به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ غایت اسلامزدایی بود؛ بهانه: «تجدد»؛ دستاویزِ نخستین: گونه پوشاک مردمان؛ آنگونه کز دلِ تاریخ برآمده بود و از تار و پودِ سنتِ دیرنده سرشته و در عدادِ عناصر هویتِ ایرانیان درآمده. حکم آن شد که جمله باشندگانِ این دیار جامعه کهن از تن به در کنند، تن پوش فرنگان در بر. قبا و عبا و کلاه از تن مردان به در آوردند، چادر از قامت زنان فرو هشتند که روئین حصارِ عصمتِ ایشان بود.
به صدورِ حکمِ میرپنجِ حاکم، قزاق گزمگان به ایلغار آمدند در هر کوی و برزن چو لشکر اهریمن. آماجِ ایلغار، نسوان و پرده گیان بودند بیسلاح و بیدفاع در افتاده به چنگالِ وقیح قزاقان؛ همانان که نه از خدایشان شرم بود و نه از بندگانش آزرم. در و دیوار بلاد این دیار را اگر زبان میبود، بس دلخراش حکایتها باز میگفت از سر شکِ جاری به رخسارِ بیپناه مادران و دختران این سامان، مبهوتِ وقاحتِ گزمه قزاقان. چه بسیار زنان که محضِ صیانت از حجابِ خویش، محضِ پاسداشت سنتی که بر آن زاده و بر آن زیسته بودند، به کنجِ خانه، مأوا جستند و شماری نیز تا به گاهِ مرگ رنگ کوی و برزن ندیدند.
گزمگانِ فاتح چون مست از باده وقاحتِ ایلغارِ خوش باز آمدند، بسا جشنها که بر پای داشتند پای کوبان و دست افشان و چغانهزن؛ بس فتح نامههاسرودند و بس ساز و سرودها که در وصفِ شفاعتِ خویش سر دادند. و جمله این شادمانیها در قاب عکسهای بیشمار جاودانه شد. و راستی را که چه رقتانگیز است کالبد و سیمای همسرانِ آن فاتحان در جشنهای پیروزی شوهران، پوشیده به کراهتِ پالتوهای زمختِ سربازی، گونه گون کلاههایِ سترگِ فرنگی نهاده بر مویِ پریش.
رژیم، سرمست از فتح آن نبردِ نابرابر، به همین وقاحت بسنده نکرد، جسورانه پیشتر تاخت، ورود محجبه بانوان را نه فقط به کوی و برزن، که به همه جای موقوف ساخت، حتی به مزارات، حتی به بقاع مقدسه. شاه بیت آن سیر شنیع و کردار به وقاحت سرشته، اختصاص حجاب بود تنها برای روسپیان شهر. آرزم از دیار کوچیده بود، بیمرامی ابلهانه متولی. غایت اسلامزدایی بود، جمله شفاعتها وسیله، «تجدد» بهانهای موهوم و ناصواب.
و عجبا که چه زبونانه گریختند آن سرمست گزمگان به روزِ مبادا، آنگه که بسیاری از ایشان، پوشیده و پنهان در همان چادر و حجاب که اندسالی پیشتر از کالبدِ زنان ربوده بودند، عطشان، لرزان و هراسان به هزیمت گریختند از میدان کارزار با خصمِ بیگانه.
دستِ حق را بنگر در فرجامِ ظالمان. طنین قهقهه غافلانه کبکانِ خرامان را جز سر پنجه شاهینِ قضا فرجامی نبوده است هرگز در انتظار و پی آمد.
*سیروس سعدوندیان/موسسه مطالعات تاریخ معاصر
به صدورِ حکمِ میرپنجِ حاکم، قزاق گزمگان به ایلغار آمدند در هر کوی و برزن چو لشکر اهریمن. آماجِ ایلغار، نسوان و پرده گیان بودند بیسلاح و بیدفاع در افتاده به چنگالِ وقیح قزاقان؛ همانان که نه از خدایشان شرم بود و نه از بندگانش آزرم. در و دیوار بلاد این دیار را اگر زبان میبود، بس دلخراش حکایتها باز میگفت از سر شکِ جاری به رخسارِ بیپناه مادران و دختران این سامان، مبهوتِ وقاحتِ گزمه قزاقان. چه بسیار زنان که محضِ صیانت از حجابِ خویش، محضِ پاسداشت سنتی که بر آن زاده و بر آن زیسته بودند، به کنجِ خانه، مأوا جستند و شماری نیز تا به گاهِ مرگ رنگ کوی و برزن ندیدند.
گزمگانِ فاتح چون مست از باده وقاحتِ ایلغارِ خوش باز آمدند، بسا جشنها که بر پای داشتند پای کوبان و دست افشان و چغانهزن؛ بس فتح نامههاسرودند و بس ساز و سرودها که در وصفِ شفاعتِ خویش سر دادند. و جمله این شادمانیها در قاب عکسهای بیشمار جاودانه شد. و راستی را که چه رقتانگیز است کالبد و سیمای همسرانِ آن فاتحان در جشنهای پیروزی شوهران، پوشیده به کراهتِ پالتوهای زمختِ سربازی، گونه گون کلاههایِ سترگِ فرنگی نهاده بر مویِ پریش.
رژیم، سرمست از فتح آن نبردِ نابرابر، به همین وقاحت بسنده نکرد، جسورانه پیشتر تاخت، ورود محجبه بانوان را نه فقط به کوی و برزن، که به همه جای موقوف ساخت، حتی به مزارات، حتی به بقاع مقدسه. شاه بیت آن سیر شنیع و کردار به وقاحت سرشته، اختصاص حجاب بود تنها برای روسپیان شهر. آرزم از دیار کوچیده بود، بیمرامی ابلهانه متولی. غایت اسلامزدایی بود، جمله شفاعتها وسیله، «تجدد» بهانهای موهوم و ناصواب.
و عجبا که چه زبونانه گریختند آن سرمست گزمگان به روزِ مبادا، آنگه که بسیاری از ایشان، پوشیده و پنهان در همان چادر و حجاب که اندسالی پیشتر از کالبدِ زنان ربوده بودند، عطشان، لرزان و هراسان به هزیمت گریختند از میدان کارزار با خصمِ بیگانه.
دستِ حق را بنگر در فرجامِ ظالمان. طنین قهقهه غافلانه کبکانِ خرامان را جز سر پنجه شاهینِ قضا فرجامی نبوده است هرگز در انتظار و پی آمد.
*سیروس سعدوندیان/موسسه مطالعات تاریخ معاصر