بچه که بودم بابا میخواست بره سفر گریه میکردم و میگفتم ؛
منم بذار تو کوله بارت و ببر
حالا بزرگ شدم و این بار بچه های عزیز من رو توی کوله بارِ سفرشون گذاشتند تا در کربلا بیادم باشن و برام دعا کنن ؛ گویا اونها هم فهمیدن عموشون این روزا بیشتر از هر زمانی محتاج دعاست
وقتی این عکس رو دیدم خیلی منقلب شدم و بی اختیار اشک در چشمام حلقه زد ؛ آفرین بر تو دخترم که امروز به عمویت درس بزرگی رو یاد دادی
خدا یارو نگهدارت ؛ زیارت قبول، التماس دعا.