به گزارش مشرق، یادداشت از اینجا آغاز می شود که :
می توانم مو به موی بعد از ظهری که کفش هایش را آویخت تعریف کنم. آن دوشنبه پاییزی را. ساعت پنج 26 آبان 1354 در امجدیه را. روزی که پرسپولیس برابر نفتیانیک باکو که کاپیتانش بانیشفسکی بود 2-1 شکست خورد و تک گل پرسپولیس را محمد زادمهر زد. او آن روز به پایان 24 سال تلاش بی وقفه اش در میدان رسیده بود. با 19 گل ملی...آن روز قرآنی برابرش گرفتند تا بوسه ای بر آن زند، دسته گلی به دستش دادند و قول چهل هزار تومان پاداش دادند. آن روز ممد بوقی و روبروی جایگاهی ها برایش سنگ تمام گذاشتند. آن روز آرزو کرد پسرش یازده ساله اش شاهین روزی روزگاری خاطره اش را در میدان زنده کند. آن روز برای ما پایان یک عصر بشمار می رفت. پایان یک دوران.
*همایون بهزادی برای ما بچه های ده دوازده ساله نیمه دهه 1340 آن بالای بالا قرار داشت. مهاجم رعنا، شاداب و خوش سیمایی که به نظر می رسید هرگز پیر نخواهد شد. پیش از آن که امجدیه نشین شویم نام او و حمید شیرزادگان را با صدای عطا بهمنش از رادیو می شنیدیم و به تصاویرشان در روزنامه ها و مجله ها خیره می شدیم. خیره می شدیم و تلاش می کردیم حرکات و ضربه های شان را در ذهن مان تصور کنیم. او اولین ستاره فوتبالی ایران با تعابیر جدید در دورانی بود که تلویزیون تدریجا خانه ایرانی ها را فتح می کرد و تعداد روزنامه و مجله ها بیشتر می شدند و بیشتر. عنوان "سرطلایی" را به او سنجاق کردند و بسان ستاره های سینما از او عکس گرفتند. همه اینها بهزادی را با همه رخدادهای فوتبالی عصر خود چه در میدان و چه بیرون آن گره زد. او هم بالا رفت و هم پایین. هم خندید و هم اشک ریخت. هم برنده شد و هم بازنده... نادیده گرفتنش در فوتبال پس از انقلاب زخمی بر او زد درمان نشدنی. نیشی بر او زد بی مرهم. سال ها سپری شدند و او با صدایی که از فرط گرفتگی سینه و درد ریه هر سال خفه تر می شد حرف زد. گله کرد و شکوه. تمام نشدنی.
*همایون خان دریک شب برفی در خرم آباد زاده شد، در 15 دی 1320. پدرش ارتشی بود و وقتی یک بار سرحال بود و پاسخ پرسش هایم را با حوصله می داد گفت از کولی کولی ترها زندگی کرده اند، از روستایی به روستای دیگر و از شهری به شهر دیگر. این که سرهنگ فرزانگان پسر خاله اش مدافع چپ تیم ملی بوده و امیر مسعود برومند پسر دایی اش. این که اگر برومند نبود احتمالا والیبالیست می شد یا در قلمرو دو میدانی باقی می ماند. می گفت نزدیکانش نهیب می زدند "همایون قلبت ضعیف است و برای فوتبال مناسب نیستی".
ولی فوتبال در قلبش جاری شد و او جلو رفت و جلو. اولین مربی اش فخری بود و بعد ابتهاج که ضربه زدن را یادش داد. سپس به عباس اکرامی رسید که او را در یکی از تیم های خردسال شاهین جای داد و اولین بار در آبان 1338 برابر کیان در ترکیب اصلی تیم جوان شده شاهین به میدان فرستاد. او را از پستی به پست دیگر جابجا کردند. پیراهن ها را از از شماره 2 تا شماره 11 بر تن کرد. هم مدافع راست بود و هم در خط میانی بازی کرد. سال 1339 در مسابقات قهرمانی کشوری در ساری در تیم قزوین به رهبری سروان اسدالهی هم درخشید. با شیرزادگان و اکبر دبیر سیاقی و همان سال برای نخستین بار با پیراهن سپید شاهین نخستین بار برابر تاج به میدان رفت. پشت سر جلالی پور، شیرزادگان و پرویز دهداری.
*تدریجا به شماره 10 - شماره ای که او را با آن به یاد سپردیم - نزدیک شد و با قد 76/1 متری اش در نوک حمله ایستاد. او و حمید شیرزادگان زوج طلایی را شکل دادند که بعدها هم نمونه ای در فوتبال ایران پیدا نکرد. گل سوم او به تاج طی پیروزی 4-3 در فروردین 1341 نمایش تمام عیاری از ترکیب طلایی شیرزادگان - دهداری - بهزادی بشمار می رفت. دهدار در دقیقه 20 پا به توپ شد و پس از یک دریبل توپ را به شیرزادگان داد و شیرزادگان توپ را برای بهزادی فرستاد و او با پای چپ دروازه منوچهر طیورچی را گشود که گل سوم شاهینی ها بشمار می رفت. او هفته بعد طی پیروزی 3-2 برابر شعاع در شرایطی که شاهین با دو گل عقب افتاده بود دو گل زد. برابر تیم آمریکایی ال استار شاهین یکی از چهار گل زد.
*بازی همایون خان را در بهار 1342 برای اولین بار از نزدیک دیدم. زمانی که فورتنا دوسلدورف در امجدیه برابر منتخب تهران به میدان رفت. ژرمن ها 4-2 پیروز شدند، ولی نمایش او دیدنی بود. گل اول شاهین را پرویز دهداری با دریافت توپ پس از ضربه سر او از میان آلمانی های قلدر زد. همایون خان سیزده دقیقه بعد از میان چندین بازیکن وول خورده در محوطه جریمه گل دوم تیمش را به ثمر رساند... اولین راهیابی تیم ملی فوتبال ایران به المپیک 1964 توکیو بدون درخشش او و شیرزداگان میسر نمی شد. او در دیدارهای مقدماتی دروازه هند در کلکته طی پیروزی 3-1 دو گل زد که گل تساوی بخش او روند بازی را تغییر داد. او در تهران طی پیروزی 3-0 پیروز هم یکی از گل ها را به ثمر رساند. ولی همین اولین جنجال پر سر و صدای بزرگ فوتبال ایران در راه بود و او یکی از نقش آفرینانش بشمار می رفت: شش بازیکن باشگاه شاهین که از همراهی با تیم ملی در سفری به شوروی سرباز زده بودند با محرومیت یک ساله روبرو شدند و راهی المپیک نشدند. او کنار حمید جاسمیان، مهراب شاهرخی، حمید برمکی، بیوک وطنخواه و حمید شیرزادگان نفر هفتم بشمار می رفت.
*سال 1347 فرا رسید و او مرد کلیدی دیدار نهایی جام آسیا شد. با قهرمانی برابر اسرائیل در نبرد نهایی. جایی که با زانویی عمل شده و دردناک به میدان رفت و در حالی که تیم با یک گل عقب بود ضربه تساوی بخش را کنار فریبرز اسماعیلی به ثمر رساند تا پرویز قلیچ خانی گل دوم را زد و تاریخ ورزش ایران ورق بخورد. آن چه فصل نهایی زندگی ملی اش - برغم آن که فقط 27 سال داشت - هم بشمار می رفت. رایکف سکان تیم ملی را در دست می گرفت و او را انتخاب نمی کرد و پس از آن حسین کلانی، صفر ایرانپاک و غلامحسین مظلومی مردان اصلی نوک حملی می شدند.
*ولی پایان روزگار شاهین برای او به آغاز فصل درخشان دیگری رسید. او پس از انحلال شاهین ابتدا با پیراهن پیکان و سپس پرسپولیس نقش مهاجم کارکشته آلن راجرز را برعهده گرفت. سه گلی که همایون بهزادی در آستانه 32 سالگی اش به تاج / استقلال در شهریور 1352 در دیدار معروف شش تایی زد تاریخی بشمار می رفت. گل اولش را در دقیقه 50 زمانی که پرسپولیس دو گل به ثمر رسانده بود، زد که احتمالا بهترین گل بازی بشمار می رفت. توپ طی چند پاسکاری پی در پی بین پرسپولیسی ها به اسماعیل حاج رحیمی پور رسید و او توپ را سانتر کرد و کاپیتان بهزادی آن جا بود: روی خط محوطه جریمه تا با شلیک سرضربی توپ را سمت راست دروازه منصور رشیدی جای دهد. او در دقایق پایانی دو گل دیگر به سنگربان بزرگ آبی پوش ها زد، به ناصر حجازی. آن چه آخرین پرده بزرگ زندگی ورزشی اش بشمار می رفت. کمی بعدتر در اردیبهشت 1353با برکناری راجرز روی نیمکت رهبری تیم هم نشست ترکیب بازیکن / مربی را پیدا کرد و یک سال بعد کناره گیری کرد و عنوان سرپرست پرسپولیس را کنار رضا وطنخواه به عنوان مربی گرفت. آن چه که تناسبی با تصویری که از او در ذهن داشتیم نداشت.
*دلتنگی های همایون خان در سال های پس از انقلاب آن قدر عمیق بودند که او را از خاطره های ورزشی اش - و همین طور خاطره های همه ما - دور کردند و دورتر. او هرگز در باره پرواز های چند متری اش در هوا حرف نزد، هیچ وقت تعداد گل هایش را نشمرد، جزئیات قهرمانی اش در آسیا را توصیف نکرد و سه گلش برابر تاج / استقلال را به رخ نکشید. دیدار با او طی همه این سال ها با درد دل آغاز می شد و با درد دل هم به پایان می رسید. به نظر می رسید همه چیز برایش بدل شده به سقوط از یک پرتگاه با حرکت آهسته... حالا در این بعد از ظهر زمستانی نکبتی از پشت این پنجره کوچک که برف آن سویش را در هوایی ده درجه زیر صفر سپید کرده نگاهی به بیرون می اندازم و زمزمه می کنم "راحت شدی همایون خان، راحت شدی... ممنون برای همه خاطره های شیرین. وداع طولانی ات سرانجام تمام شد، تمام".
می توانم مو به موی بعد از ظهری که کفش هایش را آویخت تعریف کنم. آن دوشنبه پاییزی را. ساعت پنج 26 آبان 1354 در امجدیه را. روزی که پرسپولیس برابر نفتیانیک باکو که کاپیتانش بانیشفسکی بود 2-1 شکست خورد و تک گل پرسپولیس را محمد زادمهر زد. او آن روز به پایان 24 سال تلاش بی وقفه اش در میدان رسیده بود. با 19 گل ملی...آن روز قرآنی برابرش گرفتند تا بوسه ای بر آن زند، دسته گلی به دستش دادند و قول چهل هزار تومان پاداش دادند. آن روز ممد بوقی و روبروی جایگاهی ها برایش سنگ تمام گذاشتند. آن روز آرزو کرد پسرش یازده ساله اش شاهین روزی روزگاری خاطره اش را در میدان زنده کند. آن روز برای ما پایان یک عصر بشمار می رفت. پایان یک دوران.
*همایون بهزادی برای ما بچه های ده دوازده ساله نیمه دهه 1340 آن بالای بالا قرار داشت. مهاجم رعنا، شاداب و خوش سیمایی که به نظر می رسید هرگز پیر نخواهد شد. پیش از آن که امجدیه نشین شویم نام او و حمید شیرزادگان را با صدای عطا بهمنش از رادیو می شنیدیم و به تصاویرشان در روزنامه ها و مجله ها خیره می شدیم. خیره می شدیم و تلاش می کردیم حرکات و ضربه های شان را در ذهن مان تصور کنیم. او اولین ستاره فوتبالی ایران با تعابیر جدید در دورانی بود که تلویزیون تدریجا خانه ایرانی ها را فتح می کرد و تعداد روزنامه و مجله ها بیشتر می شدند و بیشتر. عنوان "سرطلایی" را به او سنجاق کردند و بسان ستاره های سینما از او عکس گرفتند. همه اینها بهزادی را با همه رخدادهای فوتبالی عصر خود چه در میدان و چه بیرون آن گره زد. او هم بالا رفت و هم پایین. هم خندید و هم اشک ریخت. هم برنده شد و هم بازنده... نادیده گرفتنش در فوتبال پس از انقلاب زخمی بر او زد درمان نشدنی. نیشی بر او زد بی مرهم. سال ها سپری شدند و او با صدایی که از فرط گرفتگی سینه و درد ریه هر سال خفه تر می شد حرف زد. گله کرد و شکوه. تمام نشدنی.
