیم و تحویل سردبیری میدهیم. ما اختیاری در انتخاب عکسها نداریم. ایشان فرمودند: «سردبیر که در لحظه ثبت عکس نبوده است، شما بودید و با حال و هوایی آن لحظه آشنا هستید.» گفتم: «حرف شما صحیح است ولی روال مطبوعات به این گونه است.» آقای خامنهای نیز حرف مرا پذیرفتند.
** وضعیت امروز عکاسی خبر
آن زمان دوربینها آنالوگ بود و با دوربینهای دیجیتالی امروز قابل مقایسه نیست. با دوریبنهای دیجیتال میتوانی پس از عکاسی آن را رویت کنی ولی ما تا زمان چاپ عکس دلهره و استرس داشتیم. به همین دلیل است که خبرنگاری و عکاسی را جزو مشاغل سخت میدانند زیرا همیشه در حال استرس است.
در آن دوران پس از بازگشت از منطقه عملیاتی، خودم میماندم و عکسها به تهران می فرستادم و روی فرم های مهم تاکید میکردم. تا زمانی که خبر سالم رسیدن به تهران و چاپ بدون مشکل نمیرسید دلهره داشتم. ولی عکاسی امروزه دیگر این گونه نیست.
عکاسان در آن دوران محدود به عکاس چند روزنامه و خبرگزاری بود اما امروز تعداد عکاسان و مطبوعات زیاد است. به نظرم در گذشته عکسهای خبری بهتر گرفته میشد. با وجود این تعدد عکاس از لحاظ عکس خبری پیشرفتی نداشتند ولی از نظر سوژهای پیشرفت کردند.
آن دوران به دلیل مسائل امنیتی، حفاظت به سختی اجازه عکاسی میداد. حفاظت به صورت زنجیر وار میایستاد و ما مجبور بودیم از میان دستهایشان عکاسی کنیم. گاهی چندین مرتبه هم لنز را تغییر می دادیم.