مشرق- «نفوذ» در یک انقلاب، از سوی نیرویی که با انقلاب موقعیت خود را از دست داده است، با هدف بازگرداندن شرایط صورت میگیرد و این زمانی اتفاق میافتد که پیش از آن عدهای به نام انقلاب درباره خطرناک بودن حریف، به طور جدی تردید ایجاد کرده باشند و ذائقهها برای پذیرش نفوذ آماده شده باشد. به تجربه ثابت شده است که در بحث نفوذ، عدهای به طور سیستماتیک و البته در قالبی تئوریک، مفهوم «نفوذ دشمن» را به مفهوم تنشزدایی با خارج تغییر میدهند، پس از آن عدهای از «مقامات» از آن به عنوان «رابطه برابر» یاد کرده و بیضرر معرفی مینمایند و در گام سوم، نفوذ به طور عملیاتی اتفاق میافتد و حوزههای مختلف نظام سیاسی حریف را دربرمیگیرد و نتیجه نهایی آن تغییر ماهوی نظام سیاسی حریف است که حتما برگشتناپذیر هم خواهد بود.
جرج شولتز که در فاصله سالهای 1982 تا 1989 یعنی در دوره ریاست جمهوری رونالد ریگان، وزیر خارجه آمریکا بوده درخصوص اهداف نهایی نفوذ در ایران گفته است: «دکترین ما یورش و نفوذ همهجانبه و زنجیرهای در حوزههای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی به جمهوری اسلامی برای تغییر یا به زیر بار آوردن آن است.»
«نفوذ از راه مذاکره» یکی از روشهای شناخته شده برای غلبه بر حریف است. در این روش، حریف وانمود میکند که در نظر دارد به رفتار و روشهای یکجانبه خصومتآمیز خاتمه داده و در شرایط برابر و پذیرش خواستههای اصولی طرف مقابل به توافق دست یابد. این موضعگیری برخلاف آنچه گاهی تصور میشود، برای حریف هزینه ندارد چرا که در سطح داخلی و خارجی، برتری او در مدیریت مذاکرات به دلیل در اختیار داشتن انواعی از امکانات حقوقی، سیاسی و... که طرف مقابل فاقد آنهاست، توسط نیروی داخلی پذیرفته شده است مثلا در مذاکرات چین و آمریکا که برای اولینبار در سال 1974، پس از 27 سال جنگ سرد بین دو کشور، روی داد، مردم آمریکا مطمئن بودند که تیم هنری کیسینجر بر تیم حریف برتری دارد و پیروزی قطعی با اوست و از این رو اگرچه مباحثی در عرصه رسانههای آمریکا شکل گرفت اما هر دو حزب و مجالس آمریکا مطمئن بودند که نتیجه مذاکرات پیروزی آمریکا خواهد بود. این در حالی است که «مذاکره» برای طرف مقابل یک ریسک جدی و دارای خطرات قطعی بالا و منافع صرفا احتمالی است. اولین خاصیت مذاکره برای طرفی که به آن تن میدهد این است که تیم مذاکرهکننده او برخلاف حریف در فضای عدم اعتماد ملی سیر میکند به عبارت دیگر در همان ابتدای مذاکرات، ملت و نهادهای موثر کشور مقابل به دو دسته بزرگ موافق و مخالف تبدیل شده و تیم مذاکرهکننده باید در چنین فضایی روبروی حریف بنشیند.
