حجتالاسلام والمسلمین حسینیان در بخش دوم سلسه یادداشتهای با عنوان "چرا نظام آمریكا قابل اعتماد نیست" به بررسی ساختار "میلیتاریسم" و "نظامیگری" نظام آمریكا میپردازد كه مشروح آن را در زیر میخوانید:
یكی دیگر از ابعاد نظام آمریكا، "میلیتاریسم" و "نظامیگری" است. نظام آمریكا، نظامی میلیتاریستی است كه پشت دمكراسی و آزادیخواهی پنهان شده است. اكثر رؤسای جمهور مهم آمریكا از نظامیان میباشند و فرماندهان نظامی آمریكا یكی از تأثیرگذاران سیاست خارجی آمریكا هستند كه همراه نخبگان سیاسی و سرمایهداران، آمریكا را به سوی سلطه بر جهان هدایت میكنند.
تكنولوژی آمریكا پس از جنگ جهانی اول و خصوصاً پس از جنگ جهانی دوم بر محور صنایع نظامی رشد كرده است. نخبگان آمریكا، تمام دانش فنی را در خدمت ساختن سلاحهای استراتژیك، هواپیماهای نظامی، ناوهای جنگی، بمبهای اتمی و موشكهای هستهای قرار دادهاند كه اینك به توضیح آن میپردازیم.
*** رؤسای جمهوری نظامی
جرج واشنگتن، اولین رئیس جمهور، (1797ـ 1787) یك نظامی بود. وی توسط كنگرهی مهاجرین در ژوئن 1775 به سمت فرمانده سپاهیان آمریكا در جنگ استقلال منصوب شده بود.
آندرو جكسون (Anderew Jackson)، هفتمین رئیس جمهور آمریكا، (1828ـ1836) یك نظامی بود.
ویلیام هنری هاریسون (W. H. Harrison)، نهمین رئیس جمهور، (1841ـ 1844) یك ژنرال ارتش بود.
زاخاری تایلور (Z.Taylor)، دوازدهمین رئیسجمهور، از فرماندهان نظامی بود كه در جنگ علیه مكزیك كشتار بسیاری از خود به جایگذاشت و مردم آمریكا نیز به پاس همین كشتار به او رأی دادند.
اولیس گرانت (Ulisses Grant)، هیجدهمین رئیس جمهور، (1869ـ 1877) یك ژنرال ارتش بود. او در تاریخ آمریكا به عنوان جنایتكاری شناخته میشود كه در چندین عملیات علیه سرخپوستان دست به كشتار وحشیانهای زده است، او در زمان ریاست جمهوری آندرو جكسون رئیس ستاد ارتش آمریكا بود.
رادرفورد هایز (Ruther ford Hayes)، نوزدهمین رئیس جمهور آمریكا، (1877 ـ1881) یك ژنرال ارتش آمریكا بود.
ویلیام هاوارد تافت (willian Howard taft) بیست و هفتمین رئیس جمهور آمریكا (1909ـ1913) یك ژنرال ارتش بود كه در جنگ با اسپانیا شركت داشت. او به پاس خدماتش پس از شكست اسپانیا، فرماندار نظامی فیلیپین و سپس فرماندار نظامی كوبا شد. جنایات تافت در فیلیپین افسانهای است كه در بحثهای بعدی به آن خواهیم پرداخت.
فرانكلین دلانو روزولت (Franklin Delano Roosevelt)، سی و دومین رئیسجمهور آمریكا، (1933ـ1945) كه سه دوره ریاست جمهوری را در اختیار داشت، یكنظامی بود كه چند سال به عنوان معاون نیروی دریایی آمریكا مشغول خدمت بود. جنگجهانی دوم در زمان روزولت آغاز شد.
مردم آمریكا پس از مرگ روزولت بلافاصله به یك ژنرال بیرحم به نام هاری ترومن (Harry Truman) رأی دادند. ترومن كه از تحقیر نیروی دریایی آمریكا در واقعهی «پرل هاربور»[1] رنج میبرد، دستور بمباران اتمی دو شهر ژاپن، هیروشیما و ناكازاكی را صادر كرد و صدها هزار نفر كودك، جوان، زن وپیرمرد بیگناه را به كام مرگ فرستاد. این جنایت جنگی تا سالهای بعد در اثر تشعشعات اتمی صدها هزار كشته، معلول و نوزاد ناقصالخلقه به جای گذاشت. بعد از اتمام دورهی ترومن، مردم آمریكا باز هم یك ژنرال ارتش را برگزیدند.
آیزنهاور، سی و چهارمین رئیس جمهور آمریكا، (1953ـ1961) در جنگ جهانی دوم به عنوان رئیس ستاد ارتش آمریكا بود كه با ورود آمریكا در جنگ در سال 1942فرمانده نیروهای آمریكایی شد. او سال بعد به فرماندهی عالی نیروهای نظامی متفقین برگزیده شد.
