به گزارش مشرق، اهل مهر نبودم. یا لااقل خیال میکردم که نیستم. به اصطلاح آن ایام «سورهای» بودم و فکر میکردم برای هر نوع فعالیت فرهنگی، هنری سوره کفایت میکند. سوره را کسی نمیخرید و کسی هم نمیخواند. چرا؛ اهل مجله و روزنامه ـ همان گروه قلیلی که بار خواندن یک ملت را به دوش میکشند ـ میخواندند. اتفاقاً خیلی هم نفود کلام داشت و تاثیرگذار بود. اما روز تشییع جنازه آقامرتضی، یوسف میرشکاک انبوه عزاداران را که دید گفت، با حسرت گفت «اگر اینها سوره میخواندند وضع ما اینی نبود که هست.»
وضع ما خیلی هم بد نبود. به قول خود آقامرتضی «سوره اول هر ماه، با پانزده روز تاخیر منتشر میشد!» کمکم پانزده روز داشت کش میآمد و گرفتن پول از حوزه سخت و قطرهچکانی میشد و جمع داشت از هم میپاشید، که البته بعد از «سیدناالشهید» پاشید.
ما در سمیه، نبش ویلا بودیم و ظاهراً در طبقه چهارم ساختمان سمعی، بصری. در اصل اما در «ارتفاعات المپ» بودیم و در دل مجمع خدایان باستانی. ما همهرقم ربالنوعی داشتیم که اگر سایه پرمهر زئوس نبود با هم در اقلیمی نمیگنجیدند، چه برسد به ماهنامهای. ما نهتنها خدای نقد و تئاتر و گرافیک و سینما و فلسفه داشتیم، بلکه خداوند تواضع و فروتنی هم در بینمان حضور داشت. خدای فروتنی اسمی بود که روی جهانگیر خسروشاهی ـ اعلیالله مقامه الشریف ـ گذاشته بودیم و باقی هم که لابد میدانید مسعود فراستی و نصرالله قادری و رضا عابدینی و شهریار زرشناس را مي گويم. به این اسامی شریف یوسفعلی میرشکاک و احمد عزیزی و اکبر بهداروند و محمدعلی علومی و سید میرعلینقی و مسعود نقاشزاده و... را هم اضافه کنید. از سوره دوره اول که خود در آن نبودم بخواهم بنویسم، این سیاهه را باید سیاهتر کنم و علي وزيريان و حميد عجمی و خدابيامرز مجيد حسينیراد و سيدنا و مولانا سيدمحمد آوينی را و هشت، ده نفر ديگر را هم بنويسم. اما هرچه بود جذبه و جاذبه مرتضی که در چشم ظاهربین ما غایب شد، جمع مقدم و موخر خدایان نیز از هم گسست و علی ماند و حوضش، ولیکن حوض نقاشی. اسم حسین معززینیا را از قلم نینداختم. حواسم هست. با این اسم، ایضا چند اسم شريف ديگر کار دارم و عرض خواهم کرد خدمتتان.
باعث و بانی سوره آمدن من رضا عابدینی بود، که خدا خیرش دهد. اگر او واسطه نمیشد، معلوم نبود مسیر زندگیام به کجاها برسد. از سورهای شدن مهمتر این بود که دم مسیحایی آقامرتضی زندهام کرد و به تعبیر خودش در مناسبتی دیگر روح حیات را در کالبد سرد و بیجان خاکم دمید. نسبت ما با مرتضی نسبت شاگرد و استادی نبود، اما وقتی بعدها بهروز افخمی اسم بازماندگان سوره را «بچههای آنارشیست مرتضی» گذاشت، تازه متوجه نسبتمان با آن یگانه نازنین شدم. جالب اینکه حیات فکری و کاری مرتضی به کرم حیدر در آن سانحه فکه، بیست فروردین هفتاد و دو متوقف نشد و تداوم یافت. مرتضی يك «دامت بركاته» واقعي بود كه هنوز هم تداوم دارد. نه من، که لشکری وامدار بركات و لطف و عنایت مرتضای بعد از شهادتند.