واضح است که «مذاکره» هدف نهایی نیست کما اینکه «رابطه سیاسی رسمی» هم هدف نهایی نیست، هدف نهایی حریف در این میان همان «نفوذ دگرگونساز» است. در این مذاکره، حریف نمیآید حقوق و منافع طرف مقابل خود را بپذیرد بلکه درصدد است تا منافع و اصول خود را به عنوان «منافع و اصول دوجانبه» جا بیندازد. به عبارت دیگر در این مذاکره، توافق زمانی اتفاق میافتد که طرف مقابل، منافع و اصول حریف را بپذیرد و متعهد شود که به تامین و افزایش آن کمک میکند. اولین نشانههای وقوع چنین موضوعی اشتراک در حوزه ادبیات و مفاهیم است یعنی حریف و طرف مقابل از کلمات، منطق و شیوه حل مسایل مشترکی حرف میزنند و این در حالی است که این کلمات، منطق و شیوه حل مسایل مربوط به حریف بوده و برای تامین منافع و حداکثرسازی اصول او طراحی شده است. در همین ایام که بحث مذاکرات هستهای در میان بود ما شاهد انطباق کامل ادبیات وندی شرمن و سیدعباس عراقچی و بقیه اعضای دو تیم بودیم. بحث جامعه جهانی و لزوم تامین نظر آن، بحث توسعه میدان عمل آژانس و پذیرش داوری آن، بحث لزوم اعتمادسازی، بحث نزدیک کردن دیدگاهها و... از این جمله بودند به گونهای که اگر نام مقامات ایرانی را از متن گفتههای آنان کنار بگذاریم نمیتوانیم تشخیص دهیم که این عبارت مربوط به یک مقام وزارت خارجه آمریکاست یا ایران.
ایجاد ادبیات مشترک در حوزه سیاست خارجی و پذیرش آن توسط کشوری که هویت متمایزی دارد اولین گام ورود و نفوذ از حوزه «عمومی» به حوزه «تخصصی» است و قاعدتا پس از آن صورت میگیرد که کار در حوزه «دیپلماسی عمومی» به نتیجه بالنسبه مطلوبی رسیده باشد. بعد از این گامهای مهم دیگری وجود دارد. دومین گام پس از یکسانسازی ادبیات و مفاهیم گام «تغییر جامع ادبیات» کشوری دانست که حالا از مرتبه «حریف» به مرتبه «همراه» تنزل یافته است. به این معنا که «حریف سابق» و «همراه فعلی» باید دست به یک تغییر بنیادی در همه آنچه که حریف را آزار میداده، بزند و به عبارتی حوزههای دیگر خود را مطابق الگوی حریف «استانداردسازی» کند و با شاخصهای مورد قبول حریف منطبق نماید. از این رو یکی از مقامات ایرانی در جمع استانداران کشور با صراحت گفت: «پس از توافق برجام دیگر نباید مثل قبل حرف بزنیم چرا که نه فقط در بحث هستهای بلکه در سایر مباحث اختلافی هم ما نیاز به توافق داریم و تا این توافق، جامع نباشد، برجام نمیتواند گرهی از مشکلات کشور را بگشاید» و درست در همین زمان نامه 4 مقام دولتی افشا میشود که در آن شرایط اقتصادی ایران کماکان «بحرانی» معرفی میگردد و پس از آن یک مقام مسئول دیگر با صراحت از «بازگشتپذیری رکود» صحبت میکند! این موضوعات هیچکدام تصادفی نیستند هدف همه اینها توسعه توافق با حریف در همه حوزههاست کما اینکه یکی از مقامات کشور در اوج تالم ملت ایران از فاجعه منا، از سهل بودن امکان توافق با رژیم سعودی سخن گفت و این پالس پس از آن فرستاده شد که وزیر خارجه آمریکا در واشنگتن از پادشاه و ولیعهد سعودی خواسته بود که راهی برای توافق با ایران پیدا نمایند.
در گام سوم یعنی پس از پذیرش ادبیات و مفاهیم و نیز پس از عمومی شدن این ادبیات، تلاشهای دشمن روی تغییر مطلق ماهیت «حریف سابق» یا «همراه فعلی» متمرکز میشود تا به تعبیر جرج شولتز حریف به زیر بار آورده شود و در حوزههای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی تغییر را بپذیرد. دشمن در این مرحله کاری با عنوان طرف مقابل خود ندارد و به تعبیر روز دوشنبه رهبر معظم انقلاب اسلامی، برای دشمن باقی ماندن نام جمهوری اسلامی و حتی حضور یک معمم در راس آن مهم نیست «مهم آن است که ایران تامینکننده اهداف آمریکا، صهیونیسم و شبکه قدرت جهانی باشد.»