وی پس از اتمام جنگ، فرمانده نیروهای سازمان پیمان آتلانتیك شمالی (ناتو) گردید. این روحیهی جنگطلبی مردم آمریكا بود كه با رأی خویش یكی از مسئولان جنگی كه 000/000/40 كشته بر جای گذاشت به ریاستجمهوری پذیرفتند.
شاید تعجبآمیز باشد كه جان اف. كندی، سی و پنجمین رئیس جمهور آمریكا،[2] یك افسر نیروی دریایی بود كه در جنگ جهانی دوم در اقیانوس آرام خدمت میكرد.
اینها نظامیانی هستند كه آشكارا سكان هدایت ایالات متحدهی آمریكا را به دست گرفتند؛ اما نقش دیگر نظامیان در سیاست و حكومت آمریكا خود بحثی قابل بررسی است؛ ولی ما به قسمتی از مقالهی رایت میلز، محقق و نویسندهی آمریكایی كتاب power Elite)، [3] نخبگان قدرت) كه در سال 1958م منتشر نموده، بسنده میكنیم.
وی در این مقاله كه تز اصلی كتابش نیز میباشد، آورده است: «دیگر نمیتوان بر این عقیده باقی ماند كه در یك طرف قضیه، اقتصاد و طرف دیگر گروههای سیاسی قرار داشته باشند و یكی از سیاست و دیگری از درآمدهای مالی سهم ببرد و در این میان، ارتش ارزش چندانی نداشته باشد. امروز اقتصاد سیاسی با نظامیان و دستگاه تصمیم گیرندهی آنها یعنی ارتش به صورت همه جانبه درهم آمیخته است. این مثلث قدرت، واقعیتی ساختاری است و امروز كلید فهم و درك عملكرد ذینفوذ آمریكاست». [4]
*** تكنولوژی در خدمت جنگ
نظامیگری تنها در نخبگان و میزان تأثیر گذاری ارتش در ساختار قدرت آمریكا خلاصه نمیشود، بلكه علم را نیز در خدمت ساز و كارهای جنگی برای اعمال سیاستهای سیاستگذاران آمریكا درآورده است.
آمریكاییان قبل از اینكه در جنگ جهانی دوم مداخله كنند برای تفوق بر جهان به فكر ساختن بمب اتم افتادند. «ساختن بمب اتمی و سپس استفاده از آن در بالاترین سطوح دولت به طور كامل مورد بحث و بررسی قرار گرفت. طرح مانهاتان در سال 1939م آغاز شده بود. تنها هدف طرح مزبور مهار انرژی اتمی برای ساختن بمبی بود كه بتوان آن را توسط هواپیما حمل كرد». [5]
دولتمردان آمریكا، كلیهی دانشمندان مانند: رابرت اپنهایمر (Robert oppenheimer) و اینشتاین و كلیهی دانشگاههای آمریكا را در خدمت این هدف قرار دادند تا سرانجام توانستند در سال 1945 اولین بمب اتمی را با موفقیت آزمایش كنند.
روحیهی جنایتكارانهی نخبگان آمریكا زمانی بیشتر آشكار میشود كه دانستهشود، اصولاً «بمب مذكور برای استفاده علیه هدفهای نظامی طرحریزی نشده بود». [6] بلكه این نوع بمب برای تخریب مناطق بزرگ شهری و غیر نظامی ساخته شده بود، همانگونه كه در شهرهای ژاپن یك فاجعهی انسانی به بار آورد.
این موفقیت مرگبار كه تحت بمباران تبلیغاتی رسانههای آمریكایی یك عملیات عادلانه و گریزناپذیر جلوه كرد، توانست برتری نظامی آمریكا را در جهان پس از جنگ حفظ كند.
نخبگان آمریكا با این پیروزی توانستند به مراكز علمی بباورانند كه علم باید در خدمت جنگ قرار گیرد. از آن پس «ذخایر علمی دانشگاهها در جنگ جهانی دوم در خدمت امور نظامی قرار گرفت».
این استخدام چون جنبهی سری داشت و دانشگاهها به صورت علنی نمیتوانستند وارد مسائل نظامی شوند و «چون پیشرفت تكنولوژیكی غالباً معادل پیشرفت نظامی در زمینههای اتمی تلقی میشود، پنتاگون سعی كرد نوعی سازمان پژوهشی غیررسمی تأسیس كند.
در سالهای 1950 و اوایل 1960 هزینههای ایالتی پژوهش و توسعهی مالی 20 درصد بالا رفت و در سال 1965 به 16 میلیارد دلار رسید. اثر این افزایش در استخدام نیروی انسانی آمریكا در زمینههای علمی ارتش بسیار شگرف بود.
جالب این است كه طبق گزارش كمیتهی مجلس نمایندگان «دو سوم تمام دانشمندان و مهندسانی كه دست اندركار پژوهش و توسعه بودند از محل اعتبارات دولتی استخدام شده بودند كه در اختیار وزارت دفاع، سازمان هوانوردی، تأسیسات فضایی و سازمان انرژی اتمی قرار گرفته بود.
«اكثریت این دانشمندان و مهندسین به تحقیقات تدافعی میپردازند. این سپاه بدون اونیفورم، چهارمین نیروی نظامی آمریكا را تشكیل میدهد». [7]
تنها در پروژهی منهاتان «هزاران دانشمند در كارهای فرعی آن مشغول تحقیق بودند و بسیاری از ایشان خبر نداشتند كه نتیجهی تحقیقاتشان به چه مصرفی خواهد رسید».[8] در خلال جنگ سرد دهها سازمان پژوهشی نظامی نیمه مستقل به وسیلهی دانشگاهها بهوجود آمد كه تحت نظارت دولت در زمینههای فضایی و افزارهای نظامی مثل وسایلتكنولوژیكی كه به مصرف ارتش میرسید یا برای پرتاب سفینههای فضایی استفادهمیشود، فعالیت میكردند.
دانشگاهها در غیرمسائل صنعتی و در مسائل نظامی نیز در خدمت میلیتاریسم آمریكا قرار گرفتند
در سال 1956 دانشگاه واشنگتن دی سی سازمانی را به نام «مركز پژوهش نظامهای اجتماعی» تأسیس كرد. این مؤسسه مسئول مطالعه و تحقیق در زمینههای ضد شورش، جنگهای روانی و عملیات نظامی عمرانی در كشورهای جهان سوم است.
دانشگاه جرج واشنگتن در سال1951 مؤسسهای را تحت عنوان «سازمان پژوهشی منابع انسانی» تأسیس كرد كه مسئولیت آن استخدام دانشمندان و دانشگاهیان برای تهیهی برنامههای آموزشی و تستهای روانی برای ارتش بود.
این مؤسسه سپس از دانشگاه جدا و اكنون به صورت یك سازمان مستقل غیرانتفاعی كه قسمت عمدهی بودجه خود را از ارتش میگیرد، درآمده است. همچنین مؤسسات دیگری نیز وابسته به دانشگاههای آمریكا یا مستقل در خدمت نظامیگری آمریكا تأسیس شد، مانند: «مؤسسهی تحلیلی دفاعی» و «شركت رندRand»، «شركت تحلیل پژوهشی»، «موسسهی پژوهشی استن فرد؛ Stanford».
زمانی علم در خدمت نظامیگری آمریكا شدت گرفت كه دولت روسیه در چهارم اكتبر 1957 اعلام كرد كه یك قمر مصنوعی را به نام اسپوتیك به فضا پرتاب كرده و در مدار زمین قرار داده است. این واقعه، نخست با انكار مقامات آمریكایی روبهرو شد، ولی احساس شكست در مقابل پیشرفت فضایی روسیه ـ خصوصاً كه این واقعه دو ماه پس از آزمایش اولین موشك قارهپیمای روسی صورت میگرفت ـ آمریكاییان را بر آن داشت تا تمام تكنولوژی خود را در خدمت طرحهای فضایی ـ نظامی قرار دهند.
دنبال كردن طرحهایی مانند «جنگ ستارگان» خصوصاً بعد از فروپاشی شوروی، نشانهی خصلت و خوی نظامیگری سردمداران و برنامهریزان آمریكایی است.
پینوشت:
[1]. Pearlharbor جزیرهای در هاوایی كه پایگاه دریایی آمریكا در آن واقع شده بود. هواپیماها و كشتیهای جنگی ژاپن در 7 دسامبر 1941 به این پایگاه حمله كردند و پایگاه را كاملاً نابود كردند.
[2]. مقطع مورد بحث ما تا دوره حكومت كندی است كه دكترین وی منجر به دخالت آمریكا در مسائل ایران و منجر به قیام ضداستعماری رهبری تشییع گردید.
[3]. این كتاب در سال 1956 در ایالات متحدهی آمریكا انتشار یافت.
[4]. ویلفرید دوریش، سیاست به مثابه علم، ترجمهی ملك یحی صلاحی، انتشارات سمت، 1372، ص 194
[5]. استفن آمبروز، روند سلطهگری (تاریخ سیاست خارجی آمریكا 1983ـ1938)، ترجمهی احمد تابنده، تهران، انتشارات چاپخش، چاپ دوم، 1365، ص 89
[6]. همان، ص 93
[7]. میشل كلیر، جنگ بیپایان، ترجمهی سعید رجائیخراسانی و محمدعلی مختاری اردكانی، تهران، انتشارات حكمت، 1358، ص 75
[8]. همان، ص 77
[9]. ر.ك.به: همان، ص 82ـ88
منبع: پایگاه اطلاع رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی