گروه جهاد و مقاومت مشرق: پاسدار حریم عشقند مرزداران بینشان عاشقی و آنها که جان را به تحفه نور میبخشند و لبخند الهی را از گوشه حرم زینبی از آن خود میسازند. آنجا حرم دلدادگی است و اینجا حریم یادسپاری و از این رو زین پس همسفر خاطراتی خواهیم شد از ماندگاران شهدای مدافع حرم که عطر حرم زینبی را برایمان تازه میسازند. همانا پیچک خاطراتی چنین درسآموز از مردانی الهی ما را به قلب زندگی رهسپار میکند و همراهی با نگاه مردانی که نگاهبان امنیت و استقلال کشور در آن سوی مرزها هستند، خوانش کتاب برجستهای است از متن زندگی. اولین دیدار با نفسهای همیشه زنده شهید مدافع حرم؛ ابوالفضل شیروانیان خواهد بود و گفتههای زهرا رشادی، همسر محترم ایشان یادآور روزهایی از بیقراری جوانی است که سودای پرواز به آسمان داشت. با این مقدمه سراغ پاسخهای همسر شهید در گفتوگو با خانم خدابخشدهقی میرویم؛ گفتنی است استفاده از این مطالب توسط رسانههای دیگر با ذکر منبع، صورتی ارزنده خواهد یافت.
زهرا رشادی: چند هفته قبل از رفتن به آخرین سفرش به سوریه در هوای سرد آبان ماه با هم به گلزار شهدای اصفهان رفتیم، پاتوق همیشگیمان قطعه شهید خرازی بود. ارادت خاصی به شهید حاجحسین خرازی داشت.
کنار قبر شهید چند دقیقهای نشستیم. همان جا که نشسته بود گفت: «زهرا این قطعه آرامگاه من است، بعد از شهادتم مرا اینجا به خاک میسپارند.» نمیدانستم در برابر حرف ابوالفضل چه بگویم. سکوت همراه بغض را تقدیم نگاهش کردم.
هر بار که به ماموریت میرفت، موقع خداحافظی موبایل، شارژر موبایل یا یکی از وسایل دمدستی و ضروریاش را جا میگذاشت تا به بهانه آن بازگردد و خداحافظی کند. اما دفعه آخر که میخواست به سوریه برود حال و هوای بسیار عجیبی داشت. همه وسایلش را جمع کردم. موقع خداحافظی بوی عطر عجیبی داشت. گفتم «ابوالفضل چه عطری زدی که اینقدر خوشبو است؟»
گفت «من عطر نزدهام!» برایم خیلی جالب بود با اینکه عطری به خودش نزده اما این بوی خوش از کجا بود. آن روز با پدر و مادرش به ترمینال رفت. مادرشان میگفتند وقتی ابوالفضل سوار ماشین شد بوی عطر عجیبی میداد، چند مرتبه خواستم به پسرم بگویم چه بوی عطر خوبی میدهی اما نشد و پدرشان هم میگفتند آن روز ابوالفضل عطر همرزمان شهید را میداد و بوی عطرش بوی تابوت شهدا بود. موقع خداحافظی نگاه آخرش به گونهای بود که احساس کردم از من، مهدی پسرمان و همه آنچه متعلق به ما دوتاست دل کنده است. گفتم «ابوالفضل چرا اینگونه خداحافظی میکنی؟ نگاهت، نگاه دل کندن است» شروع کرد دل مرا به دست آوردن و مثل همیشه شوخی کرد. گفت: «چطور نگاه کنم که تو احساس نکنی حالت دل کندن است؟!» اما هیچ کدام از این رفتارهایش پاسخگوی بغض و اشکهای من نبود. وقتی میخواست از در خانه برود به من گفت «همراه من به فرودگاه نیا» و رفت. برعکس همیشه پشت سرش را نگاه نکرد. چند دقیقه از رفتنش گذشت. منتظر بودم مثل همیشه برگردد و به بهانه بردن وسایلش دوباره خداحافظی کند. انتظارم به سر رسید. زنگ زدم و گفتم این بار وسیلهای جا نگذاشتهای که به بهانهاش برگردی و من و مهدی را ببینی. گفت «نه عجله دارم، همه وسایلم را برداشتم» 13 روز بعد از اینکه رفته بود، شنبه صبح بود تلفن زنگ زد، ابوالفضل از سوریه بود. شروع کردم بیقراری کردن و حرف از دلتنگی زدن. گفت: «زهرا جان ناراحت نباش، احتمال بسیار زیاد شرایطی پیش میآید که ما را دوشنبه برمیگردانند. شاید تا آن روز نتوانم با شما صحبت کنم، اگر کاری داری بگو تا انجام بدهم، یا حرف نگفتهای هست برایم بزن.» ترس همه وجودم را گرفت، حرفهایش بوی حلالیت و خداحافظی میداد. دوشنبه 24 آذر ماه همان روزی که گفته بود قرار است برگردد، برگشت؛ معراج شهدای تهران، سهشنبه اصفهان و چهارشنبه پیکر مطهر ابوالفضل کنار قبر شهید خرازی آرام گرفت.
ابوالفضل شیروانیان: شهید دفاع از حرم
تاریخ تولد: 28 شهریور 1362
محل تولد: اصفهان
هدف: دفاع از حرم زینبی
تاریخ شهادت: 23 آذر 92
محل شهادت: سوریه
* منبع: روزنامه وطن امروز
کد خبر 567381
تاریخ انتشار: ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۰۹:۴۵
- ۰ نظر
- چاپ
برایم خیلی جالب بود با اینکه عطری به خودش نزده اما این بوی خوش از کجا بود. آن روز با پدر و مادرش به ترمینال رفت. مادرشان میگفتند وقتی ابوالفضل سوار ماشین شد بوی عطر عجیبی میداد، چند مرتبه خواستم به پسرم بگویم چه بوی عطر خوبی میدهی اما نشد...