مهمترین ابزار دشمن در گام سوم- یعنی تغییر ماهوی حریف- مذاکرهای است که به داشتن «رابطه رسمی» منتهی گردد، چرا که در این مرحله، دشمن نیاز دارد تا به طور مستقیم نیروهای داخلی کشور مورد نظر را که از طریق دیپلماسی عمومی فعال کرده و به اهرم فشار برای به تسلیم کشاندن «نخبگان حاکم» تبدیل نموده است، مدیریت نماید و به «تغییر ماهوی استراتژیک حریف» نایل آید. دشمن در این مرحله به کمک شبکه فعال اجتماعی خود احتیاج دارد چرا که این تغییر ماهوی بدون مدیریت لایههای پنهان اجتماعی میسر نمیباشد. در این مرحله دو اتفاق مهم باید بیفتد تا هدف مهم دشمن محقق گردد. اتفاق اول این است که لایههای مقاوم اجتماعی که حافظ ارزشهای انقلابی بوده و تا پیش از این به عنوان مهمترین مانع تغییر ایفای نقش کردهاند، از مقاومت دست برداشته و کار را تمام شده تلقی نمایند. اتفاق دوم این است که لایه محافظهکار اجتماعی که به لحاظ هویتی با دشمن تا حد زیادی هماهنگ شده است ولی به دلیل محافظهکاری جرأت بروز دادن هویت خود را نداشته، جرأت بخشیده و وارد میدان نماید. در این میان «مذاکره» یک علامت مهم به حساب میآید علامت اینکه نظام سیاسی تلاش برای اثبات حقانیت خود و مواضعش را کنار گذاشته و آن را قابل مذاکره و تعدیل دانسته است. بنابراین قاعدتاً همانگونه که در مواجهه با دشمن خارجی به تعدیل موضع رسیده، موضع او درباره «مخالف داخلی» هم تغییر کرده است. این وضعیت جدید به نیروی داخلی محافظهکار یادآور میشود که هزینه مخالفت با اصول و ارزشهای حاکم کاهش یافته و اوضاع در حال دگرگونی است. حالا اگر این مذاکره به «رابطه سیاسی» بینجامد نیروی انقلابی، سنگرهای نظام را فروپاشیده تلقی کرده و به دو دسته تقسیم میشود، دستهای که این را یک «واقعیت غیرقابل تغییر» دانسته و حاشیهنشینی را اختیار میکند و دستهای که به روشهای شورشگرانه روی میآورد و ناخواسته به معارض تبدیل میشود. در هر دو اتفاق، دشمن، حریف سابق را به زانو درآورده و او را به پذیرش هر تغییر بنیادی وادار مینماید.
براساس آنچه گفته شد و میتوان برای آن شواهد و نمونههای فراوانی ارائه کرد، نیروهای انقلاب باید به سناریویی بیندیشند تا چنین روندی شکل نگیرد. باید همه نیروهای انقلاب بدانند که مذاکره با دشمن عنودی مثل آمریکا که امالفساد است، دربردارنده هیچ منفعت و مصلحتی برای کشور نیست کما اینکه با دهها دلیل میتوان ثابت کرد که قطع رابطه و مذاکره هر کشور دیگری با آمریکا هم به نفع و مصلحت آن کشور است. مذاکره، راه نفوذ را بر دشمن زیادهخواه باز میکند و کشور را در سراشیبی امتیاز دادن یکطرفه قرار میدهد. مذاکره به پرستیژ انقلاب اسلامی نزد ملتها لطمه میزند و اعتبار ایران در نزد آنان را از بین میبرد و کشور ایران را در حد یکی از کشورهای کوچک و بیتأثیر منطقه تبدیل میکند. آنهایی که مذاکره را «شجاعت دیپلماتیک» به حساب میآورند از این مطلب سخن نمیگویند که در عرصه بینالمللی، آزادیخواهان و دوستداران واقعی انقلاب اسلامی که صدیقترین هواداران نظام جمهوری اسلامی میباشند، از نزدیک شدن ایران به آمریکا بوی بسیار بدی استشمام مینمایند. آنان که خود در زنجیر آمریکا قرار دارند و استعمار را با گوشت و استخوان درک میکنند، مذاکرات ایران و آمریکا را «خطای بزرگ» ارزیابی مینمایند. در همین ایام حج یکی از نخبگان الجزایری میگفت بگذارید دیگر کشورهای اسلامی هر طور میخواهند رابطه خارجی خود را تنظیم کنند ولی نگذارید پرچم استقامت ایران در برابر غرب دچار نزول گردد. یک نخبه مصری میگفت ایران حق ندارد تسلیم شود چون شاخص است و با آن اسلام حقیقی از غیر آن شناخته میشود. یک روحانی ساحل عاج میگفت ما عمیقاً از آنچه این روزها بین ایران و آمریکا میگذرد نگرانیم چرا که با ایستادگی شماست که غرب ناچار است تا حدی حقوق ما را به حساب آورد. بنابراین تکلیف ماست که بایستیم و منافع ما هم در این است که بایستیم. «مذاکره» اولین علامت تزلزل هویتی ما است.
*سعدالله زارعی/ کیهان
جرج شولتز که در فاصله سالهای 1982 تا 1989 یعنی در دوره ریاست جمهوری رونالد ریگان، وزیر خارجه آمریکا بوده درخصوص اهداف نهایی نفوذ در ایران گفته است: «دکترین ما یورش و نفوذ همهجانبه و زنجیرهای در حوزههای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی به جمهوری اسلامی برای تغییر یا به زیر بار آوردن آن است.»
«نفوذ از راه مذاکره» یکی از روشهای شناخته شده برای غلبه بر حریف است. در این روش، حریف وانمود میکند که در نظر دارد به رفتار و روشهای یکجانبه خصومتآمیز خاتمه داده و در شرایط برابر و پذیرش خواستههای اصولی طرف مقابل به توافق دست یابد. این موضعگیری برخلاف آنچه گاهی تصور میشود، برای حریف هزینه ندارد چرا که در سطح داخلی و خارجی، برتری او در مدیریت مذاکرات به دلیل در اختیار داشتن انواعی از امکانات حقوقی، سیاسی و... که طرف مقابل فاقد آنهاست، توسط نیروی داخلی پذیرفته شده است مثلا در مذاکرات چین و آمریکا که برای اولینبار در سال 1974، پس از 27 سال جنگ سرد بین دو کشور، روی داد، مردم آمریکا مطمئن بودند که تیم هنری کیسینجر بر تیم حریف برتری دارد و پیروزی قطعی با اوست و از این رو اگرچه مباحثی در عرصه رسانههای آمریکا شکل گرفت اما هر دو حزب و مجالس آمریکا مطمئن بودند که نتیجه مذاکرات پیروزی آمریکا خواهد بود. این در حالی است که «مذاکره» برای طرف مقابل یک ریسک جدی و دارای خطرات قطعی بالا و منافع صرفا احتمالی است. اولین خاصیت مذاکره برای طرفی که به آن تن میدهد این است که تیم مذاکرهکننده او برخلاف حریف در فضای عدم اعتماد ملی سیر میکند به عبارت دیگر در همان ابتدای مذاکرات، ملت و نهادهای موثر کشور مقابل به دو دسته بزرگ موافق و مخالف تبدیل شده و تیم مذاکرهکننده باید در چنین فضایی روبروی حریف بنشیند.
واضح است که «مذاکره» هدف نهایی نیست کما اینکه «رابطه سیاسی رسمی» هم هدف نهایی نیست، هدف نهایی حریف در این میان همان «نفوذ دگرگونساز» است. در این مذاکره، حریف نمیآید حقوق و منافع طرف مقابل خود را بپذیرد بلکه درصدد است تا منافع و اصول خود را به عنوان «منافع و اصول دوجانبه» جا بیندازد. به عبارت دیگر در این مذاکره، توافق زمانی اتفاق میافتد که طرف مقابل، منافع و اصول حریف را بپذیرد و متعهد شود که به تامین و افزایش آن کمک میکند. اولین نشانههای وقوع چنین موضوعی اشتراک در حوزه ادبیات و مفاهیم است یعنی حریف و طرف مقابل از کلمات، منطق و شیوه حل مسایل مشترکی حرف میزنند و این در حالی است که این کلمات، منطق و شیوه حل مسایل مربوط به حریف بوده و برای تامین منافع و حداکثرسازی اصول او طراحی شده است. در همین ایام که بحث مذاکرات هستهای در میان بود ما شاهد انطباق کامل ادبیات وندی شرمن و سیدعباس عراقچی و بقیه اعضای دو تیم بودیم. بحث جامعه جهانی و لزوم تامین نظر آن، بحث توسعه میدان عمل آژانس و پذیرش داوری آن، بحث لزوم اعتمادسازی، بحث نزدیک کردن دیدگاهها و... از این جمله بودند به گونهای که اگر نام مقامات ایرانی را از متن گفتههای آنان کنار بگذاریم نمیتوانیم تشخیص دهیم که این عبارت مربوط به یک مقام وزارت خارجه آمریکاست یا ایران.
ایجاد ادبیات مشترک در حوزه سیاست خارجی و پذیرش آن توسط کشوری که هویت متمایزی دارد اولین گام ورود و نفوذ از حوزه «عمومی» به حوزه «تخصصی» است و قاعدتا پس از آن صورت میگیرد که کار در حوزه «دیپلماسی عمومی» به نتیجه بالنسبه مطلوبی رسیده باشد. بعد از این گامهای مهم دیگری وجود دارد. دومین گام پس از یکسانسازی ادبیات و مفاهیم گام «تغییر جامع ادبیات» کشوری دانست که حالا از مرتبه «حریف» به مرتبه «همراه» تنزل یافته است. به این معنا که «حریف سابق» و «همراه فعلی» باید دست به یک تغییر بنیادی در همه آنچه که حریف را آزار میداده، بزند و به عبارتی حوزههای دیگر خود را مطابق الگوی حریف «استانداردسازی» کند و با شاخصهای مورد قبول حریف منطبق نماید. از این رو یکی از مقامات ایرانی در جمع استانداران کشور با صراحت گفت: «پس از توافق برجام دیگر نباید مثل قبل حرف بزنیم چرا که نه فقط در بحث هستهای بلکه در سایر مباحث اختلافی هم ما نیاز به توافق داریم و تا این توافق، جامع نباشد، برجام نمیتواند گرهی از مشکلات کشور را بگشاید» و درست در همین زمان نامه 4 مقام دولتی افشا میشود که در آن شرایط اقتصادی ایران کماکان «بحرانی» معرفی میگردد و پس از آن یک مقام مسئول دیگر با صراحت از «بازگشتپذیری رکود» صحبت میکند! این موضوعات هیچکدام تصادفی نیستند هدف همه اینها توسعه توافق با حریف در همه حوزههاست کما اینکه یکی از مقامات کشور در اوج تالم ملت ایران از فاجعه منا، از سهل بودن امکان توافق با رژیم سعودی سخن گفت و این پالس پس از آن فرستاده شد که وزیر خارجه آمریکا در واشنگتن از پادشاه و ولیعهد سعودی خواسته بود که راهی برای توافق با ایران پیدا نمایند.
در گام سوم یعنی پس از پذیرش ادبیات و مفاهیم و نیز پس از عمومی شدن این ادبیات، تلاشهای دشمن روی تغییر مطلق ماهیت «حریف سابق» یا «همراه فعلی» متمرکز میشود تا به تعبیر جرج شولتز حریف به زیر بار آورده شود و در حوزههای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی تغییر را بپذیرد. دشمن در این مرحله کاری با عنوان طرف مقابل خود ندارد و به تعبیر روز دوشنبه رهبر معظم انقلاب اسلامی، برای دشمن باقی ماندن نام جمهوری اسلامی و حتی حضور یک معمم در راس آن مهم نیست «مهم آن است که ایران تامینکننده اهداف آمریکا، صهیونیسم و شبکه قدرت جهانی باشد.»
