گروه سیاسی مشرق - روزنامهها و
جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و
اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید
همخوانی دارد و میتوان آنرا سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت
ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور
با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
سایکس- پیکوی2 نقش بر آب
جعفر بلوری در بخش یادداشت روزنامه کیهان نوشت:
اغراق نیست اگر گفته شود شرایط امروز منطقه غرب آسیا شبیه شرایط سالهای 1918 تا 1921 شده است. پس از پایان جنگ جهانی اول و به دنبال فروپاشی امپراتوری عثمانی، دولتهای وقت فرانسه و انگلیس که قدرتی یافته بودند، طی توافقی محرمانه که بین «مارک سایکس» دیپلمات انگلیسی و «جرج پیکو» دیپلمات فرانسوی منعقد شد، کشورهای منطقه را بین خود به مناطق تحت نفوذ تقسیم کردند. نحوه ترسیم مرزها بسیار حساب شده بود. حاصل مرزکشیهای جدید، کشورهای «کوچک» و «وابسته»ای بودند که، بر اساس مذهب و قومیتها شکل گرفته بودند تا اولا، «ضعیف» باشند و ثانیا امکان اتحاد مجددشان به حداقل ممکن برسد.
انگلیسیهای متخصص در تفرقهافکنی، پیش از این«کشورسازی» با «دینسازی» و تشکیل وهابیت و صهیونیسم- مسیحی، مقدمات تشکیل «خاورمیانه» مد نظر خود را آماده کرده بودند. اکنون 95 سال از آن دوران میگذرد و مرزهای امروزکشورهای منطقه غرب آسیا، تقریبا همان مرزهاست. اما شرایط، همان شرایط نیست و اندکی تغییر کرده است.
امروز در این منطقه، کشور مستقل و قدرتمندی مثل ایران ظهور کرده و مقاومتی شکل گرفته که هدف آن نابودی رژیم جعلی صهیونیستی است؛ جنبشهای قدرتمندی مثل حزبالله لبنان، حماس، جهاد و انصارالله روی کار آمدهاند که تبدیل به کابوس اسرائیل و آلسعود شدهاند. رژیم صهیونیستی و آلسعود به علاوه برخی کشورهای میکروسکوپی حاشیه خلیج فارس، یعنی همان رژیمها و کشورهایی که از دل طرحهای سایکس-پیکو زائیده شدهاند، با ملغمهای از بحرانهای رنگارنگ روبه رو شده و در شرایط خطرناکی قرار گرفتهاند. خلاصه این که، طرح سایکس-پیکو تقریبا «هوا» شده و منافع غرب را در این منطقه با بحران جدی مواجه کرده است. به این دو خبر توجه کنید:
-«سه هفته بعد از اینکه اوباما، در ژانویه 2009، لئون پانتا را به عنوان نوزدهمین رئیس سازمان سیا معرفی کرد، وی طی گزارشی فوق محرمانه که روی آن نوشته شده بود «فقط رئیس جمهور بخواند» اعلام کرد، اسرائیل در حال نابودی است و تا سال 2022 از هم فروخواهد پاشید.» (فارین پالیسی/ دهم اکتبر سال 2011 )
- «آل سعود در حال سقوط است. این رژیم هر چقدر هم که رژیم بدی باشد، سقوط آن برای ما بدتر خواهد بود. اوباما باید جلوی سقوط سعودیها را بگیرد.» (چهارم ژانویه 2016 /روزنامه انگلیسی ایندیپندنت)
از قبیل این اخبار که به شکل انبوه منتشر میشود میتوان فهمید اوضاع در منطقه به نفع غرب نیست. رژیم صهیونیستی و آل سعود جزو سرمایههای ارزشمند غربیها هستند. سعودیها برای نفت بیپایانشان و صهیونیستها برای نفوذ عجیبشان در غرب. اما این دو رژیم منحوس که از قضا هر دو ساخته و پرداخته انگلیس هستند، اکنون با خطر موجودیت آن هم از سوی مقاومت مواجه شدهاند.
فرانسه و انگلیس و سایر کشورهای غربی اینبار، به سرکردگی آمریکا وارد معرکه شدهاند تا فرمول سایکس - پیکو را مجددا پیاده کنند، معادلات را تغییر داده و اوضاع را به حالت قبل بازگرداند. برای این منظور، میبایست ایران را مهار کنند. برای این کار نیز ابتدا باید از کشورهایی که به سمت ایران متمایل شدهاند شروع کرد. کشورها هر چه کوچکتر و ضعیفتر، مطلوبتر. این کشورها باید براساس قومیت و مذهب تجزیه شوند تا ضمن تشدید اختلافات مذهبی و قومی، آتش جنگ در جهان اسلام همچنان روشن بماند. کشورهای مرتجع عربی نیز ناخواسته قربانی این بازیاند.
سال 2001 بود که به بهانه حملات 11 سپتامبر، این طرح عملا کلید خورد اما عقیم ماند. طرح «خاورمیانه بزرگِ» بوش اگرچه به نتیجه نرسید اما هرگز رها نشد... امروز داعش مسئول پیش بردن این طرح شده است. داعش اکنون همان کارایی را دارد که حملات 11 سپتامبر داشت. چهار سال است این گروه تروریستی وسیلهای شده برای احیای همان طرح 95 سال پیش فرانسه و انگلیس. غرب صراحتا اعلام میکند، برای مقابله با تروریستهای تکفیری باید ارتش سنی، ارتش کُرد و ارتش ترکمن تشکیل داد! غربیها قباحت را به جایی رساندهاند که طرح تجزیه این کشورها را به عنوان یک راه حل علمی برای نجات منطقه پیشنهاد میکنند. آنها ظاهرا این توطئه علمی! را مدتی است در عراق کلید زدهاند.
گفته میشود غربیها با هزینه سعودیها و احتمالا طرح صهیونیستها، شروع به حفر خندقی عجیب و عمیق در اطراف کردستان عراق کردهاند. تحلیلگران زیادی تاکید کردهاند این پروژه عظیم که با حضور 120 مهندس و کارشناس فرانسوی، انگلیسی، آمریکایی و آلمانی (به ترکیب کشورها دقت شود) در حوزههای مختلف نظامی و تاسیساتی در حال اجراست، یکسالی است که دور از چشم رسانهها آغاز شده است. مسیر این خندق را نیز منطقه «بدره» در استان «واسط»، شهرهای «بلدروز» و «خانقین» در استان «دیاله»، «کفری» و «طوزخورماتو» در شمال شرق استان «صلاحالدین»، شهرستان «حویجه» در جنوب «کرکوک» و «سنجار» در استان «نینوا» اعلام کردهاند.
با این توصیفات، خندق مزبور در واقع، خط مرزی حد فاصل میان منطقه خودمختار و سایر خاک عراق را ترسیم میکند. دیروز مسعود بارزانی ادعا کرد «وقت جدایی کردستان عراق فرا رسیده و برای این منظور به زودی یک همهپرسی برگزار خواهد کرد»، تا بدین ترتیب این احتمال که حفر خندق برای تجزیه عراق است، باز هم تقویت شود. منابع نزدیک به کردهای عراق میگویند، این خندق را که 65 درصد پیشرفت داشته، برای محافظت از خود در برابر داعش کندهاند! اینجا نیز کارکرد داعش معلوم میشود.
اما به نظر میرسد سایکس پیکو 2016 نیز همچون طرح سپتامبر 2001 عقیم است. درست است که انگلیس و فرانسه در سال 1921 و پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی موفق شدند این طرح را پیاده کنند اما همانطور که در ابتدای این یادداشت اشارتی رفت، شرایط، امروز فرق کرده است. در آن دوره مقاومتی نبود که جلوی استعمارگران را بگیرد. ضمن اینکه انگلیسِ امروز هم، آن انگلیسِ سابق نیست و فرانسه هم با ملغمهای از مشکلات اقتصادی و بحران بیکاری و شورشهای اجتماعی رو به رو است. از طرفی یال و کوپال آمریکا هم ریخته و داعش نیز از نفس افتاده است. اکنون متحدان ایران در حال قلع و قمع تکفیریهای تا بن دندان مسلح در دو شهر شیعهنشین نبل و الزهرا(س) سوریه هستند. دو شهری که حدود 70 هزار شیعه ساکن آن به برکت مقاومت، 4 سالِ تمام بدون آب و غذا و سلاح، و با ابتداییترین امکانات دوام آوردند. ساکنان این شهر چند ماه آخر با مشقت کامل سرکردند اما مقاومت را رها نکردند تا پیروزی اخیر به دست آمد. در عراق نیز وضعیت مشابهی برگروههای تروریستی وابسته به غرب حاکم است.
نتیجه این که، تا وقتی مقاومت هست، سایکس پیکوها عقیم خواهند ماند. چنین طرحهای شیطانی تنها زمانی کارگر میافتد که دست از مقاومت برداشته و دم از سازش با عاملان بیثباتی در منطقه بزنیم. نزدیکی به کشورهایی مثل انگلیس، آمریکا و فرانسه، فقط باعث کارگر افتادن چنین طرحهای شومی خواهد شد.
تصور کنید اگر مردم در نبل و الزهرا مقاومت نمیکردند، نتیجه چه میشد؟ تسلیم شدن در برابر استکبار، همین نتیجه را به دنبال دارد.
توسعه و مافیای تراریختهها!
علی هدایت در بخش یادداشت روزنامه وطن امروز نوشت:
«سلامت نسل» موضوعی است که با کیفیت زیست ایرانیان و در شکل بالاتر «بودن یا نبودن» ما در آینده مرتبط است. قانونی شدن «تولید و واردات مواد تراریخته» هر چند پیش از این به شکل نامحسوس در برخی قوانین داخلی عنوان شده اما تثبیت آن بهعنوان بخشی از اهداف پیشرفت کشور در «برنامه ششم توسعه» میتواند کل رویه کشاورزی و سلامت کشور را دچار چالش کند.
دستکاری با علم ناقص!
محصولات تراریخته یا «GMO» حاصل دستکاری ژنتیکی موجودات زنده اعم از گیاه و دام است. هدف از این دستکاری پاسخ به سیل مصرف حاصل از سبک زندگی سرمایهداری با طمع سودآوری بیشتر به دنبال تولید حداکثری با بهترین سر و شکل ظاهری فرآورده است.
مشکل اینجاست که علم بشر در حوزه «مهندسی ژنتیک» محدود است و از توانایی تاثیرگذاری و مدیریت همه خصوصیات فرآورده نهایی برخوردار نیست و حتی دقیقا نمیداند حاصل پیوند ژنتیکی مثلا ماهی و گوجهفرنگی یا ویروس و ذرت چه خواهد شد و عاقبت مصرفکننده چنین فرآوردهای اعم از دام یا انسان به کجا ختم میشود!
اروپاییهای باهوش
در حال حاضر معدودی از کشورها از جمله آمریکا، کانادا و آرژانتین به تولید انبوه محصولات تراریخته اعم از ذرت، گندم، برنج، سویا و انواع میوهها اقدام کردهاند و با فشار بر نهادهای بهداشتی و زیستمحیطی میکوشند بازار فروش محصولات خود را در کشورهای در حال توسعه و فقیر گستردهتر کنند.
برعکس این ماجرا در کشورهای اتحادیه اروپایی و سایر توسعهیافتهها مشاهده میشود، به نحوی که آنها با ورود محصولات تراریخته بشدت مخالف هستند و مثلا در کشور استرالیا، ورود هر نوع میوه GMO پیگرد قانونی و مجازات دارد.
پس برخلاف آنچه توسط لابیهای رسانهای کمپانی بزرگ آمریکایی «مونسانتو» که 90 درصد محصولات تراریخته جهان را تولید میکند تبلیغ میشود، محصولات نامطمئن دستکاری شده، خرج پروژههای رفع گرسنگی و سوءتغذیه در جهان نمیشود! مهمترین دلیل این مدعا آمار وحشتناک 870 میلیون نفری «گرسنگی» در جهان است!
«نه» به سرطان و ناباروری
اما چرا میلیونها نفر در جهان با تولید و مصرف محصولات تراریخته مخالفند و هزاران کمپین «ANTI GMO» در کشورها شکل گرفته که حتی آنزیمهای به کار رفته در تولید محصولات را با هدف حذف مواد دستکاریشده ژنتیکی از فرآوردههای غذایی خود، کنترل میکنند؟ مستندات بعدی کمی ترسناک است.
در پروتکل جهانی ایمنی زیستی کارتاهنا که سال 1992 به تصویب جهانی رسید «حفظ سلامت انسان و محیط زیسـت از خطـرات بالقوه محصولات GMO» عنوان شده است.
آکادمی آمریکایی پزشکی محیطزیست (AAEM) میگوید: مطالعات متعددی نشان میدهد سلامت حیوانات مصرفکننده محصولات تراریخته با مخاطرات جدی مواجه شده است از جمله: ناباروری، آسیبهای ریوی، اختلال در سیستم ایمنی، کمبود ویتامین، پیری زودرس، دیابت، انواع سرطانها شامل سرطان کبد، کلیه، قلب، پروستات و در نهایت نرخ بالای میزان مرگ و میر!
مقالات بسیاری نیز درباره تاثیر مصرف محصولات تراریخته بر سلامت بدن و حتی زندگی در کنار مزارع تولید این فرآوردهها منتشر شده است. به طور مثال تحقیقات 29 ساله تیم دکتر استنلی ایون از درمانگاه سلطنتی انگلیس، ثابت کرده مصرف گلکلم اصلاح ژنتیک شده با ویروس و سویای تراریخته، میزان شیوع ابتلا به سرطان معده و روده بزرگ را به میزان معناداری افزایش میدهد.
بازی با سلامت مردم
در کشور ما نیز مخالفت با واردات محصولات تراریخته سابقهای طولانی دارد اما مطابق عرف سایر جوامع در حال توسعه، مردم صیانت از حق و حقوق خود را صرفا برعهده «دولت» گذاشته واز کنکاش در مسائل مهمی همچون «مخاطرات عرضه بدون اطلاع مواد تراریخته» در غذای خود، باز ماندهاند.
دولتهای نهم و دهم در رفتاری سلامتمحور، تولید و تا حدی واردات محصولات تراریخته به کشور را متوقف کردند و در اجرای قانون ملی ایمنی زیستی کوشیدند. همچنین در همین دولتها بود که «قانون ایمنی زیستی» با هدف صیانت از سلامت مردم و پیشگیری از حملات بیوتروریستی به تصویب رسید. اما دولت یازدهم خرداد 94در رفتاری غیرقابل توجیه آییننامه قانون ایمنی زیستی را به حکم جهانگیری، معاون اول رئیسجمهور لغو کرد! همچنین واردات محصولات تراریخته افزایش یافت و مطابق مفاد برنامه ششم توسعه بنا دارد واردات و تولید این فرآوردههای نامطمئن را افزایش دهد.
همچنین فردی که در خود دولت اصلاحات به علت عدم رعایت پروتکلهای زیستی با افشاگری ابتکار، از میدان به در شده بود، دوباره با طرحهای گسترده تولید محصولات تراریخته در کشور بازگشت و با تمسخر قانون، رئیس انجمن ایمنی زیستی شد!
ابتکار سال 83، با انتقاد از تولید مزرعهای بیمجوز و بدون قرنطینه برنج تراریخته توسط موسسه بیوتکنولوژی کشاورزی وزارت جهاد کشاورزی، تاکید کرده بود: «تولید این برنج باید هرچه سریعتر متوقف شود».
ابتکار با بیان اینکه کشورهای دنیا در زمینه این محصولات حتی در بخشهای پژوهش بسیار با احتیاط عمل میکنند، گفته بود: «در حالی که مسؤولان خبر از به بازار آمدن این برنج در سال آینده- 84- داده و امسال نیز کاشت مزرعهای آن در سطح هکتاری، بدون انجام هیچگونه قرنطینهای انجام شده است، هیچگونه ارزیابی زیست محیطی و ریسک و بررسی آثار سوء کوتاه و بلندمدت این محصول انجام نشده است».
یک تقلب برنامهریزی شده
حدود ٨٠ درصد تنـوع زیستی موجود در جهان در کشورهای در حال توسـعه از جمله ایران متمرکز است و بخش عمده حیات اجتماعی و اقتصادی به کشت سنتی محصولات کشاورزی اختصـاص دارد. یک لابی مشخص تلاش میکند کشت صنعتی را برابر «تولید محصولات تراریخته» در کشورمان معرفی کند. در حالی که جهان اول با عبور از این فرضیه پرهزینه و بدعاقبت به سمت تولید «محصولات ارگانیک و طبیعی» با استفاده از مطالعه بر آفات و کود طبیعی پیش رفته که اتفاقا سود حاصل از تجارت یادشده به علت رغبت مردم به پرداخت هزینه اضافی خرید محصولات سالم، تضمین شده است.
پس عزم گروهی از سیاستمداران ایرانی برای تبدیل ایران به مرکز واردات و تولید عمده محصولات تراریخته، حتی بدون تسلط بر ملزومات ابتدایی این منظور شامل آزمایشگاههای کنترل مخاطرات زیستی و همراه با لغو قوانین ایمنی زیستی، حقیقتا غیرقابل توجیه است!
7 خرداد 94، قاضیزادههاشمی، وزیر بهداشت و درمان، در پاسخ به نگرانیهای مردم درباره واردات و تولید و عرضه محصولات تراریخته حتی بدون «نشانهگذاری و درج برچسب هشدار» مندرج در قوانین بالادستی، در پاسخ به جوانی که از وی درباره آزمایش و بررسی اثرات محصولات تراریخته پرسید، با ابراز تاسف از وضعیت آزمایشگاههای کشور گفت: در بسیاری موارد ما توان آزمایش و بررسی دقیق این موارد را نداریم و آزمایشگاههای ما در این موارد با کمبودهایی مواجه هستند.
عقبنشینی سازمان محیطزیست
معصومه ابتکار، رئیس سازمان محیطزیست در دولت یازدهم نیز در برابر واردات و تولید محصولات تراریخته در کشور موضعگیریهای خوبی داشته است. وی 3 شهریور 94، در همایش بینالمللی توسعه تجارت و بازار محصولات ارگانیک با ابراز نگرانی از واردات محصولات تراریخته به کشور گفت: این موضوع در شورایعالی ایمنی زیستی با حضور معاون اول رئیسجمهور بررسی میشود. GMOها یا مواردی که در ژنتیک آن دستکاری میشود بدون هیچ کنترلی در سالهای گذشته به کشور وارد شده است که این امر باعث ایجاد بیماریهای خطرناک در کشور میشود. واردات ذرت و روغن سویای تراریخته از نظر سازمان حفاظت محیطزیست غیرقابل قبول است.
ابتکار تاکید کرد: کشاورزی ارگانیک به تنوع زیستی کشور آسیب کمتری وارد میکند که ما نیز علاقهمند به توسعه آن هستیم.
ابتکار در این همایش که با حضور اسکندر زند، معاون وزیر جهاد کشاورزی و رئیس سازمان تحقیقات، آموزش و ترویج کشاورزی برگزار شد، تومار مخالفت با واردات و تولید محصولات تراریخته را هم امضا کرد اما ناگهان ورق برگشت و در ماده 8 مفاد پیشنهادی شورای محیطزیست تدوین لایحه ششم توسعه، ضمن تاکید بر تولید، واردات و مصرف مواد تراریخته در کشور آمد: «دولت موظف است با ایجاد ساختاری توانمند به صورت مستقل و یا وابسته به دستگاههای اجرایی ضمن تدوین استانداردهای لازم، بر تولید، واردات و مصرف مواد تراریخته کنترل و نظارت جدی اعمال کند»!
