من سالوادور نیستم به کارگردانی منوچهر هادی همان فیلمی است که ابراهیم حاتمیکیا بدون اینکه نامش را ببرد در مصاحبه با جیرانی، آن را یک فیلمفارسی خوانده بود. مشخصههای اصلیِ فیلمفارسیهای قبل از انقلاب در تولید سریع آنها، قصۀ آبکی و البته هالو انگاشتن مخاطب بود. سالوادور علاوه بر اینها، به یک درد دیگر هم مبتلا است، همان شیوۀ ریاکارانهای که کتب و فیلمهای مستهجن قبل از انقلاب برای مخاطبان مسلمان در پیش گرفته بودند. آنها برای فروش آثارشان از جاذبههای جنسی استفاده کرده، برای آنکه به بیعفتی متهم نشوند در آخر یک پند اخلاقی میدادند. واضح است که این کار، شبیه به سر بریدن با پنبه است. اما سالوادور چه میگوید؟

خلاصه داستان
آقای ایزدی (بخوانید یک فرد مذهبی) به اتفاق همسر محجبه و چادریاش الهام (یکتا ناصر) به هزینۀ یک آدم خیّر به نام سیامک، به برزیل سفر میکند. در آنجا زنی به نام آنجی، ایزدی را با نامزد فراریاش سالوادور اشتباه میگیرد. ایزدی در نهایت میپذیرد که برای یک ساعت با تغییر چهره، نقش سالوادور را در مقابل مادربزرگ آنجی، بازی کند تا او بتواند رضایت مادر بزرگ را کسب کرده، وارث ثروت او شود. اما ماجرا به گونهای دیگر رقم میخورد و ایزدی مجبور میشود حقیقت را به مادربزرگ بگوید. در انتها میفهمیم که سیامک که از ابتدا، عاشق آنجی بوده ایزدی را با فریب به برزیل کشانده تا نقش سالوادور را که شباهتهایی به آن دارد، بازی کند و آنها بعد از مرگ مادربزرگ بتوانند باهم ازدواج کنند. در انتهای فیلم، همه راضی هستند (مگر مخاطب که کلاه گشادی بر سرش رفته است!)
نقد و نظر
بعد از اصثلاحات رضاخانی و مخصوصاً کشف حجاب، مجلات فارسی توانستند سبک جدیدی از «پاورقی» را رایج کنند؛ یعنی داستانهای پرجاذبه و دنبالهداری که خوانندگان برای مطالعۀ آنها مجبور بودند مجلات را به طور مستمر خریداری کنند. روش این پاورقیها این بود که به تحریک قوۀ شهویۀ مخاطب بپردازند و در انتها نیز قصه را به پند و اندرز ختم کنند. یکی از پیشقراولان این روش، عماد عصار بود که در خانوادهای روحانی متولد شد و برادرش محمدکاظم عصار، در دانشگاه تهران فلسفه تدریس میکرد. عصار (که با معکوس کردن نامش، با اسم مستعار «ع.راصع» مینوشت) پاورقیهایی به نام «باشرفها» در سال 1325 در مجلۀ آشفته منتشر کرد که اقبال عمومی یافت. او در مقدمۀ داستانش ذیل عنوان فرعیِ «پند و اندرز»، نوشته است:
به نظر من برای متنبه ساختن دختران امروز، جز اینکه اسرار عشق و هوس را از پرده بیرون کشیده، برهنه و عریان جلو چشم آنها قرار دهیم و جز اینکه با آوردن داستانهای حقیقی و تشریح صحنههای آن، راه را از چاه به آنان بنمایانیم چارۀ بهتری نیست. روی همین اصل و به همین منظور، باشرفها که مجموعهای از اتفاقات و قضایایی است که صورت حقیقت دارد و از فن داستانسرایی و خیالبافی به کلی عاری است به رشتۀ تحریر کشیده شده.

این روش بعدها در فیلمفارسیها نیز دنبال شد. نمونهای معروف از این فیلمها که مکرراً به انحاء مختلف ساخته میشد، ماجرای مردی است که به حسب اتفاق به شهرنو میرود و در آنجا با زنی نجیب روبهرو میشود که وصلۀ ناجور آن جمع است. او زن را نجات داده، آب توبه بر سرش میریزد و آنها تا آخر عمر بهخوبی و خوشی زندگی میکنند! در این میانه، حضرات فیلمفارسیساز فرصتی مییافتند که با جاذبۀ تصاویر شهرنو، مخاطبان را به سینما بکشانند. در پیشپردۀ این فیلمها که از چند ماه قبل در سینماها نمایش داده میشد، صحنههای شهرنوی فیلمشان را بیشتر نشان میدادند تا بتوانند تیر خود را به قلب مخاطبان فرو کنند و مردم را برای اکران آن به سینما بکشانند.
یکی دیگر از این پاورقیها، داستان «اسمال در نیویورک» نوشتۀ حسین مدنی بود که در دهۀ 1330 منتشر میشد. این داستان، هنوز هم الگویی است برای «طنز موقعیت» و فیلمهایی مانند سالوادور. یک آدم مذهبی و سادهلوح به کشوری سفر میکند که با فرهنگ و خلقیات او سنخیت ندارد. باید گفت که جناب عطاران، فیلم رد کارپت (1392) را با همین الگو ساخته است، که ما نیز پیشتر به آن پرداختهایم: «از قریه کن تا جشنواره کن» یا «چگونه به ریش خودمان بخندیم؟» از قضا، فیلم «طبقۀ حساس» ساختۀ کمال تبریزی که جناب عطاران در آن بازی کرده نیز از همین سنخ است؛ فیلمی که بازی با غیرت مذهبی را در دستور کار قرار داده: بازی با غیرت دینی یا چه کسی روی قبر مریلین مونرو خوابید؟
در تیتراژ سالوادور، نام رضا مقصودی به عنوان فیلمنامهنویس دیده میشود. اما جناب مقصودی که کمدیهای موفقی مانند لیلی با من است (1376) و همیشه پای یک زن در میان است (1386) را نوشته، این فیلمنامه را برای خود نمیداند. نهایتاً فقط خط اصلی داستان یعنی 30 درصد از فیلمنامه را به حساب خود میگذارد. او میخواهد فیلمنامهاش را چاپ کند. قصۀ او، ماجرای یک روحانی یا یک کارشناس اسلامی است که از سوی سازمان گوشت برای نظارت بر ذبح شرعی گوشتهای برزیلی، به این کشور سفر میکنند. همانطور که دیده میشود، این قصه واقعنماتر است.

