به گزارش مشرق، نوشتن این روزشمار تاریخی را دیروز شروع کردم که در آمریکا روز یادبود بود. این روزشمار تلاشی است از سوی یک افسر سابق توپخانه با پدری که در یک گورستان مخصوص کهنه سربازان دفن شده برای درک اینکه چرا آمریکاییان شجاع را برای مردن به خاورمیانه فرستادند و امروزه همچنان آنها در این منطقه جان خود را از دست می دهند. به امید آنکه سرانجام بتوانیم از تاریخ درس بیاموزیم و پیوسته همان اشتباه های پیشین را تکرار نکنیم.
پرداختن به واقعیت ها مهم است، چرا که تاریخ خاورمیانه تاکنون به شکل شنیعی از سوی احزاب و با مقصر شمردن طرف مقابل، با انکار و ناهمخوانی شناختی موجود در میان سیاستمداران، کارشناسان سیاست خارجی (در اذهان خود) و لاف زن های رسانه ای و اهالی قلم از چپ و راست تحریف شده است؛ کسانی که اکنون ادعا می کنند هیچ ربطی به اشتباه های سیاسی محنت باری که زمانی بر آنها مهر تایید گذاشته اند ندارند.
اما پرسش کلیدی را همچون سراسر تاریخ ، در جایی باید یافت که آموزه تاریخ آغاز می شود.
برای این کار می توانیم تا اسطوره های مذهبی به عقب بازگردیم، به خصوص اسطوره های موسی و ده فرمان و حضرت محمد {ص} و معراج شبانه اش. یا در اشاره ای مرتبط می توانیم تا دو دستگی که در قرن هفتم بین شیعان و سنی ها رخ داد عقب برویم. پرداختن به این واقعیت های تاریخی اهمیت دارد، چرا که سربازان آمریکایی ابلهانه به میانه اسطوره هایی رقیب رانده شده اند، بی آنکه آنکه این رانده شدگان به درون معرکه، ذهنیت های مذهبی را بشناسند و از آنها دوری کنند.
همچنین می توانیم به جنگ جهانی اول و شکست امپراتوری عثمانی بازگردیم؛ زمانی که فرانسه و بریتانیا خاورمیانه را به کشورهایی غیرطبیعی و وابسته به خود تقسیم کردند؛ زمانی که به عرب ها وعده های نادرست خودمختاری داده شد؛ زمانی که زمین شناسان آمریکایی تحت پوشش باستان شناس به جستجوی نفت رفتند؛ و زمانی که ایالات متحده از طریق سرمایه گذاری مشترک نفتی آرامکو به عربستان سعودی پیوست.
یک نقطه آغاز دیگرمی تواند سال 1948 باشد، یعنی زمانی که ایالات متحده تحت هدایت پرزیدنت ترومن از تشکیلات رسمی دولت یهود اسرائیل حمایت کرد و با این کار، روند مخالفت دیرپای بسیاری از یهودیان و غیریهودیان آمریکایی و اروپایی با صهیونیسم را وارونه کرد. می توان بحث های بی پایانی درباره نظرات موافقان و مخالفان اتحاد ما با اسرائیل و همچنین اخلاقی بودن تامین هزینه های اقدامات خشونت بار اسرائیل و به خشونت کشاندن مقاومت فلسطینی ها کرد. اما جای انکار نیست که این اتحاد منجر به این شده که بسیاری از مسلمانان انگشت نشانه را به سمت عمو سام بگیرند.
با این حال یک نقطه آغاز دیگر می تواند کودتای سال 1953 علیه نخست وزیر ایران محمد مصدق باشد که به شکل دمکراتیک انتخاب شده بود؛ کودتایی که با هماهنگی سیا و با همکاری انگلیسی ها صورت گرفت و زمانی جرقه آن زده شد که مصدق خواستار حسابرسی از شرکت نفت ایران و انگلیس شد؛ شرکتی انگلیسی که امروزه با نام بریتیش پترولیوم(بی پی) شناخته می شود. با امتناع انگلیسی ها از انجام حسابرسی، مصدق تهدید کرد که نفت را ملی می کند. شاه ایران که بسیاری از ایرانیان و همچنین اعراب، او را دست نشانده آمریکا می دانستند، مصدق را با شخص دیگری جایگزین کرد.
حتما عملی غیرمیهن پرستانه قلمداد می شود اگراز آمریکاییان هموطنم بپرسم چه احساسی دارند اگر جای این دو عوض می شد و ایرانی ها یکی از رؤسای جمهور آمریکا را برکنار و او را با عامل خودشان جایگزین می کردند. بنابراین چنین سئوالی را مطرح نمی کنم.
همچنین پرسیدن این سئوال عملی غیرمیهن پرستانه به حساب خواهد که اگر ایرانی ها هواپیمای مسافربری ما را سرنگون می کردند چه احساسی به ما دست می داد، همانطور که ما در سال 1988 هواپیمای مسافربری آنها را که از تهران عازم دبی بود بر فراز خلیج فارس ساقط کردیم. باز هم چنین سئوالی را مطرح نمی کنم.
