جانِ من هستي ولي از تن جدا افتاده ای
عرش رحمان! از چه زير دست و پا افتاده ای؟!
اينچنيني كه برادر صورتت زخمي شده
از رويِ مركب گمانم بيهوا افتاده ای
ديدم آن چيزي كه يعقوب از پسرهايش شنيد
يوسفم هستي و دست گرگها افتاده ای
پيكرت را نيزه تقطيع هجائي كرد و رفت
حاء و نون و ياء و سينم! جا به جا افتاده ای
عرش رحمان! از چه زير دست و پا افتاده ای؟!
اينچنيني كه برادر صورتت زخمي شده
از رويِ مركب گمانم بيهوا افتاده ای
ديدم آن چيزي كه يعقوب از پسرهايش شنيد
يوسفم هستي و دست گرگها افتاده ای
پيكرت را نيزه تقطيع هجائي كرد و رفت
حاء و نون و ياء و سينم! جا به جا افتاده ای