«یاسر هستم 40 سال سن و لیسانس مهندسی ژنتیک دارم، از حدود هفده سالگی وارد کارهای خلاف شدم و تقریبا هر نوع کار خلافی اعم از سرقت، فروش و کشیدن مواد مخدر را تجربه کردم؛ علاقه زیادی به ورزش داشتم و دارم و سال 71 زمانیکه وارد خدمت شدم، در مسابقات بوکس ارتشهای آسیا مقام دوم را کسب کردم، بعد از خدمت نیز به کارهای خلافم ادامه دادم و با پولهای حرام، صاحب خانه در تهران، ویلا در شمال شدم و یک باشگاه بدنسازی در غرب تهران اجاره کردم.
چون ورزش میکردم فقط سراغ تریاک میرفتم و سمت هشیش و شیشه نرفتم، از راه فروش تریاک برای بساز و بفروشهای شمال شهر، پول خوبی به جیب میزدم؛ اعتقاد داشتم که باید "گوشت را از بغل گاو کند"، هر مرتبه که برای این پولدارها تریاک میبردم، علاوه بر پول خرید آن، شیرینی نیز به من میدادند، این راه من ادامه داشت و آنقدر از راه خلاف پول به دست آوردم که میلیاردر شدم، پولهایی که یک ریال آن هم از راه درست به دست نیامده بود، تا اینکه در سن بیست و هفت سالگی ازدواج کردم البته ازدواجم از نوع صیغه 99 ساله بود و ده سال زیر یک سقف با همسرم زندگی کردم.
ما خلافکارها اعتقاد داریم که باید امولمان را به نام همسرمان کنیم که اگر زمانی هم گیر افتادیم، این پولها باقی بماند؛ من نیز هر آنچه که به دست آوردم را به نام همسرم کردم، همسرم بچهدار نمیشد و به همین دلیل و دلایل دیگر احساس خطر کرد و من را لو داد که دستگیر شدم و به زندان افتادم؛ زمان بازداشت، مأموران از منزلم دستگاه گنجیاب عتیقه، فرش ابریشمی که از خانه میلیاردی در بالای شهر دزدیده بودم و یک سری اموال دیگر کشف و ضبط کردند، اواسط سال 92 به زندان رفتم و عید 94 از زندان آزاد شدم.
زمانیکه از زندان آزاد شدم، هیچ پولی برایم باقی نمانده بود و همسرم درآمد میلیاردی من را بالا کشیده بود، هیچ کاری نمیتوانستم بکنم و صفر و حتی منفی شدم، آنقدر شرایط روحی بدی داشتم که حتی ذهنم به سمت خودکشی رفت؛ میخواستم به زندگیام پایان دهم اما کمکم دوباره به زندگی برگشتم و تصمیم گرفتم در دامداری پدرم مشغول به کار شوم، در آنجا 100 رأس گاو سهم من بود.
اما به دلیل فوت پدرم باز بدشانسی آوردم و دامداری خوابید، در دامداری باید هر رأس گاو روزی یک کیلوگرم به گوشتش اضافه کند که طی چهار و ماه نیم به وزن مورد انتظار برسد و به کشتارگاه برود، در غیر این صورت، سودی از دام به دست نمیآید.
چندین رأس گاو خریدم که همه آنها تب برفکی گرفتند و وزن سایر گاوها نیز هر روز کمتر میشد به همین دلیل ورشکسته شدم و شغلم را از دست دادم البته برای اینکه بتوانم گاوداری را سر پا نگاه دارم، پول نزول کردم اما این کار راه نجاتی نبود و بدهیهایم هر روز بیشتر میشد تا اینکه مجددا سراغ خرید و فروش تریاک رفتم و به این کار تشویق شدم، چون سود خوبی به دست میآوردم و روزی 300 تا 400 هزار تومان سود میکردم، زمانیکه به خودم آمدم، دیدم در این کار معتاد شدم.
این رویه کاری من ادامه داشت تا اینکه روزی برای خرید به یکی از پاساژهای شمال غربی تهران رفتم؛ در پارکینگ پاساژ ایستاده بودم که دختر جوانی به شیشه عینک دودیام زد و گفت «یادت میآید پول من رو بالا کشیدی؟»؛ من عینکم را برداشتم و آن دختر فهمید که چهرهام را با شخص دیگری اشتباه گرفته و از من عذرخواهی کرد، در آن لحظه من از آن دختر دلیل این کارش را پرسیدم که او گفت شخصی حدود 18 میلیون تومان از او کلاهبرداری کرده و پولش را پس نداده و من را به دلیل شباهت چهرهام با او، اشتباه گرفته است.
در آن روز از دختر جوان خواستم شماره تلفنش را به من بدهد که بیشتر با وی آشنا شوم و به او گفتم که قصه زندگیام شباهت زیادی به سرگذشت او دارد اما وی درخواستم را نپذیرفت و فقط شماره تلفنم را گرفت.
حدود 20 روز بعد آن ماجرا، دختر جوان با من تماس گرفت و آشنایی اولیه ما شکل گرفت و بعد نیز تماسها بیشتر شد تا اینکه بسیار به او علاقهمند شدم اما او نه چیزی از گذشتهام میدانست و نه پول چندانی برای ازدواج با وی داشتم به همین دلیل به خرید و فروش تریاک ادامه دادم و اندک اندک شرایط زندگی و سابقهام را برایش توضیح دادم اما هنوز دختر جوان از خرید و فروش تریاک توسط من خبر نداشت تا اینکه حدود یک ماه پیش برای فروش تریاک نزد پسر جوانی رفتم و آنجا توسط مأموران بازداشت شدم.
اما در حال حاضر کاملا از گذشتهام پشیمان و دختر مورد علاقهام نیز از سرگذشتم کاملا باخبر شده اما با این حال از ازدواج با من منصرف نشده است؛ اکنون تنها یک فرصت از بازپرس میخواهیم که به زندگی سالم ادامه دهم و دوباره کسب و کار حلالی را در گاوداری راه بیندازنم، راه خلاف هیچگاه به مقصد نمیرسد و خلافکار هیچوقت با این کارها موفق نمیشود، خوشی که با پول حرام به دست میآید مقطعیست مانند زمانیکه درخت توت بار میدهد و توتهایش میرسد اما با یک تکان دادن تمامی توتها به زمین میریزد، ممکن نیست پول کج نیز به مقصد برسد.»