به هر حال بیایید به شاه بازگردیم. در روندی که با پرزیدنت نیکسون آغاز شد و تا پرزیدنت کارتر تداوم یافت، آمریکا تسلیحاتی به ارزش میلیاردها دلار را به شاه فروخت. حتی توافقی برای فروش راکتورهای هسته ای نیز با او منعقد شده بود. این تسلیحات بعدا، زمانی که ما در جنگ صدام حسین علیه ایران در کنار او قرار گرفتیم از سوی ایرانیها به کار گرفته شد.
در یک شام دولتی در تهران در 31 دسامبر 1977، شاه جام خود را به افتخار پرزیدنت کارتر بلند کرد. کارتر در پاسخی صمیمانه به او گفت که ایران «در میان یکی از ناآرام ترین مناطق جهان یک جزیره ثبات است.» او افزود: «اعلاحضرت، این گواهی بر قدردانی از شما و رهبری شما و احترام و تحسین و عشقی است که مردمتان نثار شما می کنند.»
در واقع اکثر ایرانیان از شاه نفرت داشتند. کما اینکه دو سال بعد در 16 ژانویه 1979 شاه غیرمردمی به تبعید گریخت و با انقلاب ایران، کنترل کشور به دست روحانی شیعه آیت الله روح الله خمینی افتاد.
سپس در اکتبر همان سال کارتر به شاه اجازه داد تا برای درمان پزشکی به آمریکا بیاید. دانشجویان ایرانی در واکنشی خشم آلود به سفارت آمریکا در تهران هجوم بردند و پرسنل آن را به گروگان گرفتند. این ماجرای گروگانگیری 444 روز به طول انجامید، از جمله یک تلاش نافرجام از سوی آمریکا برای نجات گروگان ها که به کشته شدن سربازان آمریکایی و در آتش سوختن هلی کوپترهای آمریکایی در خاک ایران انجامید. این ماجرا درست در روزی که کارتر کاخ سفید را ترک کرد پایان یافت.
اما هیچ یک از وقایع بالا نقطه آغاز زمانی نیستند که تاریخچه از دست رفتن جان آمریکاییان در خاورمیانه آغاز می شود. این نقطه را باید تابستان سال 1979 و گزارشی دانست که یکی از مقامات دون رتبه وزارت دفاع به اسم پل ولفوویتز نوشت. وی در «مطالعه احتمال محدود» خود، وضعیت سیاسی، ژئوپلتیک، فرقه ای، نژادی و نظامی خاورمیانه را مورد ارزیابی قرار داد و توصیه می کرد که آمریکا دخالت فعالاته تری در این منطقه داشته باشد، از جمله مداخله نظامی احتمالی برای پیشیگری از نفوذ اتحاد جماهیر شوروی، حفاظت از دسترسی ما به نفت و مقابله با جاه طلبی های عراق تحت حکومت صدام حسین دیکتاتور این کشور. ولفوویتز بعدا یکی از معاونان وزیر دفاع دونالد رامسفلد در دوران ریاست جمهوری جرج دبیلو بوش شد.
توجه داشته باشید که گزارش ولفوویتز مدت ها قبل از 11 سپتامبر و مدت ها پیش از سرنگونی صدام حسین در جنگ دوم خلیج فارس و متهم کردن او به داشتن تسلیحات کشتار جمعی نوشته شده بود.
تا زمان گزارش ولفوویتز ایالات متحده نقشی نسبتا منفعل و غیرمستقیم در خاورمیانه داشت که آن را به نیرویی ثانویه در دیگر مسائل ژئوپلتیک تبدیل می کرد که از نیروهای نیابتی و اطلاعاتی برای حفاظت از منافع خود در این منطقه استفاده می کرد. البته کشورهایی که هدف اقدامات آمریکا قرار می گرفتند این موضوع را مداخله ای سطح پایین در امور خود نمی دیدند. این کار آنها را عصبانی می کرد، درست همانطور که اگر جای آنها برعکس می شد، آمریکا از این کار عصبانی می شد
با انتشار گزارش ولفوویتز تفکر راهبردی و تاکتیکی کم کم شروع به تغییر کرد. اندک اندک طرح هایی برای اقدام نظامی و جایگزین شدن آنها با رویکردهای ملایم تر به کار گرفته شدند. طرح هایی که به تدریج به اقدامات نظامی منتج شدند، از جنگ تمام عیار گرفته تا بمباران از هوا و جنگ های پهبادی، در مکان هایی چون لبنان، افغانستان، عراق، کویت، لیبی، سوریه، یمن، پاکستان، سومالی با اقدامات جانبی در خارج از خاورمیانه در بوسنی و کوزوو.
دخالت آمریکا در افغانستان عبرت آموز است.