جالب توجه است که درحالی دولت یازدهم درپی قانونیسازی محصولات تراریخته است که محمدجواد ظریف هم ۱۶سال پیش در نامهای هشدار داده بود: این محصولات دستکاری شده ژنتیکی میتواند بهعنوان سلاح علیه کشور مورد بهرهبرداری قرار گیرد. تولیدکنندگان این محصولات قادرند نسلی از یک کشور را عقیم سازند.
حملات بیوتروریستی
برخی آمارها حاکی از این است که 20 درصد زوجهای ایرانی نابارور هستند که این آمار از میانگین سازمان جهانی بهداشت بالاتر است.
هیچ دانشمندی بدون تحقیقات پرهزینه و تسلط بر علوم لبه تکنولوژی نمیتواند وضعیت یادشده را ناشی از حملات بیوتروریستی احتمالی آمریکا یا اسرائیل به ایران با محصولات تراریخته یا دستکاری محیطزیست ارزیابی کند اما عقل حکم میکند ایران نیز مانند روسیه، اتحادیه اروپایی، استرالیا و دیگران از واردات و مصرف مواد تراریخته جلوگیری کند.
تدبیر این است که ایمنی گنج زیستی متنوع ایران را با تولید محصولات تراریخته به خطر نیندازیم و ریسک پراکنش اتفاقی بذر و محصول تراریخته در طبیعت را برخلاف قوانین بینالمللی ایمنی زیستی، همچون دوره اصلاحات و فاجعه غیرقانونی رهاسازی کور برنج تراریخته در مزارع شمال کشور، به جامعه تحمیل نکنیم. نظر شما چیست؟
روزنامه اعتماد در بخش سرمقاله خود نوشت:
سخنان سهشنبه شب آقاي روحاني در تلويزيون ايران واجد چند نكته كليدي بود كه توجه به آنها ميتواند براي چشماندازي كه در پيش داريم اهميت داشته باشد. البته هركدام از اين موارد استلزاماتي دارد كه نميتوانيم آنها را ناديده بگيريم.
1- آقاي روحاني به درستي تاكيد كردند كه: «آنچه براي موفقيت ما لازم است اميد مردم است.» واقعيت اين است كه اميد مردم نقش تعيينكننده دارد ولي شكلگيري و نيز بقاي اميد ميان آنان بايد با عنايت به واقعيات جامعه باشد. مردم بايد شاهد تحولاتي هرچند ملموس باشند و تحول را در اداره كشور و زندگي روزمره خود ببينند. تحول در روابط خارجي به خودي خود براي مردم و جامعه اهميت درجه اول را ندارد، بلكه اثرات اين روابط بر امور داخلي كشور ازجمله اقتصاد است كه مهم است. به علاوه اگر دولتي ميتواند روابط خارجي را سروسامان دهد به طريق اولي بايد بتواند امور داخلي را نيز نظم و نسق دهد. وضعيت نظام اداري كشور از مواردي است كه زايلكننده اميدي است كه نزد مردم ايجاد شده است. همچنين وحدت سياسي و برون رفتن از تنش موجود سياسي يكي از مهمترين مواردي است كه موجب تقويت اميد در ميان مردم ميشود. وحدتي كه بايد در انتخابات و با حضور حداكثري مردم تحقق پيدا كند. البته بخشي از اين كار به عهده دولت است و در بخش مهمتري از آن نيز ساير قواي حكومتي نقش دارند و بهطور مستقيم به دولت مربوط نميشود. ولي دولت و شخص آقاي روحاني ميتوانند با استفاده از شيوههاي گوناگون در اين زمينه موثر واقع شوند و وحدت سياسي و اميد ناشي از آن را به جامعه سياسي ايران تزريق كنند.
2- نكته بسيار مهم ديگري كه آقاي روحاني اظهار داشتند، اين است كه نميخواهيم قدرت فائقه منطقه باشيم. واقعيت اين است كه بخشي از ترسي كه در دل كشورهايي چون عربستان ايجاد شده ناشي از اين توهم است كه ايران ميخواهد قدرت فائقه منطقهاي شود لذا آنان خودشان در پي رسيدن به اين هدف هستند تا مبادا ايران چنين شود. چنين هدفي نهتنها در ايران وجود ندارد بلكه شدني هم نيست. زيرا اوضاع منطقه و قدرتهاي جهاني، چنان است كه بقاي هرگونه قدرت فائقه احتمالي را به چالش ميكشد. آنچه ايران ميخواهد، نه قدرت فائقه بودن كه مربوط به زمانهاي دور نزد كشورهاي سلطهجو است، بلكه حفظ منافع مشروع خود و ايجاد روابط متوازن با كشورهاي ديگر است. روابطي كه مانع از سلطهجويي هر قدرت منطقهاي شود. كاري كه عربستان سعودي در يمن و سوريه كرده است، مصداق بارزي از اين نوع رفتار با هدف قدرت فائقه شدن است.بنابراين هرگونه كوششي براي تبديل شدن هر كشوري به قدرت فائقه منطقهاي، برابر با آغاز درگيري و بحران است كه به ضرر همه كشورها از جمله كشوري است كه خواهان قدرت فائقه شدن است.
3- محور كليدي ديگري كه در اظهارات آقاي روحاني بود، تاكيد بر حضور مردم و بخش خصوصي و كنار كشيدن دولت از امور تصديگري و بسنده كردن به امور حاكميتي و سياستگذاري است. بيان اين جمله را همواره در دولتهاي گذشته نيز شاهد بودهايم. ولي در دولت موجود گامهايي مهمتر نيز برداشته شده است. از جمله و برخلاف دولت پيش كه هر جا سفر ميرفتند انواع و اقسام مقامات دولتي را به عنوان هيات اقتصادي، همراه خويش ميكردند و هيچ نمايندهاي از بخش خصوصي حضور نداشت، در اين دولت و در سفر آقاي روحاني به اروپا شاهد حضور چشمگير بخش خصوصي و نمايندگان آن در سفر بوديم كه به معناي برداشتن گام اوليه و نشان دادن اراده لازم براي تحقق اين هدف است.
ولي اجراي اين هدف به همين سادگي نيست و با گفتن اينكه ميخواهيم بخش خصوصي را تقويت كنيم كفايت نميكند. زيرا ساختار موجود كشور به ويژه در حوزه اقتصاد همچنان بر محور دولتي بودن قرار دارد و با اين ساختار و نظام اداري و مقررات كسبوكار و مشكلات قضايي و فساد به هيچوجه نميتوان بخش خصوصي را به نحو مطلوب فعال كرد. مساله اصلي اين است كه بخش خصوصي نميخواهد جانشين بخش دولتي شود. دولت بايد مقتدرتر شود و به جايگاه اصلي خود برود. اگر مقررات و نظام اداري موجود و رانت و بيقانوني ادامه داشته باشد، خصوصي شدن اقتصاد به ضرر مردم خواهد شد. بخش خصوصي وقتي مفيد است كه همزمان شاخصهاي كسبوكار بهبود بخشيده شود. بدون شفافيت و آزادي دسترسي به اطلاعات و حذف رانت و مقررات تبعيضآميز، تقويت بخش خصوصي عليه منافع مردم و اقتصاد خواهد بود، بنابر اين بايد شاهد اقدامات دولت در اين زمينهها باشيم.
نكته مهم ديگر اينكه در ادبيات موجود، بخش خصوصي تعريف دقيقي ندارد؛ بخش مهمي از آنچه بخش خصوصي ناميده ميشود همان بخش دولتي است كه در دولت پيش در نهاد و موسسات و... تبلور يافت.
با وجود بخش خصولتي كه هم از منافع بخش دولتي بهرهمند است و هم از منافع بخش خصوصي، غيرممكن است كه اقتصاد كشور گامي اساسي به جلو بردارد. به نظر ميرسد همين چند مورد، در مركز توجه دولت قرار گيرد ميتوانيم اميدوار باشيم كه از سال 1395، جوانههاي رشد را در اقتصاد ايران شاهد خواهيم بود.
برجام و ضرورت تحرك اطلاعرساني دولت
هوشمند سفيدي در روزنامه آرمان نوشت:
آغاز اجراي برجام و متعاقب آن تحرك ديپلماسي عمومي دولت يازدهم به ويژه ديپلماسي اقتصادي و در همين راستا، سفر اروپايي رئيسجمهوري و دستاوردهاي آن از يك طرف و عدم تحرك موثر و كافي اطلاعرساني دولت در زمينه تحليل آثار و ضرورتهاي آن، بار ديگر اين واقعيت را نشان داد كه آگاهيدهي، نقش اول را در شكلدهي افكار عمومي ايفا ميكند و متاسفانه عدم آمادگي كافي براي اين منظور، شكاف عميقي بين «ديپلماسي اقتصادي » و «ديپلماسي رسانهای» دولت ايجاد كرده است. اگر اين واقعيت را با سمپاشي و حتي تحرك زودهنگام به اصطلاح دلواپسان تحليل كنيم، آنگاه وضعيتي كه هم اينك نزد افكار عمومي به ويژه طبقات متوسط و توده شكل گرفته است، بهتر درك خواهد شد. انتظار ميرفت با توجه به پيشبيني اجرايي شدن برجام و توقعات و انتظارات عمومي از آن، سياست اطلاعرساني و رسانهاي مدوني براي آن آماده ميشد تا از يكسو به تعديل انتظارات و منطقيسازي آن شكل داده و از طرف ديگر، اين پيروزي ديپلماتيك و افتخارات آن را آنگونه كه شايسته است، بروز ميداد. متاسفانه هجمه اطلاعرساني دلواپسان كه منافع جناحي را در اولویت اقداماتشان قرار دادهاند، از اطلاعرساني دولت پيشي گرفته و آنها كوشيدهاند تا به جاي كاشتن بذر اميد و نشاط در دل مردم، به نوميدي عمومي دامن بزنند. در اين راستا، شايسته آن است تا دولت سريعا سياست تحليل تاثيرات توافقات و قراردادها را با زبان عامه و همه فهم و بر پايه يك كمپين اطلاعرساني گسترده در پيش بگيرد. براي مثال بيان و تبيين آثار اشتغال زايي، تورم زدايي، تنش زدايي، توسعه تعاملات بينالمللي، ايمني سفر و...، ضرورتي فوري محسوب ميشود كه به هيچ وجه با تاخير سازگار نيست. مهمترين تكنيك در اين زمينه برگزاري نشستهاي خبري مسئولان مرتبط با قراردادها و تفاهمات، با نمايندگان رسانهها و ارائه توضيحات لازم و پاسخگويي به ابهامات، سياه نماييها و بعضي از سئوالات برحق است كه بايد با بيان تحليلي مبتني بر نتايج آتي آنها براي آحاد و طبقات مختلف مردم و پركردن خلأهاي گذشته و دوران دولتهاي نهم و دهم و آسيبهايي كه كشور و مردم از آنها ديدند، همراه باشد. براي مثال، يادآوري ميزان بيكاري انباشته طي 10سال گذشته يا تعداد سوانح هوايي ناشي از فرسودگي ناوگان هوايي مسافربري كشور و تعداد افرادي كه طي آن جان خود را از دست دادند، بسيار مهم است. سياست بعدي در اين خصوص، تعديل انتظارات و تاكيد بر زمانبر بودن لمس دستاوردهاست. همچنين بهرهبرداري از انواع رسانهها در امر اطلاعرساني از رسانههاي سنتي گرفته تا رسانههاي نوظهور است كه بايد توسط روابط عموميها سازماندهي و اجرا شوند. سياست آخر، اطلاعرساني گسترده، نه تنها براي نخبگان بلكه براي عموم است. بايد براي «حاشيه نشينان اطلاعاتي» نيز پيام داد. در اين زمينه، برگزاري جلسات اطلاعرساني و تحليل دستاوردهاي برجام با آحاد مختلف مردم از جمله جوانان و... ضرورت دارد. روابط عموميها بايد هم فرمانده و هم سرباز اين حركت باشند و به اصطلاح بازيخواني درستي از آنها صورت پذيرد. سخن آخر آنكه مراقب باشيم با ضعف در اطلاعرساني، فرصت اميد بخشي به مردمي را كه سالها در انتظار فرجام برجام بودهاند، به سادگي از دست نرود.
مسئولان بخوانند
کورش شجاعی در بخش یادداشت روز، روزنامه خراسان نوشت:
«شما سوار مقام شوید، مقام سوار شما نشود این دو تا مثل راکب و مرکوبند». این عبارت به ظاهر ساده اما صریح و پرمغز، بخش کوتاهی از سخنان بنیان گذار و رهبر انقلاب اسلامی در جلسه تنفیذ حکم ریاست جمهوری محمدعلی رجایی است گر چه در آن جلسه، مخاطب این سخن بس «درس آموز»، رئیس جمهور بوده اما کاملاً بدیهی و روشن است که مخاطب امام(ره) همه مسئولان آن روز، امروز و آینده این کشور بوده، هستند و خواهند بود. همچنین پر واضح است وقتی که رئیس جمهور به عنوان بالاترین مقام اجرایی کشور مخاطب این سخن «سرنوشت ساز» امام امت قرار می گیرد به طریق اولی همه مسئولان در تمامی سطوح و رده های مسئولیتی، مخاطب این کلام راهبردی، نصیحت و توصیه موکد هستند، پند و توصیه حکیمانه ای که عمل به آن ضامن اصلی «خوش سرانجامی» و عاقبت بخیری مسئولان و صاحبان قدرت است. مردم در همین سال های گذشته بر انقلاب با چشم خود دیدند و می بینند عاقبت نیک و قابل افتخار مسئولانی را که «راکب» خوبی بودند و هستند برای مرکوب مقام و مسئولیت، همان طور که «بدسرانجامی» مسئولان و به قدرت رسیده هایی که «مرکوب» مقام شده اند را دیده اند و می بینند.
بی گمان هر مسئولی در هر رده و سطح مدیریتی اگر به جایگاه مسئولیتی خود به دیده «فرصت خدمت» نگاه کند، خدمت به مردم با انگیزه اساسی و بنیادین جلب رضای حق تعالی، خدمت به وطن در راستای توسعه و پیشرفت و آبادانی و امنیت و منافع ملی کشور، خدمت به ارتقاء دانش و بینش و فرهنگ جامعه و... و نه با نگاه «طعمه» و فرصتی برای میدان دادن به خواست ها و منیّت ها و قدرت طلبی و ثروت اندوزی و برخورداری از امتیازات و رانت های گوناگون برای خود و وابستگان نسبی و سببی و فکری و جناحی خود آن گاه می تواند مدعی امیری و سواری بر مرکب قدرت و مقام باشد.
نشانه های «طعمه دیدن» و «مرکوب» مقام شدن
و اما مرکوب مقام شدن نشانه هایی دارد. خود برتر بینی و خود بزرگ بینی «دیگران را کوچک و کم مقدار شمردن»، تکبر و نخوت و غرور در مواجهه با مردم و همکاران، خود را همه چیز فهم و دانای کل دانستن، خودمحوری و استبداد رأی، اهل مشورت نبودن و مشاوره نگرفتن از صاحبان اندیشه و نظر، نداشتن روحیه انتقاد پذیری و قبول اشتباه، علاقه مندی به خدم و حشم و تشریفات و تجملات، میل به ثروت اندوزی و تکاثر، جاه طلبی و میل به افزایش قدرت و تنوع طلبی در عرصه های گوناگون، وابستگی و دلبستگی به مقام و قدرت، به دنبال امتیازات ویژه و رانت های گوناگون بودن، خود را تافته جدا بافته دانستن، ریاکاری و دورویی، دیگران را «بدهکار» دانستن و خود را «طلبکار» پنداشتن، خود را در قله و اوج دیدن و دیگران را به هیچ انگاشتن از جمله نشانه های «طعمه» دیدن مقام و مسئولیت و مرکوب مقام شدن است.
عواقب مرکوب مقام شدن
آن هنگام که دستیابی به مقام و قدرت و حفظ آن برای برخی هدف می شود و «طعمه»، وقتی مزه ریاست و پست و مقام زیر زبان و دندان بعضی ها خوش می آید گاه آنچنان وابسته و دلبسته می شوند که هیچ گاه نمی خواهند از قدرت و مقام عاریتی خود دل بکنند و گویا اساساً فراموش می کنند که اگر مقام و منصب ها پایدار و ماندگار می بود به آن ها نمی رسید! دلبستگی به کسب قدرت و وابستگی به پست و مقام، در اولین گام حریت و آزادگی را از شخص می گیرد، او را کوچک و حقیر و «بله قربان گو» در مقابل مقام های بالادستی می کند و گاه کار را به ذلت و حقارت، تملق و چاپلوسی می رساند دلبستگی به قدرت و مقام نه تنها چنین افرادی را از چشم مردم می اندازد بلکه بین انسان و «معاد اندیشی» که لازمه خوش سرانجامی و عاقبت بخیری است فاصله ای بس معنادار می اندازد و بدیهی است که وقتی عمر کوتاه پست و مقام به چشم آید و «ابدیّت» و زندگی جاوید نادیده گرفته شود، حق جلوه دادن ناحق ها، بریدن از باورها، پشت کردن به اصول، فروختن منافع مردم و کشور به منافع ظاهری و زودگذر فردی و گروهی و بیان حرف های عوام فریبانه و پوپولیستی برای فریفتن و «دور زدن» مردم برای چنین افرادی آسان بلکه گاه به «رویه» تبدیل می شود و همه این ها آیا معنایی جز خودخواهی، اسیر نفس بودن، شیفتگی به دنیا و مرکوب پست و مقام شدن دارد؟پس آیا هر مسئولی در هر رده ای و در هر زمانی نباید خود را به محک و سنجه این سخن و توصیه حکیمانه بنیان گذار جمهوری اسلامی بسنجد که «شما سوار مقام شوید، مقام سوار شما نشود».
پشت پرده منتقدان سفر اروپایی روحانی
حسین واله در بخش دفتر اول روزنامه ایران نوشت:
انتقادهای اخیر از سفر رئیس جمهوری به اروپا، بیش از آنکه ناظر به سمتگیری گامهای دیپلماتیک پسافرجام باشد، ادامه مخالفت با «برجام» و اصل سیاست تعامل با جهان خارج به نظر میرسد. هم وسواسهای افراطی درخصوص تشریفات سفر و هم بدبینی در باب دستاوردهای آن ریشه در مفروضات پایهای دارد که مبنای مخالفت با برجام بوده است. اگراین مفروضات وجود نمیداشت، انتقادهای مطروحه این شکل را به خود نمیگرفت. آنها را میتوان چنین خلاصه کرد:
1- از نگاه مخالفان برجام، جهان غرب واقعیتی یکپارچه است که انقلاب اسلامی ایران اساساً در دشمنی با آن هویت مییابد. بر این اساس، هر حرکتی که به افزایش فاصله بین ایران و غرب منجر شود، در راستای آرمانهای انقلاب اسلامی و هر رفتار و سیاستی که به کاهش تنشها و نزدیکی بیشتر جمهوری اسلامی ایران با غرب منجر شود، در تقابل با آرمانهای انقلاب اسلامی قرار دارد.
