او خاطره از رهبر معظم انقلاب دارد مبنی بر این که «در جلسهای حضرت آقا درباره کتابهای همپای صاعقه و ضربت متقابل سه بار فرموده بودند: اینها خیلی خوب است.» او میگوید «حاج حسین همدانی به ما میگفت: شما چقدر آدمهای بیاحساسی هستید. ما نظامیها اگر آقا یک خوب بهمان بدهد کلاهمان را هوا میاندازیم.» سالها دوستی و همراهی فرهنگی گلعلی بابایی با سردار شهید حسین همدانی دلیل خوبی بود تا با او درباره «حبیب سپاه» گفت وگو شود. مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
* اولین آشنایی شما با سردار شهید حسین همدانی مربوط به چه زمانی است؟
وقتی داشتیم کتاب همپای صاعقه(جلد اول کارنامه عملیاتی لشکر 27 محمدرسول الله(ص)) را با آقای حسین بهزاد مینوشتیم در خلال اسناد به یک نوار صوتی مکالمات بیسیم برخوردیم که مربوط به مرحله دوم عملیات بیت المقدس بود. عملیات در آن مرحله در دژ مرزی گره خورده و با مشکل مواجه شده بود. نیروهای خودی عقب نشینی می کنند و کل عملیات به خطر می افتد. محسن وزوایی فرمانده محور عملیاتی محرم به شهادت رسیده و حسین خالقی جانشین وی شده بود. محمود شهبازی نیز فرمانده محور سلمان بود و حاج حسین همدانی معاونش. وقتی که کار گره می خورد یکی از فرماندهان گردان های محور حسین خالقی پشت بیسیم می آید و می گوید که ما داریم اینجا از بین می رویم و قتل عام می شویم. حسین خالقی می گوید "الان یک شیر برایت می فرستم، شما با کد همدانی پشت بیسیم صدایش کنید. او به آنجا بیاید خیلی از کارهایتان را حل می کند." همدانی پشت خط بیسیم می آید. با هم ارتباط می گیرند و عملیات سر و سامانی می یابد.
اینجا در ذهن ما آمد که علاوه بر متوسلیان، همت و شهبازی یک نفر دیگر هم در تیپ 27 است که یل است. علاوه بر اینکه وزوایی و امثالهم نیز خود یلی بودند. دنبال این فرد می گشتیم تا با او گفت و گو کنیم.
* این مربوط به چه سالی است؟
سال 77-78 است. ما قبل از آن حاج حسین همدانی را نمیشناختیم البته اسم او را شنیده بودیم چرا که در چارت سازمانی تیپ، محمود شهبازی فرمانده محور بود و جانشیناش حسین همدانی بود. ایشان آن وقت معاون نیروی مقاومت سپاه بود. به سراغش رفتیم و گفتگویی کردیم. بعدش که فرمانده لشکر محمد رسول الله(ص) شد، چون مسئول معاونت فرهنگی نیرو بودم ارتباطم خیلی تنگاتنگ شد و بیشتر آشنا شدیم.
به قول ابوالفضل سپهر، جذبه فرماندهی همدانی مثل پلنگ بود اما مرد فرهنگ بود
* شما جایی گفته بودید که حاج حسین هرجا که می رفتند بر بحث های فرهنگی خیلی تاکید داشتند. باتوجه به اینکه خود در مقطعی در مسئولیتی فرهنگی با وی همکاری داشتید، درباره تاکیدات ایشان در حوزه فرهنگی بفرمایید.
شهید همدانی دید بازی داشت و علاوه بر اینکه کارهای نظامی را خیلی با جدیت پی میگرفت و به قول شاعر مرحوم ابوالفضل سپهر، قیافهاش شبیه پلنگ بود (کنایه از جذبه فرماندهی)، نسبت به انجام کارهای فرهنگی از جمله بحث خانواده اهتمام خاصی داشت. همچنین نگاهش نسبت به سربازان این بود که اینها مهمان 2 ساله ما هستند و باید با این ها تعامل فرهنگی داشته باشیم که وقتی دوره شان تمام شد، بسیجی بشوند.
