سربلند کنید و چشم بدوزید به آسمان که انگار آبیتر است و نزدیکتر. راه بروید از این طرف تا آن طرف پل. سرک بکشید به طبقه سوم. روحتان را تازه کنید از هوای خوب اینجا.
فرقی نمیکند از کجا شروع کنید؛ از پارک طالقانی یا آب و آتش. فقط کافی است چند دقیقه برفراز پل بایستید تا به راز جادویی آن پی ببرید.
رازی که نام معمار جوانش را سرزبانها انداخته است؛ لیلا عراقیان، متولد هجدهم مهر 1362، فارغالتحصیل کارشناسی معماری از دانشگاه شهید بهشتی و کارشناسی ارشد معماری از دانشگاه UBC کانادا.
معمار جوانی که حالا در سابقه کاریاش، اسم بلندترین پل پیادهروی ایران میدرخشد. با ما و این بانوی پرتلاش ایرانی همراه شوید؛ جایی درست بالای اتوبان مدرس، در شلوغی یک بعدازظهر بهاری، روی پلی که دقیقا برای راه رفتن و حرف زدن ساخته شده است.
چندمین بار است روی پل ایستادهاید؟
حسابش دستم نیست، خیلی زیاد.
اولین بار که یادتان مانده؟
بله... قبل از افتتاح رسمی پل بود، مراحل نصب کف چوبی آن تازه شروع شده بود و عملا هر کسی اجازه نداشت روی پل برود. آن موقع برای اولین بار روی پل ایستادم. تا قبل از آن، یعنی در مراحل ساخته شدن پل، ایران نبودم حدودا دو سال. البته از روند کار دور نبودم. دوستان و همکارانم عکسهای زیادی از پیشرفت کار برایم میفرستادند. در این عکسها یک اسکلت فلزی بزرگ بود که کمی من را میترساند. آن موقع پل به نظرم کمی ترسناک بود؛ چون در پرسپکتیو عکس همیشه بزرگتر از آن چیزی که در واقعیت است به نظر میرسد و بعلاوه هنوز رنگ تیره داشت و با همه ماشینآلات و تجهیزات نصب، ظاهر ترسناکی داشت. به همین علت وقتی به ایران برگشتم و از فرودگاه سوار تاکسی شدم به راننده گفتم مسیر را جوری انتخاب کند که از اتوبان مدرس بگذریم. میخواستم پل را از نزدیک ببینم. بعد هم با همان تاکسی از زیر پل رد شدیم و من از ابتدا تا انتهای پل تا جایی که میشد را با چشم دنبال کردم و کمی خیالم راحت شد. دیدم به آن بزرگی که در عکسها بود، نیست. بعد که آن را حضوری بازدید کردم و روی آن ایستادم، خیالم کاملا راحت شد.
از چه نظر؟
دیدم پل طبیعت عملا همان چیزی است که در ذهنم بود؛ همان چیزهایی که به آن فکر کرده بودم. پیچیدگی، نحوه اتصال، پیوستن و... همه چیز سر جای خودش بود. اینها را که دیدم، خیالم راحتتر شد. بعد هم که پل افتتاح شد و واکنش مردم را دیدم، خوشحالتر شدم. حس کردم فضاها همان کاراییهایی را که برایش در نظر گرفته بودم، دارند.
چه چیزهایی مدنظرتان بود؟
پل طبیعت طوری طراحی شده که آدمها بتوانند روی آن بمانند و از مناظر اطراف لذت ببرند. روی پلنی طراحی شده که قوسی است درنتیجه وقتی در حال حرکت هستید انتهای مسیر را نمیبینید. همه طبقاتش هم به وسیله تعدادی رمپ و پله به هم وصل میشوند. از اول قرار بوده این امکان را برای مخاطب به وجود بیاورد که به هر دلیلی که روی پل آمد، چه پیادهروی، چه لذت بردن از سکوت و تنهایی، چه گشت و گذار و خوردن غذا و... همه فراهم باشد. در واقع به علت پیچیدگیهایی که در فضاسازی پل وجود دارد، افراد روی پل آزاد هستند مسیر حرکتیشان را خودشان انتخاب کنند. بعلاوه این پیچیدگی و پیوستگیها این امکان را فراهم میکند که هر کس هر با که به پل سر میزند بتواند با انتخاب یک مسیر جدید، پل را به طور جدیدی تجربه و کشف کند. از این نظر فکر میکنم پل همیشه برای بازدیدکنندهها تازگی داشته باشد.
پس بازدیدکنندهها هنگام طراحی برایتان مهم بودند؟
بله دقیقا. حتی وقتی پل داشت ساخته میشد یک نگرانی ته دلم بود؛ نگران بودم که مردم دوستش نداشته باشند. چون با این نیت که مردم دوستش داشته باشند پل را طراحی کردم و میترسیدم مورد پسند قرار نگیرد. البته منظورم از پسند، ظاهری نیست. منظورم از نظر فضایی است. این که وقتی در آن فضا قرار میگیرند حالشان خوب شود. فکر میکنم وظیفه ما معمارها این است فضاهایی درست کنیم که وقتی آدمها در آن قرار میگیرند حس خوبی داشته باشند و حالشان خوب شود. این حس را ممکن است همین الان هم وقتی به خانههای قدیمی کاشان سر میزنید، پیدا کنید و این یعنی آن معمار کارش را خوب انجام داده. به شخصه معتقدم اگر من معمار این کار را نکنم پس چه کاری بکنم. البته بعضی وقتها کارفرما شخصی است؛ یعنی یک خانه برای کسی طراحی میکنیم، پس باید طوری بسازیم که به نیازها و سلیقه آن فرد پاسخ بدهد، اما وقتی کاری در این وسعت طراحی و ساخته میشود که قرار است برای همه شهروندان یک شهر باشد، باید همه مردم در نظر گرفته شوند.
پل طبیعت حال خودتان را خوب میکند؟
بله، خوشبختانه.
این رضایت رویای شما بود؟
من خیلی آدم رویاپردازی نیستم و بیشتر سعی میکنم تلاش کنم و در واقعیت به خواستههایم برسم.
پس مهندس معمار شدن رویای کودکیتان هم نبوده؟
نه نبوده ... واقعیتش وقتی بچه بودم شغل خاصی را برای خودم تصور نمیکردم. فقط دوست داشتم بزرگ شوم.
بالاخره همه بچهها یک شغل محبوب در دوران کودکیشان دارند!
چیزی که از آن روزها در خاطرم مانده این است که مادرم گلدوزی میکرد و من هم دوست داشتم با نخ و سوزن کار گلدوزی انجام بدهم. آن موقع که خیلی کوچک بودم به گلدوزی میگفتم دوزیدنی! بعد همان روزها مصادف شده بود با کنکور دوسه نفر از اقوام نزدیکمان که میخواستند انتخاب رشته بکنند و مدام اسم رشتههای مختلف مهندسی از مخابرات گرفته تا مکانیک و... در خانه تکرار میشد. آن روزها هر کسی از من میپرسید میخواهی چه کاره شوی میگفتم مهندس دوزیدنی! اما نکته جالب اینجاست که سال 84 وقتی شرکت سازههای پارچهای دیبا را تاسیس کردیم و کار را شروع کردم، فعالیتمان شد طراحی و اجرای سازههای پارچهای. در کارگاه مان چرخ خیاطی داشتیم و پارچهها بریده و دوخته میشد. البته خودم خیاطی نمیکردم، اما طرحها را کنترل میکردم. یک بار که در کارگاه بین چرخ خیاطیها ایستاده بودم یاد همین خاطره کودکیام افتادم و با خودم گفتم چه جالب. انگار واقعا مهندس دوزیدنی شدم.
معماری را چطور انتخاب کردید؟
رشته دبیرستانم ریاضی فیزیک بود و خیلی اتفاقی سراغ معماری رفتم. اطلاع دقیقی هم از جزئیات و کاربردهای این رشته نداشتم. در اطرافیانم کسی در این رشته درس نخوانده بود و من دورادور شنیده بودم معماری، مهندسی صرف نیست و تمهایی هم از هنر دارد که این بخش آن واقعا مورد علاقه من بود. به خاطر همین اولین انتخابم معماری دانشگاه شهید بهشتی شد که همان را هم قبول شدم.
کار را از چه زمانی شروع کردید؟
تقریبا سال سوم دانشگاه بودم که با آقای علیرضا بهزادی آشنا شدم. ایده شروع شرکت دیبا از آقای بهزادی و هدف ایشان ارائه یک صنعت جدید به جامعه معماری و ساختمان ایران بود؛ صنعتی که نیاز به دقت بالا در مهندسی، طراحی جزئیات و اجرا داشت. به این ترتیب من هم به این گروه پیوستم و اولین شرکت سازههای پارچهای در ایران شکل گرفت. بعد کمکم شرکت رشد کرد تا این که بعد از سه چهار سال پروژه پل طبیعت را انجام دادیم.
22 سالگی برای شروع کار جدی در این سطح خیلی زود نبود؟
من از وقتی یادم میآید یا کار میکردم یا درس میخواندم و هر دو کار یعنی درس خواندن و کار کردن را دوست داشتم. خیلی وقتها دوستانم بیرون میرفتند و قرار میگذاشتند و میخواستند من همراهشان بروم، اما میگفتم کار دارم یا درس دارم. خیلی وقتها هم شده بود بزرگترها به من بگویند اینقدر خودت را خسته نکن. اینقدر درگیر کار نشو، ولی واقعیت این است برای من کار کردن یک تفریح لذت بخش است. این که بنشینم یک مسأله طراحی را حل کنم برایم رضایتبخشتر است تا این که بروم بیرون شام بخورم.
به احتمال زیاد، موفقیت امروزتان را مدیون همین علاقه و سختکوشی هستید.
بخشی از این موفقیت واقعا خوش شانسی من است. در حقیقت بخشی از موفقیت پل طبیعت شاید به خاطر این باشد که من خودم مدتها سخت کار کردم و به کارم اولویت دادم، اما بخش بزرگی از این موفقیت را مدیون آدمهایی هستم که در کنارم بودند. آدمهایی که وقتی من داشتم درس میخواندم، داشتند آن بخشی از کار را که مربوط به من بود، جلو میبردند؛ به عنوان مثال، در مدتی که من ایران نبودم و روی این کار تمرکز نداشتم، همکارم آقای بهزادی همه تمرکزش را روی ساخت پل گذاشته بود و روی تکتک مراحل کار نظارت داشت بخصوص در مراحل ساخت پل که من اصلا درگیر نبودم.
اصلا چطور از سازههای پارچهای به پل طبیعت رسیدید؟
تابستان 87 بود که با شرکت نوسازی اراضی عباسآباد آشنا شدیم و طراحی و اجرای دو پروژه آمفی تئاتر آب و آتش و پل ابریشم2 با پوشش بازار گل و گیاه همراه سایبانهای کوچک بوستان بنادر به ما محول شد. همین زمان بود که از طرف مسئولان شرکت نوسازی عباسآباد دعوت به شرکت در مسابقه طراحی یک پل پیاده شدیم که در این مسابقه طرح ارائه شده توسط ما به عنوان طرح برگزیده برای اجرا انتخاب شد. من این پروژه را در کنار آقای علیرضا بهزادی و خانم سحر یاسایی طراحی کردم. ایده اصلی طراحی پل بر این اساس بود که خود پل محلی برای ماندن باشد و با ایجاد مبلمان و فضاهای سبز،دو بوستان را به یکدیگر به طور پیوسته متصل کند و بخشی از ادامه هردو بوستان به شمار برود.
از آنجا که آدم رویاپردازی هم نیستید، فکر میکردید طرح شما در این مسابقه انتخاب شود؟
نه اصلا. وقتی به شرکت در این مسابقه دعوت شدیم، من اصلا ایران نبودم. سال اول فوقلیسانسم در کانادا تازه تمام شده بود که آقای بهزادی خبر این مسابقه را به من دادند. من هم چون اصلا فکرش را هم نمیکردم برنده شویم با خودم گفتم بابا دلت خوش است. ما که برنده نمیشویم، اما همین ناامیدی دستم را در طراحی باز گذاشت، چون بیشتر با این نیت جلو رفتم که حتی اگر برنده نمیشویم و قرار است طرح پل روی کاغذ بماند، بگذار طرح خاص و جالبی باشد.
وقتی طرح شما برگزیده شد چکار کردید؟
مرحله اول که برنده شدیم کمی امیدوار شدم و وقتی در مرحله دوم هم طرح ما برگزیده شد، من از دانشگاه مرخصی گرفتم و برگشتم ایران. از پاییز 88 تا پاییز 89 در ایران بودم و روی طراحی و اجرایی شدن نقشه پل کار میکردیم. درحقیقت مرحله نهایی و اجرایی شدن طرح از پاییز 88 شروع شد که گروه مهندسان سازه ایتالیایی ماسیمو مافیس در این مرحله به ما ملحق شدند. روزهای اول هم بعد از بررسی طرح و مشورت با همدیگر، تعداد ستونها به سه ستون کاهش یافت. قرار شد دو ستون درسمت پارک آب و آتش (غرب) و یک ستون در سمت پارک طالقانی (شرق) قرار بگیرد و هیچ ستونی دروسط اتوبان قرار نداشته باشد. بعد تمرکزمان را گذاشتیم روی خطوط تراز پارک طالقانی با پارک آب و آتش، شیبها، مسیرهای رفت و برگشت و... آن موقع درست عین همین پلی را که الان وجود دارد به صورت سهبعدی طراحی کردم. من بیشتر روی بخش طراحی معماری و نهایی کردن هندسه تمرکز داشتم و به صورت رفت و برگشتی با گروه سازه کار را پیش بردیم، اما وقتی کار ساخت پل شروع شد برای ادامه تحصیل برگشتم کانادا و همکارانم کار را ادامه دادند.
این پل از کی اسم طبیعت به خودش گرفت؟
موقع طراحی برای مسابقه اسم این پل شهید مدرس بود. بعد در مقطعی که کار در حال تمام شدن بود، بحث اسمگذاری دوباره اش مطرح شد و این موضوع که اسم مفهومی روی آن بگذاریم. اسم پل طبیعت هم همین جا مطرح شد و مورد موافقت قرار گرفت.