به گزارش مشرق، پیروزی انقلاب اسلامی در ایران بیگمان یکی از مهمترین
رخدادها در جهان و منطقهی خاورمیانه بوده است؛ انقلابی که تأثیرات،
بازتابها و نتایجِ سیاسی و نظری آن در منطقه و سطح بینالمللی، همچنان پس
از گذشت 36 سال، موضوع مباحثات فراوانی است.
در انقلاب
اسلامی ایران، نقش اسلام و نیروهای مذهبی به رهبری حضرت امام خمینی (ره)،
آنچنان آشکار و روشن بود که پس از انقلاب، حاکم شدن ارزشهای اسلامی در
فضای عمومی جامعه، تحول در سطح نیروهای سیاسی-اجتماعی و از میدان به در شدن
نیروهای غیرمذهبی از جانب مردم، در یک فرایند کاملاً طبیعی اتفاق افتاد.
انعکاس
مطالبات مردم در قالب شعارهای اسلامخواهانهی پیش از انقلاب، نقش بیبدیل
علما، روحانیون، مساجد و منابر در هدایت مردم، نقش مناسک مذهبی مانند
تاسوعا و عاشورای حسینی که خصوصاً در محرم 57 بهمثابهی رفراندومی عظیم از
دستگاه حاکم سلب مشروعیت کرد و کمر رژیم را شکست و... همه و همه
نشاندهندهی ماهیت اسلامی نهضت انقلابی مردم است که در مفهوم «انقلاب
اسلامی» کاملاً آشکار است.
ویژگی
منحصربهفرد انقلاب اسلامی در قیاس با سایر انقلابها، مشارکت عظیم مردمی
در سایهی مذهب در تمامی لحظات آن است و این ویژگی به تمامی فرایند انقلاب
اسلامی (مراحل سقوط رژیم پیشین و تولد و بلوغ نظام برآمده از انقلاب) چنان
مشروعیتی بخشید که اساساً سایر گروههای مدعی قدرت را، که به دنبال سوار
شدن بر موج انقلاب بودند، بهطور کلی به حاشیه راند.
با
وجود این، اکنون در چهارمین دهه از حیات انقلاب اسلامی، که آن نهال نوپا
تبدیل به درختی تنومند شده است، بیش از هر زمان دیگری، شاهد تبلیغ
روایتهای تحریفشده از روند پیروزی انقلاب اسلامی و همینطور تشکیک در
ماهیت اسلامی انقلاب اسلامی هستیم که تلاش میکنند تا با امید بستن به
فراموشی تاریخ، سخن از دزدیده شدن انقلاب اسلامی گویند و روایتهایی
تحریفشده از انقلاب اسلامی برای نسل جوان ارائه دهند!
نکتهی
جالب اینکه در کنار موجسوارانی چون ملیگراها و مارکسیستها، که وزن
کوچکی در میان خیل عظیم نهضت مردمی امام (ره) داشتند، ورشکستگانِ سلطنتطلب
نیز تلاش دارند تا پس از سالها خزیدن در لاک سکوت و فرار از کشور، بار
دیگر سر برآورند و سخن به گزافه گویند.
با توجه به
اهمیت این موضوع، در این مقاله سعی میشود تا ضمن نگاهی به روایتهای
تحریفشدهی این گروهها، به وزن و جایگاه و همینطور مواضع این گروهها در
جریان انقلاب اسلامی و نسبت آنها با مطالبات مردم در فرایند انقلاب
اسلامی، پرداخته شود.
جریان
موسوم به لیبرال، طی سالهای 76-84 با توجه به تعامل نزدیکی که با بدنه و
حلقههای فکری دولتهای هفتم و هشتم داشت، تلاش کرد تا انقلاب اسلامی را
برای نسل جوان، اساساً حرکتی اصلاحی، لیبرال و در همکاری با غرب معرفی کند و
نشان دهد که انقلاب 57 بعداً در جهات انقلابی، ضدآمریکایی و اسلامی به
انحراف کشیده شد!
الف ) ملیگرایان؛ از سلطنتطلبی مشروطه تا سهمخواهی از انقلاب اسلامی
جریان
ملیگرا را میتوان یکی از مخالفین کلاسیک رژیم شاه پس از کودتای 28 مرداد
دانست. این جریان که شامل طیفی از جبههی ملی تا نهضت آزادی بودند، در طول
این سالها، تلاش فراوانی در ارائهی روایتی تحریفشده از فرایند انقلاب
اسلامی، تحولات بعدی آن و نقش خود در سرنگونی شاه داشتهاند.
