در درمانگاه پس از پانسمان زخمهایم گفتند که برای عمل باید به اهواز اعزام شوم. در اهواز کار خاصی نتوانستند انجام دهند. با اتوبوسی که به شکل آمبولانس درآورده بودند و بجای صندلی، تشک بیمارستانی داشت و با آویز سرم و تجهیزات بیمارستانی ما را به اراک اعزام کردند.
حمید غمسوار هم از ناحیه شکم زخمی شده بود با هم در بیمارستان اراک بودیم. بعد از عمل شانه و بخیه زدن بعضی از زخمهای پاهایم به تبریز اعزام شدم. درد شانهام شدید بود. در مورخه ۷ دی در پایگاه محل بودم که مسعود نعلبندی از رزمندگان گردان سیدالشهدا تماس گرفت و گفت که لشکر آماده عملیات میشود. تعجب کردم که به این زودی چطور ممکن است! شوق این خبر من مجروح را دوباره به جبهه کشاند. سر از پا نشناخته به اهواز آمدم و به سمت قجریه محلی مابین جاده اهواز - خرمشهر کنار کارون حرکت کردم. در آنجا به مقر واحد رفتم. متوجه شدم که تعدادی از نیروهای واحد اطلاعات عملیات لشکر به منطقه نامعلومی رفتهاند چون به برادر کریم حرمتی فرمانده دلاور واحد دسترسی نداشتم دلهره اینکه از این عملیات جا بمانم مرا به سوی گردان حبیب کشاند.
غواصان مشغول تمرین بودند. آموزش طوری بود که میشد فهمید که باز عملیات در منطقه آبی است. سردارسید فاطمی فرمانده گردان حبیب به من گفت که خوب نیست با ما باشی چون شما نیروی اطلاعات هستی. گفتم آقا سید چون یک ماه استراحت پزشکی دارم حالا مشکلی برای با شما بودن ندارم.
روزهای حرکت به عملیات پیش رو نزدیک بود. حاج رضا داروییان پایش در گچ بود رفت بهداری تا گچ پایش را باز کنند اما گفتند که خطر دارد. خودش کنار چادر دسته یک از گروهان دو نشسته بود و با سر نیزه گچ را برش میداد تا از پایش درآورد.
شور و شوق عملیات، همه غواصان که از کربلای چهار با وجود زخمهایی که حداقل همه کف پایشان پر از زخم نی وسیم خاردار بود و اکثر آنها هم عفونت کرده را به رو نمیآوردند و عاشقانه و مصمم برای عملیات بعدی آماده میشدند. بچهها دل شکسته بودند حالتی مثل توبه کنندگان داشتند با دلی شکسته خدا را صدا میکردند که خدایا در این عملیات ما را یاری کن.
روز ۱۷ دی بود که خبر دادند برادر حرمتی جلسه گذاشته است. مرا هم خواستند. به مقر واحد که نزدیکی مقر گردان حبیب بود، رفتم. برادر حرمتی با همه نیروهای اطلاعات عملیات لشکر عاشورا صحبت کردند و گفتند که با توجه به وضعیت ماه عملیات به تاخیر افتاده، برادران را به مرخصی میفرستیم. به اهواز و از آنجا به مرخصی بروید. همه برای رفتن به اهواز آماده میشدند.
با برادر حرمتی احوالپرسی کردم و اجازه خواستم که در گردان حبیب باشم اما گفت که با ایشان به جایی بروم. بعد از رفتن نیروهای واحد به اهواز با ایشان به شلمچه آمدیم. دوستان خود از جمله ابراهیم اصغری، یوسف صارمی، ناصر دیبایی، یوسف حقایی و ... را دیدم.
در مدت این چند روز شدیداً کار کرده و به شناسایی رفته بودند. با توجه به فاصله آب گرفتگی با دشمن و شناسایی فشرده، میشد خستگی را در چشمانشان دید. از سیل بند با دوربین به منطقه توجیه شدم. شب حرکت فرا رسید و گردانهای حبیب و ولی عصر که خط شکن بودند با لباسهای سیاه رنگ غواصی آماده حرکت میشدند. نیروهای اطلاعات به گردانها رفتند، ما در مقر واحد پشت دژ مرزی منتظر دستور بودیم که بعد از شکستن خط، وارد عملیات شویم.
شب با رفتن غواصان واحد اطلاعات دلتنگی عجیبی مرا فرا گرفت. به حالشان غبطه میخوردم و از طرف دیگر از اینکه به خاطر زخم چند روز قبل در کنارشان نبودم دلگیر بودم.