*همایون خان دریک شب برفی در خرم آباد زاده شد، در 15 دی 1320. پدرش ارتشی بود و وقتی یک بار سرحال بود و پاسخ پرسش هایم را با حوصله می داد گفت از کولی کولی ترها زندگی کرده اند، از روستایی به روستای دیگر و از شهری به شهر دیگر. این که سرهنگ فرزانگان پسر خاله اش مدافع چپ تیم ملی بوده و امیر مسعود برومند پسر دایی اش. این که اگر برومند نبود احتمالا والیبالیست می شد یا در قلمرو دو میدانی باقی می ماند. می گفت نزدیکانش نهیب می زدند "همایون قلبت ضعیف است و برای فوتبال مناسب نیستی".
ولی فوتبال در قلبش جاری شد و او جلو رفت و جلو. اولین مربی اش فخری بود و بعد ابتهاج که ضربه زدن را یادش داد. سپس به عباس اکرامی رسید که او را در یکی از تیم های خردسال شاهین جای داد و اولین بار در آبان 1338 برابر کیان در ترکیب اصلی تیم جوان شده شاهین به میدان فرستاد. او را از پستی به پست دیگر جابجا کردند. پیراهن ها را از از شماره 2 تا شماره 11 بر تن کرد. هم مدافع راست بود و هم در خط میانی بازی کرد. سال 1339 در مسابقات قهرمانی کشوری در ساری در تیم قزوین به رهبری سروان اسدالهی هم درخشید. با شیرزادگان و اکبر دبیر سیاقی و همان سال برای نخستین بار با پیراهن سپید شاهین نخستین بار برابر تاج به میدان رفت. پشت سر جلالی پور، شیرزادگان و پرویز دهداری.
*تدریجا به شماره 10 - شماره ای که او را با آن به یاد سپردیم - نزدیک شد و با قد 76/1 متری اش در نوک حمله ایستاد. او و حمید شیرزادگان زوج طلایی را شکل دادند که بعدها هم نمونه ای در فوتبال ایران پیدا نکرد. گل سوم او به تاج طی پیروزی 4-3 در فروردین 1341 نمایش تمام عیاری از ترکیب طلایی شیرزادگان - دهداری - بهزادی بشمار می رفت. دهدار در دقیقه 20 پا به توپ شد و پس از یک دریبل توپ را به شیرزادگان داد و شیرزادگان توپ را برای بهزادی فرستاد و او با پای چپ دروازه منوچهر طیورچی را گشود که گل سوم شاهینی ها بشمار می رفت. او هفته بعد طی پیروزی 3-2 برابر شعاع در شرایطی که شاهین با دو گل عقب افتاده بود دو گل زد. برابر تیم آمریکایی ال استار شاهین یکی از چهار گل زد.
*بازی همایون خان را در بهار 1342 برای اولین بار از نزدیک دیدم. زمانی که فورتنا دوسلدورف در امجدیه برابر منتخب تهران به میدان رفت. ژرمن ها 4-2 پیروز شدند، ولی نمایش او دیدنی بود. گل اول شاهین را پرویز دهداری با دریافت توپ پس از ضربه سر او از میان آلمانی های قلدر زد. همایون خان سیزده دقیقه بعد از میان چندین بازیکن وول خورده در محوطه جریمه گل دوم تیمش را به ثمر رساند... اولین راهیابی تیم ملی فوتبال ایران به المپیک 1964 توکیو بدون درخشش او و شیرزداگان میسر نمی شد. او در دیدارهای مقدماتی دروازه هند در کلکته طی پیروزی 3-1 دو گل زد که گل تساوی بخش او روند بازی را تغییر داد. او در تهران طی پیروزی 3-0 پیروز هم یکی از گل ها را به ثمر رساند. ولی همین اولین جنجال پر سر و صدای بزرگ فوتبال ایران در راه بود و او یکی از نقش آفرینانش بشمار می رفت: شش بازیکن باشگاه شاهین که از همراهی با تیم ملی در سفری به شوروی سرباز زده بودند با محرومیت یک ساله روبرو شدند و راهی المپیک نشدند. او کنار حمید جاسمیان، مهراب شاهرخی، حمید برمکی، بیوک وطنخواه و حمید شیرزادگان نفر هفتم بشمار می رفت.
*سال 1347 فرا رسید و او مرد کلیدی دیدار نهایی جام آسیا شد. با قهرمانی برابر اسرائیل در نبرد نهایی. جایی که با زانویی عمل شده و دردناک به میدان رفت و در حالی که تیم با یک گل عقب بود ضربه تساوی بخش را کنار فریبرز اسماعیلی به ثمر رساند تا پرویز قلیچ خانی گل دوم را زد و تاریخ ورزش ایران ورق بخورد. آن چه فصل نهایی زندگی ملی اش - برغم آن که فقط 27 سال داشت - هم بشمار می رفت. رایکف سکان تیم ملی را در دست می گرفت و او را انتخاب نمی کرد و پس از آن حسین کلانی، صفر ایرانپاک و غلامحسین مظلومی مردان اصلی نوک حملی می شدند.
*ولی پایان روزگار شاهین برای او به آغاز فصل درخشان دیگری رسید. او پس از انحلال شاهین ابتدا با پیراهن پیکان و سپس پرسپولیس نقش مهاجم کارکشته آلن راجرز را برعهده گرفت. سه گلی که همایون بهزادی در آستانه 32 سالگی اش به تاج / استقلال در شهریور 1352 در دیدار معروف شش تایی زد تاریخی بشمار می رفت. گل اولش را در دقیقه 50 زمانی که پرسپولیس دو گل به ثمر رسانده بود، زد که احتمالا بهترین گل بازی بشمار می رفت. توپ طی چند پاسکاری پی در پی بین پرسپولیسی ها به اسماعیل حاج رحیمی پور رسید و او توپ را سانتر کرد و کاپیتان بهزادی آن جا بود: روی خط محوطه جریمه تا با شلیک سرضربی توپ را سمت راست دروازه منصور رشیدی جای دهد. او در دقایق پایانی دو گل دیگر به سنگربان بزرگ آبی پوش ها زد، به ناصر حجازی. آن چه آخرین پرده بزرگ زندگی ورزشی اش بشمار می رفت. کمی بعدتر در اردیبهشت 1353با برکناری راجرز روی نیمکت رهبری تیم هم نشست ترکیب بازیکن / مربی را پیدا کرد و یک سال بعد کناره گیری کرد و عنوان سرپرست پرسپولیس را کنار رضا وطنخواه به عنوان مربی گرفت. آن چه که تناسبی با تصویری که از او در ذهن داشتیم نداشت.
*دلتنگی های همایون خان در سال های پس از انقلاب آن قدر عمیق بودند که او را از خاطره های ورزشی اش - و همین طور خاطره های همه ما - دور کردند و دورتر. او هرگز در باره پرواز های چند متری اش در هوا حرف نزد، هیچ وقت تعداد گل هایش را نشمرد، جزئیات قهرمانی اش در آسیا را توصیف نکرد و سه گلش برابر تاج / استقلال را به رخ نکشید. دیدار با او طی همه این سال ها با درد دل آغاز می شد و با درد دل هم به پایان می رسید. به نظر می رسید همه چیز برایش بدل شده به سقوط از یک پرتگاه با حرکت آهسته... حالا در این بعد از ظهر زمستانی نکبتی از پشت این پنجره کوچک که برف آن سویش را در هوایی ده درجه زیر صفر سپید کرده نگاهی به بیرون می اندازم و زمزمه می کنم "راحت شدی همایون خان، راحت شدی... ممنون برای همه خاطره های شیرین. وداع طولانی ات سرانجام تمام شد، تمام".