گروه جهاد و مقاومت مشرق - شهيد «روحالله قرباني» متولد محله «هفتتير» بود و بزرگ شده «شهرك محلاتي» ولي دست روزگار دلش را در ميان ساختمانهاي «شهرك اكباتان»بند كرد و شد داماد خانواده «فروتن». با «زينب فروتن» همسر شهيد مدافع حرم كه همكلام شديم از مردانگي و غيرت همسرش گفت و اينكه همسرش در دلش زنده است و بامنش او زندگي ادامه دارد. او همراه جمعي از همسران شهيدان مدافع حرم، مؤسسهای فرهنگي هم براي ادامه راه همسرانشان راهاندازي كردهاند.
دورتادور خانه عكسهاي شهيد به ما لبخند ميزند. بانوي جوان متولد سال 1370، كارشناس علوم آزمايشگاهي و دانشجوي مقطع كارشناسي ارشد است. ميگويد: «بچه شرق تهرانم ولي 6سالي ميشود كه به اكباتان آمدهايم. پدرم نظامي است و سال 1391 با روحالله پاي سفره عقد نشستم. زندگيام با او كوتاه بود ولي طعم خوشبختي را با او چشيدم. آنقدر كه خودم را خوشبختترين دختر دنيا ميدانم.» او درباره اين روزهايش ميگويد: «مدتي است سرپا شده و درسم را از سر گرفتهام. دلم ميخواهد آنقدر حالم خوب شود كه چشم همه دشمنان را كور كنم. ميخواهم پرچمدار راه روحالله باشم. اگر او حسينگونه رفت من زينبوار صبر ميكنم. خانم زينب مرا سرپا نگه داشته است. ياد او مصيبتم را كوچك ميكند. من ديگر آن زينب قبل نيستم. زينبي كه يك جا بند نبود و شور و هيجانش مثالزدني بود. من فرق كردهام. حالا كوهي از مسئوليت بر دوش دارم. مسئوليت من پيروي از راه روحالله است. مسئوليتم رسيدن به تقوايي است كه بتوانم امثال روحالله را پرورش دهم. مسئوليت من حرف زدن از مرداني است كه همه آرزوهايشان را گذاشتند و براي حفظ اعتقادات و ارزشهايشان رفتند. من با روحالله بزرگ شدم و پر و بال گرفتم و با شهادتش به بار نشستم.»
همسري كه هديه امام هشتم بود
زينب خانم درباره چگونگي آشنايياش با شهيد قرباني ميگويد: «روحالله براي من هديه امام رضا(ع) بود. همسري كه امام هشتم به آدم هديه دهد و امام حسين(ع) او را بگيرد وصف نشدني است. من عروس چنين مردي بودم. با بچههاي دانشگاه رفته بوديم مشهد. آنجا براي نخستين بار براي ازدواجم دعا كردم. گفتم: يا امام رضا(ع) اگر مردي متدين و اهل تقوا به خواستگاريام بيايد قبول ميكنم. يك ماه بعد از اينكه از مشهد برگشتيم روحالله آمد خواستگاريام. از طريق يكي از اقوام با هم آشنا شديم. پدر او از سرداران سپاه است و از مجاهدان 8سال دفاع مقدس. مادرش فرهنگي بود و روحالله در 15سالگي او را از دست داده بود. تداركات ازدواج را در حد و اندازه آبروي خانواده برگزار كرديم. همه چيز خيلي زود سر و سامان گرفت. البته ميدانستم قرار نيست به خانه مردي بروم كه همه امكانات زندگيام از همان اول تأمين باشد. اما معتقد بودم كه با هم كار ميكنيم و زندگيمان را ميسازيم. رفتيم حوالي ميدان امام حسين(ع) خانهاي 47مترمربعي اجاره كرديم و زندگيمان شروع شد. با اينكه خانهام كوچك بود ولي براي من حكم كاخ داشت كه من ملكهاش بودم. از همان ابتدا ميدانستم با چه كسي ازدواج كردهام. يعني ميدانستم شهادت و دفاع از كشور حرف اول روحالله است. حرف شهادت در خانهمان بود ولي فكرش را نميكردم روحالله شهيد شود.»
دلش براي ياري رساندن به مردم ميتپيد
وقتي از شهيد قرباني صحبت ميكند احساس خاصي در چشمانش ميدرخشد. او درباره ويژگيهاي شخصيتي شهيد قرباني ميگويد: «روحالله دلش پر ميكشيد براي كمك به ديگران. انگار خدا او را آفريده بود تا بيوقفه دلش براي ديگران بتپد. با آن روحيه مردم دوستي كه از روحالله سراغ داشتم رفتنش به سوريه و دفاع از حرم برايم عجيب نبود. من در همين كوچه و خيابان ازخودگذشتگيهاي روحالله را با چشم ديده بودم. يكبار در حال عبور از بزرگراه شهيدهمت براي رفتن به محل كارمان بوديم كه خودرويي را ديديم كه با يك موتورسوار برخورد كرد. روحالله ترمز كرد و گفت: زينب ماشين را ببر كنار بزرگراه. همين را شنيدم و روحالله را ديدم كه به طرف موتورسوار ميدود. هيچكس از ماشينش پياده نشد. روحالله سر موتورسوار را بست و تا اورژانس نيامد برنگشت.» زينب خانم كمي مكث و شروع به تعريف خاطرهاي ديگر ميكند و ميگويد: «2 سال پيش بود كه با هم از خيابان انقلاب رد ميشديم. مردي كنار خودرويش ايستاده بود و از رهگذران كمك ميخواست. بخشي از ماشينش آتش گرفته بود. چون احتمال انفجار وجود داشت كسي جلو نميرفت. روحالله تا اين صحنه را ديد زد روي ترمز. هميشه در صندوق عقب آب داشتيم. آبها را برداشت و به سمت خودرو دويد و آتش را خاموش كرد. مرد راننده اشك ميريخت و از روحالله تشكر ميكرد. ميگفت: جوان! خدا عاقبت به خيرت كند. همين دعاها روحالله را عاقبت به خير كرد.»
خوشبختترين دختر دنيا هستم
حلقه روحالله و حلقه خودش را در يك انگشت كرده است. حلقه روي دستش ميچرخد. دستانش را ميبرد سمت حلقه و آن را ميچرخاند سرجايش. ميگويد: «آنقدر زندگيام با روحالله پربار بود كه نميتوانم يك لحظه احساس كمبود كنم. دلم ميخواهد اين را به همه افرادي كه مرا بهعنوان عروس جوان يك مدافع حرم ميشناسد بگويم كه هيچوقت نگويند بيچاره در اين جواني بيوه شد و آه بكشند. من خوشبختترين دختر دنيا هستم. همسري داشتم كه مرا با عملش همنشين تقوا كرد. در 2 سالي كه زير يك سقف بوديم بهترين و قشنگترين لحظههاي زندگي را تجربه كردم. آنقدر كهگويي 10سال با او زندگي كردهام. حالا هم ناراحت نيستم. البته در خلوتم به روحالله ميگويم كه اگر با مرگ عادي تركم كرده بودي يك لحظه هم دوام نميآوردم. اما شهادت سعادتت بود و من به اين سعادت و عاقبت به خيري تو رشك ميورزم. از همان دوران نامزدي خيلي مواقع در كنارم نبود و من تنها بودم ولي چون ميدانستم كه روحالله عاشقانه كارش را دوست دارد و از كارش لذت ميبرد و در راه انجام وظيفه تلاش ميكند به همين دليل هيچوقت دوست نداشتم جلوي آرزوهايش را بگيرم. چون اگر از او ميخواستم كه نرود و روحالله به خاطر من نميرفت مطمئن بودم كه از درون اذيت ميشود و خدا را شكر ميكنم كه به من اين توانايي را داد كه هيچگاه به دليل نبودنها و رفتنهايش گله نميكردم.»
همیشه جویای حال اقوام بود
بانوي جوان درباره رفتارهايش با اعضاي خانواده ميگويد: «روحالله به پدر و مادرش بينهايت احترام ميگذاشت. البته مادرش را در دوران نوجواني بر اثر بيماري از دست داده بود ولي هميشه از او ميگفت. از روزهايي كه پاي مادرش را ميگذاشت در تشت آب ولرم و ماساژ ميداد. مادر ميخنديد و ميگفت اين چهكاري است؟ روحالله ميگفت: دوست دارم خيلي راحتباشي مامان. پدر روحالله اين روزها مريض احوال است. غم هجران پسر برايش بسيار سخت است. از ديگر ويژگيهاي منحصربهفرد او اهميت دادن به صله رحم بود با اينكه فرصت كمي داشت اما به ديد و بازديد از اقوام اهميت خاصي ميداد و اگر فرصت نميكرد تا به منزلشان برود ماهي 2 بار تلفني از احوال اقوام باخبر ميشد.»
سرشار از اميد و آرزو
همسر شهيد قرباني درباره مهمترين ويژگي او ميگويد: «روحالله هدفمند و قانونمند بود و براي تمام روزهايش برنامه داشت و براي هر فعاليت كوچك و بزرگ يادداشت مينوشت تا بتواند آن كار را با برنامهريزي و تنظيم لوازم و مقدماتش به بهترين نحو انجام دهد. حتي براي يك سفر كوتاه يا ديدار با پدرش هم برنامهريزي ميكرد. سال كه نو ميشد يك تقويم برميداشت و برنامههاي يك ساله را مينوشت. ميگفتم: چرا اين كار را ميكني؟ ميگفت: اينجوري احساس مفيد بودن ميكنم. روي هركاري كه انجام ميدهم خط ميزنم؛ بعد كه بر ميگردم ميبينم چقدر كار انجام شده و چقدر انجام نشده. حتي براي آشپزي در هفته هم برنامه داشتيم. البته چون عاشق بيفتك و ماكاروني بود در هفته حتماً برايش درست ميكردم.» او ميافزايد: «روحالله به سوريه نرفت كه شهيد شود. او براي هدفش رفت كه دفاع از ارزشها و اعتقاداتش بود. او مثل همه جوانان كشورم سرشار از اميد و آرزو بود. دوست داشت سردار شود و 5 بچه داشته باشد. روحالله از شاگردان ممتاز دانشكده بود. به زبانهاي عربي و انگليسي مسلط بود و تصميم داشت كه در آينده به زبان آلماني هم تسلط پيدا كند. نقاش بود و خط مينوشت. هميشه از اهدافش حرف ميزد. با حوصله بود؛ آنقدر كه براي خريد كوچكترين وسيله كلي وقت ميگذاشت. مثلاً وقتي براي خريد يك روسري بيرون ميرفتيم اينقدر پيگير بود كه من خسته ميشدم ولي او نه.»
اهالي اكباتان سنگ تمام گذاشتند
بانوي جوان ميگويد كه يك روز همسرش به او گفته بود كه تصور نميكرد از اكباتان همسر بگيرد: «چون محله ما از نظر فرهنگي و اجتماعي و اعتقادي خيلي يكپارچه نيست در حالي كه خانواده روحالله خيلي مذهبي هستند. گفتم: شايد حكمتي بوده كه ما در اين محله با هم آشنا شويم. وقتي روحالله شهيد شد مادرم گفت: بهتر است او را از اكباتان تشييع كنيم. اول موافق نبودم ولي وقتي در روز تشييع جنازه جمعيت را كه ديدم نميدانستم بايد چه بگويم. همه آمده بودند. پيكر شوهرم روي دوش اهالي محله به سرعت پيش ميرفت. فرياد يا حسين(ع) جماعت ديوارهاي بتني اكباتان را ميلرزاند. اهالي اكباتان سنگ تمام گذاشتند و روحالله را از مسجد امام خميني(ره) تا بازار بزرگ اكباتان تشييع كردند. زنان گريه ميكردند. جوانان اشك ميريختند. بعضيها ميگفتند: مگر الان هم كسي شهيد ميشود. چرا رفته؟ مدافع حرم يعني چه؟ خلاصه آن روز حكمت اينكه روحالله بايد با دختري از محله اكباتان ازدواج كند را فهميدم. اينكه او در اين محله تشييع شود و جماعتي وصف نشدني زير تابوتش را بگيرند. بعد از آن روز زنان و دختران زيادي از در و همسايه پيشم آمدند. سؤالهاي زيادي كردند. اينكه چرا اجازه دادم شوهرم برود؟ چگونه دلتنگياش را تاب ميآورم؟ و حالا بسياري از آنها دوستان من شدهاند. اين رفتارها و همنشينيها باعث شد كه با بقيه همسران شهداي مدافع حرم صحبت كنيم و در نتيجه تصميم گرفتيم يك مؤسسه فرهنگي راه بيندازيم. مؤسسهاي كه در راه و هدف همسرانمان پيش رود.»