مهمترین دغدغهاش تدوین تاریخ جنگ بود. میگفت «ما هر چه داریم از هشت سال دفاع مقدس و تجربیات آن است و نباید آن را از دست بدهیم. من قبل از انقلاب شغلم رانندگی بود اما به واسطه جنگ فرمانده نظامی شدم.»
وقتی کتاب همپای صاعقه درآمد، ایشان خیلی خوشش آمد ولی گفت «این کتاب یک نقص دارد و آن اینکه تنها به بچه های تهران اختصاص یافته است.» وقتی تیپ 27 تشکیل شد سه تا ضلع داشت. یک ضلعش بچههای مریوان به فرماندهی احمد متوسلیان، یک ضلع بچههای پاوه به فرماندهی شهید همت و ضلع دیگرش بچههای همدان به فرماندهی محمود شهبازی بودند. حاج حسین گفت «شما به نیروهای همت و متوسلیان که بیشتر تهرانی بودند پرداختید ولی از بچههای همدان مغفول شدید. لذا یک کار دیگری انجام بدهید تا به آنها نیز توجه شود. علاوه بر آن باید کارنامه عملیاتی لشکر را تا آخر جنگ بنویسید و من پای کار هستم.»
همیشه میخواست «حسین بهزاد» را حفظ کند
با حسین بهزاد دوست شده بود. همین که کسی بتواند از رده فرماندهی با حسین بهزاد ارتباط برقرار کند، خیلی مهم است. سردار همدانی، ساعتها در اتاق حسین بهزاد مینشست و از خاطراتش میگفت در حالی که حاج حسین مشکل شیمیایی داشت و حسین بهزاد مرتب سیگار میکشید. همدانی نیز هیچ گلایهای نداشت برای اینکه میخواست حسین بهزاد را برای مجموعه و برای هدفی که دارد حفظ کند و هدفش تدوین کتاب های دفاع مقدس بود. خیلی وقتها آن وقتی که همکاری داشتیم، جر و بحثهایی داشتیم. بر سر خیلی چیزها با همدیگر اختلاف نظر پیدا میکردیم ولی ایشان جذبه خودش را داشت که برگرفته از صداقتش بود.
سردار همدانی آن زمان اردوهایی نظامی به نام شعبانیه در کوههای فیروزکوه برگزار میکرد. در آن شرایط به من میگفت به سپهر بگو برای مراسم صبحگاه بیاید و شعر بخواند. اردو نظامی بود اما نگاه فرهنگی داشت. سپهر نیز دیابت داشت اما چون به حاج حسین همدانی علاقه پیدا کرده بود، میآمد.
نمیدانم سپهر چه در ذهنش میگذشت که یک بار به من گفت «می خواهم تخریب را از صفر تا 100 یاد بگیرم.» گفتم «من خودم هم تخریب بلد نیستم و در جنگ نیروی پیاده بودم.» یک روز این موضوع را به حسین همدانی گفتم، گفت کاری ندارد. رضا گرشاسبی که اکنون فرمانده تیپ قائم است را صدا زد و گفت «آقای گرشاسبی از امروز هفته ای دو جلسه از صفر تا 100 تخریب را به آقای سپهر آموزش دهید و در انتها نیز برای او مانوری بگذارید و ببینید که یاد گرفته است یا خیر.» سپهر در ذهنش از این چیزها بود و روحیات خاصی داشت و از این نظر خیلی به حاج حسین علاقه پیدا کرده بود. اگر حاج حسین به او میگفت بیا کوه قاف هم میرفت. با آن شرایط سخت بدنی به کوههای فیروزکوه میآمد و در مراسم صبحگاه شعر میخواند. سپهر وقتی شعر میخواند مانند محمدرضا آقاسی بود. آقاسی هرجا میرفت اولش او را جدی نمیگرفتند ولی پنج دقیقه بعد همه از گریه وا میرفتند. سپهر هم این گونه بود و شعرهایش وقتی اوج میگرفت برای بچهها تاثیرگذار بود.
همدانی «حواریون احمد» را زنده کرد
یک کار دیگری هم که آن موقع برای اولین بار انجام گرفت این بود که وقتی ایشان فرمانده لشکر شد ما میخواستیم یادواره حاج احمد متوسلیان را برگزار کنیم. سردار همدانی گفت که امسال یادواره را در مریوان برگزار میکنیم. گفتیم سخت است تا آنجا برویم و امکانات نیست. گفت «مگر حاج احمد به تنهایی حاج احمد شد؟ او تعدادی حواریون و اعوان و انصار داشت که آنها حاج احمد را حاج احمد کردند. ما باید برویم آن پیشمرگان کرد غریب را زنده کنیم.»
لذا دستور داد تا آمار دقیق شهدای مریوان را استخراج کنیم و برای هر کدام بنر، پلاکارد و زندگی نامه تهیه کنیم. طی مقدماتی دو سه ماهه این کار را انجام دادیم. در سال 81 به مریوان رفتیم و یادواره شهدای مریوان را با محوریت احمد متوسلیان برگزار کردیم. سال بعد گفت باز بروید سراغ مریوانیها چرا که مغفول ماندهاند. همچنین ما هر سال یادواره شهید شهبازی را در سالن دعای ندبه بهشت زهرا(س) برگزار میکردیم. یک سال همان برنامهها را در همدان برگزار کردیم و یاد شهید محمود شهبازی و بچههایی که از همدان به تیپ 27 آمده بودند را گرامی داشتیم. سردار همدانی نگاهش همه جانبه بود و جزئی نبود. دنبال کار تاثیرگذار بود و حقیقتا چند کاری هم که انجام داد، تاثیرگذار بود و الان در ذهن خیلیها است.
با بازداشتیهای فتنه 88 نفر به نفر حرف میزد، ماجرا را توضیح می داد و بعد آزادشان میکرد
*در رابطه با فتنه سال 88 به نقش امنیتی حاج حسین زیاد پرداخته شده است اما میخواهیم شما به نقش فرهنگی حاج حسین در آن روزها بپردازید. اینکه چه اقدامات فرهنگی انجام دادند و یا چه رویکرد فرهنگی در مقابله با آنان داشتند.
در زمان فتنه به دلیل اغتشاشاتی که در تهران بود هر روز تعدادی را بازداشت میکردند و به جاهای مختلف میبردند. دختر و پسرهایی از قشرهای مختلف بودند. حاج حسین روی آدمها خیلی دقت داشت. اصلا قائل به این نبود که اینها باید بازداشت بشوند. خیلی از اینها را خودش میرفت و صحبت میکرد و میدانست طرف مشکلی ندارد و ماجرا برایش به شکل دیگری جلوه کرده و به اصطلاح گول خورده و جوگیر شده برای همین بعد از صحبت کردن و توضیح دادن اصل ماجرا، آن فرد را آزادش میکرد. لذا از بین هر 50 نفری که آورده میشدند، بیش از 45 نفر را بعد از صحبت کردن و توضیح دادن ماجرا رها میکرد.
نگاه فرهنگیاش اینگونه بود که اینهایی که به خیابانها آمدند آگاهی آنچنانی ندارند و تحت تاثیر یک موج رسانهای عمل میکنند و فریب خوردهاند، لذا خودش را مقید میدانست که صبغه نظامیاش را کنار بگذارد و به عنوان یک پدر با اینها صحبت کند و وقتی صداقت طرف مقابل، برایش مسجل میشد، میگفت این برود و نیازی نیست که اینجا بماند، حتی اگر شیشهای شکسته بود یا جایی را به آتش کشیده بود.
* بعد از فتنه 88 شاهد هجمهای علیه ایشان بودیم و حتی همین الان هم عدهای مغرض از شهادت ایشان ابراز خوشحالی کردند. شهید همدانی برخوردش با این مدل هجمهها چگونه بود؟ اگر امروز حضور داشتند با این افراد چه میکردند؟
خیلی برایش پاپوش درست کردند و اگر رفتارهای مغرضان غیر از این میبود، باید شک میکردیم. بالاخره وقتی یک سری آدمها که هویتشان مشخص نیست و صداقتی در کارشان نیست به امثال شهید همدانی فحش میدهند، ما به حقانیت این شهید بزرگوار پی میبریم.
