گروه فرهنگی سینما - محمد علی کشاورز را آن قدر میشناسیم و آنقدر نام و چهرهاش برای ما آشنا و صمیمی است که به نظر میرسد نوشتن هر مقدمهای دربارهاش توضیح واضحات باشد. کشاورز را چند نسل بر پرده سینما و صفحه تلویزیون دیدند و از هنرش لذت بردند. بازیگری که با اکثر کارگردانان مهم سینمای ایران چون داریوش مهرجویی، ناصر تقوایی، علی حاتمی، ابراهیم گلستان و حتی عباس کیارستمی ... که معمولا اعتقادی به استفاده از بازیگر حرفهای در فیلمهایش ندارد... همکاری داشته و لحظات درخشانی را در تاریخ سینمای ایران رقم زده است. پیداست با چنین کوله باری از تجربه و فعالیت هنری هر بار که با او به گفت و گو بنشینی حرفهای تازه و شنیدنی زیاد خواهد داشت. حالا چند سالی است که کشاورز را در فیلم یا سریالی ندیدهایم . این تئاتری خاک صحنه خورده مدتی است به خاطر بیماری از دنیای هنر دور مانده جای خالی او را میشود به شدت حس کرد. خاصه وقتی که جایی یکی از اثرهایش را به تماشا مینشینیم و خاطراتمان با او تازه میشود. حالا در آستانه تولدش برایش آرزوی سلامت و بهبودی میکنیم که طی سالیان متمادی از دهه 40 تا به امروز .. برای هنر این سرزمین بسیار کوشیده و بسیار با او شاد و غمگین و سرگرم و محظوظ شدهایم . او شاید از دیده دور مانده باشد، اما از دل نخواهد رفت. چون نام و هنرش را بر دل و یاد مردم این سرزمین ثبت کرده و هیچ نیرویی حتی بیماری و کم کاری کنونی او نمیتواند لحظههای ماندگاری را که برایمان ساخته محو کند. ادای احترام میکنیم به او و همنسلانش؛ ماندگان و رفتگان نسلی که از صحنههای تئاتر به دنیای تلویزیون و سینما راه یافتند و همگی درخشان و تأثیر گذار و صاحب سبک شدهاند.
دوران کودکی
من در جلفای اصفهان که محلهای ارمنی نشین است به دنیا آمدم. جایی با سابقه طولانی در زمینه موسیقی، نقاشی، منبت کاری، قالی بافی، قلم کاری و قلم زنی مردم آنجا اکثراً با ترانههای محلی و اجتماعی همچنین اشعار سعدی و حافظ همخو بودند و شبهای طولانی زمستان مینشستند و شاهنامه میخواندند و در قهوهخانهها هم همیشه بحث « نقالی » داغ بود. تئاترهایی هم به زبان ارمنی اجرا میشد که از همان زمان برایم بسیار اثرگذار بود. حتی برای اولین بار سالن تئاتر به صورت « جعبه ایتالیایی » در جلفای اصفهان ساخته شد که هنوز هم وجود دارد.
ادیان مختلف بدون آنکه برخورد قومی با هم داشته باشند زندگی میکردند و تئاتر میگذاشتند من به کودکستان مریم میرفتم و مدیر آنجا فردی بود به نام « گراویدار » که زبان ایتالیایی و فرانسه را خیلی خوب میدانست و به ادبیات فارسی هم بسیار مسلط بود و راجع به اشعار سعدی، حافظ، فردوسی، مولوی و شعرای اصفهان بحث میکرد. این گفتگوها و بحثهای فرهنگی که میشد روی ما بسیار تأثیر میگذاشت به خصوص اینکه در دوران کودکی و نوجوانی بودیم و این مسائل برایمان تازگی داشت. من بسیار تحت تأثیر فضای بسیار زیبا و قشنگ اصفهان بودم به خصوص کاشی کاریهای مساجد که هنوز هم بعد از گذشت صدها سال پا برجاست و کسی نتوانسته مثل آنها کار کند. آن زمان نه تلویزیون بود و نه رادیو و ما به تماشای نمایشنامههایی که در قهوه خانهها برای تفریح و سرگرمی مردم اجرا میشد مینشستیم حدود 12 سال داشتم که کمکم سینما هم آمد در آن روزگار پدیده جدیدی محسوب میشد.
اکثر معلمهای ما از تهران فارغ التحصیل شده بودند و آنها مسائل جدیدی را به ما میگفتند و یواش یواش ما را به تئاتر وسینما علاقهمند کردند. خانوادهام هم هیچ مخالفتی برای وارد شدنم به کارهای هنری نداشتند. در مدرسه تئاترهایی را کار میکردم که بیشتر مسائل وطن پرستی در آنها مطرح میشد و به موضوعاتی همچون علم بهتر است یا ثروت میپرداختیم.
ورود به هنرستان هنرپیشگی
بعد از گرفتن دیپلم در دبیرستان «ادب» به تهران آمدم و بعد از گذراندن دوران سربازی چون کار خاصی نداشتم از زور بیکاری بعد از دادن کنکور به هنرستان هنرپیشگی رفتم و دوره سه ساله را در آنجا گذراندم، در آن دوره 20 نفر حضور داشتند و اسماعیل شنگله و جمشید لایق از هم دورههایم بودند. اساتید خوبی مثل استاد نامدار، مهرتاش، دکتر نصر، خان ملک، ساسانی، صدری، گرمسیری و جنتی عطایی آنجا بودند و رشتههای مختلف را به ما در س میدادند. همزمان با تحصیل در هنرستان هنرپیشگی؛ نوشین و دار و دستهاش بعد از سال 32 به خاطر مسائل سیاسی کنار رفته بودند و تئاترهایی مثل دهقان و جامعه باربد وجود داشت که ما به تماشای نمایشهایی که در آنجاها اجر میشد میرفتیم و کارهای کوچکی هم در هنرستان انجام میدادیم و بعد از فارغ التحصیلی جذب کار شدیم.
اجرای نمایشهای تک پردهای در تلویزیون
از سوی اداره هنرهای دراماتیک چند استاد از فرنگ آورده بودند و تئاتر را به صورت اختیاری آموزش میدادند که من به همراه نصیریان، شنگله، کرامت، والی و خسروی در این کلاسها حضور پیدا کردیم کمکم تلویزیون ایران شکل گرفت و بچههایی که در عرصه تئاتر کار میکردند جذب تلویزیون شدند و نمایشهایی را به مدت نیم ساعت اجرا میکردیم این درست در زمانی بود که بعد از کودتای 28 مرداد تئاترها به صورت کاباره در آمده بود و مردم به طور کلی از آن زده شده بودند و کمتر به آن توجه میکردند . یواش یواش مجذوب نمایشهای ما که توسط گروهی از جوانان تحصیل کرده تئاتر که به صورت تک پردهای از تلویزیون اجرا میشد . شدند که اثر مستقیمی در کوتاهترین زمان میگذاشت آن زمان سینما هم فعال شده بود و عدهای هم در آن حوزه مشغول بودند و بیشتر فیلم های تجاری و سطح پایین ساخته میشد اما ما به خاطر اینکه اعتقادی به آنهایی که سناریو مینوشتند و فیلم میساختند نداشیتم علیرغم درخواستهایی که میشد، در فیلمها شرکت نمیکردم و رسالتی برای کار تئاترمان داشتیم.
تأسیس تئاتر سنگلج
بالاخره وزارت فرهنگ و هنر مجبور شد سالنی بسازد و سالن 25 شهریور که الان سنگلج نام دارد، ساخته شد و ما با گروه هنرهای دراماتیک به آنجا رو آوردیم و چون ضعف نمایش نامهنویسی داشتیم مسابقاتی گذاشتیم و نمایش نامههای از بیضایی، رادی، کاردان و صیاد که ایرانی مینوشتند دریافت کردیم. اجرای آنها با استقبال زیاد مردم همراه میشد، به طوری که بلیتها از یک ماه قبل رزرو و از قشرهای مختلف برای تماشا میآمدند. از جمله نمایش هایی که در آنجا اجرا کردیم میتوان به «پستخانه» « اشباح » « افول» « عروسی باقرخان» « حکومت زمان خان » « بختک» « دشمنان » « دوزخ»، « سیاوش برباد »، « سیاه زنگی،دایره زنگی و مرد فرنگی »، « چند لحظه تا مرگ » و « مترسک شب » اشاره کرد در تئاتر سنگلج فقط باید نمایش نامههای ایرانی کار میشد،در آن زمان اداره هنرهای دراماتیک رئیسی داشت به نام دکتر فروغ که آن را تأسیس کرده بود و بسیار به رفتار و اخلاق هنرمندان حساس بود و هر کسی که جزو اداره تئاتر میشد حتما باید از خصوصیات اخلاقی و سواد کافی بهره میبرد.