2- از نگاه مخالفان برجام، جهان غرب یعنی امریکا و اروپا. روسیه و چین و شاید ژاپن در این نگاه غرب شمرده نمیشوند، لذا نزدیکی و همکاری استراتژیک با این کشورها مخاطراتی برای انقلاب و نظام و کشور و اقتصاد و استقلال به همراه ندارد.
3- از نگاه مخالفان برجام، جمهوری اسلامی ایران نظام ضعیفی است که ورود غربیها به آن تا هر حد اندازه که رخ دهد، آن را تهدید میکند. برای حراست از نظام باید منافذ ورود نامحرمان را مسدود کرد.
4- از نظر مخالفان برجام، برای جلوگیری از آلوده شدن اشخاص به ویروس باید ویروسها را نابود کرد در غیر این صورت ویروسها اشخاص را لامحاله آلوده و نابود خواهند ساخت. عالم اقتصاد و سیاست بینالمللی میدانی برای این کشمکش حیات و مرگ است.
این ذهنیت البته تازگی ندارد. اولین گام سیاستگذاران جهان دوقطبی در قرن بیستم تلقیح این نگرش به اتباع خود برای حفظ بسیج روانی آنان در جنگ سرنوشت بود. امریکا در آن دوران از کمونیسم دیوی ساخت که برای نجات بشریت از چنگال آن هر کاری مجاز بود حتی کودتا در ایران علیه انقلاب استقلالطلبانه ملت و دولت ملی مصدق و استقرار یکی از تاریکترین دورههای استبداد سیاسی که سرانجام سر خاندان پهلوی را به باد داد و پیوندهای نیرومند درونی شده بین ایران و امریکا را گسست. شوروی از سرمایهداری غولی ساخت که برای مهار آن اشغال چکسلواکی، لهستان و کودتاهای خونین هر جا شدنی باشد، مجاز بود. جا دارد اضافه کنیم هنوز هم در سیاست داخلی امریکا و در معدودی دموکراسیهای دیگر رگههایی از تمایل به ادامه همان منش جنگ سردی در قرن بیست و یکم مشاهده میشود.
اما موافقان برجام در نقاط بسیار واضحی تفاوت نگاه دارند: جهان غرب مجموعهای متکثر است با انواع گرایشها در آن که برخی همسو و برخی در برابر منافع و ارزشها و آرمانهای ما سیر میکنند. صفبندی قدرتها براساس منافع آنهاست و از مسیری بسیار پیچیده شکل میگیرد. جهان صنعتی به طور کلی با جهان در حال توسعه به شمول ایران، در پارهای قضایا تضاد منافع دارد و بیاحتیاطی در تشخیص این نقاط بحران میزاید. در مقابل، مانورهای دقیق میتواند راه کشور را به اهداف ملی در میان همه این پیچیدگیها بگشاید. جهان غیر صنعتی نیز مشکلات و مشکلسازیهای خود را دارد که برای آن تدبیر لازم است. نه ایران کشوری چنان ضعیف است و نه قدرتهای غربی قدرت مطلق. ما قادریم در چارچوب منافع خود با همه جهان خارج وارد معامله شویم و برد خود را طوری رقم زنیم که باخت دیگران محسوب نشود. با این حال، عناصر خطرساز و مخرب و خودمحور و قدرتجوی بیاندازه و گردنکش همچنان وجود دارند چنان که همیشه بودهاند اما این خطر نباید ما را به انزوا سوق دهد، دستکم به یک دلیل بسیار روشن: همان نیروهای گردنکش خواهان انزوای ما هستند. متناسب با تفاوت مواضع اعضای جامعه جهانی باید تغییر موضع داد تا بتوان از دامهایی که دشمن ذاتی ایران و نیروهای متحد آن میگسترند، جست. گسترش دامنه ارتباطات و همکاریهای خارجی برای ایران امروز بهخودی خود موضوعیت دارد و سبب تحکیم ثبات و امنیت و تسریع فرآیند توسعه میشود. حفظ الگوهای رفتاری جنگ سردی چه از جانب دولتهای دیگر و چه از جانب ایران بیشتر ناتوانی از تشخیص دگرگونیهای عینی حیات بینالمللی و گرفتاری در عادات ذهنی پیشینمان را نشان میدهد.
غلامرضا صادقیان در یادداشت روز، روزنامه جوان نوشت:
فرانک والتر اشتاین مایر، وزیر خارجه آلمان دیروز به خانه هنرمندان ایران رفت. در خانه هنرمندان از چه چیزی صحبت میکنند؟ لابد از فرهنگ و هنر! البته به این دیدار بر حسب عرف معمول ایرادی وارد نیست اما شاید تعقیب واژه «فرهنگ» در سخنان مایر پس از ورود او به ایران، موجب شد که با حضور او در خانه هنرمندان احساس کنم واژه درستی را تعقیب کردهام. نمیدانم اهالی خانه هنرمندان یادشان هست که ایران چند ماه پیش شرکت در نمایشگاه کتاب فرانکفورت را به خاطر حضور سلمان رشدی تحریم کرد و وزارت ارشاد نیز- کمی دور از انتظار- بیانیه شدیداللحنی به خاطر دعوت از سلمان رشدی و رونمایی از اثر جدید او که اتفاقاً آن هم رویکردی ضد دینی دارد، صادر کرد؟ مایر البته از لحظه ورود به ایران و در دیدار با ظریف از اهمیت روابط فرهنگی میان دو کشور سخن میگوید (حداقل مترجمان وقتی از قول او بر اهمیت روابط فرهنگی، تجاری و سیاسی تأکید میکنند، واژه فرهنگی را ابتدا میآورند) اما اینکه وزیرخارجه ایران یا خانه هنرمندان و یا رئیس جمهور محترم و مشاوران فرهنگی ایشان در این دیدارها با شنیدن این سخن مایر که «ما در حوزه فرهنگی منافع زیادی داریم و میتوانیم همکاری نزدیکی داشته باشیم» بلافاصله به یاد نمایشگاه فرانکفورت افتاده باشند، یک سؤال و دغدغه جدی است.
کدام منافع مشترک منظور مایر است، وقتی تمدن چند هزار ساله ایران را به پخی میفروشند و ترجیح میدهند فضای بزرگترین نمایشگاه کتاب جهان را از حضور تمدن فرهنگساز ایران خالی کنند و سلمان رشدی را با کتاب جدید ضد دینیاش به جای آن بنشانند؟!
شاید آلمان پس از آنکه ایران نمایشگاه فرانکفورت را تحریم فرهنگی کرد، احساس خسران کرده باشد. آنها خوب میدانند اگر روابط فرهنگی خدشهدار شود، بقیه انواع روابط آسان برقرار نمیشود. پس باید چسب زخمی روی زخمهای فرهنگی ملت ایران از فرهنگ رشدیپرور غرب بچسبانند. این را اگر کارگزاران ایرانی ندانند و یا نسبت به آن تغافل کنند، اروپاییها خوب میدانند که برای فروختن خودرو و هواپیما و گوجه فرنگی به ایران باید ابتدا در دل مردم ایران جا باز کنند و باید مردم ایران را شیفته فرهنگ خود کنند وگرنه ژاپن و امریکا هم هستند و تویوتا و فورد هم از پژو و فولکس بهتر است.
آنها خوب میدانند که فرهنگ، پایه و اساس است و برای یک ملت، گرانیگاه تصمیمات دیگرشان است. کم نیستند ایرانیان کتاب دوست و فرهنگپرور- و البته غیرتی- که از رویکرد آلمان در قبال حضور ایران در نمایشگاه فرانکفورت خشمگین هستند. ایرانیانی که روز و شبشان با کتاب میگذرد و شاید اگر مثل نگارنده شبها با قرار دادن کتاب روی پلکهای چشمشان به خواب میروند، هنگام روز چشمها را خوب باز میکنند تا ببینند اروپا و غرب با فرهنگ ما چه میکنند و از خانه هنرمندان ما چه میخواهند، در حالی که ما را بالاجبار به خانه کتاب خودشان راه نمیدهند.
ممکن است این گمان را هم تقویت کنیم که انگاره ذهنی مایر در سالهای 82 و 83 سیر میکند که خانه هنرمندان ایران، میزبان رامین جهانبگلو، تئوریسین انقلابهای رنگی شد که او را از اروپای شرقی به آنجا میآورند تا شاگردانش را تربیت کند.
یا شاید مایر در خانه هنرمندان به دنبال بدل یا شبیه زیباکلام میگردد. دکتر زیباکلام چندی پیش برای ارتقای جایگاه خود نزد غربیها در نامهای به مدیرمسئول روزنامه جوان نوشت که اشتاینمایر در سفر قبلی، قصد ملاقات با وی را داشته ولی حکومت مانع شده است. در این باره نیز سؤال این است که کدام خصیصه زیباکلام آقای مایر را به سمت ملاقات با وی کشانده است؟ آیا او یک چهره علمی ـ جهانی است؟ چرا در بین دهها هزار استاد ایرانی مایر زیباکلام را انتخاب میکند؟ شاید هیچ علتی جز مخالفت زیباکلام با اصول کلی نظام و اینکه او اولین ایرانی است که رژیم صهیونیستی را به رسمیت شناخته نتوان برای او یافت.
به هر حال در سفر مایر به ایران ماجراهاست و ما از دولت یازدهم انتظار نداریم که منتظر عذرخواهی مایر به خاطر نمایشگاه فرانکفورت باشد. این دولت، علاوه بر همه اسمهایی که تاکنون برای خود ذخیره کرده است، دولت فراموشی هم شده است اما کسی از قول ما در گوش مایر بگوید: «ما نه فراموش میکنیم و نه میبخشیم.»
سایکس- پیکوی2 نقش بر آب
جعفر بلوری در بخش یادداشت روزنامه کیهان نوشت:
اغراق نیست اگر گفته شود شرایط امروز منطقه غرب آسیا شبیه شرایط سالهای 1918 تا 1921 شده است. پس از پایان جنگ جهانی اول و به دنبال فروپاشی امپراتوری عثمانی، دولتهای وقت فرانسه و انگلیس که قدرتی یافته بودند، طی توافقی محرمانه که بین «مارک سایکس» دیپلمات انگلیسی و «جرج پیکو» دیپلمات فرانسوی منعقد شد، کشورهای منطقه را بین خود به مناطق تحت نفوذ تقسیم کردند. نحوه ترسیم مرزها بسیار حساب شده بود. حاصل مرزکشیهای جدید، کشورهای «کوچک» و «وابسته»ای بودند که، بر اساس مذهب و قومیتها شکل گرفته بودند تا اولا، «ضعیف» باشند و ثانیا امکان اتحاد مجددشان به حداقل ممکن برسد.
انگلیسیهای متخصص در تفرقهافکنی، پیش از این«کشورسازی» با «دینسازی» و تشکیل وهابیت و صهیونیسم- مسیحی، مقدمات تشکیل «خاورمیانه» مد نظر خود را آماده کرده بودند. اکنون 95 سال از آن دوران میگذرد و مرزهای امروزکشورهای منطقه غرب آسیا، تقریبا همان مرزهاست. اما شرایط، همان شرایط نیست و اندکی تغییر کرده است.
امروز در این منطقه، کشور مستقل و قدرتمندی مثل ایران ظهور کرده و مقاومتی شکل گرفته که هدف آن نابودی رژیم جعلی صهیونیستی است؛ جنبشهای قدرتمندی مثل حزبالله لبنان، حماس، جهاد و انصارالله روی کار آمدهاند که تبدیل به کابوس اسرائیل و آلسعود شدهاند. رژیم صهیونیستی و آلسعود به علاوه برخی کشورهای میکروسکوپی حاشیه خلیج فارس، یعنی همان رژیمها و کشورهایی که از دل طرحهای سایکس-پیکو زائیده شدهاند، با ملغمهای از بحرانهای رنگارنگ روبه رو شده و در شرایط خطرناکی قرار گرفتهاند. خلاصه این که، طرح سایکس-پیکو تقریبا «هوا» شده و منافع غرب را در این منطقه با بحران جدی مواجه کرده است. به این دو خبر توجه کنید:
-«سه هفته بعد از اینکه اوباما، در ژانویه 2009، لئون پانتا را به عنوان نوزدهمین رئیس سازمان سیا معرفی کرد، وی طی گزارشی فوق محرمانه که روی آن نوشته شده بود «فقط رئیس جمهور بخواند» اعلام کرد، اسرائیل در حال نابودی است و تا سال 2022 از هم فروخواهد پاشید.» (فارین پالیسی/ دهم اکتبر سال 2011 )
- «آل سعود در حال سقوط است. این رژیم هر چقدر هم که رژیم بدی باشد، سقوط آن برای ما بدتر خواهد بود. اوباما باید جلوی سقوط سعودیها را بگیرد.» (چهارم ژانویه 2016 /روزنامه انگلیسی ایندیپندنت)
از قبیل این اخبار که به شکل انبوه منتشر میشود میتوان فهمید اوضاع در منطقه به نفع غرب نیست. رژیم صهیونیستی و آل سعود جزو سرمایههای ارزشمند غربیها هستند. سعودیها برای نفت بیپایانشان و صهیونیستها برای نفوذ عجیبشان در غرب. اما این دو رژیم منحوس که از قضا هر دو ساخته و پرداخته انگلیس هستند، اکنون با خطر موجودیت آن هم از سوی مقاومت مواجه شدهاند.
فرانسه و انگلیس و سایر کشورهای غربی اینبار، به سرکردگی آمریکا وارد معرکه شدهاند تا فرمول سایکس - پیکو را مجددا پیاده کنند، معادلات را تغییر داده و اوضاع را به حالت قبل بازگرداند. برای این منظور، میبایست ایران را مهار کنند. برای این کار نیز ابتدا باید از کشورهایی که به سمت ایران متمایل شدهاند شروع کرد. کشورها هر چه کوچکتر و ضعیفتر، مطلوبتر. این کشورها باید براساس قومیت و مذهب تجزیه شوند تا ضمن تشدید اختلافات مذهبی و قومی، آتش جنگ در جهان اسلام همچنان روشن بماند. کشورهای مرتجع عربی نیز ناخواسته قربانی این بازیاند.
سال 2001 بود که به بهانه حملات 11 سپتامبر، این طرح عملا کلید خورد اما عقیم ماند. طرح «خاورمیانه بزرگِ» بوش اگرچه به نتیجه نرسید اما هرگز رها نشد... امروز داعش مسئول پیش بردن این طرح شده است. داعش اکنون همان کارایی را دارد که حملات 11 سپتامبر داشت. چهار سال است این گروه تروریستی وسیلهای شده برای احیای همان طرح 95 سال پیش فرانسه و انگلیس. غرب صراحتا اعلام میکند، برای مقابله با تروریستهای تکفیری باید ارتش سنی، ارتش کُرد و ارتش ترکمن تشکیل داد! غربیها قباحت را به جایی رساندهاند که طرح تجزیه این کشورها را به عنوان یک راه حل علمی برای نجات منطقه پیشنهاد میکنند. آنها ظاهرا این توطئه علمی! را مدتی است در عراق کلید زدهاند.
گفته میشود غربیها با هزینه سعودیها و احتمالا طرح صهیونیستها، شروع به حفر خندقی عجیب و عمیق در اطراف کردستان عراق کردهاند. تحلیلگران زیادی تاکید کردهاند این پروژه عظیم که با حضور 120 مهندس و کارشناس فرانسوی، انگلیسی، آمریکایی و آلمانی (به ترکیب کشورها دقت شود) در حوزههای مختلف نظامی و تاسیساتی در حال اجراست، یکسالی است که دور از چشم رسانهها آغاز شده است. مسیر این خندق را نیز منطقه «بدره» در استان «واسط»، شهرهای «بلدروز» و «خانقین» در استان «دیاله»، «کفری» و «طوزخورماتو» در شمال شرق استان «صلاحالدین»، شهرستان «حویجه» در جنوب «کرکوک» و «سنجار» در استان «نینوا» اعلام کردهاند.
با این توصیفات، خندق مزبور در واقع، خط مرزی حد فاصل میان منطقه خودمختار و سایر خاک عراق را ترسیم میکند. دیروز مسعود بارزانی ادعا کرد «وقت جدایی کردستان عراق فرا رسیده و برای این منظور به زودی یک همهپرسی برگزار خواهد کرد»، تا بدین ترتیب این احتمال که حفر خندق برای تجزیه عراق است، باز هم تقویت شود. منابع نزدیک به کردهای عراق میگویند، این خندق را که 65 درصد پیشرفت داشته، برای محافظت از خود در برابر داعش کندهاند! اینجا نیز کارکرد داعش معلوم میشود.
اما به نظر میرسد سایکس پیکو 2016 نیز همچون طرح سپتامبر 2001 عقیم است. درست است که انگلیس و فرانسه در سال 1921 و پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی موفق شدند این طرح را پیاده کنند اما همانطور که در ابتدای این یادداشت اشارتی رفت، شرایط، امروز فرق کرده است. در آن دوره مقاومتی نبود که جلوی استعمارگران را بگیرد. ضمن اینکه انگلیسِ امروز هم، آن انگلیسِ سابق نیست و فرانسه هم با ملغمهای از مشکلات اقتصادی و بحران بیکاری و شورشهای اجتماعی رو به رو است. از طرفی یال و کوپال آمریکا هم ریخته و داعش نیز از نفس افتاده است. اکنون متحدان ایران در حال قلع و قمع تکفیریهای تا بن دندان مسلح در دو شهر شیعهنشین نبل و الزهرا(س) سوریه هستند. دو شهری که حدود 70 هزار شیعه ساکن آن به برکت مقاومت، 4 سالِ تمام بدون آب و غذا و سلاح، و با ابتداییترین امکانات دوام آوردند. ساکنان این شهر چند ماه آخر با مشقت کامل سرکردند اما مقاومت را رها نکردند تا پیروزی اخیر به دست آمد. در عراق نیز وضعیت مشابهی برگروههای تروریستی وابسته به غرب حاکم است.
نتیجه این که، تا وقتی مقاومت هست، سایکس پیکوها عقیم خواهند ماند. چنین طرحهای شیطانی تنها زمانی کارگر میافتد که دست از مقاومت برداشته و دم از سازش با عاملان بیثباتی در منطقه بزنیم. نزدیکی به کشورهایی مثل انگلیس، آمریکا و فرانسه، فقط باعث کارگر افتادن چنین طرحهای شومی خواهد شد.
تصور کنید اگر مردم در نبل و الزهرا مقاومت نمیکردند، نتیجه چه میشد؟ تسلیم شدن در برابر استکبار، همین نتیجه را به دنبال دارد.
توسعه و مافیای تراریختهها!
علی هدایت در بخش یادداشت روزنامه وطن امروز نوشت:
«سلامت نسل» موضوعی است که با کیفیت زیست ایرانیان و در شکل بالاتر «بودن یا نبودن» ما در آینده مرتبط است. قانونی شدن «تولید و واردات مواد تراریخته» هر چند پیش از این به شکل نامحسوس در برخی قوانین داخلی عنوان شده اما تثبیت آن بهعنوان بخشی از اهداف پیشرفت کشور در «برنامه ششم توسعه» میتواند کل رویه کشاورزی و سلامت کشور را دچار چالش کند.
دستکاری با علم ناقص!
