گروه جهاد و مقاومت مشرق - این روزها، یادآور بمباران پادگان ابوذر در سرپل ذهاب به عنوان دوکوهه غرب کشور است. آ«چه می خوانید، خاطره هایی درباره این پادگان است.
سردار شاهویسی یکی از رزمنگانی که در طول جنگ در نقطه نقطه جبهه غری کشور جنگیده است، در روایتگری از مناطق جنگی غرب از سال ۶۳ و بمباران پادگان با بمبهای خوشه ای رژیم بعث اینچنین میگوید:
«شدت حملات خیلی زیاد بود. بیشترین تلفات را هم دشمن در همان حمله به ما تحمیل کرد.» او به آن موقع برمیگردد. وقتی که مجروحان از شدت موج انفجار گوشت بدنشان از استخوانها جدا شده بود: «تنها رگ بود و استخوان. با این حال هنوز زنده بودند و زجر میکشیدند.»
هنوز هم چند ساختمان زخم خورده را به یادگار نگه داشته اند تا ما فراموش نکنیم پادگان ابوذر و رزمنده هایش در آن روزها چه کشیده اند؟
داخل پادگان که بشوی هنوز هم بوی غربت می آید. قدیمی ها و بچه های جنگ بیقراری میکنند. حاج مجید شفیع زاده که آن روزها در لباس بسیجی برای وطن میجنگید هم حالا راوی دیگری از حماسه ابوذر است.
شفیع زاده با بغضی در گلو یاد ارتفاعات سومار می افتد، یاد آن شبی که بچه ها در میدان مین گیر کرده بودند و آن شب در ابوذر «بیدار باش» زده بودند تا برای باز کردن میدان مین داوطلب ببرند.
از روزها و شبهای پادگان ابوذر میگوید، از ساختمانهای پنج طبقهای که پر بود از رزمنده از دعای کمیل و زیارت عاشورا، از شبها و نماز شب خوانها. از آنهایی که برای عملیات میرفتند عملیاتی که برگشتی نداشت....
شفیع زاده میگوید: یادش به خیر روزهایی که از عملیات بر میگشتیم، یکی لباسهایش را میشست یکی وسایلش را مرتب میکرد...»
در همین حین موتورسواری بود که نامه های رزمنده ها را می آورد و اگر نامه ای داشتند برایشان میبرد. صدای موتورش که می آمد همه میدویدند بیرون. یکی یکی اسامی را میخواند، آنهایی که نامشان نبود و نام های نداشتند میگفتند برای ما نامه نداری؟ موتورسوار میرفت و بچه ها هم میرفتند داخل اتاقها.
شب بیدارباش بود، باید میرفتیم عملیات، بچه ها سریع لباسهایشان را جمع و جور میکردند و لباسهای خیس و شسته شده شان را در ساک میگذاشتند و میرفتند برای عملیات.
یک هفته بعد از آن، جمع چند نفری بیشتر به پادگان برنمیگشتند. خیلیها از همانجا پرواز کرده بودند. ولی وقتی این بار موتورسوار با نامه ها می آمد بلند صدا میز : «علی حاتمی، رضا سعیدی، حسین عباسی، نیستند؟ نامه دارید ها!» کسی نبود که نامه هایشان را تحویل بگیرد. همه شان خدایی شده بودند.
موتورسوار که با نامه های برگشتی از پادگان خارج میشد، مثل اینکه غربت پادگان ابوذر بیشتر جلوه میکرد. دیگر صدای خواندن دعای کمیل و زیارت عاشورای بچه ها به گوش نمی آمد. نماز شب خوانها تعدادشان کم شده بود.
خاطرات شفیع زاده چشمان همه را تر میکند. سرهنگ علی احمد فیض اللهی فرمانده سپاه قصر شیرین و سرپل ذهاب میگوید: «تو را به خدا بگویید، اینجا هم دو کوهه بوده، اینجا خیلی بیشتر از دو کوهه شهید داده است. همه کاروانهای راهیان نور به جنوب میروند انگار نه انگار که غرب هم شهید داشته است.»
*کانال تلگرامی چند جمله جنگ @war59_67
کد خبر 545568
تاریخ انتشار: ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ - ۰۰:۳۱
- ۰ نظر
- چاپ
این روزها، یادآور بمباران پادگان ابوذر در سرپل ذهاب به عنوان دوکوهه غرب کشور است. آ«چه می خوانید، خاطره هایی درباره این پادگان است.