تأسیس دانشکده هنرهای دراماتیک
کمبود تحصیلات عالیه تئاتر احساس میشد و دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران هم با گنجاندن این رشته مخالفت کرده بود تا این که ما به همراه دکتر فروغ با زحمات زیادی که کشیدیم دانشکده ای را به نام دانشکده هنرهای دراماتیک با ریاست دکتر فروغ تأسیس کردیم که رشتههای کارگردانی و هنرپیشگی تئاتر و رشتههای کارگردانی و هنرپیشگی تئاتر و رشتههای دیگری مثل سینما، ادبیات دراماتیک و طراحی صحنه در آن تدریس میشد و اساتید فوق العاده خوبی هم در آنجا جمع شدند. ما هم با توجه به این که پیش زمینهای هم از هنرستان هنرپیشگی داشتیم در آنجا مشغول به درس خواند شدیم و در دوره اول این دانشکده فارغ التحصیل شدیم که تعدادمان 20 نفر بود. در دورههای بعد هم کسانی مثل سمندریان و شنگله که در اروپا تحصیلی کرده بودند در آنجا مشغول به تدریس شدند.
ورود به سینما
از سال 1343 کم کم موج نو سینمای ایران شکل گرفت و افرادی همچون بهرام بیضایی، فرخ غفاری و داریوش مهرجویی به همراه افرادی دیگر شروع به کار کردند. با آمدن این افراد و کسانی که فارغ التحصیل رشته سینما دانشکده هنرهای دراماتیک بودند، ممنوعیتی هم که ما داشتیم برای حضور در سینما برای بعضی از فیلمهای ارزشمند لغو شود و من در فیلم «شب قوزی » به کارگردانی فرخ غفاری حضور پیدا کردم. آن زمان دیگر در تلویزیون و تئاتر بازیگر مطرح و چهره شناخته شدهای بودم و مردم من را می شناختند ضمن اینکه همزمان در تئاتر هم حضور داشتم.
بعد از « شب قوزی » در « خشت و آیینه » به کارگردانی ابراهیم گلستان بازی کردم که تعدادی از بچههای اداره تئاتر و افراد دیگری مثل فنی زاده، مشایخی، فرید و هاشمی با من همبازی بودن . گلستان از آدمهای باشعور و داستان نویسان و کارگردانان خوبی بود و مستندهای خیلی خوبی هم میساخت که همکاری با او تجربه خیلی خوبی برایم بود.
« آقای هالو » و همکاری با مهرجویی
مهرجویی بعد از این که به ایران آمد فیلمی را به نام «الماس 33 » ساخت که فیلم بسیار بدی بود؛کاری تجاری که هیچ موفقیتی را به دست نیاورد. بعد به همراه بچههای اداره تئاتر نظیر نصیریان،مشایخی، انتظامی و دکتر ساعدی « گاو »را ساخت که کار موفقی بود و بعد « آقای هالو» را که قبلا نصیریان نمایش نامهاش را کار کرده بود و سناریوی آن را نوشته بود را باهم کار کردیم. آن زمان بازی «قیصر» هم به کارگردانی مسعود کیمیایی به من پیشنهاد شد که نقش « فرمان»را ایفا کنم، اما با وسواس خاصی که داشتم و دارم دوست نداشتم در آن فیلم باشم و در واقع گروه خونیام به آنها نمیخورد و معتقد به آن کارها و آن نوع سینما نبودم و از بچههای تئاتر تنها مشایخی در آن فیلم بازی کرد. کارگردانهای فرهیختهای بودند که اجاز داشتیم با آنها کار کنیم و حق شرکت در کارهای تجاری را نداشتیم خود بچهها هم آنقدر شعور و سواد داشتند که خودشان هم در چنین فیلمهایی بازی نمیکردند.
« رگبار » و « صادق کرده »
«رگبار» را با بهرام بیضایی کار کردم که در سال 51 ساخته شد بیضایی از نمایش نامه نویسان خوب تئاتر بود که از این طریق با هم آشنا بودیم. همین الان هم از پژوهشگران خوب سینما و تئاتر است در «رگبار »که اولین فیلم بیضایی بود پرویز فنی زاده، پروانه معصومی، منوچهر فرید و جمشید لایق بازی داشتند. « صادق کرده » هم اولین ساخته تقوایی بود که در همان سال ساخته شد. بعدها هم این همکاری در «دایی جان ناپلئون » تکرار شد و آن زمان دوران اوج شکوفایی تقوایی بود. در « صادق کرده» سعید راد، احمدی، داورفر و عزت الله انتظامی بازی میکردند که تعدادی از بچههای اداره تئاتر بودیم و بعدها فخری خوروش هم به اداره تئاتر آمد.
همکاری با آنتونی کوئین
در سال 55 کارگردان این فیلم که محصول مشترکی از ایران و آمریکا، آلمان و فرانسه بود کارهای سینما و تئاتر من را دیده بود و خواست در کارش بازی داشته باشم. این فیلم به زبان انگلیسی در اصفهان فیلمبرداری میشد وبه همراه من، چند نفر دیگر در این کار حضور داشتیم. به گزارش سینما، کشاورز در ادامه اشاره می کند سایر گروه حاضر در کاروانها کاملا خارجی بودند که در این فیلم حضور داشتند با حضور در این فیلم تجربههای بسیار زیادی کسب کردم. کار من بیشتر با آنتونی کوئین بود. او نقاش خیلی خوبی بود و شطرنج را هم فوق العاده بازی میکرد. موزیک را خیلی خوب میدانست و بسیار خوب میخواند و در مجموع آدم باشعور و باسوادی بود گفت و گوهایی که با هم میکردیم برایم جالب بود که میگفت آرزو دارم یک بار روی صحنه تئاتر بروم و وقتی فهمید من هنرپیشه تئاتر هستم گلایه کرد که چرا زودتر نگفتهام ما خیلی با هم رفیق شدیم و بحث و گفت و گوهای زیادی با هم میکردیم. حتی یک بار یکی از فیلمهایش در اصفهان اکران میشد و با هم به تماشای آن رفتیم و اینکه میدید صدایش به فارسی دوبله شده است برایش جالب بود و با شوخی میگفت « کی فارسی صحبت کردم که خودم خبر ندارم؟» فیلم « کاروانها » در ایران اکران نشد اما در آمریکا و سایر کشورها نمایش گستردهای داشت. من در طول حضورم در این فیلم دیدم که چقدر اینها به کارشان مسلط هستند، حتی در صحنهای که هلی کوپتر میآمد جوری صدابرداری میکردند که فقط صدای بازیگر گرفته شود.
حتی در صحنهای مقابل آنتونی کوئین بازی داشتم که یک مرتبه مدیر فیلمبرداری کات داد و وقتی علت را پرسیدم گفت : باد ملایمی آمد که روی نور اثر میگذارد و آن را خراب میکند. دیدم چقدر در کارشان دقت دارند و آن را عاشقانه دوست دارند. حتی در سر یکی از صحنهها اختلافی میان آنتونی کوئین و کارگردان به وجود آمد و مجبور کردند فیلم نامه نویس اصلی از انگلستان بیاید و صحنهها را عوض کند و در واقع همه چیز با دلیل و منطق بود و بسیار به کارشان احترام میگذاشتند. مسائلی که در سینمای آن زمان ایران اصلا مطرح نبود « کاروانها» آخرین فیلمی بود که قبل از انقلاب بازی کردم.