محصولات تراریخته یا «GMO» حاصل دستکاری ژنتیکی موجودات زنده اعم از گیاه و دام است. هدف از این دستکاری پاسخ به سیل مصرف حاصل از سبک زندگی سرمایهداری با طمع سودآوری بیشتر به دنبال تولید حداکثری با بهترین سر و شکل ظاهری فرآورده است.
مشکل اینجاست که علم بشر در حوزه «مهندسی ژنتیک» محدود است و از توانایی تاثیرگذاری و مدیریت همه خصوصیات فرآورده نهایی برخوردار نیست و حتی دقیقا نمیداند حاصل پیوند ژنتیکی مثلا ماهی و گوجهفرنگی یا ویروس و ذرت چه خواهد شد و عاقبت مصرفکننده چنین فرآوردهای اعم از دام یا انسان به کجا ختم میشود!
اروپاییهای باهوش
در حال حاضر معدودی از کشورها از جمله آمریکا، کانادا و آرژانتین به تولید انبوه محصولات تراریخته اعم از ذرت، گندم، برنج، سویا و انواع میوهها اقدام کردهاند و با فشار بر نهادهای بهداشتی و زیستمحیطی میکوشند بازار فروش محصولات خود را در کشورهای در حال توسعه و فقیر گستردهتر کنند.
برعکس این ماجرا در کشورهای اتحادیه اروپایی و سایر توسعهیافتهها مشاهده میشود، به نحوی که آنها با ورود محصولات تراریخته بشدت مخالف هستند و مثلا در کشور استرالیا، ورود هر نوع میوه GMO پیگرد قانونی و مجازات دارد.
پس برخلاف آنچه توسط لابیهای رسانهای کمپانی بزرگ آمریکایی «مونسانتو» که 90 درصد محصولات تراریخته جهان را تولید میکند تبلیغ میشود، محصولات نامطمئن دستکاری شده، خرج پروژههای رفع گرسنگی و سوءتغذیه در جهان نمیشود! مهمترین دلیل این مدعا آمار وحشتناک 870 میلیون نفری «گرسنگی» در جهان است!
«نه» به سرطان و ناباروری
اما چرا میلیونها نفر در جهان با تولید و مصرف محصولات تراریخته مخالفند و هزاران کمپین «ANTI GMO» در کشورها شکل گرفته که حتی آنزیمهای به کار رفته در تولید محصولات را با هدف حذف مواد دستکاریشده ژنتیکی از فرآوردههای غذایی خود، کنترل میکنند؟ مستندات بعدی کمی ترسناک است.
در پروتکل جهانی ایمنی زیستی کارتاهنا که سال 1992 به تصویب جهانی رسید «حفظ سلامت انسان و محیط زیسـت از خطـرات بالقوه محصولات GMO» عنوان شده است.
آکادمی آمریکایی پزشکی محیطزیست (AAEM) میگوید: مطالعات متعددی نشان میدهد سلامت حیوانات مصرفکننده محصولات تراریخته با مخاطرات جدی مواجه شده است از جمله: ناباروری، آسیبهای ریوی، اختلال در سیستم ایمنی، کمبود ویتامین، پیری زودرس، دیابت، انواع سرطانها شامل سرطان کبد، کلیه، قلب، پروستات و در نهایت نرخ بالای میزان مرگ و میر!
مقالات بسیاری نیز درباره تاثیر مصرف محصولات تراریخته بر سلامت بدن و حتی زندگی در کنار مزارع تولید این فرآوردهها منتشر شده است. به طور مثال تحقیقات 29 ساله تیم دکتر استنلی ایون از درمانگاه سلطنتی انگلیس، ثابت کرده مصرف گلکلم اصلاح ژنتیک شده با ویروس و سویای تراریخته، میزان شیوع ابتلا به سرطان معده و روده بزرگ را به میزان معناداری افزایش میدهد.
بازی با سلامت مردم
در کشور ما نیز مخالفت با واردات محصولات تراریخته سابقهای طولانی دارد اما مطابق عرف سایر جوامع در حال توسعه، مردم صیانت از حق و حقوق خود را صرفا برعهده «دولت» گذاشته واز کنکاش در مسائل مهمی همچون «مخاطرات عرضه بدون اطلاع مواد تراریخته» در غذای خود، باز ماندهاند.
دولتهای نهم و دهم در رفتاری سلامتمحور، تولید و تا حدی واردات محصولات تراریخته به کشور را متوقف کردند و در اجرای قانون ملی ایمنی زیستی کوشیدند. همچنین در همین دولتها بود که «قانون ایمنی زیستی» با هدف صیانت از سلامت مردم و پیشگیری از حملات بیوتروریستی به تصویب رسید. اما دولت یازدهم خرداد 94در رفتاری غیرقابل توجیه آییننامه قانون ایمنی زیستی را به حکم جهانگیری، معاون اول رئیسجمهور لغو کرد! همچنین واردات محصولات تراریخته افزایش یافت و مطابق مفاد برنامه ششم توسعه بنا دارد واردات و تولید این فرآوردههای نامطمئن را افزایش دهد.
همچنین فردی که در خود دولت اصلاحات به علت عدم رعایت پروتکلهای زیستی با افشاگری ابتکار، از میدان به در شده بود، دوباره با طرحهای گسترده تولید محصولات تراریخته در کشور بازگشت و با تمسخر قانون، رئیس انجمن ایمنی زیستی شد!
ابتکار سال 83، با انتقاد از تولید مزرعهای بیمجوز و بدون قرنطینه برنج تراریخته توسط موسسه بیوتکنولوژی کشاورزی وزارت جهاد کشاورزی، تاکید کرده بود: «تولید این برنج باید هرچه سریعتر متوقف شود».
ابتکار با بیان اینکه کشورهای دنیا در زمینه این محصولات حتی در بخشهای پژوهش بسیار با احتیاط عمل میکنند، گفته بود: «در حالی که مسؤولان خبر از به بازار آمدن این برنج در سال آینده- 84- داده و امسال نیز کاشت مزرعهای آن در سطح هکتاری، بدون انجام هیچگونه قرنطینهای انجام شده است، هیچگونه ارزیابی زیست محیطی و ریسک و بررسی آثار سوء کوتاه و بلندمدت این محصول انجام نشده است».
یک تقلب برنامهریزی شده
حدود ٨٠ درصد تنـوع زیستی موجود در جهان در کشورهای در حال توسـعه از جمله ایران متمرکز است و بخش عمده حیات اجتماعی و اقتصادی به کشت سنتی محصولات کشاورزی اختصـاص دارد. یک لابی مشخص تلاش میکند کشت صنعتی را برابر «تولید محصولات تراریخته» در کشورمان معرفی کند. در حالی که جهان اول با عبور از این فرضیه پرهزینه و بدعاقبت به سمت تولید «محصولات ارگانیک و طبیعی» با استفاده از مطالعه بر آفات و کود طبیعی پیش رفته که اتفاقا سود حاصل از تجارت یادشده به علت رغبت مردم به پرداخت هزینه اضافی خرید محصولات سالم، تضمین شده است.
پس عزم گروهی از سیاستمداران ایرانی برای تبدیل ایران به مرکز واردات و تولید عمده محصولات تراریخته، حتی بدون تسلط بر ملزومات ابتدایی این منظور شامل آزمایشگاههای کنترل مخاطرات زیستی و همراه با لغو قوانین ایمنی زیستی، حقیقتا غیرقابل توجیه است!
7 خرداد 94، قاضیزادههاشمی، وزیر بهداشت و درمان، در پاسخ به نگرانیهای مردم درباره واردات و تولید و عرضه محصولات تراریخته حتی بدون «نشانهگذاری و درج برچسب هشدار» مندرج در قوانین بالادستی، در پاسخ به جوانی که از وی درباره آزمایش و بررسی اثرات محصولات تراریخته پرسید، با ابراز تاسف از وضعیت آزمایشگاههای کشور گفت: در بسیاری موارد ما توان آزمایش و بررسی دقیق این موارد را نداریم و آزمایشگاههای ما در این موارد با کمبودهایی مواجه هستند.
عقبنشینی سازمان محیطزیست
معصومه ابتکار، رئیس سازمان محیطزیست در دولت یازدهم نیز در برابر واردات و تولید محصولات تراریخته در کشور موضعگیریهای خوبی داشته است. وی 3 شهریور 94، در همایش بینالمللی توسعه تجارت و بازار محصولات ارگانیک با ابراز نگرانی از واردات محصولات تراریخته به کشور گفت: این موضوع در شورایعالی ایمنی زیستی با حضور معاون اول رئیسجمهور بررسی میشود. GMOها یا مواردی که در ژنتیک آن دستکاری میشود بدون هیچ کنترلی در سالهای گذشته به کشور وارد شده است که این امر باعث ایجاد بیماریهای خطرناک در کشور میشود. واردات ذرت و روغن سویای تراریخته از نظر سازمان حفاظت محیطزیست غیرقابل قبول است.
ابتکار تاکید کرد: کشاورزی ارگانیک به تنوع زیستی کشور آسیب کمتری وارد میکند که ما نیز علاقهمند به توسعه آن هستیم.
ابتکار در این همایش که با حضور اسکندر زند، معاون وزیر جهاد کشاورزی و رئیس سازمان تحقیقات، آموزش و ترویج کشاورزی برگزار شد، تومار مخالفت با واردات و تولید محصولات تراریخته را هم امضا کرد اما ناگهان ورق برگشت و در ماده 8 مفاد پیشنهادی شورای محیطزیست تدوین لایحه ششم توسعه، ضمن تاکید بر تولید، واردات و مصرف مواد تراریخته در کشور آمد: «دولت موظف است با ایجاد ساختاری توانمند به صورت مستقل و یا وابسته به دستگاههای اجرایی ضمن تدوین استانداردهای لازم، بر تولید، واردات و مصرف مواد تراریخته کنترل و نظارت جدی اعمال کند»!
جالب توجه است که درحالی دولت یازدهم درپی قانونیسازی محصولات تراریخته است که محمدجواد ظریف هم ۱۶سال پیش در نامهای هشدار داده بود: این محصولات دستکاری شده ژنتیکی میتواند بهعنوان سلاح علیه کشور مورد بهرهبرداری قرار گیرد. تولیدکنندگان این محصولات قادرند نسلی از یک کشور را عقیم سازند.
حملات بیوتروریستی
برخی آمارها حاکی از این است که 20 درصد زوجهای ایرانی نابارور هستند که این آمار از میانگین سازمان جهانی بهداشت بالاتر است.
هیچ دانشمندی بدون تحقیقات پرهزینه و تسلط بر علوم لبه تکنولوژی نمیتواند وضعیت یادشده را ناشی از حملات بیوتروریستی احتمالی آمریکا یا اسرائیل به ایران با محصولات تراریخته یا دستکاری محیطزیست ارزیابی کند اما عقل حکم میکند ایران نیز مانند روسیه، اتحادیه اروپایی، استرالیا و دیگران از واردات و مصرف مواد تراریخته جلوگیری کند.
تدبیر این است که ایمنی گنج زیستی متنوع ایران را با تولید محصولات تراریخته به خطر نیندازیم و ریسک پراکنش اتفاقی بذر و محصول تراریخته در طبیعت را برخلاف قوانین بینالمللی ایمنی زیستی، همچون دوره اصلاحات و فاجعه غیرقانونی رهاسازی کور برنج تراریخته در مزارع شمال کشور، به جامعه تحمیل نکنیم. نظر شما چیست؟
دلواپسی برای شوروی
فریدون مجلسی در سرمقاله روزنامه شرق نوشت:
این روزها که لابد برای ایجاد تعادل در روابط خارجی، موضوع نگاه به شرق در برابر تعامل با غرب مطرح شده است، گاه دیده میشود کسانی برای فروپاشی شوروی دل میسوزانند و هشدار میدهند که شوروی قربانی دسیسهها و جنگ نرم آمریکا شد. برخی از آنها احتمالا بیآنکه خود بدانند، دل در گرو مهر قهرمانیهای استالینی دارند که زمانی ایرانیان آزرده از غرب را بسیار به خود مشغول کرده بود و برخی بر این عقیدهاند که چه حیف شد شوروی فرو پاشید. برخی دیگر هم روسیه را جایگزین و قائممقام شوروی میبینند و در دل احساس میکنند اگر شوروی نیست، دستکم روسیه هست، نیرومند هم هست، ثروتمند هم هست، بالقوه ابرقدرت است و بالفعل هم خواهد شد؛ البته اسباب ابرقدرتشدن را هم دارد. روسیه هنوز هم همسایه ما به حساب میآید. حملونقل دریایی از انزلی تا آستاراخان یا بنادر دیگر روسیه در خزر به ایستگاه ثالثی نیاز ندارد. طبیعی است میان دو همسایه بالقوه ثروتمند، بیشترین روابط تجاری بالفعل نیز برقرار باشد و توسعه یابد؛ ولي عجالتا روسیه در زمینه نفت و گاز، رقیب ایران است و در زمینههای صنعتی هم فقط بهطور محدود ممکن است نیازهای ایران را برآورده کند یا شاید آشنایی دو همسایه از یکدیگر کم است که باید بیشتر شود. روسیه یکی از بزرگترین مشتریان تولیدات ترکیه بود. اکنون که میان دو همسایه تحریمهایی برقرار است، شاید ایران بتواند در برخی زمینهها مانند میوه، مواد غذایی، تولیدات ساختمانی و محصولات بالادستی و پاییندستی پتروشیمی نیازهای آن کشور را برطرف کند.
بسیار هم خوب است. همکاری سیاسی و نظامی در سوریه بحثی موردی و جداگانه است. اما رابطه منطقی با ابرقدرتی که یادآوری تاریخ روابطش با ایران، چه در زمان «سفیدی» و چه در زمان «سرخی»، رنجآور است و تمایل تبدیلکردن آن به رابطه استراتژیک، به بازاندیشی نیاز دارد. یادمان باشد این شوروی بود که از آغاز سلطه بر سرزمین روسیه، خود را دارای رسالتی میدانست که مخالفان حق انتقاد از آن را نداشتند و آن، پیادهکردن رونوشتی از نظام خود در کشورهای دیگر بود. این گامبرداری متقابلا آغازگر مقاومت بازدارندهای شد که پس از دو جنگ به جنگ سرد تبدیل شد و عملا آمریکا را نیز به جرگه قدرتهای امپریالیستی غرب وارد کرد. شوروی با ارعاب و قتل مخالفان توانست جامعه خود را وادار به تمکین کند و آن را دلیل محبوبیت و پذیرش بلامعارض خود بداند. جنگ سرد گاه به جنگهای نیابتی گرم تبدیل میشد که زبانههای سوزان آن در ویتنام بهیادماندنی است. تفاوت نظام آمریکا با شوروی در این بود که به قول بازاریها، آمریکا از «سود» میخورد و شوروی از «مایه». آمریکا در هر جنگی، صنایعی را در کشور خود به کار میانداخت و نیروهایی را به کار میگمارد، درحالیکه در شوروی توان تولیدی به جای رفع نیازهای فزاینده مردم باید صرف تدارک تجهیزات و مهمات نظامی در کشورهای دیگر میشد. مردم برای خرید یک یخچال یا سایر لوازم خانگی باید ماهها و سالها در صف انتظار میماندند. اگر جنگ ویتنام برای آمریکا روزانه ١٠ میلیون دلار هزینه برای ابزار جنگی، مهمات و پرسنل داشت - که از عهده آن برمیآمد- شوروی برای مقابله با آن باید دستکم نصف آن مبلغ را از امکانات محدود خود هزینه میکرد - و از عهده آن برنمیآمد-. درواقع پیروزی شوروی در جنگ نیابتی ویتنام، ضررهای داخلی برای آنها به همراه داشت. آمریکاییها در عوض شوروی را در جنگ نیابتی دیگری در افغانستان درگیر کردند و در آنجا القاعده و بنلادن را به جانش انداختند و آن نظام نیمهجان را از پای درآوردند. نظام شوروی مبتنی بر عقایدی توهمی و به زور، فساد، پنهانکاری و روشهای استالینی استوار بود. روابط این کشور با کشورهای اقماری در اروپا و مستملکات آسیایی مبتنی بر غارت و غرامت بود. وقتی نسلهای فرهیخته بعدی به خود آمدند و گورباچف خواهان دو مرحله گلاسنوست (بلورینگی یا شفافیت) و پرستورویکا (بازسازی) برای اصلاحات شد، با اندکی بلورینگی دیگر فرصتی برای بازسازی بقای آن نظام باقی نماند. نظام اداری، سیاسی و اقتصادی بود که توان پایداری شوروی را فرسود نه جنگ نرم تحمیلشده از بیرون. حتی زمانی که نظامیان برای بقای نظام، گورباچف را ربودند، همقطاران خودشان بودند که بهدور «یلتسین» سوار بر تانک جمع شدند و فاتحه آن نظام را خواندند. آن روزها مردم کشور و دولتهای اقماری شاد و خوشحال شدند و ماتم نگرفتند. ابرقدرتها متحد استراتژیک نمیخواهند، نیازی هم به آن ندارند. هنگام رأیدادن در مراجع بینالمللی و شورای امنیت هم فقط به منافع خودشان میاندیشند. رفتار ایران با آنها یا هرکشور دیگری، باید بر مبنای برابری و رعایت منافع ملی خودمان و احترام متقابل باشد.
الزامات سخنان آقاي روحانيفریدون مجلسی در سرمقاله روزنامه شرق نوشت:
این روزها که لابد برای ایجاد تعادل در روابط خارجی، موضوع نگاه به شرق در برابر تعامل با غرب مطرح شده است، گاه دیده میشود کسانی برای فروپاشی شوروی دل میسوزانند و هشدار میدهند که شوروی قربانی دسیسهها و جنگ نرم آمریکا شد. برخی از آنها احتمالا بیآنکه خود بدانند، دل در گرو مهر قهرمانیهای استالینی دارند که زمانی ایرانیان آزرده از غرب را بسیار به خود مشغول کرده بود و برخی بر این عقیدهاند که چه حیف شد شوروی فرو پاشید. برخی دیگر هم روسیه را جایگزین و قائممقام شوروی میبینند و در دل احساس میکنند اگر شوروی نیست، دستکم روسیه هست، نیرومند هم هست، ثروتمند هم هست، بالقوه ابرقدرت است و بالفعل هم خواهد شد؛ البته اسباب ابرقدرتشدن را هم دارد. روسیه هنوز هم همسایه ما به حساب میآید. حملونقل دریایی از انزلی تا آستاراخان یا بنادر دیگر روسیه در خزر به ایستگاه ثالثی نیاز ندارد. طبیعی است میان دو همسایه بالقوه ثروتمند، بیشترین روابط تجاری بالفعل نیز برقرار باشد و توسعه یابد؛ ولي عجالتا روسیه در زمینه نفت و گاز، رقیب ایران است و در زمینههای صنعتی هم فقط بهطور محدود ممکن است نیازهای ایران را برآورده کند یا شاید آشنایی دو همسایه از یکدیگر کم است که باید بیشتر شود. روسیه یکی از بزرگترین مشتریان تولیدات ترکیه بود. اکنون که میان دو همسایه تحریمهایی برقرار است، شاید ایران بتواند در برخی زمینهها مانند میوه، مواد غذایی، تولیدات ساختمانی و محصولات بالادستی و پاییندستی پتروشیمی نیازهای آن کشور را برطرف کند.
