در پیاله نسیان می توان دید که باله ابلیس و دیو اهرمن انسانی مسحورش از ازل، به بزم شعر و شراب یزید انجامید. حکایت از اراده خلقت آغاز می شود چونان که روی سن، از سینه سیاه ابلیس، انسان مفتون می شود و تشنه به خون فرزند آخرین پیغام آور الهی. تنها یزید است که از کار زار و بزم شعر و شراب و شمشیر سیری ندارد و آذین محفلش خون خوبان است.
برای همین دیر رسیدیم. دیر رسیدیم چون نسیان روی صحنه با آن رنگ و نور خاص زیبا و صد البته در خور، در هیاهوی شهری تهران در برج مخروبه ای نمایش داده می شد که برای یافتن مسیر سالن هزاران بار باید گشت و گردید که ببینیم کدام حفره سالم است تا برای دیدن نمایش ورود کنیم.نه! این سالن در شان نسیان نبود.اما در همان مخروبه هم با شکوه روی سن رفت. شاید زیبایی اجرای نسیان در نسبت با همین پارادوکس می طلبد که دوباره برج آزادی را باید تشنگان دین و آیین تسخیر کنند.
وای بر تو میرطاهر مظلومی!
با صدای آسمانی طهماسب نمایش آغاز شد؛ از اراده خلقت رسیدیم به حقه نوکر رومی دربار. میرطاهر مظلومی روی سن آمد و دوباره با شکوه حضورش صحنه را تسخیر کرد. تلمیذ متعلم سمندریان سلطان صحنه است. وای بر تو میر طاهر مظلومی!
سلطان صحنه ای، تردید نکن! صحنه را با یک کلام به لرزه در می آوری. چرا قدر نمی دانی این استعدادی که در تو هست. چرا ارزان در سینما و تلویزیون می فروشی. آیا فروشنده ای؟! اگر فروشنده ای نفروش. اگر ایمان داری که به جای بازیگری، صحنهلرزانی می کنی لوند و دلبرانه ،قدر بدان این دوران را. میر طاهر چنان روی صحنه چنان می کند که تصور می کنید ایشان به جای تمرین نمایش، ساعت ها پای بحث شیطان نشسته است برای زمینه چینی حکومت یزید و ریختن خون خدا.
میر طاهر در نقش غلام رومی معاویه روی صحنه آمد تا خوبی را الک کند و بساط بزم خونخواران شرابخوار را فراهم آورد. چنان زیبا اجرا کرد که تصور کردیم اگر از روی صحنه بیرون رود، صحنه بی مقدار خواهد شد. اما چنین نشد. وقتی روی صحنه نبود هم اثرش را حس می کردیم.
پرسوناژ معاویه روی صحنه از تبار همان متضاد های شقی، کنشگری متزلزل است که کَلبی زاده اش را می خواهد پس از خود روی کرسی خون بنشاند .کمتر رخ داده که در روی صحنه نمایش حقانیت و اصول را با نمایش آنتاگونیست با اتکا به دو مولفه توجه و تأکید روی صحنه ببریم تا صحنه ها را نفس تماشاگر قضاوت کند با حقیقت خواهی خویش.
پرسوناژ معاویه روی صحنه از تبار همان متضاد های شقی، کنشگری متزلزل است که کَلبی زاده اش را می خواهد پس از خود روی کرسی خون بنشاند .کمتر رخ داده که در روی صحنه نمایش حقانیت و اصول را با نمایش آنتاگونیست با اتکا به دو مولفه توجه و تأکید روی صحنه ببریم تا صحنه ها را نفس تماشاگر قضاوت کند با حقیقت خواهی خویش.
سالهاست جعبه جادو و پرده عریض نتوانست به من بدهد معاویه. آنچه سالها در آثار نمایشی دیده ایم، نمایش بود بی آنکه انگشت اشارت حقیقت جوی درام، ما را رهنمون سازد به سوی آنتاگونیست های کفتار صفت خوابیده در تاریخ . صفات نمایش در جعبه جادو می طلبد کفتارهای خوابیده در دل تاریخ، بی واسطه روی صحنه نمایش جولان دهند، بی آنکه سه جلد این شخصیت ها، نیت و طینت آنان شناخته شود. نسیان روایتی است که برای نخستین بار به حاضران در سالن می دهد به معنی واقعی معاویه. واقعا پس از سالها مطالعه و تماشای این شخصیت او را نشناختم مگر در نسیان.
زمینه فراهم شد برای شناخت معاویه؛ دسیسه با خصیصه غلام رومی رو شد و هدایت مواج آن نقابدار پشت صحنه، بساط خونخواری یزید را فراهم کرد. صحنه به خوبی آذین شد تا امیر مشرکان روی صحنه آید. وای خدای من! براستی آنکه بر تختی جلوس کرده با باده ای از شراب و روی صحنه ظهور یافته کیست؟ هیولایی که وقتی می خندد مو بر تن قد راست می کند؛ از این خباثت، کیاست کثافت، خناسی بی وقفه خدعه، سمبل شعر و شعار و شمشیر مزین به شراب. نمی دانم کدام مخلصی بود در تاریخ که از درک حضور زینب(س) در محفل شراب یزید تا یک قدمی مرگ رفت و بازگشت.
اردلان شجاع کاوه؛ عجب کاوه شب شکنی که تا پایان تاریخ یزید را با نمایش نسیان به نام خویش ثبت می کند. ثبت با سند برابر است آقای کاوه. شما یزیدترین یزیدی هستید که از میانه تاریخ نمایش سر برون آورده ای. من از خنده های تو چونان وحشت کردم گویی در یک قدمی خونریزترین شرابخوار تاریخ هستم. تصور کردم برای ایفای نقش یزید قبل از اجرای نمایش گلبوبالهای خونت را با شراب آمیخته ای.
اگر در پایان نمایش با همان شمایل همیشگی ظاهر نمی شدی شک، ظن و ترس مخاطبت فرو نمی ریخت. واقعا حضور دلبرانه صابر خراسانی است که به این ترس از یزید نسیان پایان می دهد. واقعا حسرت بر دلم می ماند اگر نسیان را نمی دیدم . آیین سه جلد شناسی یزید. بشتابید و ببینید کدام باده گساری هتاکی خون حسین را ریخت. آری یزید را باید در در نسیان شناخت. . با این حال زیبا بود نمایش و نباید می افتاد در چارچوب تقید و تغزل توامان.
همیشه دیر رسیدم اما تا وقت باقی مانده از مسیر آزادی و آزادگی باید سراغ نسیان لبریز از رنگ و نور رفت و این نمایش آیینی زیبا تماشا کرد. فرصت را غنمیت بشمارید. علیرضا پورصباغ