من در فیلم « صحرای تاتارها » که محصول مشترکی با ایران بود نیز بازی کرده بودم؛ در واقع آقایی فرانسوی مصاحبهای با من راجع به تئاتر داشت و بعد من را به کارگردان این فیلم معرفی کرده بود. در این فیلم با ماکس ماکسیدوف که یکی از بازیگران توانای جهان بود، همبازی بودم که آدم بسیار با شعور و با معلومات بود و حتی ادبیات ایران را خوانده بود و تاریخ ایران را خیلی خوب میدانست. به خصوص معماری ایران را، از او هم چیزهای زیادی یاد گرفتم. «صحرای تاتارها » در ایران اکران شد.
«برزخیها » اولین فیلم در بعد از انقلاب
از اداره تئاتر بازنشسته شدم و با توجه به این که محیط سینما به طور کلی خوب شده بود و کارگردان های جوان و خوبی وارد آن شدند، بیشتر در آن به فعالیت پرداختم. با توجه به این که مشکلی هم برای ادامه کار نداشتم « برزخیها » اولین فیلم من در بعد از انقلاب بود. ایرج قادری کارگردان این فیلم بود و دیدم واقعا شکل سینما ر اخوب میداند و بازی های خوبی میگرفت.
«هزار دستان» و اولین همکاری با علی حاتمی
سال 59 مشغول بازی در سریال « سربداران » بودم که علی حاتمی «هزار دستان» را شروع کرد و این اولین کار من با او بود البته قبلا نمایشنامههایی که نوشته بود را در تئاتر کار کرده بودم. علی از بچههایی بود که از اداره هنرهای دراماتیک بیرون آمد و در رشته ادبیات دراماتیک تحصیل میکرد و در بعضی کلاسها با هم بودیم. فیلمهای خوبی هم ساخته بود مثل «سوته دلان» و «ستارخان» و در واقع فیلم نامهنویس ماهری بود و هنوز کسی روی دست او در دیالوگنویسی به خصوص در زمان قاجار بلند نشده است. سر « هزاردستان » به من گفت : حالا دیگر باید با من کار کنی. او فیلمنامهاش را به کسی نمیداد؛ البته این که میگویند چیزی آماده نداشت اشتباه است. علی همه چیزش آماده بود، منتهی دست کسی نمیداد و فقط به تعداد معدودی که با آنها آشنا بود، میداد. «هزاردستان» را من، مشایخی و انتظامی خواندهایم ولی به خیلی از بازیگران نداد.
حتی این که میگویند سرکار میآمد و مینوشت اصلا درست نیست. تمام این چیزها را علی قبلا نوشته بود منتها وقتی سر صحنه میآمد آنها را به کسانی که باید بازی میکردند میداد وفتی نقش « شعبان بیمخ » را به من پیشنهاد کرد گفتم اجازه بده روی نقش مطالعه کنم و ببینم دوستش دارم یا نه. دیدم با این کار میشود یک تجربه کار هنرپیشگی کرد. با جاهلهای قدیمی و لوطیهای محلههای مختلف صحبت کردم تا به نقش نزدیک شوم. نزدیک به پنج بار هم گریمام عوض شد که هر بار چهار ساعت طول میکشید من و انتظامی سنگینترین گریم را داشتیم به هر حال شروع کار کردیم. شعبان بی مخ نقشی بود که دوست داشتم و خوشبختانه از نظر مردم هم موفق بود.
علی هم دقت زیادی روی کار داشت و حتی به جزئیات میرسید. «هزاردستان» واقعهای تاریخی به روایت علی حاتمی بود. او به همراه فرخ غفاری از پایه گذاران سینمای ملی بودند. علی مطالعه زیادی داشت و مردم را خوب میشناخت و نقشاش را به کسی میداد که بتواند آن را حس کند و حتی وسایلی که در صحنه انتخاب میکرد، حتماً باید اصل میبود و آنها را از موزهها به امانت میگرفت که هنرپیشه با دیدن این اجسام قدیمی یک حس جدیدی را تجربه کند. بازیگرانش همه برایش مهم بودند چه آن که نقشی بلند داشت و چه آن که نقشاش کوتاه بود.
درفیلم «کمال الملک » هم همکاریام با علی ادامه پیدا کرد که نقش « اتابک اعظم » را بازی میکردم و برای این فیلم هم تحقیقات و مطالعات زیادی را انجام دادم.
بازی در دو فیلم کمدی « کفشهای میرزا نوروز » و « مردی که موش شد »
در «کفشهای میرزا نوروز» با علی نصیریان همبازی بودم و در واقع همان گروه قدیمیمان بود. «مردی که موش شد» را هم برای احمد بخشی که دستیار علی حاتمی بود، بازی کردم. او آن قدر دوست داشتنی است که گفتم هر کاری باشد برایت بازی میکنم، او بازوی حاتمی بود و حتی در صحنههایی از «هزاردستان » علی طاقت دیدن خون نداشت و دکوپاژ را به «احمد بخشی» میداد و او صحنهها را میگرفت.
متأسفانه چون اهل زدو بند نیست و کم رو است الان کنار مانده. « مردی که موش شد » تجربه بازی خیلی خوبی برایم بود. متأسفانه ما هنوز معنی طنز و کمدی را نمیدانیم و فیلمهایی که با این عنوان ساخته میشود پیشتر لودگی است فیلم سازان ما باید ژانرهای مختلف کمدی را بشناسند و بدانند که کمدی انواع و اقسام مختلف دارد که در ایران درست به آن پرداخته نمیشود . ما در این حوزه هنوز بازیگری مثل رضا ارحام صدر نداریم. این بازیگر طنز را بلد بود و مسائل اجتماعی را فی البداهه در این قالب مطرح میکرد و بسیار هم تأثیر گذار بود که تاکنون نظیرش به وجود نیامده است. من سر «جعفرخان از فرنگ برگشته» کار نیمه تمام علی حاتمی با این بازیگر همکاری داشتم که متأسفانه 20 دقیقه آخر فیلم کارگردان عوض شد و من گفتم کارگردانم علی است و کار نمیکنم اما بچههای دیگر همکاری کردند و در نهایت هم فیلم بدی شد . به نظر من آدم باید برای حرفه و همکارش ارزش قائل شود و کارگردان یک فیلم فقط با درگذشت طرف عوض شود که این یک لوطی گری حرفهای است.
«مادر » و «دلشدگان»
بعضیها فکر میکردند این محمد ابراهیم فیلم « مادر » همان « شعبان بی مخ »است در صورتی که این شخصیت اصلا مغز نداشت و فقط زور زیاد داشت. ولی محمد ابراهیم آدمی بود که سواد داشت و حتی کمی آلمانی میدانست این شخصیت یک نوع بدبینی خاصی نسبت به خانوادهاش داشت . اما علاقه خاصی به مادرش داشت و نمیتوانست احساسات درونی خودش را نشان دهد و حتی در صحنه آخر وقتی مادر میمیرد فقط به چادرش نگاه میکند و تمام غمهای دنیا در چهرهاش دیده میشود. اکبر عبدی هم در این فیلم بازی فوق العاده ای داشت و به نظر من بهترین کار زندگیاش را انجام داد، بارها هم به او گفتم هر نقشی را قبول نکن که متأسفانه گوش نکرد.
سر فیلم «مادر» هم گفت و گوهای زیادی را با علی داشتیم و او تمام لحظات را چک میکرد. سناریوی قوی و زبان شعر گونهای که در دیالوگها وجود داشت باعث ماندگاری این فیلم شد.. یکی از بدترین خاطراتم سر این فیلم فوت «شیر علی قصاب » هنگام بازی بود که سنگ کوب کرد و مرد و قسمتهای دیگری که بازی داشت عوض شد ما در «دایی جان ناپلون » هم با هم بودیم و حتی اولین باری که دیدمش بلند شدم و به او سلام کردم حتی در آن کار صحنهای بود که باید برای « دایی جان » چایی میآورد و مطلبی را میگفت که دیالوگش را نمیتوانست حفظ کند به او گفتم هر چه میتوانی بگو، دوبلور درست میکند گفت : فقط فحش میتوانم بدهم. گفتم : عیبی ندارد بگو که آن صحنه را گرفتند و من به سرعت فرار کردم و بعد فهمیدم غلامحسین نقشینه ناراحت شده است. شیرعلی قصاب همیشه از این که قدش بلند بود خجالت میکشید.
«دلشدگان» آخرین همکاری من با حاتمی بود که صحنههایی را هم در مجارستان گرفتیم. این فیلم هم گفتاری بسیار زیبا داشت. به علی گفتم تهیه کننده کار خودت نباش؛ وقتی تو تهیه کننده باشی فکرت دو جاست ولی گوش نکرد. من در فیلمهای بعد از انقلاب حاتمی، فقط در «حاجی واشنگتن » نبودم که نسبت به کارهای دیگرش فیلم زیاد خوبی هم نبود. حتی برای آخرین کارش « جهان پهلوان » قرار داد بستم و قرار بود نقش مربی تختی را بازی کنم و تحقیقات زیادی هم انجام دادم. سر آن کار هم به علی اصرار کردم تختی را نساز تا همان اسطورهای که هست بماند، چون همه مسائل تختی را نمیتوان مطرح کرد.
«خسوف» و زنده یاد رسول ملاقلی پور
برای من باعث تأسف است که رسول در دوران جوانی فوت کرد ما موقعی که « خسوف » را با هم کار کردیم هنوز آن رشد کامل را نکرده بود. اما بچه بسیار صادقی بود و میخواست روز به روز ترقی کند آمد خانه من و گفت: باید در فیلمام بازی کنی سناریو را خواندم و قبول کردم. کاراکتر خاصی داشت و بعد از آن هم فیلمهای خوبی ساخت و تکنیک و کارگردانیاش بسیار بالا رفت و معتقدم رسول تنها کسی بود که درباره جنگ فیلمهای قشنگی ساخت کارش را بسیار دوست داشت و به آن احترام می گذاشت من همیشه صداقت را در کار ش میدیدم فکر میکنم جای خالی رسول در سینمای ما نمود خواهد داشت.
سایر فیلم ها
« روز واقعه » یکی دیگر از فیلمهایی است که به خاطر بهرام بیضایی که فیلم نامه آن را نوشته بود، بازی کردم. در این فیلم نقش یک کشیش ارمنی را داشتم که بسیار کوتاه بود و در دو روز فیلم برداری شد.«پول خارجی» هم از فیلمهایی بود که توسط رخشان بنی اعتماد ساخته شد. این فیلم، سناریوی خوبی داشت و کار خوبی هم شد اما نمیدانم چرا از نظر تماشاگر موفق نبود. با فریال بهزاد هم در فیلم « روزی که خواستگار آمد » همکاری داشتم که این فیلم هم فیلم نامه خوبی داشت که کوتاه شد و در بعضی صحنهها هم به خاطر حضور شتر نمیشد درست کار کرد. اگر دو سه بازیگر بهتر در کار بودند فیلم بهتری میشد.
وضعیت امروز سینما
مدت زیادی است که دیگر فیلمی بازی نکردم و دیدم دیگر محیط برایم مناسب نیست. من اعتقاداتی برای خودم دارم و به آنها پایبند هستم به نظر من سینمای ما بعد از رفتن آقای ضرغامی از معاونت سینمایی افت محسوسی داشت و بیشتر به سمت تجارت رفته است الان قصههای که نوشته میشود بسیار سطح پایین است و همه به هم شبیه شدهاند و حتی بعضی فیلمهایی که در سال45 ساخته شده الان با نام دیگری دوباره ساخته میشود، پس آن خلاقیتی که باید در هنر باشد چه میشود؟ ما هنوز ریتم را نمیشناسیم هر کاراکتری برای خودش ریتمی دارد، من را به عنوان یک حاجی بازاری انتخاب میکنند در حالی که ریتم حرکتی و بیانیاش با من فرق میکند و باید آن قدر تلاش و کوشش کنم که آن نقش را بشناسم و بازی کنم. راز این که کارگردانها و هنرپیشههای خوب دنیا جاودانه میمانند همین است . نقشی را به من پیشنهاد میکنند و توافق نمیکنم اما بعد میبینم یک آدم مثلا، لاغر به جای من بازی میکند و نمیفهمم این انتخاب بر چه اساس بوده است.
بعد از انقلاب کارگردانهای بسیار خوبی مثل رخشان بنی اعتماد، مجید مجیدی، ابراهیم حاتمی کیا وکمال تبریزی وارد سینما شدهاند و دهه 60 تا اواسط دهه 70 دوران موفقی را هم سپری کردیم. اما الان روابط جای همه چیز را گرفته و آن چیزی که داشتیم از دست دادیم. فیلم ها به سمت عشقها و خندههای الکی، مبارزه با اعتیاد و اکشن رفته و غباری از تجارت روی همه فیلمهای ما سایه افکنده است. امیدوارم دوستان جوان به جای تجارت به فرهنگ و هنر فکر کنند. ما الان از نبود فیلم نامه نویس خوب رنج میبریم و هنوز تهیه کنندهای که از هنر سررشته داشته باشد نداریم و طرف به صرف این که پولدار است تهیه کننده میشود و پول میگذارد تا آن را برداشت کند فکر میکنند وقتی فیلمی زیاد فروش میکند حتما فیلم خوبی است در صورتی که این گونه نیست و وقتی مردم از سینما بیرون میآیند اصلا به اتفاقهایی که درفیلم افتاده فکری نمیکنند. الان در باز شده و هنرپیشه را از خیابان انتخاب میکنند. بالاخره فیلتری باید باشد و هنرپیشهای که میخواهد وارد سینما شود باید از فیلتر رد شود و بازیگری که عضو سندیکا نیست ما در حال حاضر هیچ چیزی که از حقوق هنرپیشه دفاع کند نداریم و قراردادهایی هم که بسته میشود، همه یک طرفه است.
سریالها
من بعد از سال 75 بیشتر در تلویزیون کار کردم در آن جا باند بازی کمتر بود و باعث شد بیشتر به بازی در سریالها بپردازم و البته در این حوزه هم بیشتر با سعید سلطانی و اکبر خواجویی کار کردم. اخلاق برای من اهمیت زیادی دارد و محیط کار این افراد بسیار سالم است. بعضی اوقات هم مجبور شدهام برای گذراندن زندگیام با افراد دیگری کار کنم که بیشتر کارمان به درگیری رسیده است.
از جمله سریالهای موفقی که داشتم «پدر سالار » است که بسیار در جامعه نفوذ کرد و هنوز هم بعد از گذشت سالها از پخش از آن یاد میشود و هیچ وقت هم بررسی نشد چه عاملی باعث شد تا این سریال این قدر میان اقشار مختلف مردم نفوذ کند. حتی در تاجیکستان هم طرفداران زیادی پیدا کرده و وقتی برای هفته فرهنگی به آن جا رفته بودم مردمش من را به عنوان اسدالله خان میشناختند. « خانهای در تاریکی » ، « رسم شیدایی »، « کهنه سوار » و « مزرعه آفتاب گردان » از دیگر کارهایم بودهاند و آخرین کار هم سریال « سالهای برف و بنفشه » به کارگردانی سعید سلطانی است. از میان سریالهایی که بازی کردم به « هزاردستان » چون با علی بودم یک حالت نوستالژی دارم و « پدر سالار » « سربداران » ،« سلطان و شبان » را که یک کار کمدی قشنگ بود هم دوست دارم کارهای سریالیام را زیاد به خاطر نمیآوردم.
تئاتر امروز
من در بعد از انقلاب دیگر کار تئاتر نکردم و گفتم جوان ها بیایند و شروع به کار کنند تئاتر در کشور ما افت و خیزهای زیادی داشت و بهترین دورانش دهه 50 بود که حرکت عظیمی در کل کشور انجام شد و در بعد از انقلاب هم در دوران ریاست آقای منتظری در اداره کل هنر نمایشی اقدامات خیلی خوبی شد و جانی دوباره به تئاتر بخشید و نگذاشت بمیرد. او به شهرستانها میرفت و بودجه میگرفت و به همین صورت تئاتر را زنده نگه میداشت کسانی که بعد از او آمدند زیاد اهل تئاتر نبودند و از هم گسیختگی پیدا شد. متأسفانه در کشور ما کسانی که میآیند و تجربه پیدا میکنند یک مرتبه عوض میشوند. در طول این سالها دو نمایش را دیدهام که یکی بسیار بد بود و دیگر کاری از سیما تیرانداز بود که نسبتاً خوب بود اگر تئاتر ما رشد نکند سینما و تلویزیون هم رشد نخواهد کرد. تئاتر باید موجودیتی هنری داشته باشد و به هیچ جناحی وابسته نباشد شهرداری هم باید کمک کند تا سالنهای خوب وجود داشته باشد و این امکان فراهم شود که بازیگر کار کند و مردم به تماشا بنشینند.
جوایز
فقط یک بار برای فیلم «مادر » کاندیدای دریافت سیمرغ بلورین شدم که آن هم به خسرو شکیبایی برای فیلم « هامون »رسید اما بزرگترین جایزهای که گرفتم از دست پسر جوانی بود که چرخ انگور فروشی داشت و به پیشم آمد و گفت من هیچ چیزی ندارم به تو بدهم غیر از این که حسم را بگویم و خوشهای انگور به عنوان کادو به من داد که این بزرگترین جایزهای بود که در زندگیام گرفتم و در واقع بهترین قاضی مردم هستند که در کوچه و خیابان نقدهای فوق العاده خوبی میکنند یک بار هم به عنوان چهره ماندگار در همایش چهرههای ماندگار انتخاب شدم.
خانواده و ارتباط با هم دورهها
همسرم فوت کرده و تنها دخترم هم به نام نیلی در یوزای بلژیک زندگی میکند و استاد دانشگاه است؛ او عاشق کارش است و تمام فکر و ذکرش نقاشی است و نقاشیهای خوبی میکشد و خوشبختانه به سرزمین، فرهنگ و ادبیات مملکتش هم پاییند است. الان تنها زندگی میکنم و از همدورههایم هم با اسماعیل شنگله ،ارتباط دارم که شخصی بسیار باسواد و انسان پاک و معتقدی است با علی نصیریان و عزت الله انتظامی هم رابطه دارم.
این روزها
به دلیل مشکلاتی که در ناحیه پا دارم راه رفتن برایم بسیار سخت است و در خانه فقط مطالعه میکنم و گاهی هم دوستانم را میبینم . شب عید علی نصیریان به سراغم آمد و پرویز پرستویی را دیدم.پرستویی به معنای واقعی کلمه هنرمندی است که خصوصیات انسانی را دارد. در دانشکده استادی به نام حسین تهرانی داشتم که میگفت : اول آدم باشید بعد هنرمند که این مصداق پرستویی است. جوانان باید ببینند او چه کرده و چگونه سمبل بازیگری شده است.
دوران کودکی
من در جلفای اصفهان که محلهای ارمنی نشین است به دنیا آمدم. جایی با سابقه طولانی در زمینه موسیقی، نقاشی، منبت کاری، قالی بافی، قلم کاری و قلم زنی مردم آنجا اکثراً با ترانههای محلی و اجتماعی همچنین اشعار سعدی و حافظ همخو بودند و شبهای طولانی زمستان مینشستند و شاهنامه میخواندند و در قهوهخانهها هم همیشه بحث « نقالی » داغ بود. تئاترهایی هم به زبان ارمنی اجرا میشد که از همان زمان برایم بسیار اثرگذار بود. حتی برای اولین بار سالن تئاتر به صورت « جعبه ایتالیایی » در جلفای اصفهان ساخته شد که هنوز هم وجود دارد.
اکثر معلمهای ما از تهران فارغ التحصیل شده بودند و آنها مسائل جدیدی را به ما میگفتند و یواش یواش ما را به تئاتر وسینما علاقهمند کردند. خانوادهام هم هیچ مخالفتی برای وارد شدنم به کارهای هنری نداشتند. در مدرسه تئاترهایی را کار میکردم که بیشتر مسائل وطن پرستی در آنها مطرح میشد و به موضوعاتی همچون علم بهتر است یا ثروت میپرداختیم.
بعد از گرفتن دیپلم در دبیرستان «ادب» به تهران آمدم و بعد از گذراندن دوران سربازی چون کار خاصی نداشتم از زور بیکاری بعد از دادن کنکور به هنرستان هنرپیشگی رفتم و دوره سه ساله را در آنجا گذراندم، در آن دوره 20 نفر حضور داشتند و اسماعیل شنگله و جمشید لایق از هم دورههایم بودند. اساتید خوبی مثل استاد نامدار، مهرتاش، دکتر نصر، خان ملک، ساسانی، صدری، گرمسیری و جنتی عطایی آنجا بودند و رشتههای مختلف را به ما در س میدادند. همزمان با تحصیل در هنرستان هنرپیشگی؛ نوشین و دار و دستهاش بعد از سال 32 به خاطر مسائل سیاسی کنار رفته بودند و تئاترهایی مثل دهقان و جامعه باربد وجود داشت که ما به تماشای نمایشهایی که در آنجاها اجر میشد میرفتیم و کارهای کوچکی هم در هنرستان انجام میدادیم و بعد از فارغ التحصیلی جذب کار شدیم.
اجرای نمایشهای تک پردهای در تلویزیون
از سوی اداره هنرهای دراماتیک چند استاد از فرنگ آورده بودند و تئاتر را به صورت اختیاری آموزش میدادند که من به همراه نصیریان، شنگله، کرامت، والی و خسروی در این کلاسها حضور پیدا کردیم کمکم تلویزیون ایران شکل گرفت و بچههایی که در عرصه تئاتر کار میکردند جذب تلویزیون شدند و نمایشهایی را به مدت نیم ساعت اجرا میکردیم این درست در زمانی بود که بعد از کودتای 28 مرداد تئاترها به صورت کاباره در آمده بود و مردم به طور کلی از آن زده شده بودند و کمتر به آن توجه میکردند . یواش یواش مجذوب نمایشهای ما که توسط گروهی از جوانان تحصیل کرده تئاتر که به صورت تک پردهای از تلویزیون اجرا میشد . شدند که اثر مستقیمی در کوتاهترین زمان میگذاشت آن زمان سینما هم فعال شده بود و عدهای هم در آن حوزه مشغول بودند و بیشتر فیلم های تجاری و سطح پایین ساخته میشد اما ما به خاطر اینکه اعتقادی به آنهایی که سناریو مینوشتند و فیلم میساختند نداشیتم علیرغم درخواستهایی که میشد، در فیلمها شرکت نمیکردم و رسالتی برای کار تئاترمان داشتیم.
تأسیس تئاتر سنگلج
بالاخره وزارت فرهنگ و هنر مجبور شد سالنی بسازد و سالن 25 شهریور که الان سنگلج نام دارد، ساخته شد و ما با گروه هنرهای دراماتیک به آنجا رو آوردیم و چون ضعف نمایش نامهنویسی داشتیم مسابقاتی گذاشتیم و نمایش نامههای از بیضایی، رادی، کاردان و صیاد که ایرانی مینوشتند دریافت کردیم. اجرای آنها با استقبال زیاد مردم همراه میشد، به طوری که بلیتها از یک ماه قبل رزرو و از قشرهای مختلف برای تماشا میآمدند. از جمله نمایش هایی که در آنجا اجرا کردیم میتوان به «پستخانه» « اشباح » « افول» « عروسی باقرخان» « حکومت زمان خان » « بختک» « دشمنان » « دوزخ»، « سیاوش برباد »، « سیاه زنگی،دایره زنگی و مرد فرنگی »، « چند لحظه تا مرگ » و « مترسک شب » اشاره کرد در تئاتر سنگلج فقط باید نمایش نامههای ایرانی کار میشد،در آن زمان اداره هنرهای دراماتیک رئیسی داشت به نام دکتر فروغ که آن را تأسیس کرده بود و بسیار به رفتار و اخلاق هنرمندان حساس بود و هر کسی که جزو اداره تئاتر میشد حتما باید از خصوصیات اخلاقی و سواد کافی بهره میبرد.