بالای خاکریز، کنار آبگرفتگی شلمچه به سمت خطوط دشمن نگاه میکردم. هوای دی ماه سرد بود. در حالی که اورکت پوشیده بودم و کلاه بر سر داشتم اما سرمایی که از برخورد باد بر آب ایجاد میشد و بر صورتم میخورد، فکر میکردم که حالا غواصان چه حالی دارند!
در آن سرما، داخل آبی که زیر پایشان میدان مین و بالای سرشان دشمن بیرحم هست و سیمهای خاردار نقطه نقطه کنارشان را فرا گرفته، و سختی کارشان را تجسم میکردم، جز شهادت تصوری دیگر در موردشان نداشتم.
ستونهایی که در شب، دل آب را شکافته به سمت خدا میروند. تیراندازی گاهگاه دشمن بر سطح آب که از دور دستها دیده میشد و روشن شدن بیوقفه منورها وجودمان را مملو از دعا میکرد. ای خدایی که ابراهیم را از آتش نمرود در امان داشتی یاور غواصان مظلوم باش که غیر از تو کسی را ندارند. توسل به ائمه علیهم السلام خصوصاً آقا امام زمان که یقین داشتیم فرمانده اصلی خود حضرت میباشند و حتما در لحظه لحظه نبرد، شهادت و... بالای سر غواصان خواهد بود.
گاها از خاکریز به سنگر شنود میآمدم که بیسیم عراقیها را شنود میکردند. دو نفر از مجاهدان عراقی بنامهای ابو فلاح و ابوحیدر مشغول این کار بودند تا از وضعیت دشمن اطلاع داشته باشیم و شنیدن حساسیت دشمن و اینکه احتمال میدادند ایرانی ها تحرکاتی در آب دارند، نگرانیمان را بیشتر میکرد.
این لحظات دیگر از همه معادلات دنیایی دل کنده و فقط به رحمت و امداد غیبی الهی امیدوار بودیم. میدانستم در غیر اینصورت شاید قضیه کربلای ۴ تکرار شود. قبل از شروع عملیات شنیدن اینکه دشمن نیروهای احتیاط خود را جهت تقویت خطوط دفاعی به سمت خط مقدم حرکت داده وضعیتی سرشار از ناامیدی را ایجاد میکرد. این وضعیت را از شنود واحد دریافت میکردیم. در سمت ما سقوط مطلق رادیویی بود وهیچ اطلاعی از وضعیت غواصان نداشتیم. فقط دعا بود و دعا.
با شروع تیراندازیهای شدید از سمت دشمن بر بالای خاکریز آمدیم. در سمت کوتسواری از شدت بیشتری برخوردار بود. به دلمان میافتاد که شاید معبر و محور عملیات گردان ولی عصر از لشگر عاشورا لو رفته باشد. سمت شمالیشان محور گردان حبیب نیز آتش دشمن از شدت برخوردار بود تا ساعت دو نصف شب از مکالمات بی سیم چیز عیانی عایدمان نمیشد فقط دانستیم که یک گروهان از گردان حبیب وارد خطوط دشمن شده و آن هم تلفات زیادی دادند. شاید تعداد انگشت شماری از آن گروهان بالای سیل بند رفتهاند.
ما بین خاکریز و سنگر شنود تا نماز صبح آواره بودم. فهمیدم که تعدادی از غواصان و نیروهای آبی و خاکی دو گردان خط شکن به خطوط دشمن رسیده و مشغول پاکسازی هستند و نیز گردانهای المهدی، امام زمان، قاسم و علی اکبر به پنج ضلعی وارد شدهاند. تا نماز صبح هیچ امیدی در دل مبنی بر پیروزی رزمندگان نداشتم. بعد نماز صبح و روشن شدن هوا چند هلی کوپتر هوانیروز وارد صحنه عملیات شدند و با هدف قرار دادن مواضع دشمن نوید پیروزی را در دل هایمان شعلهورتر کرد.
برادر کریم حرمتی مرا خواست و اعلام کرد که دو نفر از برادران واحد را بردار و سریع به منطقه عملیات بروید و کل هماهنگیهای اطلاعاتی تیپهای عمل کننده لشکر را انجام بدهید. براداران غلامعلی کلانتری و منصور سودی را برداشته و پس از خداحافظی با نیروهای واحد مستقر به سمت اسکله حرکت کردیم. در اسکله جنب و جوش زیادی بود. قایقهای تند رو سریع نیروها، امکانات و تجهیزات را به آنطرف منتقل کرده و مجروحین و شهدا را میآوردند. دیدن شهدا که اکثرا غواص بودند با سر و صورت خونین، کلی دلم را ریش ریش میکرد. لباس سیاه و گاها لجنی غواصان که آغشته به خونشان بودند چه زیبا به نظر میآمد. آخرین ردای شهادت... ومجروحین که زخمشان عمیق بود و از شدت خونریزی و سرما میلرزیدند، و رزمندگانی که با مهربانی هر چه تمام آنها را تخلیه کرده زخمهایشان را میبستند.
سوار قایق شدیم که با سرعت به سمت سیل بند دشمن در حرکت بود. به انبوه موانع در آب رسیدیم. در دل میگفتم خدایا چگونه غواصان در آن تاریکی شب از این موانع عبور کردند، شکستن خط فقط جز امداد الهی نبود وهمه رزمندگان لشکر الهی بودند و بس، که جز در راه رضای الهی گام بر نداشتند.
در نزدیک سیل بند که قایق میرفت، دیدن شهدای غواص که در آب بودند و امواج چون گهوارهای آنها را تکان میداد و بالا و پایین میبرد دیوانهام میکرد اما آنها در اوج سکینه بودند. راضی و غرق در عند ربهم یرزقون. آنها در وجه الله غرق بودند نه غرق در آب. آنها سبک بال به اوجها طیران گرفته بودند و من بدبخت هنوز هم در حسرت یک لحظه نگاهشان. تمنای دلم در مواجهه نگاهم بر رخ نورانیشان جز رسیدن به آنها نبود.
غواصانی که از معرکه شب سالم به صبح رسیده بودند با سیل اشکی که از دیدههایشان جاری بود همرزمانشان را چون شقایق از آب میچیدند.
در سیل بند پیاده شدیم. مجال تامل نبود سریع به سمت پنج ضلعی حرکت کردم. سیل بندی که از کوت سواری شروع و به کانال ماهی ختم میشد ضلع شمالی پنج ضلعی شلمچه را تشکیل میداد. محل عملیات گردان امام زمان و ... انبوه جنازههای عراقی نشان از نبرد شدید در آنجا حکایت میکرد. از کانالی که در دل سیل بند بود بخاطر انبوه جنازههای عراقی حرکت نکردیم. عادت نداشتم حتی به جنازه دشمن هم بیاحترامی کنم. از کنار سیل بند به طرف کانال ماهی حرکت میکردیم. هر لحظه آتش دشمن شدیدتر میشد.
نحوه کشته شدن بعثیها نشان میداد که نیروی تازه که رسیدهاند، برای تقویت خطوط دفاعی قبل از آماده شدن غافلگیر شدهاند. البته اطراف کانال شهدای ما هم بودند و نشان از جنگ شدید تن به تن میداد.
وسط پنج ضلعی قرارگاه عراقیها بود که گردان قاسم در آنجا شدیدا درگیر بود و موفقیت زیادی بدست آورد. در حال اتمام پاکسازی بودند.
گردان بقیه الله تقریباً در نزدیک نقطه اتصال سیل بند شمالی پنچ ضلعی و کانال ماهی به سمت شمال منطقه یگانهای ارتش عراق را که در حال فرار بودند را تعقیب میکردند. به کانال ماهی که رسیدم تقریبا بیش از هفت کیلومتر پیاده آمده بودیم. نوک کانال حالت اریب داشت و شاید از نقطه اتصال سیل بند شمالی به کانال تا آخرین حد نوک دو کیلومتر فاصله بود. سیل بند کناری کانال تقریبا ارتفاعش از سطح زمین حدود دو متر و عرض آن حدود چهار متر یا بیشتر بود. جنس خاک آن رسی بود. داخل کانال ارتفاع آب حدوداً هفتاد سانت و پوشش نیزار داشت.
سیل بندی که از کنارش به منتهی الیه نوک حرکت میکردیم خاک ریزهایی به صورت شرقی و غربی منشعب شده بودند که تقریبا از همدیگر دویست متر فاصله داشتند و دشمن بهتر میتوانست به وسیله این خاکریزها عملیات تاخیری انجام دهد گردان علی اکبر که در این قسمت کانال وخاکریزها درگیر بود تلفات زیادی داده بود. جنگ تن به تن و نارنجک با عراقیها داشتند.
اگر تقویت و یا تعویض نمیشدند احتمال عدم الحاق با لشکر نوزده فجر بود و این یعنی دادن جناح به دشمن و نفوذ دشمن از طریق کانال هفت پل به داخل پنج ضلعی و عدم موفقیت عملیات بود. مدتی در کنار نیروهای گردان علی اکبر ماندم. نزدیک ساعت یازده روز بیستم دی سریع پیش سردار مولوی، سردار کبیری و سردار نظمی که در وسط سیل بند شمالی پنج ضلعی در داخل یک سنگر بتونی مستقر بودند برگشته و مشاهداتم را به این عزیزان انتقال دادم و تا کید کردم که گردان علی اکبر باید تقویت شوند.
برادر کبیری گفتند که گردان امام حسین به کوت سواری رسیدهاند سریع آنها را به نوک کانال ماهی ببرید تا با گردان علی اکبر تعویض شوند و ماموریت آنها را ادامه دهند. این یعنی برای بنده حداقل پیش از پانزده کیلومتر پیاده روی. منصور سودی و غلامعلی کلانتری هر کاری که گفته میشد با درایت و شجاعت تمام انجام میدادند، به سمت کوت سواری حرکت کردیم شهید مصطفی پیشقدم فرمانده گردان از دوستان صمیمی بنده و از بازماندگان شهدای آن گردان بودند. و گردانهای امام حسین و سیدالشهدا دو گردانی که همیشه در همه عملیاتها تا آخرین توان در راه اسلام مقاومت میکردند هنوز هم خاطره رزم آن دو گردان در عملیات بدر از یادم نرفته و از اولین لحظه عملیات تا آخرین لحظه در کنار آقا مهدی باکری ماندند و هیچوقت او را تنها نگذاشتند.
یاد محمد باقر مشهد عبادی، اصغر قصاب، علی اکبر رهبری فرماندهان شهید این دو گردان هرگز از لوح دل فراموش نخواهد شد. حیف که در این وقت با گردان سیدالشهدا نبودم تا از دلاور مردیهای آنها بگویم. از سید محسن، از محمد زمانی، از الهوردی امینی از مجید طایفه و... صدها شهید دلاور این گردان بگویم.
ای کاش فرصت پیش بیاید تا از خاطره مجاهدت سردار شهید حاج رضا داروییان بگویم، دلاوری که در هر عملیات عضوی از بدنش را تقدیم اسلام میکرد. چشم اش را داد اما ماند، دستش از کار افتاد اما ماند بدنش در کربلای پنج تکه پاره شد. او شیر جبههها بود. و آخر شهادت او را در آغوش گرفت. آری شهادت هم افتخار میکرد که جوانان دفاع مقدس را گلچین میکند. شهادت اندک پاداش رزمشان می باشد.
گردان امام حسین حرکت کرده و در محل ماموریت گردان صاحب الزمان منتظر ما بودند سریع پیشاپیش گردان به سمت کانال ماهی حرکت کردم در مسیر دوستانی که داشتم میدیدم شهید بالاپور، شهیدرضا خیری، جعفر جاهد، علی اکبر پوزش پذیر و...
سریع به محل تلاقی سیل بند وکانال ماهی رسیدیم. گردان علی اکبر که آن هم یادگار شهید و رمزیاری بود تعویض شد بلافاصله درگیری شروع شد و به نوک کانال رسیدیم، جهت الحاق با لشکر فجر باید سه پل از کانال هفت پل را میرفتیم که با تلاش فراوان تا پل سوم رفتیم در سمت غربی کانال نزدیک پل سوم روی تپه دیدبانی چهار لولی بود که بر کل منطقه مسلط بود و تعدادی تلفات گرفت.
با شلیک آرپیجی خدمه آن فرار کردند چون لشکر نرسیده بود به پیش روی ادامه دادیم. نزدیکیهای عصر الحاق انجام شد و نیروها مشغول تحکیم مواضع خود شدند. البته بعداً متوجه شدم که عراقیها از نقطه الحاق مجددا وارد خطوط بین دو لشکر شدهاند که بعدا درگیریهایی در آنجا به وقوع پیوسته است.(بعد از مجروحیت شنیدم که عراقیها دوباره به آنجا آمدند) عصر مجدداً به قرارگاه تاکتیکی برگشتم تا شب برای ادامه عملیات ماموریت جدید محول بشود.