در آن زمان بحثهای مختلفی برای ضربه به ایشان درست کردند، اکنون هم بی احترامی می کنند، ماجراهایی هم به عنوان پاپوش برایش درست کردند ولی خوب ایشان چون پروندهاش پاک بود از همه این چیزها سربلند بیرون آمد. حضرت آقا در منزل سردار همدانی فرمودند «شما ببینید چه تشییع باشکوهی در تهران و همدان داشتند و این نتیجه صداقت آقای همدانی است که برخی از کارها را خداوند مزدش را در این دنیا میدهد.»
* ایشان از سال 84 تا 88 کجا بود؟
جانشین قرارگاه ثارالله(ع) بود. البته در آن مقطع به نظرم مسئولیتی نیز در نیروی زمینی داشت.
پیگیری ثبت خاطرات دفاع مقدس را وظیفه خودش میدانست
*بحث ترجمه کتابهای دفاع مقدس قبل از اینکه ایشان به سوریه بروند، شروع شد؟
در بحث کتاب یک چیزی که ایشان خیلی به آن اصرار داشت این بود که علاوه بر نگارش تاریخ خاطرات رزمندگان استان تهران باید خاطرات رزمندگان استان همدان نیز نگاشته شود. با سماجت و پافشاری که ایشان نسبت به ما داشت توانستیم 3 کتاب را به کمک آقای بهزاد در رابطه با استان همدان دربیاوریم. یکی از "اروند تا قراویز"، یکی "بهار 82" و دیگری "مهتاب خین" که این کتاب را آقای بهزاد به تنهایی کار کرد.
آن موقع کارگاه هایی با هدف انتقال تجربه برای ثبت تاریخ شفاهی در سراسر کشور برگزار میشد که ما را دعوت میکردند. در این کارگاهها من همیشه مثال آقای همدانی را میزدم و میگفتم تا در این استان محوری مانند سردار همدانی نباشد، کار پیش نمیرود. اکنون نیز شاهد هستیم که اکثر استانها در بحث ثبت تاریخ نتوانستهاند کار خوبی بکنند. سردار همدانی واقعا دغدغه داشت و این دغدغه صنفی هم نبود. او وظیفه خود میدانست.
از آنجایی که خودش موسس تیپ 32 انصارالحسین(ع) استان همدان بوده است، به سراغ رزمندگان استان همدان رفت و عده ای را برای کار تاریخ نگاری بسیج کرد و به نظرم 8 کتاب درباره این تیپ در حال تدوین نهایی است که حتی از لشکر 27 نیز جلوه زده اند.
ولع سرلشگرهای سوری برای خواندن کتابهای دفاع مقدس ایران
سردار همدانی جزو هیئت امنای مرکز نشر لشکر 27 است. بعد از اینکه به سوریه رفت در جلسهای گفت: «وقتی من برای سوریها از دفاع مقدس تعریف میکنم، دهنشان وا میماند. آنها به دفاع مقدس علاقه دارند و برایشان جذابیت دارد. من از بیت المقدس، فتح المبین، سرپل ذهاب و درگیریهای ابتدای جنگ برای آنها میگویم و حیف است که این خاطرات منتقل نشود. ما باید موضوع ترجمه کتابهای دفاع مقدسی را جدی بگیریم و در مرحله اول این کار را برای عرب زبانها انجام بدهیم.»
ابتدا 2 کتاب با موضوع احمد متوسلیان و شهید همت که نوشته من بود برای ترجمه انتخاب شد. در انتخاب متون این کتاب نیز سردار همدانی خیلی دقت داشت. در جایی از کتاب شهید همت آمده است که وقتی قوای محمد رسول الله(ص) در سال 61 به سوریه میرود تا به آنها کمک کنند، چند روزی در پادگان زبدانی الاف میشوند و سوری ها بازیشان میدهند. همت سخنرانی میکند و می گوید سوریها مرد جنگ نیستند. ما باید فکر دیگری برای خودمان بکنیم و به یکی از سوریها میگوید ما میدانیم که شما مرد جنگ نیستید و خیال میکنید که ما نیز مانند خودتان هستیم و برای نمایش به اینجا آمدیم تا تبلیغات سیاسی انجام بدهیم. اگر میخواهید بدانید که واقعا ما برای چه به اینجا آمدهایم بروید از بازار نجارهایتان بپرسید که ما چه چیزی را سفارش دادیم. ما 400 تابوت سفارش دادیم و میدانیم راهی که آمدیم برگشتی ندارد و باید برویم با اسرائیل بجنگیم ولی شما مرد جنگ نیستید.» آقای همدانی می گفت این بخش حذف شود چرا که ممکن است به روحیه ملی این ها خدشه وارد شود. او یک دقتهای اینچنینی داشت.