تأسیس دانشکده هنرهای دراماتیک
کمبود تحصیلات عالیه تئاتر احساس میشد و دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران هم با گنجاندن این رشته مخالفت کرده بود تا این که ما به همراه دکتر فروغ با زحمات زیادی که کشیدیم دانشکده ای را به نام دانشکده هنرهای دراماتیک با ریاست دکتر فروغ تأسیس کردیم که رشتههای کارگردانی و هنرپیشگی تئاتر و رشتههای کارگردانی و هنرپیشگی تئاتر و رشتههای دیگری مثل سینما، ادبیات دراماتیک و طراحی صحنه در آن تدریس میشد و اساتید فوق العاده خوبی هم در آنجا جمع شدند. ما هم با توجه به این که پیش زمینهای هم از هنرستان هنرپیشگی داشتیم در آنجا مشغول به درس خواند شدیم و در دوره اول این دانشکده فارغ التحصیل شدیم که تعدادمان 20 نفر بود. در دورههای بعد هم کسانی مثل سمندریان و شنگله که در اروپا تحصیلی کرده بودند در آنجا مشغول به تدریس شدند.
ورود به سینما
از سال 1343 کم کم موج نو سینمای ایران شکل گرفت و افرادی همچون بهرام بیضایی، فرخ غفاری و داریوش مهرجویی به همراه افرادی دیگر شروع به کار کردند. با آمدن این افراد و کسانی که فارغ التحصیل رشته سینما دانشکده هنرهای دراماتیک بودند، ممنوعیتی هم که ما داشتیم برای حضور در سینما برای بعضی از فیلمهای ارزشمند لغو شود و من در فیلم «شب قوزی » به کارگردانی فرخ غفاری حضور پیدا کردم. آن زمان دیگر در تلویزیون و تئاتر بازیگر مطرح و چهره شناخته شدهای بودم و مردم من را می شناختند ضمن اینکه همزمان در تئاتر هم حضور داشتم.
بعد از « شب قوزی » در « خشت و آیینه » به کارگردانی ابراهیم گلستان بازی کردم که تعدادی از بچههای اداره تئاتر و افراد دیگری مثل فنی زاده، مشایخی، فرید و هاشمی با من همبازی بودن . گلستان از آدمهای باشعور و داستان نویسان و کارگردانان خوبی بود و مستندهای خیلی خوبی هم میساخت که همکاری با او تجربه خیلی خوبی برایم بود.
« آقای هالو » و همکاری با مهرجویی
مهرجویی بعد از این که به ایران آمد فیلمی را به نام «الماس 33 » ساخت که فیلم بسیار بدی بود؛کاری تجاری که هیچ موفقیتی را به دست نیاورد. بعد به همراه بچههای اداره تئاتر نظیر نصیریان،مشایخی، انتظامی و دکتر ساعدی « گاو »را ساخت که کار موفقی بود و بعد « آقای هالو» را که قبلا نصیریان نمایش نامهاش را کار کرده بود و سناریوی آن را نوشته بود را باهم کار کردیم. آن زمان بازی «قیصر» هم به کارگردانی مسعود کیمیایی به من پیشنهاد شد که نقش « فرمان»را ایفا کنم، اما با وسواس خاصی که داشتم و دارم دوست نداشتم در آن فیلم باشم و در واقع گروه خونیام به آنها نمیخورد و معتقد به آن کارها و آن نوع سینما نبودم و از بچههای تئاتر تنها مشایخی در آن فیلم بازی کرد. کارگردانهای فرهیختهای بودند که اجاز داشتیم با آنها کار کنیم و حق شرکت در کارهای تجاری را نداشتیم خود بچهها هم آنقدر شعور و سواد داشتند که خودشان هم در چنین فیلمهایی بازی نمیکردند.
« رگبار » و « صادق کرده »
«رگبار» را با بهرام بیضایی کار کردم که در سال 51 ساخته شد بیضایی از نمایش نامه نویسان خوب تئاتر بود که از این طریق با هم آشنا بودیم. همین الان هم از پژوهشگران خوب سینما و تئاتر است در «رگبار »که اولین فیلم بیضایی بود پرویز فنی زاده، پروانه معصومی، منوچهر فرید و جمشید لایق بازی داشتند. « صادق کرده » هم اولین ساخته تقوایی بود که در همان سال ساخته شد. بعدها هم این همکاری در «دایی جان ناپلئون » تکرار شد و آن زمان دوران اوج شکوفایی تقوایی بود. در « صادق کرده» سعید راد، احمدی، داورفر و عزت الله انتظامی بازی میکردند که تعدادی از بچههای اداره تئاتر بودیم و بعدها فخری خوروش هم به اداره تئاتر آمد.
همکاری با آنتونی کوئین
در سال 55 کارگردان این فیلم که محصول مشترکی از ایران و آمریکا، آلمان و فرانسه بود کارهای سینما و تئاتر من را دیده بود و خواست در کارش بازی داشته باشم. این فیلم به زبان انگلیسی در اصفهان فیلمبرداری میشد وبه همراه من، چند نفر دیگر در این کار حضور داشتیم. به گزارش سینما، کشاورز در ادامه اشاره می کند سایر گروه حاضر در کاروانها کاملا خارجی بودند که در این فیلم حضور داشتند با حضور در این فیلم تجربههای بسیار زیادی کسب کردم. کار من بیشتر با آنتونی کوئین بود. او نقاش خیلی خوبی بود و شطرنج را هم فوق العاده بازی میکرد. موزیک را خیلی خوب میدانست و بسیار خوب میخواند و در مجموع آدم باشعور و باسوادی بود گفت و گوهایی که با هم میکردیم برایم جالب بود که میگفت آرزو دارم یک بار روی صحنه تئاتر بروم و وقتی فهمید من هنرپیشه تئاتر هستم گلایه کرد که چرا زودتر نگفتهام ما خیلی با هم رفیق شدیم و بحث و گفت و گوهای زیادی با هم میکردیم. حتی یک بار یکی از فیلمهایش در اصفهان اکران میشد و با هم به تماشای آن رفتیم و اینکه میدید صدایش به فارسی دوبله شده است برایش جالب بود و با شوخی میگفت « کی فارسی صحبت کردم که خودم خبر ندارم؟» فیلم « کاروانها » در ایران اکران نشد اما در آمریکا و سایر کشورها نمایش گستردهای داشت. من در طول حضورم در این فیلم دیدم که چقدر اینها به کارشان مسلط هستند، حتی در صحنهای که هلی کوپتر میآمد جوری صدابرداری میکردند که فقط صدای بازیگر گرفته شود.
حتی در صحنهای مقابل آنتونی کوئین بازی داشتم که یک مرتبه مدیر فیلمبرداری کات داد و وقتی علت را پرسیدم گفت : باد ملایمی آمد که روی نور اثر میگذارد و آن را خراب میکند. دیدم چقدر در کارشان دقت دارند و آن را عاشقانه دوست دارند. حتی در سر یکی از صحنهها اختلافی میان آنتونی کوئین و کارگردان به وجود آمد و مجبور کردند فیلم نامه نویس اصلی از انگلستان بیاید و صحنهها را عوض کند و در واقع همه چیز با دلیل و منطق بود و بسیار به کارشان احترام میگذاشتند. مسائلی که در سینمای آن زمان ایران اصلا مطرح نبود « کاروانها» آخرین فیلمی بود که قبل از انقلاب بازی کردم.
من در فیلم « صحرای تاتارها » که محصول مشترکی با ایران بود نیز بازی کرده بودم؛ در واقع آقایی فرانسوی مصاحبهای با من راجع به تئاتر داشت و بعد من را به کارگردان این فیلم معرفی کرده بود. در این فیلم با ماکس ماکسیدوف که یکی از بازیگران توانای جهان بود، همبازی بودم که آدم بسیار با شعور و با معلومات بود و حتی ادبیات ایران را خوانده بود و تاریخ ایران را خیلی خوب میدانست. به خصوص معماری ایران را، از او هم چیزهای زیادی یاد گرفتم. «صحرای تاتارها » در ایران اکران شد.
«برزخیها » اولین فیلم در بعد از انقلاب
از اداره تئاتر بازنشسته شدم و با توجه به این که محیط سینما به طور کلی خوب شده بود و کارگردان های جوان و خوبی وارد آن شدند، بیشتر در آن به فعالیت پرداختم. با توجه به این که مشکلی هم برای ادامه کار نداشتم « برزخیها » اولین فیلم من در بعد از انقلاب بود. ایرج قادری کارگردان این فیلم بود و دیدم واقعا شکل سینما ر اخوب میداند و بازی های خوبی میگرفت.
«هزار دستان» و اولین همکاری با علی حاتمی
سال 59 مشغول بازی در سریال « سربداران » بودم که علی حاتمی «هزار دستان» را شروع کرد و این اولین کار من با او بود البته قبلا نمایشنامههایی که نوشته بود را در تئاتر کار کرده بودم. علی از بچههایی بود که از اداره هنرهای دراماتیک بیرون آمد و در رشته ادبیات دراماتیک تحصیل میکرد و در بعضی کلاسها با هم بودیم. فیلمهای خوبی هم ساخته بود مثل «سوته دلان» و «ستارخان» و در واقع فیلم نامهنویس ماهری بود و هنوز کسی روی دست او در دیالوگنویسی به خصوص در زمان قاجار بلند نشده است. سر « هزاردستان » به من گفت : حالا دیگر باید با من کار کنی. او فیلمنامهاش را به کسی نمیداد؛ البته این که میگویند چیزی آماده نداشت اشتباه است. علی همه چیزش آماده بود، منتهی دست کسی نمیداد و فقط به تعداد معدودی که با آنها آشنا بود، میداد. «هزاردستان» را من، مشایخی و انتظامی خواندهایم ولی به خیلی از بازیگران نداد.
حتی این که میگویند سرکار میآمد و مینوشت اصلا درست نیست. تمام این چیزها را علی قبلا نوشته بود منتها وقتی سر صحنه میآمد آنها را به کسانی که باید بازی میکردند میداد وفتی نقش « شعبان بیمخ » را به من پیشنهاد کرد گفتم اجازه بده روی نقش مطالعه کنم و ببینم دوستش دارم یا نه. دیدم با این کار میشود یک تجربه کار هنرپیشگی کرد. با جاهلهای قدیمی و لوطیهای محلههای مختلف صحبت کردم تا به نقش نزدیک شوم. نزدیک به پنج بار هم گریمام عوض شد که هر بار چهار ساعت طول میکشید من و انتظامی سنگینترین گریم را داشتیم به هر حال شروع کار کردیم. شعبان بی مخ نقشی بود که دوست داشتم و خوشبختانه از نظر مردم هم موفق بود.
علی هم دقت زیادی روی کار داشت و حتی به جزئیات میرسید. «هزاردستان» واقعهای تاریخی به روایت علی حاتمی بود. او به همراه فرخ غفاری از پایه گذاران سینمای ملی بودند. علی مطالعه زیادی داشت و مردم را خوب میشناخت و نقشاش را به کسی میداد که بتواند آن را حس کند و حتی وسایلی که در صحنه انتخاب میکرد، حتماً باید اصل میبود و آنها را از موزهها به امانت میگرفت که هنرپیشه با دیدن این اجسام قدیمی یک حس جدیدی را تجربه کند. بازیگرانش همه برایش مهم بودند چه آن که نقشی بلند داشت و چه آن که نقشاش کوتاه بود.
درفیلم «کمال الملک » هم همکاریام با علی ادامه پیدا کرد که نقش « اتابک اعظم » را بازی میکردم و برای این فیلم هم تحقیقات و مطالعات زیادی را انجام دادم.
بازی در دو فیلم کمدی « کفشهای میرزا نوروز » و « مردی که موش شد »
در «کفشهای میرزا نوروز» با علی نصیریان همبازی بودم و در واقع همان گروه قدیمیمان بود. «مردی که موش شد» را هم برای احمد بخشی که دستیار علی حاتمی بود، بازی کردم. او آن قدر دوست داشتنی است که گفتم هر کاری باشد برایت بازی میکنم، او بازوی حاتمی بود و حتی در صحنههایی از «هزاردستان » علی طاقت دیدن خون نداشت و دکوپاژ را به «احمد بخشی» میداد و او صحنهها را میگرفت.
متأسفانه چون اهل زدو بند نیست و کم رو است الان کنار مانده. « مردی که موش شد » تجربه بازی خیلی خوبی برایم بود. متأسفانه ما هنوز معنی طنز و کمدی را نمیدانیم و فیلمهایی که با این عنوان ساخته میشود پیشتر لودگی است فیلم سازان ما باید ژانرهای مختلف کمدی را بشناسند و بدانند که کمدی انواع و اقسام مختلف دارد که در ایران درست به آن پرداخته نمیشود . ما در این حوزه هنوز بازیگری مثل رضا ارحام صدر نداریم. این بازیگر طنز را بلد بود و مسائل اجتماعی را فی البداهه در این قالب مطرح میکرد و بسیار هم تأثیر گذار بود که تاکنون نظیرش به وجود نیامده است. من سر «جعفرخان از فرنگ برگشته» کار نیمه تمام علی حاتمی با این بازیگر همکاری داشتم که متأسفانه 20 دقیقه آخر فیلم کارگردان عوض شد و من گفتم کارگردانم علی است و کار نمیکنم اما بچههای دیگر همکاری کردند و در نهایت هم فیلم بدی شد . به نظر من آدم باید برای حرفه و همکارش ارزش قائل شود و کارگردان یک فیلم فقط با درگذشت طرف عوض شود که این یک لوطی گری حرفهای است.
«مادر » و «دلشدگان»
بعضیها فکر میکردند این محمد ابراهیم فیلم « مادر » همان « شعبان بی مخ »است در صورتی که این شخصیت اصلا مغز نداشت و فقط زور زیاد داشت. ولی محمد ابراهیم آدمی بود که سواد داشت و حتی کمی آلمانی میدانست این شخصیت یک نوع بدبینی خاصی نسبت به خانوادهاش داشت . اما علاقه خاصی به مادرش داشت و نمیتوانست احساسات درونی خودش را نشان دهد و حتی در صحنه آخر وقتی مادر میمیرد فقط به چادرش نگاه میکند و تمام غمهای دنیا در چهرهاش دیده میشود. اکبر عبدی هم در این فیلم بازی فوق العاده ای داشت و به نظر من بهترین کار زندگیاش را انجام داد، بارها هم به او گفتم هر نقشی را قبول نکن که متأسفانه گوش نکرد.
سر فیلم «مادر» هم گفت و گوهای زیادی را با علی داشتیم و او تمام لحظات را چک میکرد. سناریوی قوی و زبان شعر گونهای که در دیالوگها وجود داشت باعث ماندگاری این فیلم شد.. یکی از بدترین خاطراتم سر این فیلم فوت «شیر علی قصاب » هنگام بازی بود که سنگ کوب کرد و مرد و قسمتهای دیگری که بازی داشت عوض شد ما در «دایی جان ناپلون » هم با هم بودیم و حتی اولین باری که دیدمش بلند شدم و به او سلام کردم حتی در آن کار صحنهای بود که باید برای « دایی جان » چایی میآورد و مطلبی را میگفت که دیالوگش را نمیتوانست حفظ کند به او گفتم هر چه میتوانی بگو، دوبلور درست میکند گفت : فقط فحش میتوانم بدهم. گفتم : عیبی ندارد بگو که آن صحنه را گرفتند و من به سرعت فرار کردم و بعد فهمیدم غلامحسین نقشینه ناراحت شده است. شیرعلی قصاب همیشه از این که قدش بلند بود خجالت میکشید.
«دلشدگان» آخرین همکاری من با حاتمی بود که صحنههایی را هم در مجارستان گرفتیم. این فیلم هم گفتاری بسیار زیبا داشت. به علی گفتم تهیه کننده کار خودت نباش؛ وقتی تو تهیه کننده باشی فکرت دو جاست ولی گوش نکرد. من در فیلمهای بعد از انقلاب حاتمی، فقط در «حاجی واشنگتن » نبودم که نسبت به کارهای دیگرش فیلم زیاد خوبی هم نبود. حتی برای آخرین کارش « جهان پهلوان » قرار داد بستم و قرار بود نقش مربی تختی را بازی کنم و تحقیقات زیادی هم انجام دادم. سر آن کار هم به علی اصرار کردم تختی را نساز تا همان اسطورهای که هست بماند، چون همه مسائل تختی را نمیتوان مطرح کرد.
«خسوف» و زنده یاد رسول ملاقلی پور
برای من باعث تأسف است که رسول در دوران جوانی فوت کرد ما موقعی که « خسوف » را با هم کار کردیم هنوز آن رشد کامل را نکرده بود. اما بچه بسیار صادقی بود و میخواست روز به روز ترقی کند آمد خانه من و گفت: باید در فیلمام بازی کنی سناریو را خواندم و قبول کردم. کاراکتر خاصی داشت و بعد از آن هم فیلمهای خوبی ساخت و تکنیک و کارگردانیاش بسیار بالا رفت و معتقدم رسول تنها کسی بود که درباره جنگ فیلمهای قشنگی ساخت کارش را بسیار دوست داشت و به آن احترام می گذاشت من همیشه صداقت را در کار ش میدیدم فکر میکنم جای خالی رسول در سینمای ما نمود خواهد داشت.
سایر فیلم ها
« روز واقعه » یکی دیگر از فیلمهایی است که به خاطر بهرام بیضایی که فیلم نامه آن را نوشته بود، بازی کردم. در این فیلم نقش یک کشیش ارمنی را داشتم که بسیار کوتاه بود و در دو روز فیلم برداری شد.«پول خارجی» هم از فیلمهایی بود که توسط رخشان بنی اعتماد ساخته شد. این فیلم، سناریوی خوبی داشت و کار خوبی هم شد اما نمیدانم چرا از نظر تماشاگر موفق نبود. با فریال بهزاد هم در فیلم « روزی که خواستگار آمد » همکاری داشتم که این فیلم هم فیلم نامه خوبی داشت که کوتاه شد و در بعضی صحنهها هم به خاطر حضور شتر نمیشد درست کار کرد. اگر دو سه بازیگر بهتر در کار بودند فیلم بهتری میشد.
وضعیت امروز سینما
مدت زیادی است که دیگر فیلمی بازی نکردم و دیدم دیگر محیط برایم مناسب نیست. من اعتقاداتی برای خودم دارم و به آنها پایبند هستم به نظر من سینمای ما بعد از رفتن آقای ضرغامی از معاونت سینمایی افت محسوسی داشت و بیشتر به سمت تجارت رفته است الان قصههای که نوشته میشود بسیار سطح پایین است و همه به هم شبیه شدهاند و حتی بعضی فیلمهایی که در سال45 ساخته شده الان با نام دیگری دوباره ساخته میشود، پس آن خلاقیتی که باید در هنر باشد چه میشود؟ ما هنوز ریتم را نمیشناسیم هر کاراکتری برای خودش ریتمی دارد، من را به عنوان یک حاجی بازاری انتخاب میکنند در حالی که ریتم حرکتی و بیانیاش با من فرق میکند و باید آن قدر تلاش و کوشش کنم که آن نقش را بشناسم و بازی کنم. راز این که کارگردانها و هنرپیشههای خوب دنیا جاودانه میمانند همین است . نقشی را به من پیشنهاد میکنند و توافق نمیکنم اما بعد میبینم یک آدم مثلا، لاغر به جای من بازی میکند و نمیفهمم این انتخاب بر چه اساس بوده است.
سریالها
من بعد از سال 75 بیشتر در تلویزیون کار کردم در آن جا باند بازی کمتر بود و باعث شد بیشتر به بازی در سریالها بپردازم و البته در این حوزه هم بیشتر با سعید سلطانی و اکبر خواجویی کار کردم. اخلاق برای من اهمیت زیادی دارد و محیط کار این افراد بسیار سالم است. بعضی اوقات هم مجبور شدهام برای گذراندن زندگیام با افراد دیگری کار کنم که بیشتر کارمان به درگیری رسیده است.
از جمله سریالهای موفقی که داشتم «پدر سالار » است که بسیار در جامعه نفوذ کرد و هنوز هم بعد از گذشت سالها از پخش از آن یاد میشود و هیچ وقت هم بررسی نشد چه عاملی باعث شد تا این سریال این قدر میان اقشار مختلف مردم نفوذ کند. حتی در تاجیکستان هم طرفداران زیادی پیدا کرده و وقتی برای هفته فرهنگی به آن جا رفته بودم مردمش من را به عنوان اسدالله خان میشناختند. « خانهای در تاریکی » ، « رسم شیدایی »، « کهنه سوار » و « مزرعه آفتاب گردان » از دیگر کارهایم بودهاند و آخرین کار هم سریال « سالهای برف و بنفشه » به کارگردانی سعید سلطانی است. از میان سریالهایی که بازی کردم به « هزاردستان » چون با علی بودم یک حالت نوستالژی دارم و « پدر سالار » « سربداران » ،« سلطان و شبان » را که یک کار کمدی قشنگ بود هم دوست دارم کارهای سریالیام را زیاد به خاطر نمیآوردم.
تئاتر امروز
من در بعد از انقلاب دیگر کار تئاتر نکردم و گفتم جوان ها بیایند و شروع به کار کنند تئاتر در کشور ما افت و خیزهای زیادی داشت و بهترین دورانش دهه 50 بود که حرکت عظیمی در کل کشور انجام شد و در بعد از انقلاب هم در دوران ریاست آقای منتظری در اداره کل هنر نمایشی اقدامات خیلی خوبی شد و جانی دوباره به تئاتر بخشید و نگذاشت بمیرد. او به شهرستانها میرفت و بودجه میگرفت و به همین صورت تئاتر را زنده نگه میداشت کسانی که بعد از او آمدند زیاد اهل تئاتر نبودند و از هم گسیختگی پیدا شد. متأسفانه در کشور ما کسانی که میآیند و تجربه پیدا میکنند یک مرتبه عوض میشوند. در طول این سالها دو نمایش را دیدهام که یکی بسیار بد بود و دیگر کاری از سیما تیرانداز بود که نسبتاً خوب بود اگر تئاتر ما رشد نکند سینما و تلویزیون هم رشد نخواهد کرد. تئاتر باید موجودیتی هنری داشته باشد و به هیچ جناحی وابسته نباشد شهرداری هم باید کمک کند تا سالنهای خوب وجود داشته باشد و این امکان فراهم شود که بازیگر کار کند و مردم به تماشا بنشینند.
جوایز
فقط یک بار برای فیلم «مادر » کاندیدای دریافت سیمرغ بلورین شدم که آن هم به خسرو شکیبایی برای فیلم « هامون »رسید اما بزرگترین جایزهای که گرفتم از دست پسر جوانی بود که چرخ انگور فروشی داشت و به پیشم آمد و گفت من هیچ چیزی ندارم به تو بدهم غیر از این که حسم را بگویم و خوشهای انگور به عنوان کادو به من داد که این بزرگترین جایزهای بود که در زندگیام گرفتم و در واقع بهترین قاضی مردم هستند که در کوچه و خیابان نقدهای فوق العاده خوبی میکنند یک بار هم به عنوان چهره ماندگار در همایش چهرههای ماندگار انتخاب شدم.
خانواده و ارتباط با هم دورهها
همسرم فوت کرده و تنها دخترم هم به نام نیلی در یوزای بلژیک زندگی میکند و استاد دانشگاه است؛ او عاشق کارش است و تمام فکر و ذکرش نقاشی است و نقاشیهای خوبی میکشد و خوشبختانه به سرزمین، فرهنگ و ادبیات مملکتش هم پاییند است. الان تنها زندگی میکنم و از همدورههایم هم با اسماعیل شنگله ،ارتباط دارم که شخصی بسیار باسواد و انسان پاک و معتقدی است با علی نصیریان و عزت الله انتظامی هم رابطه دارم.
این روزها
به دلیل مشکلاتی که در ناحیه پا دارم راه رفتن برایم بسیار سخت است و در خانه فقط مطالعه میکنم و گاهی هم دوستانم را میبینم . شب عید علی نصیریان به سراغم آمد و پرویز پرستویی را دیدم.پرستویی به معنای واقعی کلمه هنرمندی است که خصوصیات انسانی را دارد. در دانشکده استادی به نام حسین تهرانی داشتم که میگفت : اول آدم باشید بعد هنرمند که این مصداق پرستویی است. جوانان باید ببینند او چه کرده و چگونه سمبل بازیگری شده است.