به گزارش مشرق، روزنامه جمهوری اسلامی نوشت: در روزهای گذشته یکی از سینماگران سیاه کار کشورمان که هرگز به شادمانی مردمانش نمیاندیشد و به جز جایزه غربی و شوالیهگی نمیاندیشد و حتی در یک خانه غمزده لبخندی برلبان مردمش هرچند دروغین نمینشاند،برنده دوجایزه از فستیوال کن فرانسه شد.
آنچه که هیچ تغییری در زندگی مردمان وطن و ارتقا سلامتی اجتماعی و زندگی ساده خانوادههایش نداد، ژاپنیها هر کاری را که ارزش افزوده خلق نکند مودا میگویند. این ماجرا نیز به مثابه یک مودا بود، کدام ارزش در کره خاکی با این فیلم افزوده است. هیچ کس در جامعه کنونی ما بیخبر از رشد بیارزشیهای سرمایهداری و زندگیهای پوچ و در تقلای ژستهای کاذب در آن نیست؛ شاید ماشینهای نسبتاً ارزان قیمت چینی شاسی بلند نمادی مختصر از زیر پوست شهر باشند که چگونه طبقه متوسط ضعیف در حسرت ماشین بلند قد و خالی نماندن از عریضه ژستهای ثروت به ماشینهای قد بلند ارزان پناه میبرد.
مرگ فروشنده آرتورمیلر نقد سرمایهداری بیرحم و ارزشهای پوشالینش است. آنجا که فروشنده که «برنیروهای زندگی، نظارت و اختیاری ندارد». تاملی است بر زندگی انسانهایی که تنها هنگامی مطرح هستند که سودی میرسانند و سپس در خلا رها میشوند. خانه او شبیه به زندانی است که او در آن با تکیه بر خاطراتش سعی میکند ثابت کند که هنوز زنده است و وجود دارد. اما این خاطرات، تنها او را بیشتر و بیشتر در گذشته فرو برده و باعث میشوند تا در رویا فرو رود و بیهوده به دیگران دل ببندد، فروشنده تنها راه داشتن یک زندگی شرافتمندانه برای خود و خانوادهاش را تلاش برای کسب ثروت در درون چهارچوبهای خردکننده و بیاحساس سرمایهداری میداند. او که در پایان توفیقی حاصل نمیکند با تصادفی ساختگی دست به خودکشی میزند تا از این طریق خانوادهاش به ثروت برسند. یعنی جایی که مرگ ارزشی بالاتر از زندگی مییابد.
آرتور میلر هوشمندانه یک فروشنده ویزیتور را برای نمایاندن چهره کریه سرمایهداری انتخاب کرده. ویزیتورهایی که شبانه روز با بزک و آرایش و کراوات آواره شهر میشوند تا با فروش محصولات ارباب درصدی ناچیز از سود حاصله را سهیم شوند.
حال ما باید مواظب میبودیم تا خود فروشنده نشویم و متاع ارزان و بیقیمت سرمایهداری را در کنار سیمای معصوم دو فرزند جوانمان که مجبورند مانند ماشین و برنامهریزیشده لبخند زنند و با ژستهای مصنوعی عکسهای سفره قرمز خونین را تکمیل کنند، نفروشیم! فروشندهشدن! مرگ فروشنده را نیز در بر دارد.
آنچه که هیچ تغییری در زندگی مردمان وطن و ارتقا سلامتی اجتماعی و زندگی ساده خانوادههایش نداد، ژاپنیها هر کاری را که ارزش افزوده خلق نکند مودا میگویند. این ماجرا نیز به مثابه یک مودا بود، کدام ارزش در کره خاکی با این فیلم افزوده است. هیچ کس در جامعه کنونی ما بیخبر از رشد بیارزشیهای سرمایهداری و زندگیهای پوچ و در تقلای ژستهای کاذب در آن نیست؛ شاید ماشینهای نسبتاً ارزان قیمت چینی شاسی بلند نمادی مختصر از زیر پوست شهر باشند که چگونه طبقه متوسط ضعیف در حسرت ماشین بلند قد و خالی نماندن از عریضه ژستهای ثروت به ماشینهای قد بلند ارزان پناه میبرد.
مرگ فروشنده آرتورمیلر نقد سرمایهداری بیرحم و ارزشهای پوشالینش است. آنجا که فروشنده که «برنیروهای زندگی، نظارت و اختیاری ندارد». تاملی است بر زندگی انسانهایی که تنها هنگامی مطرح هستند که سودی میرسانند و سپس در خلا رها میشوند. خانه او شبیه به زندانی است که او در آن با تکیه بر خاطراتش سعی میکند ثابت کند که هنوز زنده است و وجود دارد. اما این خاطرات، تنها او را بیشتر و بیشتر در گذشته فرو برده و باعث میشوند تا در رویا فرو رود و بیهوده به دیگران دل ببندد، فروشنده تنها راه داشتن یک زندگی شرافتمندانه برای خود و خانوادهاش را تلاش برای کسب ثروت در درون چهارچوبهای خردکننده و بیاحساس سرمایهداری میداند. او که در پایان توفیقی حاصل نمیکند با تصادفی ساختگی دست به خودکشی میزند تا از این طریق خانوادهاش به ثروت برسند. یعنی جایی که مرگ ارزشی بالاتر از زندگی مییابد.
آرتور میلر هوشمندانه یک فروشنده ویزیتور را برای نمایاندن چهره کریه سرمایهداری انتخاب کرده. ویزیتورهایی که شبانه روز با بزک و آرایش و کراوات آواره شهر میشوند تا با فروش محصولات ارباب درصدی ناچیز از سود حاصله را سهیم شوند.
حال ما باید مواظب میبودیم تا خود فروشنده نشویم و متاع ارزان و بیقیمت سرمایهداری را در کنار سیمای معصوم دو فرزند جوانمان که مجبورند مانند ماشین و برنامهریزیشده لبخند زنند و با ژستهای مصنوعی عکسهای سفره قرمز خونین را تکمیل کنند، نفروشیم! فروشندهشدن! مرگ فروشنده را نیز در بر دارد.