حرفهاي خودماني
زينب خانم پيامكي را نشان ميدهد و ميگويد: «اين را روحالله فرستاده. روحالله من، راه و رسم دلش را چه زيبا عوض كرد و رفت: بايد كه رسم و راه دلم را عوض كنم/ شد كه هيچ، نشد نگاه دلم را عوض كنم/ يا بايد آن حبيب بيايد شكار دل/ يا من چراگاه دلم را عوض كنم/ با اين سليقه هيچ نصيبم نميشود/ بايدخواهي نخواهي دلم را عوض كنم.»
دلنوشته همسر شهيد
هواي دلم ارديبهشتي است. گاهي ابري و گاهي آفتابي است. ياد خاطراتت دلم را گرم ميكند و سرماي فراق تا مغز استخوانم فرو ميرود. چشمان آسمان به جاي من ميبارد. درست مثل همان روز كه اهالي محله تو را روي دستانشان بردند من ايستادهام پشت پنجره. آن روز تمام قد چشم شده بودم. دلم ميخواست از پشت همه پنجرههاي اكباتان نگاهت كنم. خاطرات آن روز پاييزي را هيچ باران بهاري پاك نميكند. خاطرات رفتن تو و ماندن من. من يعني زينب فروتن. عروس 25 ساله روحالله قرباني. شهيد مدافع حرم كه 13آبان 1394 در حوالي شهر حلب سوريه به شهادت رسيد. نامم زينب است و چند ماهي است كه غم از دست دادن همسري مهربان را با توسل به اين نام تاب آوردهام. همسري كه حسين(ع)گونه شهيد شد و من ماندهام كه آيا همچون زينب(س) تاب ميآورم؟
آقا روحالله قبل از شهادتت گفتي هر وقت دلم برايت تنگ شد روضه حضرت علي اصغر(ع) برپا كنم، روضه حضرت علي اكبر(ع) بخوانم. گفتي با پدر و مادر و برادر جمع شوم و چه بهتر كه همسايهها هم بيايند با هم روضه بخوانيم قول دادي كه اينگونه آرام شوم. اين چند ماه چپ رفتم و راست آمدم دلم تنگت شد. آمدم و همه را جمع كردم و روضه خوانديم. اما آنقدر دلم تنگت است كه ميخواهم همانجا گوشه دلم برايت حسينيهاي علم كنم. هر لحظه روضه بخوانم تا شايد آرام شوم. هواي دلم ارديبهشتي است. گاه سيلاب اشكهايم روي گونههايم شلاق ميزنند و گاه تابش لبخند گرم تو از پشت قاب چوبي همه دلتنگيهايم را ذوب ميكند.
منبع: همشهری محله
کد خبر 563812
تاریخ انتشار: ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۰۰:۳۱
- ۱ نظر
- چاپ
شهيد «روحالله قرباني» متولد محله «هفتتير» بود و بزرگ شده «شهرك محلاتي» ولي دست روزگار دلش را در ميان ساختمانهاي «شهرك اكباتان»بند كرد و شد داماد خانواده «فروتن».