بعد از او اما سوره دیگر یخش نگرفت. گويي بركتش به همه رسيد، الا سوره. منظومه شمسی بیشمس سرپا نمیمانَد و سوره هم بیمرتضی بارش بار نمیشود. بحث کمکاری و تنبلی نبود. نمیشد. هر كار میكرديم، نمیشد. مدتی سیدمحمد و بعد هم من، خیلی زور زدیم که این اسم و لوگو و منش را زنده نگه داریم. زنده هم ماند، اما به لطف نام صاحب سوره، نه به فعالیت مطبوعاتی ما. ضمن اینکه با سوره نمیشد شوخی کرد و نمیشد آن را از مصطبه حکمت و فلسفه پایین آورد. مرتضی، یک سرمقالهاش خوب و بدِ مجله را میپوشاند. خوب اندك و بد زياد ما را به قول امروزیها كاور میكرد. در ذیل آن سرمقالهها اصلا کسی به چشم نمیآمد. ما به چشم نمیآمديم. ما کجا و مرتضی کجا؟
در اصل، ما بعدِ مرتضی مجله درنياورديم، بلکه برای خودمان لک و لکی کردیم و يك بغل مطلب عصاقورتداده را با ظاهر حکمت انسی صفحهبندی کردیم و فرستادیم توی بازار، که نصف بیشترش هم برگشت. زمان مرتضی وقتی آدینه و دنیای سخن و گردون درمیآمدند، سوره هم در تقابل آنها برو بیایش خوب بود. حرفش خريدار داشت. «آتش به اختیار» احمد و «ستیز با خویشتن و جهان» یوسف، نقدهای مسعود، «نقد حضوری»های نصرالله و گرافيك ماهِ رضا و بالاسر همه اینها مقاله و سرمقاله مرتضی، کلی خواهان و طرفدار چشمبهراه داشت...
کلی؟ خیلی بودند، اما یک پنجم، بلکه یک دهمِ آن انبوه عزادارانِ مورد نظر نبودند. کتاب خواندن و مجله خواندن سخت است و هزینه دارد، اما تشییع جنازه راحت و بیدردسر است، هيچ هزينهای هم، مادی و معنوی ندارد...
كه بگذریم.
سیدعلی میرفتاح
شماره اخیر مجله سهنقطه
وضع ما خیلی هم بد نبود. به قول خود آقامرتضی «سوره اول هر ماه، با پانزده روز تاخیر منتشر میشد!» کمکم پانزده روز داشت کش میآمد و گرفتن پول از حوزه سخت و قطرهچکانی میشد و جمع داشت از هم میپاشید، که البته بعد از «سیدناالشهید» پاشید.
ما در سمیه، نبش ویلا بودیم و ظاهراً در طبقه چهارم ساختمان سمعی، بصری. در اصل اما در «ارتفاعات المپ» بودیم و در دل مجمع خدایان باستانی. ما همهرقم ربالنوعی داشتیم که اگر سایه پرمهر زئوس نبود با هم در اقلیمی نمیگنجیدند، چه برسد به ماهنامهای. ما نهتنها خدای نقد و تئاتر و گرافیک و سینما و فلسفه داشتیم، بلکه خداوند تواضع و فروتنی هم در بینمان حضور داشت. خدای فروتنی اسمی بود که روی جهانگیر خسروشاهی ـ اعلیالله مقامه الشریف ـ گذاشته بودیم و باقی هم که لابد میدانید مسعود فراستی و نصرالله قادری و رضا عابدینی و شهریار زرشناس را مي گويم. به این اسامی شریف یوسفعلی میرشکاک و احمد عزیزی و اکبر بهداروند و محمدعلی علومی و سید میرعلینقی و مسعود نقاشزاده و... را هم اضافه کنید. از سوره دوره اول که خود در آن نبودم بخواهم بنویسم، این سیاهه را باید سیاهتر کنم و علي وزيريان و حميد عجمی و خدابيامرز مجيد حسينیراد و سيدنا و مولانا سيدمحمد آوينی را و هشت، ده نفر ديگر را هم بنويسم. اما هرچه بود جذبه و جاذبه مرتضی که در چشم ظاهربین ما غایب شد، جمع مقدم و موخر خدایان نیز از هم گسست و علی ماند و حوضش، ولیکن حوض نقاشی. اسم حسین معززینیا را از قلم نینداختم. حواسم هست. با این اسم، ایضا چند اسم شريف ديگر کار دارم و عرض خواهم کرد خدمتتان.