سردار همدانی کتاب ها را خودش به سوریه برد و توزیع کرد. در یک مرحله 12 هزار جلد برد و وقتی هم که برگشت گفت خیلی تاثیرگذار بوده است و من دیدم که سرلشکرهایشان با چه ولعی این کتابها را می خوانند.
* کتاب های دیگری نیز ترجمه شد؟
کتاب زندگی حاج همت و «در هاله ای از غبار» زندگی نامه احمد متوسلیان به سوریه رفت. "مهتاب خین" و "گردان نهم" نیز در مرحله ترجمه است و اولویت بر ترجمه به زبانهای عربی است.
* قرار است این کتابها نیز به سوریه ارسال بشود؟
بله.
چطور سردار همدانی حکم اعدام برای اقامه نماز در ارتش سوریه را هوا کرد؟
*سردار همدانی در تشکیل دفاع وطنی چه اقداماتی را انجام داد که با وجود اختلاف فرهنگها این کار صورت گرفت؟ علاوه بر تشکیل دفاع وطنی دیگر فعالیتهای فرهنگی ایشان در آنجا چه بود؟
سردار همدانی اوایل خیلی اذیت میشد و میآمد اینجا درد و دل میکرد و میگفت: «در ارتش سوریه نماز خواندن حکمش اعدام است. در این فضا بایستی با چه ترفندی اول بگوییم نماز بخوانید و بعد در پادگانهایتان نماز را به جماعت اقامه کنید.» ایشان در چنین فضایی که توسط حزب بعث ایجاد شده بود با نرمش قهرمانانه توانست اینها را با خود همراه کند.
در بحث میدانی سوریه در آن مرحله، فشار از سوی عربستان و قطر نیز زیاد شده بود و سوریه به مرحلهای رسید که سقوطش حتمی بود. سردار همدانی میگفت: «در آن وضعیت به ما گفتند، خانوادهها را بفرستید تا بروند و بشار هم برود کشوری پناهندگی بگیرد چرا که کار تمام است. من آن شب در کاخ بشار اسد بودم گفتم حال که میگویند کار تمام است من یک پیشنهاد نهایی دارم شاید چاره افتاد. گفتم درب اسلحه خانه را به روی مردم باز کنید تا مردم خودشان در مقابل معارضین بایستند. بشار قبول کرد و صبح دیدیم وضعیت جور دیگری است و ورق برگشته است و این شروعی برای تشکیل دفاع وطنی بود.»
با مشاورههایی که سردار همدانی میداد و تجربههایی که در سازماندهی نیروها داشت توانست کار را به جایی برساند که سوریها همچون بسیجیهای خودمان در زمان جنگ، حنا ببندند و به میدان نبرد با تکفیریها بروند و نماز خواندنی که در ارتش سوریه حکمش اعدام بود به یک کار رایج فرهنگی تبدیل شد. اینها نشان میدهد که سردار همدانی با نگاه فرهنگی توانست کار را پیش ببرد.
تاسیس خیریه برای کمک به «آیلان»های سوری
بعد از اینکه سردار همدانی ماموریتش در سوریه تمام شد و فرد دیگری جایگزین وی شد، در یکی از جلسات هیئت امنای خیریه شهدای دوکوهه که بنده و سردار کوثری نیز عضو آن هستیم، موضوع سوریه را مطرح کرد و گفت: «الان در سوریه جنگ سختی است و خیلیها بیخانمان شده اند و فرزندانی پدر و مادرشان را از دست دادهاند. من کودکی را در یکی از روستاهای سوریه میشناسم که 2 پایش قطع شده و پدر و مادرش نیز شهید شدند. او تنهاست و کسی را ندارد. ما وظیفه داریم علاوه بر این خیریه که به اسم شهدای دوکوهه است و طبق اساسنامه باید به رزمندگان و پیشکسوتان لشکر خدماتدهی داشته باشد، خیریه دیگری درست کنیم تا بتوانیم از آنان نیز حمایت کنیم.»