فیلم سالوادور کنونی علاوه بر سادهانگاری مخاطب، به قدر کافی کمدی نیست. مخصوصاً که کارگردانش نیز تخصصی در این ژانر نداشته است. رضا عطاران با آن سابقۀ طولانی در طنز نیز در این میانه سرگردان است. او در این فیلم همچون «حلقۀ طلا بر بینیِ گراز»، به نظر میرسد. معلوم نیست مهدی محرابی بازیگر نقش سیامک در این میانه چه میکند. گوئیا او که هشتصد میلیون از سرمایۀ فیلم را متقبل شده، شرط کرده که یکی از نقشها را خودش بازی کند. واقعاً برای آیندۀ سینما در این مملکت باید تأسف خورد که برخیها چطور هنرمند(!) میشوند. اگر «سینمای مستقل» این است صد رحمت به فیلمهای دولتی!
آنطور که بنده دیدم، مخاطبان سالوادور، مغبون از سالن بیرون میرفتند. یعنی احساس خسارت و فریبخوردگی داشتند. اما سؤال مهم این است که چرا این فیلم توانسته تا این حد فروش کند؟
فروش فوق العاده
سالوادور توانست رکورد 5ر14 میلیارد تومانی فروش فیلم مجیدی مجیدی را که در عرض 33 هفته به آن رسیده بود را با 10 هفته بشکند. چرا و چطور؟ شاید این موارد را بتوان در فروش فیلم مؤثر دانست: نام غریب و جذاب فیلم، بازی رضا عطاران، حضور یک مانکن خارجی موبور، فصل اکران نوروز، ژانر کمدی فیلم، و یک چیز دیگر که ذیلاً شرح خواهم داد.
بنده معتقدم که فروش فیلم در سراسر دنیا از یک سری معادلات مجهول تبعیت میکند که علم و تجربۀ بشر به آن نرسیده و نخواهد رسید. بنده این موارد را، قلمروی خاص قادر متعال میدانم. مثلاً در حالیکه فیلم آتشبس (1384) رکورد جدیدی از فروش در سینمای ایران بر جای گذاشته بود مسعود دهنمکی که بیشترین حجم تبلیغات منفی علیه او وجود داشت کمتر از یک سال بعد با اخراجیها (1385) رکورد آتشبس را با اختلاف زیاد پشت سر گذاشت و سپس با اخراجیها 2 (1387) رکورد خودش را شکست، رکوردی که هنوز هم باقی است (به لحاظ تعداد تماشاگر). به هر حال دهنمکی سوابقی از جنگ و اخلاص در جبههها داشته است و بنده میپندارم که خداوند مزد اخلاصش را به این صورت به او داده است. وگرنه، فروش فیلمهای او با هیچ معادلهای جور درنمیآید.
میخواهم بگویم اگر مجیدی و سازندگانش برای خداوند اخلاص ورزیده بودند، حضرت مقلب القلوب نیز دل مردم را به سمت آنها جلب میکرد. اما تیری که آنها به سبک آرش در چلۀ کمان گذاشته بودند جلوی پایشان به زمین نشست! و از اینها بدتر فیلم پر از خطای رستاخیز (1392) است که سازندگانش در حال کدخدامنشی هستند تا بتوانند فیلمشان را اکران کنند. فیلم رستاخیز با بودجۀ 40 میلیارد تومانی، در صبح 16 بهمن 1392 در سالن برج میلاد نمایش یافت و حتی یک نفر برای محشر کربلای این فیلم نگریست. در عصر همان روز، فیلم شیار 143 با بودجۀ 160 میلیونی در همانجا نمایش داشت، که انقلابی از گریه و آه و اشک بر پا کرد. فیلمی که ادعای دینی نداشت، ولی خلوص سازندگانش را احتمالاً خداوند تعالی پسندید و قلوب مردم را به آن هدایت کرد.
اگر وضعیت اکران و نمایش فیلمهای مجیدی و درویش، بررسی شود موضوع فروش سالوادور را نیز میتوان فهمید.
امیر اهوارکی
مطالب مرتبط:
«از قریه کن تا جشنواره کن» یا «چگونه به ریش خودمان بخندیم؟»
بازی با غیرت دینی یا چه کسی روی قبر مریلین مونرو خوابید؟
که به ترتیب، نقد این فیلمها است:
رد کارپت
طبقه حساس
زندگی جای دیگری است