بسیار هم خوب است. همکاری سیاسی و نظامی در سوریه بحثی موردی و جداگانه است. اما رابطه منطقی با ابرقدرتی که یادآوری تاریخ روابطش با ایران، چه در زمان «سفیدی» و چه در زمان «سرخی»، رنجآور است و تمایل تبدیلکردن آن به رابطه استراتژیک، به بازاندیشی نیاز دارد. یادمان باشد این شوروی بود که از آغاز سلطه بر سرزمین روسیه، خود را دارای رسالتی میدانست که مخالفان حق انتقاد از آن را نداشتند و آن، پیادهکردن رونوشتی از نظام خود در کشورهای دیگر بود. این گامبرداری متقابلا آغازگر مقاومت بازدارندهای شد که پس از دو جنگ به جنگ سرد تبدیل شد و عملا آمریکا را نیز به جرگه قدرتهای امپریالیستی غرب وارد کرد. شوروی با ارعاب و قتل مخالفان توانست جامعه خود را وادار به تمکین کند و آن را دلیل محبوبیت و پذیرش بلامعارض خود بداند. جنگ سرد گاه به جنگهای نیابتی گرم تبدیل میشد که زبانههای سوزان آن در ویتنام بهیادماندنی است. تفاوت نظام آمریکا با شوروی در این بود که به قول بازاریها، آمریکا از «سود» میخورد و شوروی از «مایه». آمریکا در هر جنگی، صنایعی را در کشور خود به کار میانداخت و نیروهایی را به کار میگمارد، درحالیکه در شوروی توان تولیدی به جای رفع نیازهای فزاینده مردم باید صرف تدارک تجهیزات و مهمات نظامی در کشورهای دیگر میشد. مردم برای خرید یک یخچال یا سایر لوازم خانگی باید ماهها و سالها در صف انتظار میماندند. اگر جنگ ویتنام برای آمریکا روزانه ١٠ میلیون دلار هزینه برای ابزار جنگی، مهمات و پرسنل داشت - که از عهده آن برمیآمد- شوروی برای مقابله با آن باید دستکم نصف آن مبلغ را از امکانات محدود خود هزینه میکرد - و از عهده آن برنمیآمد-. درواقع پیروزی شوروی در جنگ نیابتی ویتنام، ضررهای داخلی برای آنها به همراه داشت. آمریکاییها در عوض شوروی را در جنگ نیابتی دیگری در افغانستان درگیر کردند و در آنجا القاعده و بنلادن را به جانش انداختند و آن نظام نیمهجان را از پای درآوردند. نظام شوروی مبتنی بر عقایدی توهمی و به زور، فساد، پنهانکاری و روشهای استالینی استوار بود. روابط این کشور با کشورهای اقماری در اروپا و مستملکات آسیایی مبتنی بر غارت و غرامت بود. وقتی نسلهای فرهیخته بعدی به خود آمدند و گورباچف خواهان دو مرحله گلاسنوست (بلورینگی یا شفافیت) و پرستورویکا (بازسازی) برای اصلاحات شد، با اندکی بلورینگی دیگر فرصتی برای بازسازی بقای آن نظام باقی نماند. نظام اداری، سیاسی و اقتصادی بود که توان پایداری شوروی را فرسود نه جنگ نرم تحمیلشده از بیرون. حتی زمانی که نظامیان برای بقای نظام، گورباچف را ربودند، همقطاران خودشان بودند که بهدور «یلتسین» سوار بر تانک جمع شدند و فاتحه آن نظام را خواندند. آن روزها مردم کشور و دولتهای اقماری شاد و خوشحال شدند و ماتم نگرفتند. ابرقدرتها متحد استراتژیک نمیخواهند، نیازی هم به آن ندارند. هنگام رأیدادن در مراجع بینالمللی و شورای امنیت هم فقط به منافع خودشان میاندیشند. رفتار ایران با آنها یا هرکشور دیگری، باید بر مبنای برابری و رعایت منافع ملی خودمان و احترام متقابل باشد.
روزنامه اعتماد در بخش سرمقاله خود نوشت:
سخنان سهشنبه شب آقاي روحاني در تلويزيون ايران واجد چند نكته كليدي بود كه توجه به آنها ميتواند براي چشماندازي كه در پيش داريم اهميت داشته باشد. البته هركدام از اين موارد استلزاماتي دارد كه نميتوانيم آنها را ناديده بگيريم.
1- آقاي روحاني به درستي تاكيد كردند كه: «آنچه براي موفقيت ما لازم است اميد مردم است.» واقعيت اين است كه اميد مردم نقش تعيينكننده دارد ولي شكلگيري و نيز بقاي اميد ميان آنان بايد با عنايت به واقعيات جامعه باشد. مردم بايد شاهد تحولاتي هرچند ملموس باشند و تحول را در اداره كشور و زندگي روزمره خود ببينند. تحول در روابط خارجي به خودي خود براي مردم و جامعه اهميت درجه اول را ندارد، بلكه اثرات اين روابط بر امور داخلي كشور ازجمله اقتصاد است كه مهم است. به علاوه اگر دولتي ميتواند روابط خارجي را سروسامان دهد به طريق اولي بايد بتواند امور داخلي را نيز نظم و نسق دهد. وضعيت نظام اداري كشور از مواردي است كه زايلكننده اميدي است كه نزد مردم ايجاد شده است. همچنين وحدت سياسي و برون رفتن از تنش موجود سياسي يكي از مهمترين مواردي است كه موجب تقويت اميد در ميان مردم ميشود. وحدتي كه بايد در انتخابات و با حضور حداكثري مردم تحقق پيدا كند. البته بخشي از اين كار به عهده دولت است و در بخش مهمتري از آن نيز ساير قواي حكومتي نقش دارند و بهطور مستقيم به دولت مربوط نميشود. ولي دولت و شخص آقاي روحاني ميتوانند با استفاده از شيوههاي گوناگون در اين زمينه موثر واقع شوند و وحدت سياسي و اميد ناشي از آن را به جامعه سياسي ايران تزريق كنند.
2- نكته بسيار مهم ديگري كه آقاي روحاني اظهار داشتند، اين است كه نميخواهيم قدرت فائقه منطقه باشيم. واقعيت اين است كه بخشي از ترسي كه در دل كشورهايي چون عربستان ايجاد شده ناشي از اين توهم است كه ايران ميخواهد قدرت فائقه منطقهاي شود لذا آنان خودشان در پي رسيدن به اين هدف هستند تا مبادا ايران چنين شود. چنين هدفي نهتنها در ايران وجود ندارد بلكه شدني هم نيست. زيرا اوضاع منطقه و قدرتهاي جهاني، چنان است كه بقاي هرگونه قدرت فائقه احتمالي را به چالش ميكشد. آنچه ايران ميخواهد، نه قدرت فائقه بودن كه مربوط به زمانهاي دور نزد كشورهاي سلطهجو است، بلكه حفظ منافع مشروع خود و ايجاد روابط متوازن با كشورهاي ديگر است. روابطي كه مانع از سلطهجويي هر قدرت منطقهاي شود. كاري كه عربستان سعودي در يمن و سوريه كرده است، مصداق بارزي از اين نوع رفتار با هدف قدرت فائقه شدن است.بنابراين هرگونه كوششي براي تبديل شدن هر كشوري به قدرت فائقه منطقهاي، برابر با آغاز درگيري و بحران است كه به ضرر همه كشورها از جمله كشوري است كه خواهان قدرت فائقه شدن است.
3- محور كليدي ديگري كه در اظهارات آقاي روحاني بود، تاكيد بر حضور مردم و بخش خصوصي و كنار كشيدن دولت از امور تصديگري و بسنده كردن به امور حاكميتي و سياستگذاري است. بيان اين جمله را همواره در دولتهاي گذشته نيز شاهد بودهايم. ولي در دولت موجود گامهايي مهمتر نيز برداشته شده است. از جمله و برخلاف دولت پيش كه هر جا سفر ميرفتند انواع و اقسام مقامات دولتي را به عنوان هيات اقتصادي، همراه خويش ميكردند و هيچ نمايندهاي از بخش خصوصي حضور نداشت، در اين دولت و در سفر آقاي روحاني به اروپا شاهد حضور چشمگير بخش خصوصي و نمايندگان آن در سفر بوديم كه به معناي برداشتن گام اوليه و نشان دادن اراده لازم براي تحقق اين هدف است.
ولي اجراي اين هدف به همين سادگي نيست و با گفتن اينكه ميخواهيم بخش خصوصي را تقويت كنيم كفايت نميكند. زيرا ساختار موجود كشور به ويژه در حوزه اقتصاد همچنان بر محور دولتي بودن قرار دارد و با اين ساختار و نظام اداري و مقررات كسبوكار و مشكلات قضايي و فساد به هيچوجه نميتوان بخش خصوصي را به نحو مطلوب فعال كرد. مساله اصلي اين است كه بخش خصوصي نميخواهد جانشين بخش دولتي شود. دولت بايد مقتدرتر شود و به جايگاه اصلي خود برود. اگر مقررات و نظام اداري موجود و رانت و بيقانوني ادامه داشته باشد، خصوصي شدن اقتصاد به ضرر مردم خواهد شد. بخش خصوصي وقتي مفيد است كه همزمان شاخصهاي كسبوكار بهبود بخشيده شود. بدون شفافيت و آزادي دسترسي به اطلاعات و حذف رانت و مقررات تبعيضآميز، تقويت بخش خصوصي عليه منافع مردم و اقتصاد خواهد بود، بنابر اين بايد شاهد اقدامات دولت در اين زمينهها باشيم.
نكته مهم ديگر اينكه در ادبيات موجود، بخش خصوصي تعريف دقيقي ندارد؛ بخش مهمي از آنچه بخش خصوصي ناميده ميشود همان بخش دولتي است كه در دولت پيش در نهاد و موسسات و... تبلور يافت.
با وجود بخش خصولتي كه هم از منافع بخش دولتي بهرهمند است و هم از منافع بخش خصوصي، غيرممكن است كه اقتصاد كشور گامي اساسي به جلو بردارد. به نظر ميرسد همين چند مورد، در مركز توجه دولت قرار گيرد ميتوانيم اميدوار باشيم كه از سال 1395، جوانههاي رشد را در اقتصاد ايران شاهد خواهيم بود.
برجام و ضرورت تحرك اطلاعرساني دولت
هوشمند سفيدي در روزنامه آرمان نوشت:
آغاز اجراي برجام و متعاقب آن تحرك ديپلماسي عمومي دولت يازدهم به ويژه ديپلماسي اقتصادي و در همين راستا، سفر اروپايي رئيسجمهوري و دستاوردهاي آن از يك طرف و عدم تحرك موثر و كافي اطلاعرساني دولت در زمينه تحليل آثار و ضرورتهاي آن، بار ديگر اين واقعيت را نشان داد كه آگاهيدهي، نقش اول را در شكلدهي افكار عمومي ايفا ميكند و متاسفانه عدم آمادگي كافي براي اين منظور، شكاف عميقي بين «ديپلماسي اقتصادي » و «ديپلماسي رسانهای» دولت ايجاد كرده است. اگر اين واقعيت را با سمپاشي و حتي تحرك زودهنگام به اصطلاح دلواپسان تحليل كنيم، آنگاه وضعيتي كه هم اينك نزد افكار عمومي به ويژه طبقات متوسط و توده شكل گرفته است، بهتر درك خواهد شد. انتظار ميرفت با توجه به پيشبيني اجرايي شدن برجام و توقعات و انتظارات عمومي از آن، سياست اطلاعرساني و رسانهاي مدوني براي آن آماده ميشد تا از يكسو به تعديل انتظارات و منطقيسازي آن شكل داده و از طرف ديگر، اين پيروزي ديپلماتيك و افتخارات آن را آنگونه كه شايسته است، بروز ميداد. متاسفانه هجمه اطلاعرساني دلواپسان كه منافع جناحي را در اولویت اقداماتشان قرار دادهاند، از اطلاعرساني دولت پيشي گرفته و آنها كوشيدهاند تا به جاي كاشتن بذر اميد و نشاط در دل مردم، به نوميدي عمومي دامن بزنند. در اين راستا، شايسته آن است تا دولت سريعا سياست تحليل تاثيرات توافقات و قراردادها را با زبان عامه و همه فهم و بر پايه يك كمپين اطلاعرساني گسترده در پيش بگيرد. براي مثال بيان و تبيين آثار اشتغال زايي، تورم زدايي، تنش زدايي، توسعه تعاملات بينالمللي، ايمني سفر و...، ضرورتي فوري محسوب ميشود كه به هيچ وجه با تاخير سازگار نيست. مهمترين تكنيك در اين زمينه برگزاري نشستهاي خبري مسئولان مرتبط با قراردادها و تفاهمات، با نمايندگان رسانهها و ارائه توضيحات لازم و پاسخگويي به ابهامات، سياه نماييها و بعضي از سئوالات برحق است كه بايد با بيان تحليلي مبتني بر نتايج آتي آنها براي آحاد و طبقات مختلف مردم و پركردن خلأهاي گذشته و دوران دولتهاي نهم و دهم و آسيبهايي كه كشور و مردم از آنها ديدند، همراه باشد. براي مثال، يادآوري ميزان بيكاري انباشته طي 10سال گذشته يا تعداد سوانح هوايي ناشي از فرسودگي ناوگان هوايي مسافربري كشور و تعداد افرادي كه طي آن جان خود را از دست دادند، بسيار مهم است. سياست بعدي در اين خصوص، تعديل انتظارات و تاكيد بر زمانبر بودن لمس دستاوردهاست. همچنين بهرهبرداري از انواع رسانهها در امر اطلاعرساني از رسانههاي سنتي گرفته تا رسانههاي نوظهور است كه بايد توسط روابط عموميها سازماندهي و اجرا شوند. سياست آخر، اطلاعرساني گسترده، نه تنها براي نخبگان بلكه براي عموم است. بايد براي «حاشيه نشينان اطلاعاتي» نيز پيام داد. در اين زمينه، برگزاري جلسات اطلاعرساني و تحليل دستاوردهاي برجام با آحاد مختلف مردم از جمله جوانان و... ضرورت دارد. روابط عموميها بايد هم فرمانده و هم سرباز اين حركت باشند و به اصطلاح بازيخواني درستي از آنها صورت پذيرد. سخن آخر آنكه مراقب باشيم با ضعف در اطلاعرساني، فرصت اميد بخشي به مردمي را كه سالها در انتظار فرجام برجام بودهاند، به سادگي از دست نرود.
مسئولان بخوانند
کورش شجاعی در بخش یادداشت روز، روزنامه خراسان نوشت:
«شما سوار مقام شوید، مقام سوار شما نشود این دو تا مثل راکب و مرکوبند». این عبارت به ظاهر ساده اما صریح و پرمغز، بخش کوتاهی از سخنان بنیان گذار و رهبر انقلاب اسلامی در جلسه تنفیذ حکم ریاست جمهوری محمدعلی رجایی است گر چه در آن جلسه، مخاطب این سخن بس «درس آموز»، رئیس جمهور بوده اما کاملاً بدیهی و روشن است که مخاطب امام(ره) همه مسئولان آن روز، امروز و آینده این کشور بوده، هستند و خواهند بود. همچنین پر واضح است وقتی که رئیس جمهور به عنوان بالاترین مقام اجرایی کشور مخاطب این سخن «سرنوشت ساز» امام امت قرار می گیرد به طریق اولی همه مسئولان در تمامی سطوح و رده های مسئولیتی، مخاطب این کلام راهبردی، نصیحت و توصیه موکد هستند، پند و توصیه حکیمانه ای که عمل به آن ضامن اصلی «خوش سرانجامی» و عاقبت بخیری مسئولان و صاحبان قدرت است. مردم در همین سال های گذشته بر انقلاب با چشم خود دیدند و می بینند عاقبت نیک و قابل افتخار مسئولانی را که «راکب» خوبی بودند و هستند برای مرکوب مقام و مسئولیت، همان طور که «بدسرانجامی» مسئولان و به قدرت رسیده هایی که «مرکوب» مقام شده اند را دیده اند و می بینند.
بی گمان هر مسئولی در هر رده و سطح مدیریتی اگر به جایگاه مسئولیتی خود به دیده «فرصت خدمت» نگاه کند، خدمت به مردم با انگیزه اساسی و بنیادین جلب رضای حق تعالی، خدمت به وطن در راستای توسعه و پیشرفت و آبادانی و امنیت و منافع ملی کشور، خدمت به ارتقاء دانش و بینش و فرهنگ جامعه و... و نه با نگاه «طعمه» و فرصتی برای میدان دادن به خواست ها و منیّت ها و قدرت طلبی و ثروت اندوزی و برخورداری از امتیازات و رانت های گوناگون برای خود و وابستگان نسبی و سببی و فکری و جناحی خود آن گاه می تواند مدعی امیری و سواری بر مرکب قدرت و مقام باشد.
نشانه های «طعمه دیدن» و «مرکوب» مقام شدن
و اما مرکوب مقام شدن نشانه هایی دارد. خود برتر بینی و خود بزرگ بینی «دیگران را کوچک و کم مقدار شمردن»، تکبر و نخوت و غرور در مواجهه با مردم و همکاران، خود را همه چیز فهم و دانای کل دانستن، خودمحوری و استبداد رأی، اهل مشورت نبودن و مشاوره نگرفتن از صاحبان اندیشه و نظر، نداشتن روحیه انتقاد پذیری و قبول اشتباه، علاقه مندی به خدم و حشم و تشریفات و تجملات، میل به ثروت اندوزی و تکاثر، جاه طلبی و میل به افزایش قدرت و تنوع طلبی در عرصه های گوناگون، وابستگی و دلبستگی به مقام و قدرت، به دنبال امتیازات ویژه و رانت های گوناگون بودن، خود را تافته جدا بافته دانستن، ریاکاری و دورویی، دیگران را «بدهکار» دانستن و خود را «طلبکار» پنداشتن، خود را در قله و اوج دیدن و دیگران را به هیچ انگاشتن از جمله نشانه های «طعمه» دیدن مقام و مسئولیت و مرکوب مقام شدن است.
عواقب مرکوب مقام شدن
آن هنگام که دستیابی به مقام و قدرت و حفظ آن برای برخی هدف می شود و «طعمه»، وقتی مزه ریاست و پست و مقام زیر زبان و دندان بعضی ها خوش می آید گاه آنچنان وابسته و دلبسته می شوند که هیچ گاه نمی خواهند از قدرت و مقام عاریتی خود دل بکنند و گویا اساساً فراموش می کنند که اگر مقام و منصب ها پایدار و ماندگار می بود به آن ها نمی رسید! دلبستگی به کسب قدرت و وابستگی به پست و مقام، در اولین گام حریت و آزادگی را از شخص می گیرد، او را کوچک و حقیر و «بله قربان گو» در مقابل مقام های بالادستی می کند و گاه کار را به ذلت و حقارت، تملق و چاپلوسی می رساند دلبستگی به قدرت و مقام نه تنها چنین افرادی را از چشم مردم می اندازد بلکه بین انسان و «معاد اندیشی» که لازمه خوش سرانجامی و عاقبت بخیری است فاصله ای بس معنادار می اندازد و بدیهی است که وقتی عمر کوتاه پست و مقام به چشم آید و «ابدیّت» و زندگی جاوید نادیده گرفته شود، حق جلوه دادن ناحق ها، بریدن از باورها، پشت کردن به اصول، فروختن منافع مردم و کشور به منافع ظاهری و زودگذر فردی و گروهی و بیان حرف های عوام فریبانه و پوپولیستی برای فریفتن و «دور زدن» مردم برای چنین افرادی آسان بلکه گاه به «رویه» تبدیل می شود و همه این ها آیا معنایی جز خودخواهی، اسیر نفس بودن، شیفتگی به دنیا و مرکوب پست و مقام شدن دارد؟پس آیا هر مسئولی در هر رده ای و در هر زمانی نباید خود را به محک و سنجه این سخن و توصیه حکیمانه بنیان گذار جمهوری اسلامی بسنجد که «شما سوار مقام شوید، مقام سوار شما نشود».