مهمترین ابزار دشمن در گام سوم- یعنی تغییر ماهوی حریف- مذاکرهای است که به داشتن «رابطه رسمی» منتهی گردد، چرا که در این مرحله، دشمن نیاز دارد تا به طور مستقیم نیروهای داخلی کشور مورد نظر را که از طریق دیپلماسی عمومی فعال کرده و به اهرم فشار برای به تسلیم کشاندن «نخبگان حاکم» تبدیل نموده است، مدیریت نماید و به «تغییر ماهوی استراتژیک حریف» نایل آید. دشمن در این مرحله به کمک شبکه فعال اجتماعی خود احتیاج دارد چرا که این تغییر ماهوی بدون مدیریت لایههای پنهان اجتماعی میسر نمیباشد. در این مرحله دو اتفاق مهم باید بیفتد تا هدف مهم دشمن محقق گردد. اتفاق اول این است که لایههای مقاوم اجتماعی که حافظ ارزشهای انقلابی بوده و تا پیش از این به عنوان مهمترین مانع تغییر ایفای نقش کردهاند، از مقاومت دست برداشته و کار را تمام شده تلقی نمایند. اتفاق دوم این است که لایه محافظهکار اجتماعی که به لحاظ هویتی با دشمن تا حد زیادی هماهنگ شده است ولی به دلیل محافظهکاری جرأت بروز دادن هویت خود را نداشته، جرأت بخشیده و وارد میدان نماید. در این میان «مذاکره» یک علامت مهم به حساب میآید علامت اینکه نظام سیاسی تلاش برای اثبات حقانیت خود و مواضعش را کنار گذاشته و آن را قابل مذاکره و تعدیل دانسته است. بنابراین قاعدتاً همانگونه که در مواجهه با دشمن خارجی به تعدیل موضع رسیده، موضع او درباره «مخالف داخلی» هم تغییر کرده است. این وضعیت جدید به نیروی داخلی محافظهکار یادآور میشود که هزینه مخالفت با اصول و ارزشهای حاکم کاهش یافته و اوضاع در حال دگرگونی است. حالا اگر این مذاکره به «رابطه سیاسی» بینجامد نیروی انقلابی، سنگرهای نظام را فروپاشیده تلقی کرده و به دو دسته تقسیم میشود، دستهای که این را یک «واقعیت غیرقابل تغییر» دانسته و حاشیهنشینی را اختیار میکند و دستهای که به روشهای شورشگرانه روی میآورد و ناخواسته به معارض تبدیل میشود. در هر دو اتفاق، دشمن، حریف سابق را به زانو درآورده و او را به پذیرش هر تغییر بنیادی وادار مینماید.
براساس آنچه گفته شد و میتوان برای آن شواهد و نمونههای فراوانی ارائه کرد، نیروهای انقلاب باید به سناریویی بیندیشند تا چنین روندی شکل نگیرد. باید همه نیروهای انقلاب بدانند که مذاکره با دشمن عنودی مثل آمریکا که امالفساد است، دربردارنده هیچ منفعت و مصلحتی برای کشور نیست کما اینکه با دهها دلیل میتوان ثابت کرد که قطع رابطه و مذاکره هر کشور دیگری با آمریکا هم به نفع و مصلحت آن کشور است. مذاکره، راه نفوذ را بر دشمن زیادهخواه باز میکند و کشور را در سراشیبی امتیاز دادن یکطرفه قرار میدهد. مذاکره به پرستیژ انقلاب اسلامی نزد ملتها لطمه میزند و اعتبار ایران در نزد آنان را از بین میبرد و کشور ایران را در حد یکی از کشورهای کوچک و بیتأثیر منطقه تبدیل میکند. آنهایی که مذاکره را «شجاعت دیپلماتیک» به حساب میآورند از این مطلب سخن نمیگویند که در عرصه بینالمللی، آزادیخواهان و دوستداران واقعی انقلاب اسلامی که صدیقترین هواداران نظام جمهوری اسلامی میباشند، از نزدیک شدن ایران به آمریکا بوی بسیار بدی استشمام مینمایند. آنان که خود در زنجیر آمریکا قرار دارند و استعمار را با گوشت و استخوان درک میکنند، مذاکرات ایران و آمریکا را «خطای بزرگ» ارزیابی مینمایند. در همین ایام حج یکی از نخبگان الجزایری میگفت بگذارید دیگر کشورهای اسلامی هر طور میخواهند رابطه خارجی خود را تنظیم کنند ولی نگذارید پرچم استقامت ایران در برابر غرب دچار نزول گردد. یک نخبه مصری میگفت ایران حق ندارد تسلیم شود چون شاخص است و با آن اسلام حقیقی از غیر آن شناخته میشود. یک روحانی ساحل عاج میگفت ما عمیقاً از آنچه این روزها بین ایران و آمریکا میگذرد نگرانیم چرا که با ایستادگی شماست که غرب ناچار است تا حدی حقوق ما را به حساب آورد. بنابراین تکلیف ماست که بایستیم و منافع ما هم در این است که بایستیم. «مذاکره» اولین علامت تزلزل هویتی ما است.
*سعدالله زارعی/ کیهان