جلسات بسیاری را با مسئولان کشوری برگزار کرد و مرکزی را جهت انجام حمایتهای پشتیبانی از مردم سوریه ایجاد کرد. کمک های مردمی را جذب، سازماندهی و با نظارت خودش به آنان میداد. مردم سوری وقتی میدیدند اینگونه حمایت میشوند، دیگر دلیلی نداشت که فرار کنند و به اروپا بروند و کودکانشان همچون «آیلان» به آن وضعیت دچار شوند. برخی از کودکان را هم به تهران آورد و مورد حمایت قرار داد و کارهای تفریحی برای آنان انجام داد.
گفتوگوی آخر با «حضرت آقا»
* اگر خاطره دیگری از سردار همدانی دارید، بفرمایید.
دوشنبه 13 مهر با حضرت آقا قرار ملاقات داشتیم. سردار همدانی یکشنبه برای سوریه پرواز داشت. وقتی از دیدار با رهبری باخبر شد، سفرش را به تاخیر انداخت. من نشنیدم اما دوستان گفتند که حاج حسین می گفت: «بروم برای آخرین بار حضرت آقا را ببینم.» روز دوشنبه با لباس نظامی آمد. ردیف جلو، من، سردار کاظمینی، سردار همدانی و سردار محقق نشسته بودیم. حضرت آقا با لبخند و گرمی از ایشان و دیگران احوالپرسی کردند. جلسه که تمام شد، حضرت آقا به بازدید از آثار نشر 27 که در پستویی از بیت روی میزی چیده شده بود، پرداختند.
رهبری به کتاب "مهتاب خین" رسیدند و فرمودند: این چیست؟ گفتیم: خاطرات آقای همدانی است. سرشان را برگرداندند و گفتند: آقای همدانی کو؟ سردار همدانی جلو رفت و گفت این خاطرات من است که من گفتم و آقای حسین بهزاد نوشت. حضرت آقا پرسیدند: تا آخر جنگ است؟ گفت: نه تا فتح خرمشهر است. گفتند: پس بقیه اش چی؟ حاج حسین گفت: بقیهاش در حال تدوین است. گفتند: پس حتما ادامه بدهید.
سردار همدانی در ادامه گفت: حضرت آقا اجازه بدهید من یک توضیحی درباره کتابهای ترجمه شده نیز بدهم. کتابهایی که در سوریه خیلی تاثیر دارد. آقا فرمودند: چه کسی ترجمه کرده است؟ حاج حسین گفت: یک مترجم مصری این کار را کرد. رهبری نیز پاسخ دادند: این خوب است چون ترجمه را باید بومیها انجام بدهند. اگر ایرانی ها ترجمه کنند شاید برای آنها قابل فهم نباشد. و توصیه کردند که این کار را انجام بدهید. سپس سردار همدانی حضرت آقا را بغل کرد و پیشانی ایشان را بوسید. پس از آن دیدار سردار همدانی خیلی روحیه گرفت و بعد از ظهر راه همان روز به سوریه رفتند و 3 روز بعد به شهادت رسیدند.
«آبی خاکیها»؛ جلد سوم کارنامه عملیاتی لشکر 27 محمد رسول الله(ص)
*جلد دوم کتاب خاطرات سردار همدانی تا کجاست؟
جلد دوم خاطرات مربوط به سال های 61 تا 64 زندگی سردار همدانی است که طی 90 ساعت مصاحبه کامل شده است. از 64 به بعد جسته و گریخته بچه های همدان موضوعی از حاج حسین مصاحبه گرفتهاند. در رابطه با عملیات کربلای 5 نیز چون آن وقت فرمانده لشکر 16 قدس گیلان بوده است، بچههای استان گیلان خاطراتی از وی دارند.
آن روزی که خدمت حضرت آقا رفتیم، ایشان در مورد کتاب «همپای صاعقه» تعریف و تمجید کردند و تشکر کردند و فرمودند «این کتاب خواندنی است و از این کتاب می شود 20 رمان در آورد.»
