صبح زود به نمازجماعت می‌رفت. برای بچه‌ها کلاس برگزار می‌کرد. گاهی وقت‌ها می‌دیدم نمازشب هم می‌خواند. وقتی این رفتارها از او دیدم، به حالش غبطه خوردم.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - مسجد موسی بن جعفر(ع) در حوالی میدان غیاثی محله 17 شهریور، محل فعالیت حمیدرضا بود. کوچک و بزرگ و حتی پیرمردهای مسجد هم او را به خوبی می‌شناسند. بسیاری از فعالیت‌های فرهنگی، دیدار با خانواده شهدا و کلاس‌های آموزشی به واسطه حضور حمیدرضا رنگ و بویی دیگر داشت. دوران کودکی، حمیدرضا شاگرد این کلاس‌ها بود و این چند سال آخر خود نیز در مسجد تدریس می‌کرد. شاید برای شناخت حمیدرضا همین مسجد محله که روزی محل فعالیت حمیدرضا و دیگر شهدای امروز و دیروز است کافی باشد اما مقصد جایی دیگر، منزل شهید حمیدرضا اسداللهی.

کمی جلوتر از مسجد تصویر بزرگی از حمیدرضا به همراه چندین بنر تبریک و تسلیت به خانواده ما را به سمت خانه و محل قرارمان راهنمایی می‌کند. عکس بزرگ نصب شده در میدان همان تصویری است که اولین بار از شهید اسداللهی بر روی تابوتش در مراسم تشییع پیکرش دیدم. پیکر او 6 دی ماه همزمان با سه پیکر شهید دیگر در تهران با حضور مردم و اهالی محله از مقابل مسجد موسی بن جعفر(ع) تشییع شد. مراسمی که صوت زیبای قرائت قرآن توسط شهید به آن زینت بخشیده بود.

ساعتی را در کنار خانواده شهید حمیدرضا اسداللهی هستیم. منیره سادات مصطفی مادر شهید اولین کسی است که برای صحبت آماده می‌شود. آرام است و به زیبایی از خاطرات و کودکی‌های شهید می‌گوید. از اینکه تا بعد از شهادت حمیدرضا نتوانسته بود خوب پسرش را بشناسد. با این همه خوشحال است که قسمت فرزندش شهادت بود و عاقبت بخیر شد. در ادامه گفت‌وگوی ما با این مادر شهید را می‌خوانید:

چند فرزند دارید و آقا حمیدرضا چندمین فرزند خانواده بود؟

سه پسر و یک دختر دارم که حمیدرضا دومین فرزندم بود. فرزند اولم سال 62 به دنیا آمد، آقا حمیدرضا سال 63، دخترم 66 و پسر کوچکم سال 85 به دنیا آمد.

پس با این حساب آقا حمیدرضا در بحبوحه جنگ متولد شد؟ زمان تولد پدر حضور داشتند؟

بله حضور داشت. حمیدرضا متولد روز 15 بهمن سال 63 است. به خاطر دارم زمانی که متولد شد اذان صبح گفته می‌شد. همه خیابان‌ها و کوچه‌ها هم به مناسبت دهه فجر، چراغانی و ریسه بندی شده بود.

حاج آقا آن سال‌ها به عنوان خدمه‌ی حج و زیارت به مکه می‌رفت. حمیدرضا خیلی به پدرش وابسته بود. هر زمان که پدر به سفر می‌رفت، مریض می‌شد. فامیل که حال حمیدرضا را می‌دیدند می‌فهمیدند حاج آقا به سفر رفته است. هنوز هم پدرش در خدمت زائران خانه خدا است.

پسر بازیگوشی بود؟

شیطنت داشت ولی هیچ وقت زیر بار زور نمی‌رفت. همیشه حرف حرف خودش بود. اگر جایی حقش را پایمال می‌کردند، می‌رفت حقش را می‌گرفت.

از اولین روز مدرسه‌اش بگویید.

بچه‌ی باجراتی بود. اولین روزی که به مدرسه رفت این جرئت را نشان داد. بین همه بچه‌ها صدایش کردند که برود پشت بلندگو و صحبت کند. خیلی خوشحال بود از اینکه توانسته خودش را نشان دهد.