پشت پرده منتقدان سفر اروپایی روحانی
حسین واله در بخش دفتر اول روزنامه ایران نوشت:
انتقادهای اخیر از سفر رئیس جمهوری به اروپا، بیش از آنکه ناظر به سمتگیری گامهای دیپلماتیک پسافرجام باشد، ادامه مخالفت با «برجام» و اصل سیاست تعامل با جهان خارج به نظر میرسد. هم وسواسهای افراطی درخصوص تشریفات سفر و هم بدبینی در باب دستاوردهای آن ریشه در مفروضات پایهای دارد که مبنای مخالفت با برجام بوده است. اگراین مفروضات وجود نمیداشت، انتقادهای مطروحه این شکل را به خود نمیگرفت. آنها را میتوان چنین خلاصه کرد:
1- از نگاه مخالفان برجام، جهان غرب واقعیتی یکپارچه است که انقلاب اسلامی ایران اساساً در دشمنی با آن هویت مییابد. بر این اساس، هر حرکتی که به افزایش فاصله بین ایران و غرب منجر شود، در راستای آرمانهای انقلاب اسلامی و هر رفتار و سیاستی که به کاهش تنشها و نزدیکی بیشتر جمهوری اسلامی ایران با غرب منجر شود، در تقابل با آرمانهای انقلاب اسلامی قرار دارد.
2- از نگاه مخالفان برجام، جهان غرب یعنی امریکا و اروپا. روسیه و چین و شاید ژاپن در این نگاه غرب شمرده نمیشوند، لذا نزدیکی و همکاری استراتژیک با این کشورها مخاطراتی برای انقلاب و نظام و کشور و اقتصاد و استقلال به همراه ندارد.
3- از نگاه مخالفان برجام، جمهوری اسلامی ایران نظام ضعیفی است که ورود غربیها به آن تا هر حد اندازه که رخ دهد، آن را تهدید میکند. برای حراست از نظام باید منافذ ورود نامحرمان را مسدود کرد.
4- از نظر مخالفان برجام، برای جلوگیری از آلوده شدن اشخاص به ویروس باید ویروسها را نابود کرد در غیر این صورت ویروسها اشخاص را لامحاله آلوده و نابود خواهند ساخت. عالم اقتصاد و سیاست بینالمللی میدانی برای این کشمکش حیات و مرگ است.
این ذهنیت البته تازگی ندارد. اولین گام سیاستگذاران جهان دوقطبی در قرن بیستم تلقیح این نگرش به اتباع خود برای حفظ بسیج روانی آنان در جنگ سرنوشت بود. امریکا در آن دوران از کمونیسم دیوی ساخت که برای نجات بشریت از چنگال آن هر کاری مجاز بود حتی کودتا در ایران علیه انقلاب استقلالطلبانه ملت و دولت ملی مصدق و استقرار یکی از تاریکترین دورههای استبداد سیاسی که سرانجام سر خاندان پهلوی را به باد داد و پیوندهای نیرومند درونی شده بین ایران و امریکا را گسست. شوروی از سرمایهداری غولی ساخت که برای مهار آن اشغال چکسلواکی، لهستان و کودتاهای خونین هر جا شدنی باشد، مجاز بود. جا دارد اضافه کنیم هنوز هم در سیاست داخلی امریکا و در معدودی دموکراسیهای دیگر رگههایی از تمایل به ادامه همان منش جنگ سردی در قرن بیست و یکم مشاهده میشود.
اما موافقان برجام در نقاط بسیار واضحی تفاوت نگاه دارند: جهان غرب مجموعهای متکثر است با انواع گرایشها در آن که برخی همسو و برخی در برابر منافع و ارزشها و آرمانهای ما سیر میکنند. صفبندی قدرتها براساس منافع آنهاست و از مسیری بسیار پیچیده شکل میگیرد. جهان صنعتی به طور کلی با جهان در حال توسعه به شمول ایران، در پارهای قضایا تضاد منافع دارد و بیاحتیاطی در تشخیص این نقاط بحران میزاید. در مقابل، مانورهای دقیق میتواند راه کشور را به اهداف ملی در میان همه این پیچیدگیها بگشاید. جهان غیر صنعتی نیز مشکلات و مشکلسازیهای خود را دارد که برای آن تدبیر لازم است. نه ایران کشوری چنان ضعیف است و نه قدرتهای غربی قدرت مطلق. ما قادریم در چارچوب منافع خود با همه جهان خارج وارد معامله شویم و برد خود را طوری رقم زنیم که باخت دیگران محسوب نشود. با این حال، عناصر خطرساز و مخرب و خودمحور و قدرتجوی بیاندازه و گردنکش همچنان وجود دارند چنان که همیشه بودهاند اما این خطر نباید ما را به انزوا سوق دهد، دستکم به یک دلیل بسیار روشن: همان نیروهای گردنکش خواهان انزوای ما هستند. متناسب با تفاوت مواضع اعضای جامعه جهانی باید تغییر موضع داد تا بتوان از دامهایی که دشمن ذاتی ایران و نیروهای متحد آن میگسترند، جست. گسترش دامنه ارتباطات و همکاریهای خارجی برای ایران امروز بهخودی خود موضوعیت دارد و سبب تحکیم ثبات و امنیت و تسریع فرآیند توسعه میشود. حفظ الگوهای رفتاری جنگ سردی چه از جانب دولتهای دیگر و چه از جانب ایران بیشتر ناتوانی از تشخیص دگرگونیهای عینی حیات بینالمللی و گرفتاری در عادات ذهنی پیشینمان را نشان میدهد.
آيا واقعاً انقلاب لازم بود؟
سيد مسعود شهيدي در سرمقاله روزنامه رسالت نوشت:
چرا انقلاب شد؟ آيا واقعاً انقلاب لازم بود؟ شايد اين سئوال براي بسياري از نسل اوليها انقلاب که با چشم خود دوران حکومت پهلوي را مشاهده کرده اند موضوعيت نداشته باشد ولي قطعا براي بسياري از جوانان امروز که آن دوران را نديده اند موضوعيت دارد و بايد آنها در اين مورد به اطمينان برسند . تبليغات بسيار گسترده اي از طريق رسانه هاي جهاني و شعبه هاي داخلي آنها صورت ميگيرد که به طور مستقيم و غير مستقيم به جوانان ما اينگونه القاء کند که رژيم گذشته از طريق ارتباط با آمريكا در مسير پيشرفت و توسعه و خدمت به مردم بوده و ضرورتي نداشت به خاطر بعضي از عيوب آن ، دست به انقلاب زد و خسارت هاي يک انقلاب را به جامعه تحميل نمود .
آنها اين شبهه افکني را با به کار گيري قوي ترين و حرفه اي ترين شيوه هاي تبليغ و با بيان ها و استدلال هاي مختلف هر روز در سطحي گسترده تکرار مي کنند تا مخاطب خود را به اين قضاوت برسانند که اگر انقلاب نشده بود ايران در دنيا جايگاه بالاتري داشت .
سال گذشته بي بي سي در اقدامي بي سابقه يک برنامه مستند 9 ساعته و بسيار حرفه اي و قوي در مورد رژيم پهلوي توليد و پخش کرد که اگر چه با سفارش و سرمايه گذاري خانواده شاه توليد شده بود ولي حرفه اي و قوي بود و مخاطب را به اين باور مي رساند که برنامه اي
متکي به اسناد واقعي و کاملا بي طرف است و فقط قصد بازگو کردن حقايق تاريخي را دارد . جهت گيري اصلي آن برنامه ، همچون ديگر تبليغات رسانه هاي جهاني اين بود که رژيم شاه رژيم مفيد و خدمتگزاري بوده وبا برکناري آن ، ايران زيان کرده است .
براي آنکه به ساده ترين و کوتاه ترين شکل ممکن به اين شبهه پاسخ دهيم واين پاسخ براي نسل جوان و تحصيلکرده کشورمان قانع کننده باشد بهترين راه آنست که به منابع معتبر جهاني که اعتبار علمي تراز اول دارند مراجعه کنيم . منابعي که هيچ انسان اهل تحقيق نتواند آن را انکار کند .
اگر در سطح عالي ترين دانشگاه هاي آمريكا و اروپا ، ممتاز ترين اساتيد تاريخ و به خصوص اساتيد متخصص تاريخ ايران را جستجو کنيم ، معتبر ترين و شاخص ترين آنها چند نفر انگشت شمار هستند که تمامي اساتيد تاريخ در سراسر دنيا در درس خود و در تأليفات خود از آنها وام ميگيرند .از آنجا که اين اساتيد همگي در چارچوب تفکرات اومانيستي غرب ، با هرگونه حکومت ديني مخالفت داشته و به طور طبيعي با نظام اسلامي ايران نيز دشمني و مخالفت دارند ، قضاوت آنها نه تنها براي غرب گراترين مخالفان انقلاب قانع کننده خواهد بود، بلکه براي تمامي دولت هاي حال و آينده نيز عبرت آموز است.
تاريخ شناس اول ، خانم نيکي- آر- کدي است :( Nikki R. Keddie) (متولد 1930 ميلادي) پژوهشگر و خاورشناس آمريکايي که پس از 35 سال تدريس در دانشگاه کاليفرنيا و لس آنجلس (UCLA)، بازنشسته شدهاست. زمينه پژوهش او: تاريخ خاور نزديک، تاريخ اجتماعي، تاريخ زنان، تاريخ جهان و تطبيقي ميباشد. مبحث اصلي تدريس او در دانشگاه کاليفرنيا، تاريخ ايران و خاورميانه بوده که کتب و مقالات متعددي درباره آن به رشته تحرير درآوردهاست. از جمله کتاب «ايران مدرن، ريشهها و پيامدهاي انقلاب ايران» (2003)، که در دو کتاب مجزا به فارسي ترجمه شدهاست. کدي به ترتيب در سالهاي 1994 و 2003 ميلادي براي عضويت در «آکادمي علوم آمريکا» و همچنين «انجمن مطالعات خاورميانه» برگزيده شد و در سال 2002، جايزه«تاريخ ايران» را از مؤسسه دانشنامه ايرانيکا دريافت کرد. او هشت کتاب در مورد تاريخ معاصر ايران نگاشته که تاکنون چهار کتاب ريشه هاي انقلاب ايران ، نتايج انقلاب ايران ، ايران دوران قاجار و بر آمدن رضاخان و نه شرقي نه غربي (بررسي روابط ايران با آمريكا و شوروي) به فارسي ترجمه شده است . با توجه به محدوديت سر مقاله ، به عنوان نمونه ، فقط چند گزيده مختصر از کتاب ريشه هاي انقلاب تقديم مي گردد :
"ايرانيان ، قدرتهاي خارجي را که اين اواخر به طور عمده ، به معني آمريكايي ها است ، کساني مي دانند که مي خواهند از اين مملکت به نفع اهداف خود ، سوء استفاده کنند ، کساني که همواره به دنبال نقش واهميت استراتژيک ايران ويا معامله کردن روي ايران به منظور جلوگيري ازتوسعه منافع ديگران وبه طور عمده روسها ميباشند ، ويا کساني که در قرن بيستم به دنبال نفت بوده اند ، ويا نقشي که آمريكايي ها براي ايران بهعنوان ژاندارم آنها در منطقه در جلوگيري از پيشرفت روسها قائل بوده اند .... انسان مي تواند ، آرزوي بسياري ازمردم ايران را ، در به نمايش گذاشتن رهايي خود از زير نفوذ خارجي ها و روشهاي آنها، وايجاد يک اقتصاد ، جامعه و فرهنگ مستقل از نفوذ قدرتهاي غربي ، که به اختيار و انتخاب آزادانه خود مردم انجام گرفته باشد ، درک کند " . (1)
" رجوع مکرر شاه به سفراي آمريكا و انگليس نشان مي دهد ، نظامي که او بنا نهاده بود تا چه حد او را از وجود حامياني (داخلي) که به آنها اعتماد داشته باشد محروم ساخته بود ، و وي تا چه حد به قدرت هاي خارجي تکيه داشت " . (2)
" فساد مالي که به همراه رشد درآمد نفتي ، چون قارچ روئيد و فزوني گرفت ، به نوبه خود يکي ديگر از مکانيسم هائي بود که سرمايه ها را به سمت طبقات بالا و سپس خارج از ايران سوق مي داد .... در دهه 50 علاوه بر سرمايه عظيم رو به رشد شاه ، فساد مالي در دربار، خاندان سلطنتي و طبقه ممتاز جامعه ، به حدي زياد بود که سهم عمده اي در افزايش مخالفت توده هاي عظيم مردم داشت " . (3)
" اقدامات گوناگوني که در جهت ايجاد يک ايدئولوژي افسانه اي شاهنشاهي به عمل مي آمد ، مورد انزجار مردم بود . فرمانروايان ايران از صدر اسلام تا کنون هرگز به اندازه حکومت پهلوي در تجليل از سلطنت ، پيشروي و اغراق نکردند ، کاري که اسلام را از ارزش مي انداخت . کوشش رضا شاه در زمينه برابر نشان دادن و هم جهت و هم شأن نشان دادن خودش با پادشاهان قبل از اسلام را پسرش محمد رضا نيز دنبال کرد " . (4)
" غربگرايي فرهنگي روز افزون حکومت پهلوي ، مورد تنفر طبقات عامه مردم بود " . (5)
" حمايت 25 ساله آمريكا از ديکتاتوري شاه و هر آنچه او مي کرد ، به احساسات ضد آمريكايي مردم افزود . بنابر اين ، در مورد آمريكا و نيز انگلستان ، هر اندازه که بعضي از اتهاماتي که پاره اي از ايرانيان مي زنند مبالغه آميز و خيالي باشد، خصومت و ترديد مردم ايران ، ريشه در حوادثي مهم و واقعي دارند که عمده ترين آنها مشارکت آن دو دولت در سرکوبي قيامهاي انقلابي و مردمي و حمايت از حکومت هاي منفور است ". (6)
" افراد معدودي هستند که آرزوي بازگشت به رژيم سابق را دارند ". (7)
تاريخ شناس بعد آقاي يرواند آبراهاميان است (متولد 1319 در تهران) تاريخنگار ارمني ايراني . او در سال 1329 به بريتانيا مهاجرت نمود و در سال 1342 درجه کارشناسي و کارشناسي ارشد خود را از دانشگاه آکسفورد دريافت کرد. آبراهاميان پس از مهاجرت به آمريکا موفق به گرفتن دکتراي خود، در سال 1348 از دانشگاه کلمبيا شد . وي در دانشگاههاي پرينستون و آکسفورد به تدريس «تاريخ ايران» پرداخت و هم اکنون در کالج باروک دانشگاه شهر نيويورک (CUNY) به تدريس تاريخ جهان و خاورميانه مشغول است. آبراهاميان در مقوله «تاريخ ايران معاصر»، از برجستهترين تاريخنگاران محسوب ميشود. فرد هاليدي دانشپژوه ايرلندي، او را در زمينه نگارش تاريخ احزاب سياسي ايران، برترين محقق دنيا ميداند . او ده کتاب در مورد تاريخ ايران تأليف کرده که فقط چند عنوان به فارسي ترجمه شده.