این
جریان که تا لحظات آخر عمر رژیم شاه با رویکرد اصلاحات تدریجی و تغییر در
چارچوب قانون اساسی مشروطه در راستای مهار انقلاب و بقای دستگاه سلطنت تلاش
میکرد، اولین دولت پس از انقلاب را تشکیل داد و در دولت بعدی بنیصدر و
همینطور در مجلس ابتدای انقلاب نیز حضور یافت، اما چند صباحی بیش نتوانست
نقش همراهی با انقلاب را بازی کند و پس از آشکار شدن تضادهای سیاسی و
ایدئولوژیکی اساسی این گروه با حرکت انقلابی مردم، منزوی و به حاشیه رانده
شد.
با وجود اعلام خطر جدی حضرت
امام نسبت به این گروه، این جریان موسوم به لیبرال، بار دیگر طی سالهای
76-84 سر برآورد و با توجه به تعامل نزدیکی که با بدنه و حلقههای فکری
دولتهای هفتم و هشتم داشت، تلاش کرد تا انقلاب اسلامی را برای نسل جوان،
اساساً حرکتی اصلاحی، لیبرال و در همکاری با غرب معرفی کند و نشان دهد که
انقلاب 57 بعداً در جهات انقلابی، ضدآمریکایی و اسلامی به انحراف کشیده شد!
برای
رسیدن به شناخت دقیقتر از گزافهگوییهای این جریان از نقش و جایگاه خود
در مبارزه و تلاش آنها برای نفوذ در فرایند پیروزی انقلاب، باید بازگشتی
به تاریخ انقلاب اسلامی داشت. با نگاهی به سالهای پیش از پیروزی انقلاب
اسلامی، آشکار میگردد که در سالهای بعد از 1342، جریان ملیگرا اساساً
نیروی فعالی به حساب نمیآمد. اعضای جداشدهی جبههی ملی موسوم به نهضت
آزادی نیز در جریان دستگیری رفراندوم انقلاب سفید به زندان افکنده شدند و
عملاً از صحنهی تحولات به دور ماندند. در مجموع، جریان ملیگرا در دوران
بعد از کودتای 28 مرداد، بیشتر یک خاطرهی سیاسی و یک نام بود تا یک جریان
مؤثر و مخالف با رژیم شاه و عمدتاً سیاست صبر و انتظار را دنبال میکرد.
این
جریان در آستانهی انقلاب اسلامی و با اوجگیری نهضت اسلامی مردم به رهبری
امام در 28 آبان 1356 و در پی اعلام فضای باز سیاسی، پس از سالها انزوا،
اعلام موجودیت کرد و با طرح تغییر نظام سلطنتی مطلقه به نظام سلطنتی
مشروطه، در تلاش بود خود را بهعنوان آلترناتیو مناسب رژیم مطرح کند.
نگاهی
به اسناد منتشرشده از لانهی جاسوسی آمریکا، نشان میدهد که آمریکا چگونه
نقشهی تفاهم بین شاه و رهبران جریان ملیگرا را تحت عنوان مخالفان
میانهرو کشید. با اوجگیری نهضت امام، آمریکا دیگر بر روی شاه بهعنوان یک
مهرهی مطمئن برای تثبیت منافع آمریکا حساب نمیکرد و لذا برای مهار
انقلاب اسلامی و به انحراف کشیدن آن، زمینه را برای سوار شدن این جریان بر
موج انقلاب فراهم نمود.
نکتهی
جالب اینکه با توجه به شناختی که آمریکا از ماهیت مذهبی انقلاب دارد، با
نزدیک شدن به ماه محرم 1357، تلاشهای خود را برای برقراری مذاکرات مستقیم و
غیرمستقیم بین شاه و ملیگرایان تشدید میکند.[1]
تلاش آمریکا برای قهرمانسازی از ملیگرایان در گزارش ویلیام سالیوان از
اوضاع ایران آشکار است. آنجا که آورده است: بهطور خلاصه به نظر میرسد که
اقداماتی در دست است تا از طریق دستکاری در افکار عمومی، جبههی ملی با
زیرکی مخالفین را از دست خمینی بیرون آورد. شاه معتقد است که میتواند با
جبههی ملی در مورد تشکیل یک سلطنت مبتنی بر قانون اساسی، مذاکره کند، ولی
با [امام] خمینی هرگز.[2]
در
چارچوب همین نقشهی راه، کریم سنجابی از رهبران ملیگرا، درصدد برآمد تا
عازم پاریس شود و با حضرت امام مذاکره کند. او قبل از سفر، در مصاحبهای با
خبرنگاران گفت: «...جبههی ملی، چه در گذشته و چه امروز، همیشه پاسدار
قانون اساسی بوده و اصول تجزیهناپذیر آن را بسیار مترقی و قابل اجرا در
هر زمانی میداند...» او همچنین دیدگاه خود را از حرکت انقلابی ایران
اینگونه توضیح میدهد: «مسئلهی عمده و اساسی، دموکراسی و آزادی است، نه
رژیم سلطنتی یا جمهوری، چهبسا نظام سلطنتی که در آن دموکراسی حاکم است و
چهبسا نظامهایی که اسماً جمهوری است، اما شدیداً استبدادی است.»[3]
در
مقابل، امام خمینی (ره) با نشانه گرفتن مشروعیت رژیم پهلوی و غیرقانونی
دانستن آن، طرح هر آلترناتیوی را غیرممکن ساخت و کریم سنجابی با درک موقعیت
ممتاز امام (ره) در رهبری انقلاب و بهمنظور تثبیت نقش ملیگراها در جریان
مبارزات انقلابی و سهمطلبی پس از پیروزی در آبانماه 1357، اعلامیهای
سهمادهای در همراهی با امام (ره) صادر کرد.[4]
نهضت
آزادی نیز بهعنوان یکی از زیرمجموعههای جریان ملیگرا، اگرچه تفاوتهایی
از منظر رویکرد مذهبی با جبههی ملی داشت، اما در اصول مبارزهی
پارلمانتاریستی و در محدودهی قانون اساسی مشروطیت، با جبههی ملی
اشتراکنظر داشت. این راهبرد بر همهی مواضع نهضت آزادی در تحولات سالهای
1356 و 1357، از قبیل استقبال از مواضع دولت شریف امامی با شعار آشتی ملی
یا استقبال از طرح شاه برای انتصاب یکی از رجال ملی به نخستوزیری، حاکم
بود. در مجموع، براساس این راهبرد، نهضت آزادی در مقطع تاریخی مورد بحث، به
حذف سلطنت و نظام سلطنتی باور نداشت.
این
گروه نیز تلاش داشت تا در آستانهی پیروزی انقلاب اسلامی، خود را در صفوف
رهبری نهضت وارد کند. مهندس بازرگان در دیداری که در 24 اسفند 1356 با
داریوش فروهر دارد، میگوید: «در شرایط فعلی باید از نقش روحانیت در مبارزه
علیه دستگاه استفاده کرد، چون جبههی ملی یکدهم روحانیت در بین مردم نفوذ
ندارد.»[5]
پس
از انقلاب اسلامی نیز آمریکاییها، استراتژی انحراف مسیر انقلاب را پس از
روی کار آمدن دولت موقت عملی میدیدند و برای اجرایی کردن آن، دل بسته
بودند. اسناد حمایت آنها از نهضت آزادی یا خشنودی آنها از عملکرد
لیبرالهای دولت موقت، بیانگر این اقدام است. در این اسناد آمده است:
«...در بلندمدت ما خواهان کار کردن برای ایرانی میباشیم که
ناسیونالیستهای غیرمذهبی میانهرو در ادارهی کشور مسلط باشند.»[6]
ب ) چپگرایان؛ ناتوان از درک نقش اسلام در نهضت انقلابی امام و مردم
بخش
دیگری از جریانهای فعال برضد حکومت پهلوی، جریانهای چپگرا-مارکسیست
بودند. این جریانات نیز با اغراق در جایگاه خود در مبارزه و پایگاه
اجتماعی-سیاسی خود، تلاش فراوانی در تحریف ماهیت نهضت مردم داشتهاند. این
گروهها که خود را موتور محرک انقلاب دانستهاند، خاستگاه انقلاب را
مبارزات طبقاتی و کارگری و هدف و خواست مردم و انقلاب را برقراری نظامی
سوسیالیستی و بدون اهداف دینی و مذهبی عنوان کردهاند.
واقعیت
این است که این گروهها، که متأثر از آموزههای کمونیستی نقش دین و مذهب
را اساساً تثبیت سلطه و حفظ وضع موجود میدانستند، هیچگاه قادر به درک
ماهیت دینی و اسلامی نهضت مردم به رهبری امام نشدند.
در
جریان انقلاب اسلامی، مهمترین تشکل جریانات چپگرا، یعنی حزب توده، عملاً
در صحنهی سیاست ایران پس از سال 1332 تا آستانهی پیروزی انقلاب اسلامی
حضور نداشت و حزب پس از کودتای 28 مرداد 1332، عملاً مضمحل شده و رهبران
سیاسی آن از کشور خارج شده بودند و در کشورهای اروپای شرقی زندگی میکردند.
این
حزب در صورت حضور نیز به دلیل دارا بودن ایدئولوژی مارکسیستی و تنفر عمومی
جامعهی ایرانی از این ایدئولوژی و همچنین اشتهار حزب یادشده به وابستگی
مزدورانه به قدرتهای بیگانه (شوروی)، امکان هیچگونه تأثیرگذاری در
جهتگیری جامعهی ایران، بهویژه در مقطع تاریخی مورد بحث را نداشت و
خصوصاً در سالهای دههی پنجاه، شاهد تعاملات نزدیک نظامی-تسلیحاتی برادر
بزرگتر (شوروی و اروپای شرقی) با شاه بود.
گروههای
چپگرای جوانتری که سعی داشتند مشی مبارزهی مسلحانه را در پیش بگیرند،
مانند سازمان مجاهدین خلق و سازمان چریکهای فدایی نیز از سال 53 به بعد،
تارومار شده بودند و در داخل زندان نیز دچار موجی از تفرقه و انشعاب و
اختلاف داخلی شده بودند و با به بنبست رسیدن مشی مسلحانه، درگیر با سؤال
«چه باید کرد؟» بودند.
در
کنار موجسوارانی چون ملیگراها و مارکسیستها، که وزن کوچکی در میان خیل
عظیم نهضت مردمی امام (ره) داشتند، ورشکستگانِ سلطنتطلب نیز تلاش دارند تا
پس از سالها خزیدن در لاک سکوت و فرار از کشور، بار دیگر سر برآورند و
سخن به گزافه گویند.
ج) سلطنتطلبها؛ از دستنشاندگی تا توهم توطئه
انقلاب
اسلامی با در هم پیچیدن طومار رژیم پهلوی، مسیر تاریخ را عوض کرد و ملتی
را که در رژیم ارتجاعی سلطنتی به چشم رعیت نگریسته میشدند، حاکم بر مقدرات
خود گردانید. سران رژیم فاسد و هواداران مردهریگ سلطنت که با خروش ملت به
دامان اربابان غربی خود گریختند، از جمله گروههایی هستند که پس از سالها
خزیدن در درون لاک خود، اکنون تلاش دارند تا با امید بستن به فراموشی
تاریخ، بار دیگر سر برآورند و روایتهایی تحریفشده از انقلاب را با صدایی
بلندتر از همیشه مطرح کنند. معمولاً تحلیلهای شخص محمدرضا پهلوی، اعضای
خاندان سلطنت، دربار، مقامات ارشد رژیم پهلوی، وابستگان به رژیم و سران
نظامی و انتظامی آن را میتوان در این مقوله طبقهبندی کرد.