 به شما وابسته نبود؟ معمولا بچه‌ها اولین روز مدرسه نگران دوری از خانواده هستند.

نه اصلا وابستگی نداشت. فقط همان اولین روز دبستان  گفت، در حیاط باش تا تو را ببینم. ما در محله‌ی 21 منصور زندگی می‌کردیم که به مدرسه کمال رفت. تا دوم دبستان به همان مدرسه رفت بعد که در محله 17 شهریور کار ساخت خانه‌مان تمام شد، جابجا شدیم. دبستانش که تمام شد مدیر مدرسه با ما صحبت کرد و گفت: حمیدرضا خیلی با استعداد و باهوش است. هرکاری کردیم که مدارس نمونه برود خودش قبول نکرد. مدرسه‌ای سر کوچه‌مان قرار داشت که پسر بزرگم به آنجا می‌رفت گفت چون برادرم رفته مدرسه ارشادی من هم می‌خواهم پیش او باشم.

دوران راهنماییش، آقای کریمی معلم قرآنش بود و در واقع حمیدرضا هرچه دارد از این معلم دارد و حمیدرضا تا قبل شهادت با آقای کریمی ارتباط داشت. اکثر شاگردان آقای کریمی که الان زن و بچه دارند با ایشان در ارتباط هستند.

پس فعالیت‌های آقا حمیدرضا از همان دوران راهنمایی شروع شد.

بله. البته دوران ابتدایی که بود با برادرش برای حفظ قرآن به مکانی در میدان خراسان می‌رفتند. در نماز جماعت و کلاس‌های تواشیح و قرائت قرآن نیز شرکت داشت ولی معلم قرآن حمیدرضا بیشترین تاثیر را بر او داشت و خیلی راهنماییش می‌کرد. البته من و پدرش هم تماما مراقب بودیم و روی تربیت بچه‌ها دقت می‌کردیم.

از همان  دوران راهنمایی به مسجد موسی بن جعفر(ع) هدایت شد و زیر نظر استادش حاج آقا طباطبایی فعالیت خود را آغاز کرد. تا قبل از شهادت، حمید با پسر حاج آقا طباطبایی که ایشان هم استاد بودند، رفت و آمد داشت. حتی حمیدرضا به منزلشان در قم هم می‌رفت.

** اولین بار حمیدرضا و دوستانش عکس شهدا را سر کوچه‌ها نصب کردند

بیشتر فعالیتش در چه حوزه‌ای بود؟

فعالیت حمیدرضا بیشتر در مسجد بود. کارهای فرهنگی و سر زدن به خانواده شهدا و آرشیو کردن خاطرات شهدا را در مسجد انجام می‌داد یا قبل از اینکه شهرداری سر کوچه‌هایی که به نام شهداست تصاویر شهید را نصب کند، حمیدرضا و بچه‌های مسجد عکس شهدا را سر کوچه‌ها زده بودند. به بچه‌های مسجد دورس مدارسشان را آموزش می‌داد. حتی به سن بچه‌هایی که در کلاس شرکت می‌کنند هم توجه داشت که ابتدائی‌ها را از راهنمایی‌ها جدا کند. خودش مربی قرآن بود و گاها سخنرانی هم می‌کرد. الان پسر کوچکم در همان مسجد فعالیت می‌کند.

بعد از شهادت حمیدرضا با یکی از دوستانش تلفنی صحبت می‌کردم که می‌گفت: "چون محل کارم دور بود و صبح زود سرکار می‌رفتم و شب هم دیر به خانه برمی‌گشتم حمیدرضا جوری کلاس‌ها را برای ما تنظیم کرده بود که بعد نماز صبح جلسات برگزار شود." من وقتی می‌دیدم حمید صبح زود به مسجد می‌رود توی دلم می‌گفتم خوش به حال حمید نمازش را در مسجد می‌خواند. خبر نداشتم که بعد از نماز کلاس دایر می‌کند.