چند نمونه از نظرات آقاي آبراهاميان در کتاب تاريخ ايران مدرن:
" فوران انقلاب ، صرفا به سبب اشتباهات لحظات آخر نبود. آتشفشان انقلاب ، ناشي از فشارهاي بيش از اندازه اي بود که در دهه هاي متمادي در اعماق جامعه ايران انباشته شده بود . شاه در سال 1356 روي چنين آتشفشاني قرار داشت و تقريبا با همه بخشهاي جامعه بيگانه بود "..... " او ( در سال 1332 ) حکومت خود کامه اش رابا مخالفت شديد روشنفکران و طبقه کارگر شهري شروع کرد . اين مخالفت طي سالهاي متمادي تشديد و تقويت شد . او در عصر جمهوري خواهي ،با سلطنت پادشاهي و پهلوي گرائي خودنمائي مي کرد و فخر مي فروخت . و در عصر مخالفت با امپرياليسم ، با دخالت مستقيم سازمان سيا و سازمان، MI6 بر سر کار آمد و در عصر ناسيوناليسم ، با سرنگوني دولت مصدق ، که نماد و بت ناسيوناليسم ايران بود ، به قدرت رسيد .......وخود را پليس آمريكا در خليج فارس مي دانست ، و در موضوعات حساسي همچون فلسطين و ويتنام ، آشکارا از آمريکا جانبداري ميکرد . ” (8)
” يکي از سه عامل اصلي قدرت يابي روحانيون، نفرت عميق مردم از شاه بود ” . (9)
” در اسفند سال 1354 شاه ، تشکيل حزب رستاخيز را در کشور به اطلاع همه رساند . وي اعلام کرد که ايران در آينده ، تک حزبي خواهد بود و کليه جنبه هاي زندگي سياسي ، تحت نظارت يک حزب قرار خواهد داشت و همه شهروندان وظيفه دارند به حزب ملحق شوند و افرادي که عضو اين حزب نشوند لابد کمونيست مخفي اند و اين خيانتکاران ميتوانند بين رفتن به زندان يا ترک کشور يکي را انتخاب کنند ”. (10)
” در سال 1355 پنجاهمين سالگرد سلطنت دودمان پهلوي در يک روزنامه تبعيدي مخالف در پاريس در مقاله اي با عنوان پنجاه سال خيانت ، پنجاه مورد ازتخلفات سياسي ، اقتصادي ، فرهنگي و اجتماعي رژيم شاه ذکر شده بود که برخي از آنها عبارت بودند از ، کودتاي 28 مرداد ،ناديده گرفتن حقوق اساسي مردم ، به تمسخر گرفتن انقلاب مشروطه ،اعطاي امتياز کاپيتولاسيون ،تشکيل ائتلاف هاي نظامي با غرب ، قتل مخالفين ، کشتار راهپيمايي بدون سلاح خرداد 42 ، گشودن درهاي کشور به روي کالاهاي خارجي ، تضعيف هويت ملي بر اثر گسترش امپرياليسم فرهنگي ، اشاعه فاشيسم از طريق تبليغ شاه پرستي ، نژاد پرستي ، آرياگري و تبليغات ضد عربي و تشکيل دولت تک حزبي براي سلطه مطلق بر جامعه ” . (11)
” استراتژي رژيم شاه ، سرازير کردن ثروت نفتي به سوي نخبگان وابسته به دربار بود ...... ثروت به لحاظ نظري به صورت قطره اي به پايين جامعه جريان مي يافت ، اما در عمل همچنان به بالاي جامعه چسبيده بود و مسيرش به سوي راه هاي پايين تر، روز به روز کمتر مي شد ”. (12)
” بخش اعظم روستاها بدون برق ، مدرسه ، آب لوله کشي ، راه و ساير امکانات رفاهي بود ”. (13)” وضعيت ايران به طور کلي به مراتب بدتر از کشوري مانند سوريه بود که نه نفت داشت و نه ثبات سياسي ” . (14)
” ايران در سال 1340 يکي از مشکل دار ترين کشور هاي جهان سوم به لحاظ توزيع نابرابر در آمدها بود ، اما بنا بر گزارش سازمان بين المللي کار، در دهه 1350 به يکي از بد ترين کشور هاي جهان تبديل شد”. (15)
” ايران يکي از بدترين کشور هاي خاور ميانه در بخش نرخ مرگ و مير کودکان و نسبتِ پزشک به بيمار بود و يکي ازپايين ترين نرخ هاي آموزش عالي مربوط به اين کشور بود . 68 در صد از جمعيت بزرگسال بي سواد بودند و 60 در صد کودکان نمي توانستند دوران دبستان را تمام کنند ” . (16)
”سازمان عفو بين الملل در سال 1355 ( که هنوز شاه مورد حمايت همه جانبه غرب و سازمان ملل بود ) رژيم شاه را يکي از بد ترين نقض کنندگان حقوق بشر در جهان معرفي کرد ”.”دکتر سنجابي ( رهبر جبهه ملي ) پس از ملاقات با آيت الله خميني در پاريس به نمايندگي از جبهه ملي گفت که سلطنت کنوني ، قانون اساسي و شريعت را رعايت نمي کند زيرا مستبد ، فاسد و ناتوان از پايداري در برابر فشار خارجي است.”... (18)
” بازرگان ( رهبر نهضت آزادي ) پس از ملاقات با امام ، به نمايندگي از نهضت آزادي گفت ، تظاهرات مردمي سال گذشته نشان داد مردم ، پيرو آيت الله خميني هستند و مي خواهند اين سلطنت جاي خود را به نظام اسلامي بدهد .”(19)
” آيت الله خميني ، نظر و پشتيباني طيف گسترده اي از نيروهاي سياسي را جلب کرد ، طيفي که هواداران آيت الله کاشاني و فدائيان اسلام در يک سوي آن ، نهضت آزادي و جبهه ملي در وسط آن ، و حزب توده و مجاهدين و فدائيان مارکسيست در سوي ديگر آن قرار داشتند . او ، در انتقاد از رژيم ، بر مسائل و موضوعاتي انگشت مي گذاشت که عامل نارضايتي همه جناح هاي مخالف بود ، امتيازات داده شده به غرب ، پيوند پنهاني و غير مستقيم با اسرائيل ، هزينه هاي بيهوده تسليحاتي ، فساد رايج در ميان بزرگان دولتي، رکود و نابساماني در بخش کشاورزي ، افزايش هزينه زندگي ، کمبود مسکن و گسترش روزافزون حلبيآبادها ، شکاف فزاينده ميان فقرا و ثروتمندان، سرکوب روزنامه ها واحزاب سياسي ، ايجاد دولت ديوانسالارحجيم و زير پا گذاشتن قانون اساسي ”. (20)
تاريخ شناس سوم ، آقاي ميشل فوکواست. پل ميشل فوکو (1984—1926) فيلسوف و تاريخ شناس بزرگ معاصر، و معروف ترين نظريه پرداز انديشه پست مدرن، فلسفه را در دانشگاه سوربن فرانسه خواند و سپس به فلسفه علم و تاريخ انديشه گرايش يافت .
استاد صاحب کرسي ”تاريخ نظامهاي فکري” ، در ”کالج دوفرانس” فرانسه ، و استاد دانشگاه برکلي آمريكا در سالهاي پايان عمر بود . ويژگي منحصر به فرد ميشل فوکواين است که او تنها فيلسوف ، تاريخدان و تاريخ نگارغربي است که درست در بحراني ترين ماه هاي انقلاب اسلامي ، يعني از شهريور تا آبان 57 ، دوبار به ايران سفر کرد واز نزديک وقايع انقلاب را ديد و با بسياري از شخصيت هاي سياسي و مذهبي و حتي مردم کوچه و بازار در شهرهاي مختلف به گفتگو پرداخت . در نوفل لو شاتو نيز بارها با امام و اطرافيان امام مصاحبه کرد و مجموعا 9 مقاله مفصل در مورد انقلاب ايران تدوين کرد که در همان زمان ، در روزنامه ايتاليايي «کوريهره دلاسرا» و در سال 1365 در مجله ” لو نوول ابزرواتور ” فرانسه تحت عناوين : «شاه ، صد سال دير آمده است»، «ارتش، زماني که زمين ميلرزد»، «تهران ، دين بر ضد شاه»، «ايراني ها چه رؤيايي در سر دارند؟»، «شورش با دست خالي»، «آزمون مخالفان»، «شورش ايران روي نوار ضبط صوت پخش مي شود» ،
«رهبر اسطوره اي شورش ايران ” و ” ايران ، انقلابي به نام خدا” به چاپ رسيد . ترجمه فارسي اين مجموعه ، تحت عنوان ” ايراني ها چه رؤيايي در سر دارند ” در ايران منتشر شده است .
مصاحبه اي نيز توسط خانم «کلر بري ير» و «پي ير بلانشه» با ميشل فوکو در خصوص انقلاب ايران صورت گرفت، که در سال 1358 در پاريس به چاپ رسيد؛ ترجمه فارسي آن نيز به همراه 9 مصاحبه ديگر ، تحت عنوان «ايران روح يک جهان بي روح» در ايران چاپ و منتشر شد . گزارش هاي اين فيلسوف و تاريخدان غربي ، از اين جهت که ماه هاي حساس انقلاب را بازگو ميکند و خود در صحنه حضور داشته و نگاه عميق تري به انقلاب ايران دارد ، تأثيرعميق تري بر جامعه متفکرين و دانشگاهيان اروپا و آمريكا داشته است . ديدگاه هاي ميشل فوکو در مورد انقلاب اسلامي:" مذهب (در ايران ) با آن تسلط شگفت انگيزش بر مردم و جايگاهي که همواره نسبت به قدرت سياسي داشته است و با محتواي خود که آن را به مذهب مبارزه و ايثار بدل مي کند ، چه نقشي دارد؟........... مذهب به راستي واژگان، آيين و نمايشي بي زمان بوده است که مي توان در درون آن ، نمايش تاريخي ملتي را جا داد که هستي شان را در مقابل هستي پادشاهشان قرار مي دهند " . (21)
" يکي از چيزهاي سرشت نماي رويداد انقلاب اسلامي ايران اين واقعيت است که اين رويداد انقلابي اراده مطلقاً جمعي را نمايان مي کند و کمتر مردمي در تاريخ چنين فرصت و اقبالي داشته اند....... اراده جمعي يک ابزار نظري است. «اراده جمعي» را هرگز کسي نديده است و خود من فکر مي کردم که اراده جمعي مثل خدا يا روح است و هرگز کسي نمي تواند با آن روبهرو شود.
نمي دانم با من موافقيد يا نه ( اراده جمعي چيزي فراتر از رأي اکثريت است) ، اما ما در تهران و در سراسر ايران با اراده جمعي يک ملت برخورد کرديم و خُب بايد به آن احترام بگذاريم " . " در ايران عرق ملي بي نهايت قوي است: سر باز زدن از اطاعت بيگانگان، بيزاري از چپاول منابع ملي، عدم پذيرش سياست وابستگي به خارج و دخالت همه جا آشکار آمريکايي ها، همه و همه عوامل تعيين کننده اي بودند تا شاه ، يک دست نشانده غرب به شمار آيد. اما عرق ملي در فرايند انقلاب اسلامي ايران فقط .....رد و طرد بيگانگان از سوي ملت نبود ، بلکه رد و طرد هر آنچيزي بود که در طول سال ها و سده ها ، سرنوشت سياسي ملت را رقم زده بود " . .... "آنچه در ايران ما را شگفت زده کرده است اين است که مبارزه اي ميان عناصر متفاوت وجود ندارد. آنچه بر همه اين ها زيبايي و در عين حال اهميت مي بخشد اين است که فقط يک رويارويي وجود دارد: رويارويي ميان تمام مردم و قدرتي که با سلاح ها و پليسش مردم را تهديد مي کند. يعني در يک سو کل اراده مردم و در سوي ديگر مسلسل ها . مردم تظاهرات مي کنند و تانک ها از راه مي رسند و اين صحنه ، هر روز تکرار مي شود " . (22)
" انقلاب ايران نخستين قيام بزرگ بر ضد نظام جهاني است ، مدرن ترين صورت شورش .....اين انقلاب ، يک انقلاب ديني ارتجاعي نيست ، اولين انقلاب پست مدرن است و به دگرگوني هاي جهاني مي انديشد " . (23)
اين اسناد و مدارک و نمونه هاي ديگر که متعلق به معتبرترين مراجع تخصصي و آکادميک در آمريكا و اروپا و حد اقل هايي از واقعيت تاريخ است ، بي پايه و عاميانه بودن تبليغات رسانه هاي جهاني از جمله بي بي سي را در مورد رژيم پهلوي و انقلاب اسلامي به اثبات مي رساند و جوانان تحصيلکرده ما ، باتحقيق کامل تر و جامع تر در مورد آنها با اعتماد واطمينان بالاتري خواهند توانست از انقلاب بزرگ ملت خود و دستاورد هاي آن دفاع و حمايت کنند .
پي نوشت ها:
1 الي 7 - كتاب ريشه ها و پي آمدهاي انقلاب ايران، نيکي.آر.کدي، صفحات 464، 435، 298، 411، 349، 465 و 459
8 الي 17 - كتاب تاريخ ايران مدرن، يرواند آبراهاميان، صفحات 378، 662، 280، 252، 255، 257، 252، 254، 280، 641 و 656
18الي20 -كتاب ايران بين دو انقلاب صفحات 641 و 657
21 الي 23 - ايران روح يک جهان بي روح، ميشل فوکو، صفحات 61، 57 و 65
حواستان بود اشتاین مایر کجا رفت و به کجاها نرفت؟!سيد مسعود شهيدي در سرمقاله روزنامه رسالت نوشت:
چرا انقلاب شد؟ آيا واقعاً انقلاب لازم بود؟ شايد اين سئوال براي بسياري از نسل اوليها انقلاب که با چشم خود دوران حکومت پهلوي را مشاهده کرده اند موضوعيت نداشته باشد ولي قطعا براي بسياري از جوانان امروز که آن دوران را نديده اند موضوعيت دارد و بايد آنها در اين مورد به اطمينان برسند . تبليغات بسيار گسترده اي از طريق رسانه هاي جهاني و شعبه هاي داخلي آنها صورت ميگيرد که به طور مستقيم و غير مستقيم به جوانان ما اينگونه القاء کند که رژيم گذشته از طريق ارتباط با آمريكا در مسير پيشرفت و توسعه و خدمت به مردم بوده و ضرورتي نداشت به خاطر بعضي از عيوب آن ، دست به انقلاب زد و خسارت هاي يک انقلاب را به جامعه تحميل نمود .
آنها اين شبهه افکني را با به کار گيري قوي ترين و حرفه اي ترين شيوه هاي تبليغ و با بيان ها و استدلال هاي مختلف هر روز در سطحي گسترده تکرار مي کنند تا مخاطب خود را به اين قضاوت برسانند که اگر انقلاب نشده بود ايران در دنيا جايگاه بالاتري داشت .
سال گذشته بي بي سي در اقدامي بي سابقه يک برنامه مستند 9 ساعته و بسيار حرفه اي و قوي در مورد رژيم پهلوي توليد و پخش کرد که اگر چه با سفارش و سرمايه گذاري خانواده شاه توليد شده بود ولي حرفه اي و قوي بود و مخاطب را به اين باور مي رساند که برنامه اي
متکي به اسناد واقعي و کاملا بي طرف است و فقط قصد بازگو کردن حقايق تاريخي را دارد . جهت گيري اصلي آن برنامه ، همچون ديگر تبليغات رسانه هاي جهاني اين بود که رژيم شاه رژيم مفيد و خدمتگزاري بوده وبا برکناري آن ، ايران زيان کرده است .
براي آنکه به ساده ترين و کوتاه ترين شکل ممکن به اين شبهه پاسخ دهيم واين پاسخ براي نسل جوان و تحصيلکرده کشورمان قانع کننده باشد بهترين راه آنست که به منابع معتبر جهاني که اعتبار علمي تراز اول دارند مراجعه کنيم . منابعي که هيچ انسان اهل تحقيق نتواند آن را انکار کند .
اگر در سطح عالي ترين دانشگاه هاي آمريكا و اروپا ، ممتاز ترين اساتيد تاريخ و به خصوص اساتيد متخصص تاريخ ايران را جستجو کنيم ، معتبر ترين و شاخص ترين آنها چند نفر انگشت شمار هستند که تمامي اساتيد تاريخ در سراسر دنيا در درس خود و در تأليفات خود از آنها وام ميگيرند .از آنجا که اين اساتيد همگي در چارچوب تفکرات اومانيستي غرب ، با هرگونه حکومت ديني مخالفت داشته و به طور طبيعي با نظام اسلامي ايران نيز دشمني و مخالفت دارند ، قضاوت آنها نه تنها براي غرب گراترين مخالفان انقلاب قانع کننده خواهد بود، بلکه براي تمامي دولت هاي حال و آينده نيز عبرت آموز است.
تاريخ شناس اول ، خانم نيکي- آر- کدي است :( Nikki R. Keddie) (متولد 1930 ميلادي) پژوهشگر و خاورشناس آمريکايي که پس از 35 سال تدريس در دانشگاه کاليفرنيا و لس آنجلس (UCLA)، بازنشسته شدهاست. زمينه پژوهش او: تاريخ خاور نزديک، تاريخ اجتماعي، تاريخ زنان، تاريخ جهان و تطبيقي ميباشد. مبحث اصلي تدريس او در دانشگاه کاليفرنيا، تاريخ ايران و خاورميانه بوده که کتب و مقالات متعددي درباره آن به رشته تحرير درآوردهاست. از جمله کتاب «ايران مدرن، ريشهها و پيامدهاي انقلاب ايران» (2003)، که در دو کتاب مجزا به فارسي ترجمه شدهاست. کدي به ترتيب در سالهاي 1994 و 2003 ميلادي براي عضويت در «آکادمي علوم آمريکا» و همچنين «انجمن مطالعات خاورميانه» برگزيده شد و در سال 2002، جايزه«تاريخ ايران» را از مؤسسه دانشنامه ايرانيکا دريافت کرد. او هشت کتاب در مورد تاريخ معاصر ايران نگاشته که تاکنون چهار کتاب ريشه هاي انقلاب ايران ، نتايج انقلاب ايران ، ايران دوران قاجار و بر آمدن رضاخان و نه شرقي نه غربي (بررسي روابط ايران با آمريكا و شوروي) به فارسي ترجمه شده است . با توجه به محدوديت سر مقاله ، به عنوان نمونه ، فقط چند گزيده مختصر از کتاب ريشه هاي انقلاب تقديم مي گردد :
"ايرانيان ، قدرتهاي خارجي را که اين اواخر به طور عمده ، به معني آمريكايي ها است ، کساني مي دانند که مي خواهند از اين مملکت به نفع اهداف خود ، سوء استفاده کنند ، کساني که همواره به دنبال نقش واهميت استراتژيک ايران ويا معامله کردن روي ايران به منظور جلوگيري ازتوسعه منافع ديگران وبه طور عمده روسها ميباشند ، ويا کساني که در قرن بيستم به دنبال نفت بوده اند ، ويا نقشي که آمريكايي ها براي ايران بهعنوان ژاندارم آنها در منطقه در جلوگيري از پيشرفت روسها قائل بوده اند .... انسان مي تواند ، آرزوي بسياري ازمردم ايران را ، در به نمايش گذاشتن رهايي خود از زير نفوذ خارجي ها و روشهاي آنها، وايجاد يک اقتصاد ، جامعه و فرهنگ مستقل از نفوذ قدرتهاي غربي ، که به اختيار و انتخاب آزادانه خود مردم انجام گرفته باشد ، درک کند " . (1)
" رجوع مکرر شاه به سفراي آمريكا و انگليس نشان مي دهد ، نظامي که او بنا نهاده بود تا چه حد او را از وجود حامياني (داخلي) که به آنها اعتماد داشته باشد محروم ساخته بود ، و وي تا چه حد به قدرت هاي خارجي تکيه داشت " . (2)
" فساد مالي که به همراه رشد درآمد نفتي ، چون قارچ روئيد و فزوني گرفت ، به نوبه خود يکي ديگر از مکانيسم هائي بود که سرمايه ها را به سمت طبقات بالا و سپس خارج از ايران سوق مي داد .... در دهه 50 علاوه بر سرمايه عظيم رو به رشد شاه ، فساد مالي در دربار، خاندان سلطنتي و طبقه ممتاز جامعه ، به حدي زياد بود که سهم عمده اي در افزايش مخالفت توده هاي عظيم مردم داشت " . (3)
" اقدامات گوناگوني که در جهت ايجاد يک ايدئولوژي افسانه اي شاهنشاهي به عمل مي آمد ، مورد انزجار مردم بود . فرمانروايان ايران از صدر اسلام تا کنون هرگز به اندازه حکومت پهلوي در تجليل از سلطنت ، پيشروي و اغراق نکردند ، کاري که اسلام را از ارزش مي انداخت . کوشش رضا شاه در زمينه برابر نشان دادن و هم جهت و هم شأن نشان دادن خودش با پادشاهان قبل از اسلام را پسرش محمد رضا نيز دنبال کرد " . (4)
" غربگرايي فرهنگي روز افزون حکومت پهلوي ، مورد تنفر طبقات عامه مردم بود " . (5)
" حمايت 25 ساله آمريكا از ديکتاتوري شاه و هر آنچه او مي کرد ، به احساسات ضد آمريكايي مردم افزود . بنابر اين ، در مورد آمريكا و نيز انگلستان ، هر اندازه که بعضي از اتهاماتي که پاره اي از ايرانيان مي زنند مبالغه آميز و خيالي باشد، خصومت و ترديد مردم ايران ، ريشه در حوادثي مهم و واقعي دارند که عمده ترين آنها مشارکت آن دو دولت در سرکوبي قيامهاي انقلابي و مردمي و حمايت از حکومت هاي منفور است ". (6)
" افراد معدودي هستند که آرزوي بازگشت به رژيم سابق را دارند ". (7)
تاريخ شناس بعد آقاي يرواند آبراهاميان است (متولد 1319 در تهران) تاريخنگار ارمني ايراني . او در سال 1329 به بريتانيا مهاجرت نمود و در سال 1342 درجه کارشناسي و کارشناسي ارشد خود را از دانشگاه آکسفورد دريافت کرد. آبراهاميان پس از مهاجرت به آمريکا موفق به گرفتن دکتراي خود، در سال 1348 از دانشگاه کلمبيا شد . وي در دانشگاههاي پرينستون و آکسفورد به تدريس «تاريخ ايران» پرداخت و هم اکنون در کالج باروک دانشگاه شهر نيويورک (CUNY) به تدريس تاريخ جهان و خاورميانه مشغول است. آبراهاميان در مقوله «تاريخ ايران معاصر»، از برجستهترين تاريخنگاران محسوب ميشود. فرد هاليدي دانشپژوه ايرلندي، او را در زمينه نگارش تاريخ احزاب سياسي ايران، برترين محقق دنيا ميداند . او ده کتاب در مورد تاريخ ايران تأليف کرده که فقط چند عنوان به فارسي ترجمه شده.
چند نمونه از نظرات آقاي آبراهاميان در کتاب تاريخ ايران مدرن:
" فوران انقلاب ، صرفا به سبب اشتباهات لحظات آخر نبود. آتشفشان انقلاب ، ناشي از فشارهاي بيش از اندازه اي بود که در دهه هاي متمادي در اعماق جامعه ايران انباشته شده بود . شاه در سال 1356 روي چنين آتشفشاني قرار داشت و تقريبا با همه بخشهاي جامعه بيگانه بود "..... " او ( در سال 1332 ) حکومت خود کامه اش رابا مخالفت شديد روشنفکران و طبقه کارگر شهري شروع کرد . اين مخالفت طي سالهاي متمادي تشديد و تقويت شد . او در عصر جمهوري خواهي ،با سلطنت پادشاهي و پهلوي گرائي خودنمائي مي کرد و فخر مي فروخت . و در عصر مخالفت با امپرياليسم ، با دخالت مستقيم سازمان سيا و سازمان، MI6 بر سر کار آمد و در عصر ناسيوناليسم ، با سرنگوني دولت مصدق ، که نماد و بت ناسيوناليسم ايران بود ، به قدرت رسيد .......وخود را پليس آمريكا در خليج فارس مي دانست ، و در موضوعات حساسي همچون فلسطين و ويتنام ، آشکارا از آمريکا جانبداري ميکرد . ” (8)
” يکي از سه عامل اصلي قدرت يابي روحانيون، نفرت عميق مردم از شاه بود ” . (9)
” در اسفند سال 1354 شاه ، تشکيل حزب رستاخيز را در کشور به اطلاع همه رساند . وي اعلام کرد که ايران در آينده ، تک حزبي خواهد بود و کليه جنبه هاي زندگي سياسي ، تحت نظارت يک حزب قرار خواهد داشت و همه شهروندان وظيفه دارند به حزب ملحق شوند و افرادي که عضو اين حزب نشوند لابد کمونيست مخفي اند و اين خيانتکاران ميتوانند بين رفتن به زندان يا ترک کشور يکي را انتخاب کنند ”. (10)
” در سال 1355 پنجاهمين سالگرد سلطنت دودمان پهلوي در يک روزنامه تبعيدي مخالف در پاريس در مقاله اي با عنوان پنجاه سال خيانت ، پنجاه مورد ازتخلفات سياسي ، اقتصادي ، فرهنگي و اجتماعي رژيم شاه ذکر شده بود که برخي از آنها عبارت بودند از ، کودتاي 28 مرداد ،ناديده گرفتن حقوق اساسي مردم ، به تمسخر گرفتن انقلاب مشروطه ،اعطاي امتياز کاپيتولاسيون ،تشکيل ائتلاف هاي نظامي با غرب ، قتل مخالفين ، کشتار راهپيمايي بدون سلاح خرداد 42 ، گشودن درهاي کشور به روي کالاهاي خارجي ، تضعيف هويت ملي بر اثر گسترش امپرياليسم فرهنگي ، اشاعه فاشيسم از طريق تبليغ شاه پرستي ، نژاد پرستي ، آرياگري و تبليغات ضد عربي و تشکيل دولت تک حزبي براي سلطه مطلق بر جامعه ” . (11)
” استراتژي رژيم شاه ، سرازير کردن ثروت نفتي به سوي نخبگان وابسته به دربار بود ...... ثروت به لحاظ نظري به صورت قطره اي به پايين جامعه جريان مي يافت ، اما در عمل همچنان به بالاي جامعه چسبيده بود و مسيرش به سوي راه هاي پايين تر، روز به روز کمتر مي شد ”. (12)
” بخش اعظم روستاها بدون برق ، مدرسه ، آب لوله کشي ، راه و ساير امکانات رفاهي بود ”. (13)” وضعيت ايران به طور کلي به مراتب بدتر از کشوري مانند سوريه بود که نه نفت داشت و نه ثبات سياسي ” . (14)
” ايران در سال 1340 يکي از مشکل دار ترين کشور هاي جهان سوم به لحاظ توزيع نابرابر در آمدها بود ، اما بنا بر گزارش سازمان بين المللي کار، در دهه 1350 به يکي از بد ترين کشور هاي جهان تبديل شد”. (15)
” ايران يکي از بدترين کشور هاي خاور ميانه در بخش نرخ مرگ و مير کودکان و نسبتِ پزشک به بيمار بود و يکي ازپايين ترين نرخ هاي آموزش عالي مربوط به اين کشور بود . 68 در صد از جمعيت بزرگسال بي سواد بودند و 60 در صد کودکان نمي توانستند دوران دبستان را تمام کنند ” . (16)
”سازمان عفو بين الملل در سال 1355 ( که هنوز شاه مورد حمايت همه جانبه غرب و سازمان ملل بود ) رژيم شاه را يکي از بد ترين نقض کنندگان حقوق بشر در جهان معرفي کرد ”.”دکتر سنجابي ( رهبر جبهه ملي ) پس از ملاقات با آيت الله خميني در پاريس به نمايندگي از جبهه ملي گفت که سلطنت کنوني ، قانون اساسي و شريعت را رعايت نمي کند زيرا مستبد ، فاسد و ناتوان از پايداري در برابر فشار خارجي است.”... (18)
” بازرگان ( رهبر نهضت آزادي ) پس از ملاقات با امام ، به نمايندگي از نهضت آزادي گفت ، تظاهرات مردمي سال گذشته نشان داد مردم ، پيرو آيت الله خميني هستند و مي خواهند اين سلطنت جاي خود را به نظام اسلامي بدهد .”(19)
” آيت الله خميني ، نظر و پشتيباني طيف گسترده اي از نيروهاي سياسي را جلب کرد ، طيفي که هواداران آيت الله کاشاني و فدائيان اسلام در يک سوي آن ، نهضت آزادي و جبهه ملي در وسط آن ، و حزب توده و مجاهدين و فدائيان مارکسيست در سوي ديگر آن قرار داشتند . او ، در انتقاد از رژيم ، بر مسائل و موضوعاتي انگشت مي گذاشت که عامل نارضايتي همه جناح هاي مخالف بود ، امتيازات داده شده به غرب ، پيوند پنهاني و غير مستقيم با اسرائيل ، هزينه هاي بيهوده تسليحاتي ، فساد رايج در ميان بزرگان دولتي، رکود و نابساماني در بخش کشاورزي ، افزايش هزينه زندگي ، کمبود مسکن و گسترش روزافزون حلبيآبادها ، شکاف فزاينده ميان فقرا و ثروتمندان، سرکوب روزنامه ها واحزاب سياسي ، ايجاد دولت ديوانسالارحجيم و زير پا گذاشتن قانون اساسي ”. (20)
تاريخ شناس سوم ، آقاي ميشل فوکواست. پل ميشل فوکو (1984—1926) فيلسوف و تاريخ شناس بزرگ معاصر، و معروف ترين نظريه پرداز انديشه پست مدرن، فلسفه را در دانشگاه سوربن فرانسه خواند و سپس به فلسفه علم و تاريخ انديشه گرايش يافت .
استاد صاحب کرسي ”تاريخ نظامهاي فکري” ، در ”کالج دوفرانس” فرانسه ، و استاد دانشگاه برکلي آمريكا در سالهاي پايان عمر بود . ويژگي منحصر به فرد ميشل فوکواين است که او تنها فيلسوف ، تاريخدان و تاريخ نگارغربي است که درست در بحراني ترين ماه هاي انقلاب اسلامي ، يعني از شهريور تا آبان 57 ، دوبار به ايران سفر کرد واز نزديک وقايع انقلاب را ديد و با بسياري از شخصيت هاي سياسي و مذهبي و حتي مردم کوچه و بازار در شهرهاي مختلف به گفتگو پرداخت . در نوفل لو شاتو نيز بارها با امام و اطرافيان امام مصاحبه کرد و مجموعا 9 مقاله مفصل در مورد انقلاب ايران تدوين کرد که در همان زمان ، در روزنامه ايتاليايي «کوريهره دلاسرا» و در سال 1365 در مجله ” لو نوول ابزرواتور ” فرانسه تحت عناوين : «شاه ، صد سال دير آمده است»، «ارتش، زماني که زمين ميلرزد»، «تهران ، دين بر ضد شاه»، «ايراني ها چه رؤيايي در سر دارند؟»، «شورش با دست خالي»، «آزمون مخالفان»، «شورش ايران روي نوار ضبط صوت پخش مي شود» ،
«رهبر اسطوره اي شورش ايران ” و ” ايران ، انقلابي به نام خدا” به چاپ رسيد . ترجمه فارسي اين مجموعه ، تحت عنوان ” ايراني ها چه رؤيايي در سر دارند ” در ايران منتشر شده است .
مصاحبه اي نيز توسط خانم «کلر بري ير» و «پي ير بلانشه» با ميشل فوکو در خصوص انقلاب ايران صورت گرفت، که در سال 1358 در پاريس به چاپ رسيد؛ ترجمه فارسي آن نيز به همراه 9 مصاحبه ديگر ، تحت عنوان «ايران روح يک جهان بي روح» در ايران چاپ و منتشر شد . گزارش هاي اين فيلسوف و تاريخدان غربي ، از اين جهت که ماه هاي حساس انقلاب را بازگو ميکند و خود در صحنه حضور داشته و نگاه عميق تري به انقلاب ايران دارد ، تأثيرعميق تري بر جامعه متفکرين و دانشگاهيان اروپا و آمريكا داشته است . ديدگاه هاي ميشل فوکو در مورد انقلاب اسلامي:" مذهب (در ايران ) با آن تسلط شگفت انگيزش بر مردم و جايگاهي که همواره نسبت به قدرت سياسي داشته است و با محتواي خود که آن را به مذهب مبارزه و ايثار بدل مي کند ، چه نقشي دارد؟........... مذهب به راستي واژگان، آيين و نمايشي بي زمان بوده است که مي توان در درون آن ، نمايش تاريخي ملتي را جا داد که هستي شان را در مقابل هستي پادشاهشان قرار مي دهند " . (21)
" يکي از چيزهاي سرشت نماي رويداد انقلاب اسلامي ايران اين واقعيت است که اين رويداد انقلابي اراده مطلقاً جمعي را نمايان مي کند و کمتر مردمي در تاريخ چنين فرصت و اقبالي داشته اند....... اراده جمعي يک ابزار نظري است. «اراده جمعي» را هرگز کسي نديده است و خود من فکر مي کردم که اراده جمعي مثل خدا يا روح است و هرگز کسي نمي تواند با آن روبهرو شود.
نمي دانم با من موافقيد يا نه ( اراده جمعي چيزي فراتر از رأي اکثريت است) ، اما ما در تهران و در سراسر ايران با اراده جمعي يک ملت برخورد کرديم و خُب بايد به آن احترام بگذاريم " . " در ايران عرق ملي بي نهايت قوي است: سر باز زدن از اطاعت بيگانگان، بيزاري از چپاول منابع ملي، عدم پذيرش سياست وابستگي به خارج و دخالت همه جا آشکار آمريکايي ها، همه و همه عوامل تعيين کننده اي بودند تا شاه ، يک دست نشانده غرب به شمار آيد. اما عرق ملي در فرايند انقلاب اسلامي ايران فقط .....رد و طرد بيگانگان از سوي ملت نبود ، بلکه رد و طرد هر آنچيزي بود که در طول سال ها و سده ها ، سرنوشت سياسي ملت را رقم زده بود " . .... "آنچه در ايران ما را شگفت زده کرده است اين است که مبارزه اي ميان عناصر متفاوت وجود ندارد. آنچه بر همه اين ها زيبايي و در عين حال اهميت مي بخشد اين است که فقط يک رويارويي وجود دارد: رويارويي ميان تمام مردم و قدرتي که با سلاح ها و پليسش مردم را تهديد مي کند. يعني در يک سو کل اراده مردم و در سوي ديگر مسلسل ها . مردم تظاهرات مي کنند و تانک ها از راه مي رسند و اين صحنه ، هر روز تکرار مي شود " . (22)
" انقلاب ايران نخستين قيام بزرگ بر ضد نظام جهاني است ، مدرن ترين صورت شورش .....اين انقلاب ، يک انقلاب ديني ارتجاعي نيست ، اولين انقلاب پست مدرن است و به دگرگوني هاي جهاني مي انديشد " . (23)
اين اسناد و مدارک و نمونه هاي ديگر که متعلق به معتبرترين مراجع تخصصي و آکادميک در آمريكا و اروپا و حد اقل هايي از واقعيت تاريخ است ، بي پايه و عاميانه بودن تبليغات رسانه هاي جهاني از جمله بي بي سي را در مورد رژيم پهلوي و انقلاب اسلامي به اثبات مي رساند و جوانان تحصيلکرده ما ، باتحقيق کامل تر و جامع تر در مورد آنها با اعتماد واطمينان بالاتري خواهند توانست از انقلاب بزرگ ملت خود و دستاورد هاي آن دفاع و حمايت کنند .
پي نوشت ها:
1 الي 7 - كتاب ريشه ها و پي آمدهاي انقلاب ايران، نيکي.آر.کدي، صفحات 464، 435، 298، 411، 349، 465 و 459
8 الي 17 - كتاب تاريخ ايران مدرن، يرواند آبراهاميان، صفحات 378، 662، 280، 252، 255، 257، 252، 254، 280، 641 و 656
18الي20 -كتاب ايران بين دو انقلاب صفحات 641 و 657
21 الي 23 - ايران روح يک جهان بي روح، ميشل فوکو، صفحات 61، 57 و 65
غلامرضا صادقیان در یادداشت روز، روزنامه جوان نوشت:
فرانک والتر اشتاین مایر، وزیر خارجه آلمان دیروز به خانه هنرمندان ایران رفت. در خانه هنرمندان از چه چیزی صحبت میکنند؟ لابد از فرهنگ و هنر! البته به این دیدار بر حسب عرف معمول ایرادی وارد نیست اما شاید تعقیب واژه «فرهنگ» در سخنان مایر پس از ورود او به ایران، موجب شد که با حضور او در خانه هنرمندان احساس کنم واژه درستی را تعقیب کردهام. نمیدانم اهالی خانه هنرمندان یادشان هست که ایران چند ماه پیش شرکت در نمایشگاه کتاب فرانکفورت را به خاطر حضور سلمان رشدی تحریم کرد و وزارت ارشاد نیز- کمی دور از انتظار- بیانیه شدیداللحنی به خاطر دعوت از سلمان رشدی و رونمایی از اثر جدید او که اتفاقاً آن هم رویکردی ضد دینی دارد، صادر کرد؟ مایر البته از لحظه ورود به ایران و در دیدار با ظریف از اهمیت روابط فرهنگی میان دو کشور سخن میگوید (حداقل مترجمان وقتی از قول او بر اهمیت روابط فرهنگی، تجاری و سیاسی تأکید میکنند، واژه فرهنگی را ابتدا میآورند) اما اینکه وزیرخارجه ایران یا خانه هنرمندان و یا رئیس جمهور محترم و مشاوران فرهنگی ایشان در این دیدارها با شنیدن این سخن مایر که «ما در حوزه فرهنگی منافع زیادی داریم و میتوانیم همکاری نزدیکی داشته باشیم» بلافاصله به یاد نمایشگاه فرانکفورت افتاده باشند، یک سؤال و دغدغه جدی است.
کدام منافع مشترک منظور مایر است، وقتی تمدن چند هزار ساله ایران را به پخی میفروشند و ترجیح میدهند فضای بزرگترین نمایشگاه کتاب جهان را از حضور تمدن فرهنگساز ایران خالی کنند و سلمان رشدی را با کتاب جدید ضد دینیاش به جای آن بنشانند؟!
شاید آلمان پس از آنکه ایران نمایشگاه فرانکفورت را تحریم فرهنگی کرد، احساس خسران کرده باشد. آنها خوب میدانند اگر روابط فرهنگی خدشهدار شود، بقیه انواع روابط آسان برقرار نمیشود. پس باید چسب زخمی روی زخمهای فرهنگی ملت ایران از فرهنگ رشدیپرور غرب بچسبانند. این را اگر کارگزاران ایرانی ندانند و یا نسبت به آن تغافل کنند، اروپاییها خوب میدانند که برای فروختن خودرو و هواپیما و گوجه فرنگی به ایران باید ابتدا در دل مردم ایران جا باز کنند و باید مردم ایران را شیفته فرهنگ خود کنند وگرنه ژاپن و امریکا هم هستند و تویوتا و فورد هم از پژو و فولکس بهتر است.
آنها خوب میدانند که فرهنگ، پایه و اساس است و برای یک ملت، گرانیگاه تصمیمات دیگرشان است. کم نیستند ایرانیان کتاب دوست و فرهنگپرور- و البته غیرتی- که از رویکرد آلمان در قبال حضور ایران در نمایشگاه فرانکفورت خشمگین هستند. ایرانیانی که روز و شبشان با کتاب میگذرد و شاید اگر مثل نگارنده شبها با قرار دادن کتاب روی پلکهای چشمشان به خواب میروند، هنگام روز چشمها را خوب باز میکنند تا ببینند اروپا و غرب با فرهنگ ما چه میکنند و از خانه هنرمندان ما چه میخواهند، در حالی که ما را بالاجبار به خانه کتاب خودشان راه نمیدهند.
ممکن است این گمان را هم تقویت کنیم که انگاره ذهنی مایر در سالهای 82 و 83 سیر میکند که خانه هنرمندان ایران، میزبان رامین جهانبگلو، تئوریسین انقلابهای رنگی شد که او را از اروپای شرقی به آنجا میآورند تا شاگردانش را تربیت کند.
یا شاید مایر در خانه هنرمندان به دنبال بدل یا شبیه زیباکلام میگردد. دکتر زیباکلام چندی پیش برای ارتقای جایگاه خود نزد غربیها در نامهای به مدیرمسئول روزنامه جوان نوشت که اشتاینمایر در سفر قبلی، قصد ملاقات با وی را داشته ولی حکومت مانع شده است. در این باره نیز سؤال این است که کدام خصیصه زیباکلام آقای مایر را به سمت ملاقات با وی کشانده است؟ آیا او یک چهره علمی ـ جهانی است؟ چرا در بین دهها هزار استاد ایرانی مایر زیباکلام را انتخاب میکند؟ شاید هیچ علتی جز مخالفت زیباکلام با اصول کلی نظام و اینکه او اولین ایرانی است که رژیم صهیونیستی را به رسمیت شناخته نتوان برای او یافت.
به هر حال در سفر مایر به ایران ماجراهاست و ما از دولت یازدهم انتظار نداریم که منتظر عذرخواهی مایر به خاطر نمایشگاه فرانکفورت باشد. این دولت، علاوه بر همه اسمهایی که تاکنون برای خود ذخیره کرده است، دولت فراموشی هم شده است اما کسی از قول ما در گوش مایر بگوید: «ما نه فراموش میکنیم و نه میبخشیم.»