باعث و بانی سوره آمدن من رضا عابدینی بود، که خدا خیرش دهد. اگر او واسطه نمیشد، معلوم نبود مسیر زندگیام به کجاها برسد. از سورهای شدن مهمتر این بود که دم مسیحایی آقامرتضی زندهام کرد و به تعبیر خودش در مناسبتی دیگر روح حیات را در کالبد سرد و بیجان خاکم دمید. نسبت ما با مرتضی نسبت شاگرد و استادی نبود، اما وقتی بعدها بهروز افخمی اسم بازماندگان سوره را «بچههای آنارشیست مرتضی» گذاشت، تازه متوجه نسبتمان با آن یگانه نازنین شدم. جالب اینکه حیات فکری و کاری مرتضی به کرم حیدر در آن سانحه فکه، بیست فروردین هفتاد و دو متوقف نشد و تداوم یافت. مرتضی يك «دامت بركاته» واقعي بود كه هنوز هم تداوم دارد. نه من، که لشکری وامدار بركات و لطف و عنایت مرتضای بعد از شهادتند.
بعد از او اما سوره دیگر یخش نگرفت. گويي بركتش به همه رسيد، الا سوره. منظومه شمسی بیشمس سرپا نمیمانَد و سوره هم بیمرتضی بارش بار نمیشود. بحث کمکاری و تنبلی نبود. نمیشد. هر كار میكرديم، نمیشد. مدتی سیدمحمد و بعد هم من، خیلی زور زدیم که این اسم و لوگو و منش را زنده نگه داریم. زنده هم ماند، اما به لطف نام صاحب سوره، نه به فعالیت مطبوعاتی ما. ضمن اینکه با سوره نمیشد شوخی کرد و نمیشد آن را از مصطبه حکمت و فلسفه پایین آورد. مرتضی، یک سرمقالهاش خوب و بدِ مجله را میپوشاند. خوب اندك و بد زياد ما را به قول امروزیها كاور میكرد. در ذیل آن سرمقالهها اصلا کسی به چشم نمیآمد. ما به چشم نمیآمديم. ما کجا و مرتضی کجا؟
در اصل، ما بعدِ مرتضی مجله درنياورديم، بلکه برای خودمان لک و لکی کردیم و يك بغل مطلب عصاقورتداده را با ظاهر حکمت انسی صفحهبندی کردیم و فرستادیم توی بازار، که نصف بیشترش هم برگشت. زمان مرتضی وقتی آدینه و دنیای سخن و گردون درمیآمدند، سوره هم در تقابل آنها برو بیایش خوب بود. حرفش خريدار داشت. «آتش به اختیار» احمد و «ستیز با خویشتن و جهان» یوسف، نقدهای مسعود، «نقد حضوری»های نصرالله و گرافيك ماهِ رضا و بالاسر همه اینها مقاله و سرمقاله مرتضی، کلی خواهان و طرفدار چشمبهراه داشت...
کلی؟ خیلی بودند، اما یک پنجم، بلکه یک دهمِ آن انبوه عزادارانِ مورد نظر نبودند. کتاب خواندن و مجله خواندن سخت است و هزینه دارد، اما تشییع جنازه راحت و بیدردسر است، هيچ هزينهای هم، مادی و معنوی ندارد...
كه بگذریم.
سیدعلی میرفتاح
شماره اخیر مجله سهنقطه