گاهی از مسجد که برمی‌گشت نان می‌خرید و دم در نان را می‌داد و سلام می‌کرد، می پرسیدم برای نماز رفتی؟ می گفت بله ولی از کلاس‌ها حرفی نمی‌زد. دقیقا به من نمی‌گفت که چه کارهایی می‌کند تنها می‌دانستم روی مسائل دینی و اخلاقی کار می‌کند.

ارتباطش با شما چطور بود؟

هر وقت امتحان داشت یا از خانه می‌خواست بیرون برود دستم را می‌بوسید و می‌خواست که دعایش کنم. می‌گفت تو دعایت مستجاب می‌شود. خیلی احترام می‌گذاشت. به همه می‌گفت من عاشق مادرم هستم. هر وقت که از خانه بیرون می‌رفت پشت سرش آیت الکرسی می‌خواندم. دلش می‌خواست از او راضی باشم. چون خیلی بچه فعالی بود گاهی غبطه می‌خوردم، می‌گفتم هرچه یاد می‌گیری به ما بگو. این اواخر چون فعالیتش بیشتر شده بود می‌گفت اگر نمی توانم زیاد سر بزنم از دستم دلگیر نشو.

** دخترم به واسطه حمیدرضا حافظ قرآن شد

فرقی با فرزندان دیگرتان داشت؟

پسر بزرگم خیلی دوست و رفیق نداشت اما حمیدرضا به خصوص دوست مسجدی زیاد داشت و نسبت به بقیه بچه‌ها مذهبی‌تر بود. خواهر حمید رضا به واسطه‌ی تشویق برادرش حافظ کل قرآن شد. دوران ابتدایی خودش هم کلاس قرآن می‌رفت. توی راه مدرسه سوار اتوبوس که می‌شد قرآن می‌خواند تا وقتی به مدرسه برسد چند جزئی حفظ کرده بود وقتی به دوران راهنمایی رسید معلم گفته بود خودمان کلاس قرآن در مدرسه داریم و در همان کلاس‌های مدرسه شرکت می‌کرد.

حتی بدون اینکه من بفهمم و بیدار شوم نماز شب می‌خواند. همه تغییرات حمیدرضا از همان مقطع راهنمایی به بعد اتفاق افتاد.

چه سالی وارد دانشگاه شد؟

سال 85 وارد دانشگاه شد. لیسانس بهداشت گرفت و پس از آن برای کارشناسی ارشد رشته ادبیات عرب شرکت کرد.

** زلزله بم و حضور حمیدرضا به عنوان امدادگر هلال احمر

چرا بهداشت را انتخاب کرد؟

قبلا مدتی در هلال احمر کار می‌کرد و خیلی فعال بود. به واسطه تخصص در هلال احمر وارد رشته بهداشت شد. به موازات دانشگاه در کلاس زبان عربی نیز شرکت می‌کرد. مدتی در سازمان حج و زیارت در کنار پدرش مشغول به کار بود بعد وارد وزارت بهداشت شد. در مسجد موسی بن جعفر(ع) هم آموزش امداد داشت.

زلزله بم که اتفاق افتاد سریع برای کمک رسانی به کرمان و بعد به بم رفت. آن زمان در دبیرستان شهدا درس می‌خواند. تاثیر تربیت حمیدرضا را در ماجرایی که از بم برایم تعریف کرد دیدم. همیشه از بچگی تاکید داشتم اگر وسیله‌ای از دوستانشان دست بچه‌ها می‌ماند سریع به صاحبش برگردانند. حمیدرضا تعریف می‌کرد به خاطر وضعیت بد بم از همه کشورها برای کمک آمده بودند، لباس‌هایی از صلیب سرخ آمده بود که همه نیروهای امدادی از این لباس‌ها استفاده کردند اما من با خودم گفتم اگر از این لباس‌ها که برای آمریکا و انگلیس است استفاده کنم و مادرم بفهمد حتما ناراحت می‌شود. می گفت مادر تو با من جوری رفتار کردی با اینکه همه می‌گفتند از این لباس‌ها استفاده کنم تا آسیب نبینم ولی من برنداشتم چون از طرف آمریکا و انگلیس بود.

منبع: دفاع پرس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس