به گزارش مشرق، آنچه در پی میآید گوشهای از خاطرات جذاب و پندآموز حجتالاسلام والمسلمین قرائتی است که توسط خبرگزاری حوزه منتشر شده است.
***
* جواب نغز امام (ره) به ماموران تركيه
زمانى كه امام خمينى(ره) در تركيه تبعيد بودند، ماموران اطلاعاتى تركيه براى اينكه امام را بترسانند، ايشان را به منطقهاى بردند و گفتند: چهل نفر از علماى تركيه عليه حكومت سخنى گفتند و اعدام شدند و اينجا به خاك سپرده شدند. حضرت امام (ره) فرمود: عجب!! اى كاش در ايران هم چهل نفر از علما شهيد مىشدند تا ما از علماى تركيه عقب نمانيم.
* قصّه از جاى ديگرى آب مىخورد!
به خانه پدر دو شهيد در همدان رفتم؛ وی نقل مىكرد روز عيدى به منزل آخوند ملاعلى همدانى رفتم. مردم به زيارت آقا مىآمدند، نوبت به فقرا كه مىرسيد آقا از زير تشك پولى برمىداشت و به آنها مىداد. گفتيم: به يقين آقا پول زيادى زير تشك ذخيره كرده است. از قضا آقا براى كارى از اتاق بيرون رفت، ما شيطنت كرديم و تشك را برداشتيم تا ببينيم چقدر پول هست؛ ديديم هيچ نيست! گفتيم: لابد تمام شده است. آقا برگشت و سرجاى خود مستقر شد و فقيرى وارد شد، ديدم آقا دست زير تشك کرد و به او پولى داد؛ فقير بعدى آمد باز هم آقا از زير تشك به او پولى داد! فهميديم قصّه از جاى ديگرى آب مىخورد.
* دادن روحیه به خلبانان
جمعى از خلبانان به خانۀ خلبانى رفته و به همسرش گفتند: متأسفانه شوهر شما از مأموريت برنگشته، حالا نمىدانيم اسير شده يا شهيد. همسر خلبان گفته بود: راضيام به رضاى حقّ، اگر عمر داشته باشد هر كجا باشد، خدا حفظش مىكند و اگر عمرش سر آمده باشد، در آسمان باشد يا زمين، خداوند جانش را مىگيرد. خلبانان كه با دلهره و نگرانى و براى دلدارى به آنجا رفته بودند، از برخورد اين زن قهرمان، خود روحيه گرفتند.
* تقدیرنامه کارخانۀ ساعتسازی غربی به مرد قمی
پيرمرد ساعتسازى در قم میگفت: به فلان كارخانه ساعتسازى در يكى از كشورهاى غربى نامه نوشتم كه در ساختن ساعت اگر اين دقّت را بكنيد زيبايى و دوام ساعت شما بيشتر خواهد شد. الآن نزديك چهل سال است كه از آن تاريخ مىگذرد و هر سال وقتى تاريخ ارسال آن نامه مىرسد، تقديرنامهاى از آن كارخانه براى من مىرسد.
* اعزام نماينده به دعای کمیل
يكى از دوستان مىگفت: به محلى رفتم تا دعاى كميل بخوانم؛ به جاهاى مختلف اعلام كردم، امشب دعاى كميل است. گروهى پيغام فرستادند؛ ما خود نمىتوانيم در مراسم شركت كنيم، امّا نمايندۀ خود را مىفرستيم. گفتم: مناجات با خداست، نه آئيننامه ادارى. دعاى كميل كه نمايندهبردار نيست.
* دروغگوى نابغه
در زمان طاغوت نيمه شب، دزدى وارد حرم حضرت معصومه(س) شد. ضريح را شكست و پولها را در يك گونى ريخت و فرار كرد؛ امّا در يكى از خيابانهاى قم دستگير شد. از او پرسيدند با چه جرأتى و چرا اين كار را كردی؟گفت: من امام رضا (ع) را در خواب ديدم، فرمود: اطراف حرمِ مرا مىخواهند توسعه دهند و پول كم است، امّا خواهرم معصومه پول زيادى دارد. تو به عنوان نماينده من برو و از آنجا هزينه كن!! گفتم: الله اكبر! عجب دروغگوى نابغهاى است!
* علامه حلّی زمينهساز شیعه شدن ايرانى ها
عشق و علاقه ما به اهل بيت(ع) به خاطر ساعتى مباحثه علّامه حلّى (ره) است. علّامه حلّى(ره) با سلطان خدابنده مباحثه كرد و در پايان سلطان محمّد خدابنده گفت: حالا فهميدم كه راه تشيّع حق است و زمينه گرايش مردم ايران را به تشيّع به وجود آورد.
* آرزوی شهید مطهرى در مورد نماز جمعه
پس از شهادت مطهرى(ره) از جيب لباسش يادداشتى بيرون آوردند كه در آن براى يادآورى خود نوشته بود: هنگامى كه خدمت امام(ره) رسيدم مسئله نماز جمعه را مطرح كنم تا اين مراسم عبادى سياسى اجتماعى آغاز شود. آرى نماز جمعه از آرزوهاى شهید مطهرى بود، آن مرد بزرگ در ثواب نمازهاى جمعه شريك است.
* جای دادن مُهر نماز در عمامه
عالِم بزرگواری را سراغ دارم كه مُهر نمازش را در عمّامه خود جا مىداد، چون احساس مىكرد اگر تربت امام حسين (ع) در جيب لباسش باشد، ممكن است توهين باشد. خاك كربلا جايش روى سر انسان است، چون امام حسين روى اين خاك پرپر شد.
* اطاعت محض شهيد محراب از امام (ره)
شهيد محراب آيت الله صدوقى از جبهه برگشته بود، بسيار خسته و مريضحال وارد منزل پسرش در تهران شد و گفت: تصميم دارم 15 روز استراحت كنم. فرداى آن روز در جماران خدمت امام (ره) رسيد، امام پرسيد: شما كى به يزد برمىگرديد؟ ايشان گفت: امروز، فردا. بعد از برگشتن از نزد امام(ره)، فرزندش گفت: پدرجان! شما گفتيد 15 روز مىمانم! جواب داد: بنا داشتم 15 روز بمانم، امّا از سؤال امام فهميدم كه مىگويند؛ برگرد يزد. لذا اطاعت از ولىّ امر مىكنم.
*توجه روح حضرت امام(ره) به مسائل جامعه اسلامى
راديو با يكى از آزادگان مصاحبه مىكرد، از او پرسيد: شما كى فهميدى كه آزاد مىشوى؟
گفت: چند ماه قبل.
مجرى پرسيد: چند ماه قبل كه خبرى نبود؟! گفت: چند ماه قبل حضرت امام (ره) را در خواب ديدم و از ايشان پرسيدم ما كى آزاد مىشويم؟ امام (ره) فرمود: روز شهادت شهيد رجائى و باهنر شما در يزد خواهى بود. بعد از بيدار شدن از خواب فهميدم كه روح حضرت امام (ره) به مسائل جامعه اسلامى توجّه دارد و شروع به روز شمارى کردم و منتظر 8 شهريور بودم.
* زندانی 12 ساله در رژیم طاغوت
در خدمت رهبر معظم انقلاب در دوران رياست جمهورى ايشان، وارد يكى از كشورهاى آفريقايى شديم. رئیس جمهور آن كشور گفت: من هفت سال زندان بودهام و حق دارم رئيس جمهور كشورم باشم. در جمع هيئت همراه، يكى از روحانيون دوازده سال سابقه زندان داشت؛ آقا در پاسخ رئيسجمهور فرمود: اين آقا كه مىبينيد در رژيم طاغوت 12 سال زندان بوده و توقّع هيچ پُست و رياستى ندارد.
* تقسيم اتاقها براساس نياز نه پُست و مقام!
شهيدرجائى در زمان رياستجمهورى خود گفته بود: من مىخواهم وزراى من كوچكترين اتاق هاى وزارتخانه را داشته باشند. يعنى اتاقها براساس نياز تقسيم شود، نه براساس پُست و مقام.
* هر دعايى كه آورده ام يك بار خواندهام
به مرحوم شيخ عباس قمى(ره) گفتند: اين همه دعا كه در كتاب مفاتيح آوردهاى خودت خواندهاى؟ گفت: هر دعايى كه آوردهام لااقل يك بار خواندهام تا از كسانى نباشم كه امر مىكنند، امّا عمل نمىكنند.
* در خانۀ من گناه شد!
شخصى در منزل حضرت امام خمينى(ره) جملهاى عليه يكى از مراجع گفت. همينكه امام شنيد، آنقدر عصبانى شد كه درس را تعطيل كرد و فرمود: در خانۀ من گناه شد.
* عمل نیک پیرمرد کاشانی و بازخورد آن بعد از مرگش
در كاشان پيرمردى بود كه فرزندى نداشت، ولى هميشه مقدارى شكلات در جيبش مىگذاشت و به بچهها مىداد. الآن سال هاست كه از دنيا رفته و بچه هايى كه از دست او شكلات گرفته اند، هر شب جمعه شيرينى و شكلات خریده و براى او خيرات مىكنند.
* روش کاسب کاشانی در مبارزه با دروغگویی
كاسبى در بازار كاشان بود كه به شاگرد خود مىگفت: اگر مشترى آمد و قيمت جنس را پرسيد و من دروغ گفتم، تو به صورت من تُف بينداز تا من دست به چنين كارى نزنم. قرار ما اين است اگر اين كار را كردى نصف مغازهام را به تو مىدهم و اگر در برابر انحراف و عمل شيطانى من سكوت كنى اخراجت مىكنم.
* حافظ قرآن یا محافظ قرآن
در سرزمين حجاز از يكى از شخصيّتهاى ايران پرسيدند: شما در ايران چند نفر حافظ قرآن داريد؟ گفته بود: ما حافظ قرآن كم داريم، امّا محافظ قرآن زياد!!
* علت تولد حضرت على(ع) در كعبه
عبدالفتاح عبدالمقصود از دانشمندان بزرگ اهل تسنن در مصر است. مرحوم شهيد مفتح قبل از انقلاب وی را به ايران دعوت كرد. يك روز او را به قم آورد تا در جمع فضلا صحبت كند. از جمله مطالب جالبى كه اين عالم سنّى در جمع علماى شيعه گفت، اين بود: آيا مىدانيد چرا حضرت على (عليه السلام) در كعبه به دنيا آمد؟ خودش در پاسخ گفت:به نظر من چون مردم به سوى كعبه نماز مىخوانند خداوند طرحى ريخت تا هر كس كه به كعبه توجّه مىكند به على(ع) نيز توجّه كند و به اين دليل محل تولد حضرت على كعبه شد.
* مال ما كه نبود!
يكى از دوستان مىگفت: فكر مىكردم به مراحلى از خودسازى رسيدهام؛ امّا امتحانى پيش آمد كه از خود خجالت كشيدم. در حال مسافرت بودم كه چمدانى از بالاى اتوبوس افتاد، به تصوّر اينكه چمدان من است، فرياد زدم: آقاى راننده چمدان! چمدان! بعد كه فهميدم چمدان مال ديگرى است، آرام شدم و گفتم: الحمدلله مال ما كه نبود.
* يا همۀ پول را ببر و يا همۀ خمس را بده!
شخص سرمايهدارى مبلغ قابل توجهّى پول را به عنوان خمس و سهم امام، خدمت حضرت امام خمينى(ره) آورد و از امام خواست كه خمس ماشينش را نگيرد! امام(ره) فرمود: شما بر ما منّت ندارى، بلكه ما بر شما منّت داريم، چون شما با دادن خمس نجات پيدا مىكنيد و مسئوليّت چگونگى مصرف آن به گردن ما مىافتد. يا همۀ پول را ببر و يا همۀ خمس را بده.
* مجتهد اعظم
مدرسهاى در تهران است كه موقوفات ميليونى و سنگين دارد. در وقف نامه نوشته شده كه موقوفات اين مدرسه بايد زير نظر مجتهد اعلم تهران هزينه شود. اين موقوفه نزد حضرت آيت اللَّه خوانسارى (ره) بود تا اينكه حضرت امام (ره) به تهران تشريف آوردند. آقا فرمود: اگر تا حالا من مجتهد اعلم تهران بودهام، امّا از اين به بعد به امام خمينى بدهید، چون ايشان اعلم است. خدمت حضرت امام (ره) رسيدند، امام فرمود: اگر هم من اعلم باشم، مجتهد تهران نيستم. من به صورت موقّتى در تهران مستقر شدهام، به خود آيتالله خوانسارى برگردانيد.
* تشییع جنازه شهید پس از وحدت و آشتی
وقتى پيكر پاك يكى از بسيجيان وارد شهر شد، وصيتنامه او را خواندند كه نوشته بود: اگر جنازه مرا به شهر آوردند مرا دفن نكنيد مگر اينكه دو گروه سياسى شهر با هم آشتى كنند. صحنه عجيبى پيش آمده بود، طرفهاى دعوا در حالى كه براى شهيد اشك مىريختند، همديگر را در آغوش كشيدند. اين گونه يك جوان بسيجى حتّى پس از شهادت، از جنازهاش براى وحدت و آشتى بين مسلمين استفاده كرد.
* سینه زن امام حسین (ع) و زنجیر طلا
يكى از دوستان مىگفت: در مراسم سينه زنى جوانى را ديدم كه زنجير طلا به گردن آويخته و حسين، حسين! مىگويد. به او گفتم: آقا! اين دستى كه براى حسين (ع) به سينه مىزنید، چقدر خوب است از حرام دورى كند و دل امام حسين (ع) را خوش كند و اين زنجير طلا را از گردن در آوَر. گفت: چشم آقا و زنجير را در آورد.
* مصلّی، بزرگ ولى ساده
حضرت امام خمينى(ره) در پاسخ نامه آيت الله خامنهاى و آقای رفسنجانى نوشتند كه مصلاى تهران بزرگ باشد، امّا ساده، به طورى كه هر كس وارد مصلَّى مىشود ياد مساجد صدر اسلام بيفتد.
* بوسه بر درب مسجد
عالمى بزرگوار را در نجف ديدم كه هنگام ورود به مسجد، درب مسجد را مىبوسيد و وقتى از مسجد بيرون مىرفت، باز درب مسجد را مىبوسيد. اين كار نشاندهنده مقدّس بودن مسجد است.
* از اين به بعد جاى بوسۀ مرا نتراشيد!
يكى از محترمين تهران كه به زيارت حضرت آيتالله شیخ عبدالکریم حائرى (ره) مؤسّس حوزه علميه قم رفته بود، صورتش را تراشيده بود. وقتى خدمت آقا رسيد، آقا پس از آنكه صورتش را بوسيد، فرمود: اگر به من علاقه داريد از اين به بعد جاى بوسه مرا نتراشيد! آن مرد قبول كرد و گفت: چشم آقا.
* حدیثی از سه امام در عظمت حضرت معصومه (س)
در خدمت استادم حضرت آيتاللهالعظمی فاضل لنكرانى (ره) بودم، صحبت از اين حديث به ميان آمد؛ هركس فاطمه معصومه (س) را در قم زيارت كند، بهشت بر او واجب مىشود. از ايشان پرسيدم؛ چطور مىتوان چنين حديثى را باور كرد؟ ايشان فرمود: اين حديث از سه امام بزرگوار، امام رضا و امام كاظم و امام صادق عليهمالسلام نقل شده و سندى بسيار محكم دارد و اين امر نشانه عظمت اين بانو است.
* شکنجه و حقوق حرام
يكى از علماى بزرگوار كه از مدرّسين حوزه علميه قم هستند مىگفت: در رژيم شاه وقتى مرا دستگير كرده و به زندان انداختند، مأمورى خيلى مرا اذيت مىكرد. به او گفتم: چرا اينقدر اذيت و آزار مىكنى؟ گفت: آقا ما از شاه حقوق مىگيريم، اگر اينكارها را نكنيم كه حقوقمان حرام مىشود!
* افتخار تربيت يكى از بندگان خدا
به يكى از دوستان گفتم: شنيدهام خداوند به شما فرزندى عطا فرموده است؟ در جواب من خيلى زيبا گفت: خداوند افتخار تربيت يكى از بندگانش را به من عطا كرده است!
* مهلت آرى، بخشش نه!
در زمان رياست جمهورىِ حضرتآيتالله خامنهاى، در خدمت ايشان به عنوان هيأت همراه به يكى از كشورهاى اسلامى رفتم. ايشان به رئيس جمهور آنجا فرمود: بدهى ما را نمىدهيد؟. او در جواب گفت: قرآن مىفرمايد: «وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَةٍ» به آدم بدهكار مهلت دهيد. ايشان فرمود: تا اينجا را مىپذيرم، امّا قسمت بعد آيه را نخوانيد كه مىفرمايد: «وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ»؛ (و در صورتى كه به راستى قدرت پرداخت ندارد) براى خدا به او ببخشيد،که این برای شما بهتر است. (بقره، 280)
* اقتدار مرحوم آيتالله ملاعلى كنى در برابر ناصرالدين شاه
مرحوم آيتالله ملاعلى كنى به ناصرالدين شاه فرمود: شنيدهام مىخواهى با خانمت به اروپا بروى آن هم بى حجاب! به شما بگويم اگر با خانمت به اروپا بروى، در برگشتن نه تو را راه مىدهم و نه خانمت را. ضمناً نخست وزيرى كه اين برنامه را ريخته همين الآن بايد استعفا بدهد. ناصرالدين شاه از ترس، نخست وزير را بركنار و بدون خانمش به اروپا رفت!
* عاقبت وقت نگذاشتن برای تربیت فرزند
منزل يكى از محترمين تهران بودم، پسرش از منافقين فرارى بود. پدر، عالمى وارسته و پسر، منافقى فرارى!؛ درباره اينكه چطور شد پسرش اين گونه شد، گفت: به تربيت پسرم نرسيدم. از صبح زود تا آخر شب اينجا و آنجا سخنرانى و برنامههاى علمى و تحقيقى داشتم، ولى از فرزندم غافل شدم. الآن چوبش را مىخورم. همه اعضاى خانواده در اين غم مىسوزيم كه چرا بايد جوانى از خانواده ما به اين راه كشيده شود.
الآن مىفهمم كه على بن ابيطالب(ع) كه فرمود: هركس بچهاى دارد، بايد بچه شود يعنى چه. يعنى پدرها بايد در خانه ژِست پدرى را كنار بگذارند و با بچهها همبازى و همراز شوند.
* کتابی بالای همۀ کتابها
شخصى كتابخانه بزرگ و كتابهاى مهمى داشت. يك كتاب را در جعبهاى بالاى همه كتابها گذاشته بود. هر كه مىآمد، سؤال مىكرد كتاب داخل جعبه چه كتابى است؟
يكى مىگفت: شايد خيلى قديمى است، ديگرى مىگفت: لابد جلدش از پوست است و... آخر از او پرسيدند: اين چه كتابى است كه اينقدر احترامش را دارى؟گفت: كتاب كلاس اوّل است. اگر كتاب اوّل را نمىخواندم، موفق به خواندن كتابهاى بعدى نمىشدم.
***
* جواب نغز امام (ره) به ماموران تركيه
زمانى كه امام خمينى(ره) در تركيه تبعيد بودند، ماموران اطلاعاتى تركيه براى اينكه امام را بترسانند، ايشان را به منطقهاى بردند و گفتند: چهل نفر از علماى تركيه عليه حكومت سخنى گفتند و اعدام شدند و اينجا به خاك سپرده شدند. حضرت امام (ره) فرمود: عجب!! اى كاش در ايران هم چهل نفر از علما شهيد مىشدند تا ما از علماى تركيه عقب نمانيم.
* قصّه از جاى ديگرى آب مىخورد!
به خانه پدر دو شهيد در همدان رفتم؛ وی نقل مىكرد روز عيدى به منزل آخوند ملاعلى همدانى رفتم. مردم به زيارت آقا مىآمدند، نوبت به فقرا كه مىرسيد آقا از زير تشك پولى برمىداشت و به آنها مىداد. گفتيم: به يقين آقا پول زيادى زير تشك ذخيره كرده است. از قضا آقا براى كارى از اتاق بيرون رفت، ما شيطنت كرديم و تشك را برداشتيم تا ببينيم چقدر پول هست؛ ديديم هيچ نيست! گفتيم: لابد تمام شده است. آقا برگشت و سرجاى خود مستقر شد و فقيرى وارد شد، ديدم آقا دست زير تشك کرد و به او پولى داد؛ فقير بعدى آمد باز هم آقا از زير تشك به او پولى داد! فهميديم قصّه از جاى ديگرى آب مىخورد.
* دادن روحیه به خلبانان
جمعى از خلبانان به خانۀ خلبانى رفته و به همسرش گفتند: متأسفانه شوهر شما از مأموريت برنگشته، حالا نمىدانيم اسير شده يا شهيد. همسر خلبان گفته بود: راضيام به رضاى حقّ، اگر عمر داشته باشد هر كجا باشد، خدا حفظش مىكند و اگر عمرش سر آمده باشد، در آسمان باشد يا زمين، خداوند جانش را مىگيرد. خلبانان كه با دلهره و نگرانى و براى دلدارى به آنجا رفته بودند، از برخورد اين زن قهرمان، خود روحيه گرفتند.
* تقدیرنامه کارخانۀ ساعتسازی غربی به مرد قمی
پيرمرد ساعتسازى در قم میگفت: به فلان كارخانه ساعتسازى در يكى از كشورهاى غربى نامه نوشتم كه در ساختن ساعت اگر اين دقّت را بكنيد زيبايى و دوام ساعت شما بيشتر خواهد شد. الآن نزديك چهل سال است كه از آن تاريخ مىگذرد و هر سال وقتى تاريخ ارسال آن نامه مىرسد، تقديرنامهاى از آن كارخانه براى من مىرسد.
* اعزام نماينده به دعای کمیل
يكى از دوستان مىگفت: به محلى رفتم تا دعاى كميل بخوانم؛ به جاهاى مختلف اعلام كردم، امشب دعاى كميل است. گروهى پيغام فرستادند؛ ما خود نمىتوانيم در مراسم شركت كنيم، امّا نمايندۀ خود را مىفرستيم. گفتم: مناجات با خداست، نه آئيننامه ادارى. دعاى كميل كه نمايندهبردار نيست.
* دروغگوى نابغه
در زمان طاغوت نيمه شب، دزدى وارد حرم حضرت معصومه(س) شد. ضريح را شكست و پولها را در يك گونى ريخت و فرار كرد؛ امّا در يكى از خيابانهاى قم دستگير شد. از او پرسيدند با چه جرأتى و چرا اين كار را كردی؟گفت: من امام رضا (ع) را در خواب ديدم، فرمود: اطراف حرمِ مرا مىخواهند توسعه دهند و پول كم است، امّا خواهرم معصومه پول زيادى دارد. تو به عنوان نماينده من برو و از آنجا هزينه كن!! گفتم: الله اكبر! عجب دروغگوى نابغهاى است!
* علامه حلّی زمينهساز شیعه شدن ايرانى ها
عشق و علاقه ما به اهل بيت(ع) به خاطر ساعتى مباحثه علّامه حلّى (ره) است. علّامه حلّى(ره) با سلطان خدابنده مباحثه كرد و در پايان سلطان محمّد خدابنده گفت: حالا فهميدم كه راه تشيّع حق است و زمينه گرايش مردم ايران را به تشيّع به وجود آورد.
* آرزوی شهید مطهرى در مورد نماز جمعه
پس از شهادت مطهرى(ره) از جيب لباسش يادداشتى بيرون آوردند كه در آن براى يادآورى خود نوشته بود: هنگامى كه خدمت امام(ره) رسيدم مسئله نماز جمعه را مطرح كنم تا اين مراسم عبادى سياسى اجتماعى آغاز شود. آرى نماز جمعه از آرزوهاى شهید مطهرى بود، آن مرد بزرگ در ثواب نمازهاى جمعه شريك است.
* جای دادن مُهر نماز در عمامه
عالِم بزرگواری را سراغ دارم كه مُهر نمازش را در عمّامه خود جا مىداد، چون احساس مىكرد اگر تربت امام حسين (ع) در جيب لباسش باشد، ممكن است توهين باشد. خاك كربلا جايش روى سر انسان است، چون امام حسين روى اين خاك پرپر شد.
* اطاعت محض شهيد محراب از امام (ره)
شهيد محراب آيت الله صدوقى از جبهه برگشته بود، بسيار خسته و مريضحال وارد منزل پسرش در تهران شد و گفت: تصميم دارم 15 روز استراحت كنم. فرداى آن روز در جماران خدمت امام (ره) رسيد، امام پرسيد: شما كى به يزد برمىگرديد؟ ايشان گفت: امروز، فردا. بعد از برگشتن از نزد امام(ره)، فرزندش گفت: پدرجان! شما گفتيد 15 روز مىمانم! جواب داد: بنا داشتم 15 روز بمانم، امّا از سؤال امام فهميدم كه مىگويند؛ برگرد يزد. لذا اطاعت از ولىّ امر مىكنم.
*توجه روح حضرت امام(ره) به مسائل جامعه اسلامى
راديو با يكى از آزادگان مصاحبه مىكرد، از او پرسيد: شما كى فهميدى كه آزاد مىشوى؟
گفت: چند ماه قبل.
مجرى پرسيد: چند ماه قبل كه خبرى نبود؟! گفت: چند ماه قبل حضرت امام (ره) را در خواب ديدم و از ايشان پرسيدم ما كى آزاد مىشويم؟ امام (ره) فرمود: روز شهادت شهيد رجائى و باهنر شما در يزد خواهى بود. بعد از بيدار شدن از خواب فهميدم كه روح حضرت امام (ره) به مسائل جامعه اسلامى توجّه دارد و شروع به روز شمارى کردم و منتظر 8 شهريور بودم.
در خدمت رهبر معظم انقلاب در دوران رياست جمهورى ايشان، وارد يكى از كشورهاى آفريقايى شديم. رئیس جمهور آن كشور گفت: من هفت سال زندان بودهام و حق دارم رئيس جمهور كشورم باشم. در جمع هيئت همراه، يكى از روحانيون دوازده سال سابقه زندان داشت؛ آقا در پاسخ رئيسجمهور فرمود: اين آقا كه مىبينيد در رژيم طاغوت 12 سال زندان بوده و توقّع هيچ پُست و رياستى ندارد.
* تقسيم اتاقها براساس نياز نه پُست و مقام!
شهيدرجائى در زمان رياستجمهورى خود گفته بود: من مىخواهم وزراى من كوچكترين اتاق هاى وزارتخانه را داشته باشند. يعنى اتاقها براساس نياز تقسيم شود، نه براساس پُست و مقام.
* هر دعايى كه آورده ام يك بار خواندهام
به مرحوم شيخ عباس قمى(ره) گفتند: اين همه دعا كه در كتاب مفاتيح آوردهاى خودت خواندهاى؟ گفت: هر دعايى كه آوردهام لااقل يك بار خواندهام تا از كسانى نباشم كه امر مىكنند، امّا عمل نمىكنند.
* در خانۀ من گناه شد!
شخصى در منزل حضرت امام خمينى(ره) جملهاى عليه يكى از مراجع گفت. همينكه امام شنيد، آنقدر عصبانى شد كه درس را تعطيل كرد و فرمود: در خانۀ من گناه شد.
* عمل نیک پیرمرد کاشانی و بازخورد آن بعد از مرگش
در كاشان پيرمردى بود كه فرزندى نداشت، ولى هميشه مقدارى شكلات در جيبش مىگذاشت و به بچهها مىداد. الآن سال هاست كه از دنيا رفته و بچه هايى كه از دست او شكلات گرفته اند، هر شب جمعه شيرينى و شكلات خریده و براى او خيرات مىكنند.
* روش کاسب کاشانی در مبارزه با دروغگویی
كاسبى در بازار كاشان بود كه به شاگرد خود مىگفت: اگر مشترى آمد و قيمت جنس را پرسيد و من دروغ گفتم، تو به صورت من تُف بينداز تا من دست به چنين كارى نزنم. قرار ما اين است اگر اين كار را كردى نصف مغازهام را به تو مىدهم و اگر در برابر انحراف و عمل شيطانى من سكوت كنى اخراجت مىكنم.
* حافظ قرآن یا محافظ قرآن
در سرزمين حجاز از يكى از شخصيّتهاى ايران پرسيدند: شما در ايران چند نفر حافظ قرآن داريد؟ گفته بود: ما حافظ قرآن كم داريم، امّا محافظ قرآن زياد!!
* علت تولد حضرت على(ع) در كعبه
عبدالفتاح عبدالمقصود از دانشمندان بزرگ اهل تسنن در مصر است. مرحوم شهيد مفتح قبل از انقلاب وی را به ايران دعوت كرد. يك روز او را به قم آورد تا در جمع فضلا صحبت كند. از جمله مطالب جالبى كه اين عالم سنّى در جمع علماى شيعه گفت، اين بود: آيا مىدانيد چرا حضرت على (عليه السلام) در كعبه به دنيا آمد؟ خودش در پاسخ گفت:به نظر من چون مردم به سوى كعبه نماز مىخوانند خداوند طرحى ريخت تا هر كس كه به كعبه توجّه مىكند به على(ع) نيز توجّه كند و به اين دليل محل تولد حضرت على كعبه شد.
يكى از دوستان مىگفت: فكر مىكردم به مراحلى از خودسازى رسيدهام؛ امّا امتحانى پيش آمد كه از خود خجالت كشيدم. در حال مسافرت بودم كه چمدانى از بالاى اتوبوس افتاد، به تصوّر اينكه چمدان من است، فرياد زدم: آقاى راننده چمدان! چمدان! بعد كه فهميدم چمدان مال ديگرى است، آرام شدم و گفتم: الحمدلله مال ما كه نبود.
* يا همۀ پول را ببر و يا همۀ خمس را بده!
شخص سرمايهدارى مبلغ قابل توجهّى پول را به عنوان خمس و سهم امام، خدمت حضرت امام خمينى(ره) آورد و از امام خواست كه خمس ماشينش را نگيرد! امام(ره) فرمود: شما بر ما منّت ندارى، بلكه ما بر شما منّت داريم، چون شما با دادن خمس نجات پيدا مىكنيد و مسئوليّت چگونگى مصرف آن به گردن ما مىافتد. يا همۀ پول را ببر و يا همۀ خمس را بده.
* مجتهد اعظم
مدرسهاى در تهران است كه موقوفات ميليونى و سنگين دارد. در وقف نامه نوشته شده كه موقوفات اين مدرسه بايد زير نظر مجتهد اعلم تهران هزينه شود. اين موقوفه نزد حضرت آيت اللَّه خوانسارى (ره) بود تا اينكه حضرت امام (ره) به تهران تشريف آوردند. آقا فرمود: اگر تا حالا من مجتهد اعلم تهران بودهام، امّا از اين به بعد به امام خمينى بدهید، چون ايشان اعلم است. خدمت حضرت امام (ره) رسيدند، امام فرمود: اگر هم من اعلم باشم، مجتهد تهران نيستم. من به صورت موقّتى در تهران مستقر شدهام، به خود آيتالله خوانسارى برگردانيد.
* تشییع جنازه شهید پس از وحدت و آشتی
وقتى پيكر پاك يكى از بسيجيان وارد شهر شد، وصيتنامه او را خواندند كه نوشته بود: اگر جنازه مرا به شهر آوردند مرا دفن نكنيد مگر اينكه دو گروه سياسى شهر با هم آشتى كنند. صحنه عجيبى پيش آمده بود، طرفهاى دعوا در حالى كه براى شهيد اشك مىريختند، همديگر را در آغوش كشيدند. اين گونه يك جوان بسيجى حتّى پس از شهادت، از جنازهاش براى وحدت و آشتى بين مسلمين استفاده كرد.
* سینه زن امام حسین (ع) و زنجیر طلا
يكى از دوستان مىگفت: در مراسم سينه زنى جوانى را ديدم كه زنجير طلا به گردن آويخته و حسين، حسين! مىگويد. به او گفتم: آقا! اين دستى كه براى حسين (ع) به سينه مىزنید، چقدر خوب است از حرام دورى كند و دل امام حسين (ع) را خوش كند و اين زنجير طلا را از گردن در آوَر. گفت: چشم آقا و زنجير را در آورد.
* مصلّی، بزرگ ولى ساده
حضرت امام خمينى(ره) در پاسخ نامه آيت الله خامنهاى و آقای رفسنجانى نوشتند كه مصلاى تهران بزرگ باشد، امّا ساده، به طورى كه هر كس وارد مصلَّى مىشود ياد مساجد صدر اسلام بيفتد.
* بوسه بر درب مسجد
عالمى بزرگوار را در نجف ديدم كه هنگام ورود به مسجد، درب مسجد را مىبوسيد و وقتى از مسجد بيرون مىرفت، باز درب مسجد را مىبوسيد. اين كار نشاندهنده مقدّس بودن مسجد است.
* از اين به بعد جاى بوسۀ مرا نتراشيد!
يكى از محترمين تهران كه به زيارت حضرت آيتالله شیخ عبدالکریم حائرى (ره) مؤسّس حوزه علميه قم رفته بود، صورتش را تراشيده بود. وقتى خدمت آقا رسيد، آقا پس از آنكه صورتش را بوسيد، فرمود: اگر به من علاقه داريد از اين به بعد جاى بوسه مرا نتراشيد! آن مرد قبول كرد و گفت: چشم آقا.
* حدیثی از سه امام در عظمت حضرت معصومه (س)
در خدمت استادم حضرت آيتاللهالعظمی فاضل لنكرانى (ره) بودم، صحبت از اين حديث به ميان آمد؛ هركس فاطمه معصومه (س) را در قم زيارت كند، بهشت بر او واجب مىشود. از ايشان پرسيدم؛ چطور مىتوان چنين حديثى را باور كرد؟ ايشان فرمود: اين حديث از سه امام بزرگوار، امام رضا و امام كاظم و امام صادق عليهمالسلام نقل شده و سندى بسيار محكم دارد و اين امر نشانه عظمت اين بانو است.
* شکنجه و حقوق حرام
يكى از علماى بزرگوار كه از مدرّسين حوزه علميه قم هستند مىگفت: در رژيم شاه وقتى مرا دستگير كرده و به زندان انداختند، مأمورى خيلى مرا اذيت مىكرد. به او گفتم: چرا اينقدر اذيت و آزار مىكنى؟ گفت: آقا ما از شاه حقوق مىگيريم، اگر اينكارها را نكنيم كه حقوقمان حرام مىشود!
* افتخار تربيت يكى از بندگان خدا
به يكى از دوستان گفتم: شنيدهام خداوند به شما فرزندى عطا فرموده است؟ در جواب من خيلى زيبا گفت: خداوند افتخار تربيت يكى از بندگانش را به من عطا كرده است!
* مهلت آرى، بخشش نه!
در زمان رياست جمهورىِ حضرتآيتالله خامنهاى، در خدمت ايشان به عنوان هيأت همراه به يكى از كشورهاى اسلامى رفتم. ايشان به رئيس جمهور آنجا فرمود: بدهى ما را نمىدهيد؟. او در جواب گفت: قرآن مىفرمايد: «وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَةٍ» به آدم بدهكار مهلت دهيد. ايشان فرمود: تا اينجا را مىپذيرم، امّا قسمت بعد آيه را نخوانيد كه مىفرمايد: «وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ»؛ (و در صورتى كه به راستى قدرت پرداخت ندارد) براى خدا به او ببخشيد،که این برای شما بهتر است. (بقره، 280)
* اقتدار مرحوم آيتالله ملاعلى كنى در برابر ناصرالدين شاه
مرحوم آيتالله ملاعلى كنى به ناصرالدين شاه فرمود: شنيدهام مىخواهى با خانمت به اروپا بروى آن هم بى حجاب! به شما بگويم اگر با خانمت به اروپا بروى، در برگشتن نه تو را راه مىدهم و نه خانمت را. ضمناً نخست وزيرى كه اين برنامه را ريخته همين الآن بايد استعفا بدهد. ناصرالدين شاه از ترس، نخست وزير را بركنار و بدون خانمش به اروپا رفت!
* عاقبت وقت نگذاشتن برای تربیت فرزند
منزل يكى از محترمين تهران بودم، پسرش از منافقين فرارى بود. پدر، عالمى وارسته و پسر، منافقى فرارى!؛ درباره اينكه چطور شد پسرش اين گونه شد، گفت: به تربيت پسرم نرسيدم. از صبح زود تا آخر شب اينجا و آنجا سخنرانى و برنامههاى علمى و تحقيقى داشتم، ولى از فرزندم غافل شدم. الآن چوبش را مىخورم. همه اعضاى خانواده در اين غم مىسوزيم كه چرا بايد جوانى از خانواده ما به اين راه كشيده شود.
الآن مىفهمم كه على بن ابيطالب(ع) كه فرمود: هركس بچهاى دارد، بايد بچه شود يعنى چه. يعنى پدرها بايد در خانه ژِست پدرى را كنار بگذارند و با بچهها همبازى و همراز شوند.
* کتابی بالای همۀ کتابها
شخصى كتابخانه بزرگ و كتابهاى مهمى داشت. يك كتاب را در جعبهاى بالاى همه كتابها گذاشته بود. هر كه مىآمد، سؤال مىكرد كتاب داخل جعبه چه كتابى است؟
يكى مىگفت: شايد خيلى قديمى است، ديگرى مىگفت: لابد جلدش از پوست است و... آخر از او پرسيدند: اين چه كتابى است كه اينقدر احترامش را دارى؟گفت: كتاب كلاس اوّل است. اگر كتاب اوّل را نمىخواندم، موفق به خواندن كتابهاى بعدى نمىشدم.