حاج حسین روی ادامه کار خیلی اصرار داشت و به من و حسین بهزاد میگفت: «هر کاری دستتان است ول کنید و بروید اینها را ادامه بدهید.» ما نیز شروع به نگارش کتاب سوم کردیم که عنوانش «آبی خاکیها» و مربوط به 2 عملیات خیبر و بدر است. در جلسهای حضرت آقا درباره کتابهای «همپای صاعقه» و «ضربت متقابل» سه بار فرموده بودند:«اینها خیلی خوب است.» حسین همدانی به ما میگفت: «شما چقدر آدم بی احساسی هستید. ما نظامیها اگر آقا یک خوب بهمان بدهد کلاهمان را هوا میاندازیم. آقا به شما سه تا خیلی خوب داده است بعد شما هنوز دارید این دست و آن دست میکنید؟»
*لحظه شنیدن خبر شهادت حسین همدانی چه احساسی داشتید؟
صبح جمعه داشتم از مسافرت بر میگشتم. یکی از دوستان شبش به من پیام داده بود اما من نخوانده بودم. در مسیر که داشتم میآمدم ساعت 7 صبح، دکتر شکری زنگ زد و گفت «خبر را شنیدی؟ حاجی شهید شد.» باورم نمیشد. شوکه شدم. روز تشییع پیکرش که به همدان رفتیم، باقر سیلواری یکی از بچه های قدیم جنگ همدان که مدتی نیز آزاده بود، خیلی بی تابی میکرد و میگفت: یک کشیده زیر گوش من بزن تا باورم بشود که خواب نیستم.
خاطره تلخ از آخرین دیدار حسین بهزاد و حسین همدانی
آن روز قبل از آن که خدمت حضرت آقا برویم. سردار همدانی به مرکز نشر 27 آمد و گفت پس حسین بهزاد کو؟ گفتم حسین بهزاد نمیآید. گفت: چرا نمیاد؟ گفتم: «میگه حالم خوب نیست و بعضیها رو دیدم حالم خراب شده.» رفت در اتاق بهزاد را زد. گفت: بیا برویم. بهزاد گفت: من نمیآیم. دست حسین بهزاد را گرفت، سوار ماشین خودش کرد و رفتیم.
از نشر 27 که رفتیم من گفتم این حسین بهزادی که با این حال میرود، برمیگردد. به ورودی بیت رسیدیم: سردار همدانی رد شد. حسین بهزاد سر یک موضوعی دم در با چند نفر جر و بحثش شد و داخل نیامد.
رفتیم داخل حاج حسین به من گفت برو حسین بهزاد را راضیاش کن تا بیاید، وقتی آمدم دیدم حسین نیست. آن جلسه تمام شد و به سازمان برگشتم. دیدم حسین بهزاد خیلی درهم است. گفت: من چقدر خر شدم. اگر توی سرمم می زدند باید می آمدم. میترسم آخرین بار حاج حسین از من ناراحت شده باشد.
مردی مردمی
تشییع شهید همدانی برای من تازگی داشت. از 10 کیلومتری شهر پلاکارد نصب شده بود. اصلا همه شهر حاج حسین شده بود و تمام کارها مردمی بود. بنرها را مردم زده بودند. من بنرهای تسلیتی زیادی دیدم که زیرشان نوشته شده بود، مکانیکی و تهیه غذایی و بنگاهی فلان. من تاکنون ندیده بودم که یک فرمانده شهید بشود و مردم خودجوش برایشان بنر بزنند.
من به همراه سردار همدانی بسیار به همدان رفته بودم. در هر سفر محال بود که به رزمندگان سر نزند و به سراغ افرادی میرفت که حتی تیپ و قیافهشان هم به بسیجیها نمیخورد.
در کتاب "مهتاب خین" سردار همدانی خاطرهای مربوط به یک آدم معلول که در جبهه سرپل ذهاب میجنگید، آورده است. این معلول بعد از جنگ در یکی از خیابانهای همدان دورهگردی می کرد. حاج حسین وقتی این ماجرا را میبیند. احساس میکند که برای رزمندگان افت دارد. لذا همان موقع برایش یک مغازه گرفت و بساط دوره گردیاش را به مغازه تبدیل کرد. سردار همدانی خودش را مقید میدانست که حتما به خانوادههای شهدا سر بزند. خانوادهها هم خیلی به او علاقه داشتند و هر وقت او را میدیدند احساس میکردند که فرزند خودشان را دیدهاند.