در
روایت اینان، کماکان اربابان غربی فعال مایشاء هستند و هیچ تحول و رخدادی
بدون اذن و ارادهی آنها اتفاق نمیافتد. هواداران این روایت، غالباً غرب و
بهویژه آمریکا و انگلیس را با اتخاذ سیاست حقوق بشر و... به خالی کردن
زیر پای شاه متهم میکنند و نقش شاه در افزایش قیمت نفت، ایستادن در مقابل
شرکتهای نفتی، خشم آمریکا و اروپاییان از سیاست مستقل وی، حسادت غربیها
از صنعتی شدن ایران، جلوگیری از پیدایش ژاپن دیگری اینبار در خاورمیانه
و... را دلایل این مدعای خود میدانند.[7]
شخص
محمدرضا پهلوی در تمامی مصاحبههای رادیو و تلویزیونی و مطبوعاتی، مکالمات
با غربیها و کتابهای خود، مستقیم و غیرمستقیم و باصراحت از توطئه و
برنامهریزی غربیها بهعنوان عامل سقوط خود سخن میگوید. او در مصاحبهای
همین مسئله را بیان میکند و تیتر مصاحبهی خود را «چگونه آمریکاییها مرا
سرنگون کردند» میگذارد.[8]
ویلیام
سولیوان، آخرین سفیر آمریکا در ایران، در خاطرات خود اشاره میکند که شاه
در یکی از آخرین ملاقاتهای خود، پای قدرتهای خارجی را در ناآرامیهای
ایران به میان میکشد و میگوید آنچه پیش آمده از قابلیتهای ک.گ.ب فراتر
است و باید دست اینتلیجنت سرویس و سازمان سیا نیز در کار باشد. او میآورد
شاه بهویژه بر نقش انگلیسیها در این ماجرا تأکید میکند و معتقد است چون
او زیر بار شرایط انگلیسیها برای تمدید قرارداد کنسرسیوم نرفته است، دست
به تحریک علیه حکومت او زدهاند.[9]
اگرچه
این نحو روایت از انقلاب، آشکارا غیرتاریخی و تا حدود زیادی مضحک به نظر
میرسد، اما با اندکی تأمل روشن میگردد که تنها راه فرار این جریان
ورشکسته این است که خود را در برابر سیل خروشان مردم نبیند. لذا تلاش دارد
با فراموشی وابستگی و دستنشاندگی همهجانبهی خود به اربابان غربی،
سرنگونی رژیم را به عواملی غیر از خیزش عظیم مردمی نسبت دهد.
نتیجهگیری
سه
روایت فوقالذکر اگرچه به جهات گوناگون با یکدیگر متفاوتاند، اما در تلاش
برای تحریف ماهیت و تاریخ انقلاب اسلامی، با یکدیگر اشتراکنظر دارند.
جدای از سلطنتطلبان که با وجود تلاش فراوان برای سرکوب و مقابله با نهضت
مردم اکنون سعی دارند تا با فرافکنی انقلاب به اربابان غربی به دامان توهم
توطئه پناه ببرند، برای دو جریان ملیگرا و چپگرایان اوجگیری نهضت اسلامی
امام و مردم فرصتی بود که این گروهها پس از سالها بازنشستگی سیاسی و
انزوا، دیگر بار به عرصه وارد شوند.
با
این حال، سرعت تغییرات نهضت اسلامی امام و مردم آنچنان بود که در
آستانهی انقلاب، این گروهها فقط توانستند خود را با موج تودههای مردم
همراه کنند. این گروهها بهناگهان شاهد این بودند که انقلاب نه از جایی که
آنها تصور میکردند، بلکه از مساجد و منابر آغاز شد و نه شکل انقلاب و نه
مشی آن و نه رهبری آن، هیچ ارتباط و تشابهی با تفکرات و قالبهای ذهنی
آنان نداشت.
پس از انقلاب
اسلامی، اگرچه این جریانات سعی داشتند تا خود را بر روی موج انقلاب سوار
نموده و خود را در پیروزی انقلاب سهیم بدانند و حتی خود را سهامدار اصلی
انقلاب عنوان کنند، اما ماهیت اسلامی انقلاب و حرکت مردم آنچنان آشکار بود
که جایی برای این گروههای مدعی قدرت باقی نماند.(*)
پینوشتها
[1]. اسناد لانة جاسوسی، جلد 2، مؤسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی، سند شمارة 20، ص 29.
[2]. همان، سند شمارة 31، ص 70.
[3]. مازندی، یوسف، ایران ابرقدرت قرن، تهران، نشر البرز، 1373، ص 633.
[4]. مقصودی، مجتبی، تحولات سیاسی-اجتماعی ایران 1357-1320، روزنه، 1389، ص 195.
[5]. جبهة ملی به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1379، ص 260.
[6]. اسناد لانة جاسوسی، همان، سند شمارة 16.
[7]. زیباکلام، صادق، مقدمهای بر انقلاب اسلامی، تهران، نشر روزنه، 1388، ص 33.
[8]. همان، ص 63 و 64.
[9]. سولیوان، ویلیام، مأموریت در ایران، ترجمة محمود مشرقی، انتشارات هفته، 1361، ص 111.
منبع:برهان
منبع:برهان