منافع ما در این کشور بخت برگشته با حمله سال 1979 شوروی به افغانستان شروع شد؛ حمله ای که عامل آن نگرانی شوروی از این مسئله بود که بی ثباتی این کشور بر شوروی که هم مرز آن بود اثربگذارد.
آمریکا گرفتار در تب و تاب زمان جنگ سرد به اشتباه فکر کرد که این حمله می تواند پیش درآمد پیشروی شوروی از طریق ایران برای تصرف میادین نفتی در خلیج فارس باشد. مطبوعات محافظه کار و لیبرال هر دو به این تصور دامن زدند و پرزیدنت کارتر را به ضعف و ناتوانی متهم کردند. این نسخه ای از تئوری دومینو بود که به جنگ ویتنام منجر شده بود و به شدت توانایی های نظامی و اقتصادی شوروی در آن دست بالا ارزیابی شده بود؛ اسطوره ای که امروزه نیز با این نگرانی های مضحک که روسیه از قفقاز شمالی به عنوان سکوی پرشی برای فتح اروپا استفاده خواهد کرد، هنوز تداوم دارد.
مخالفت شدید نسبت به حمله به افغانستان، کارتر را به صدور دکترین کارتر سوق داد که در اصل خاورمیانه را به یک منطقه تحت الحمایه ایالات متحده تبدیل می کرد. توافقات با متحدان در این منطقه برای ایجاد پایگاه های نظامی آمریکایی در خلیج فارس آغاز شد و فروش تسلیحات و کمک های خارجی افزایش یافت.
دیدگاه های مخالف نادیده گرفته شدند، از جمله دیدگاه هرمان ایلتز سفیر پیشین آمریکا در مصر و عربستان سعودی و از مذاکره کنندگانی که در واسطه گری صلح مصر و اسرائیل کمک کرد. او هشدار داد که اقدام نظامی آمریکا در خلیج فارس و هر جای دیگر در چهارچوب سیاست های آشکار «امپریالیستی» قلمداد می شود و احساسات آمریکا ستیزانه را تغذیه می کند.
به هر روی شوروی ها به جای درنوردیدن ایران به سمت میادین نفتی خلیج فارس، در سرزمین بوته های خشخاش، بزها و نفرت های قبیله ای به گل نشستند، درست همانطور که قرار بود بعدها بر سرما بیاید و همچنان تا امروز در آنجا در گل بمانیم. هزینه های جنگ شوروی در افغانستان یکی از عوامل پروستریکا و فروپاشی نهایی اتحاد جماهیر شوروی بود؛ رویدادهایی که احتمالا خود به خود و بدون اقدامات ریگان برای ورشکسته کردن شوروی از طریق یک مسابقه تسلیحاتی و جنگ های نیابتی رخ می داد.
سخن از ریگان شد، تصویر معروفی از او وجود دارد که در سال 1983 در کاخ سفید با جهادی های افغان با آن ریش ها و عبا و دستارهای سنتی شان ملاقات کرده بود. در آن زمان آمریکا در حال مسلح کردن دشمنان آینده خود در افغانستان بود که هزینه ای بالغ بر 4 میلیارد دلار برای آمریکا در پی داشت. مجریان برنامه های گفتگوهای خبری رادیویی محافظه کار اگر چنین دیداری بین پرزیدنت اوباما و جهادی ها برگزار می شد، حتما حسابی به خشم می آمدند، ولی آنها با خیال راحت این عکس ریگان را فراموش کرده اند.
همچنین فراموش شده است که دولت ریگان از مجاهدین تحت عنوان «وحشی های شرافتمند» یاد می کرد که برای یک تصور انتزاعی از آزادی می جنگیدند. به عنوان راهی برای نشان دادن حمایت آمریکا از «رزمندگان آزادی» که از «اصول استقلال و آزادی که ارکان امنیت و ثبات جهانی را شکل می دهند دفاع می کردند»، از جمله «حق آزادی مذاهب آنچنان که وجدان حکم می کند»، روز افغانستان به تقویم رسمی دولتی اضافه شد. ریگان حتی یکی از پرواز های شاتل فضایی کلمبیا را به نام افغان هایی نامگذاری کرد که «عالی ترین آرزوهای انسانی برای آزادی را با مقاومت در برابر اشغال شوروی از خود نشان داده بودند.»
بعد از رانده شدن شوروی ها از افغانستان، آمریکایی ها از چپ و راست چیزی را جشن گرفتند که ظاهرا از سوی آمریکا برای سرعت بخشیدن به خروج شوروی ها انجام شده بود. حتی هالیوود با فیلم «جنگ چارلی ویلسون» سهم خود را ادا کرد. اما همانطور که اندرو جی.باکه ویچ در «جنگ آمریکا برای خاورمیانه» می نویسد، «موجی بی امان از بیماری پیروزی، موجب شده بود که آنها (سیاست سازان آمریکایی) احمق شوند.»
افغانستان اولین یا آخرین باری نبود که آمریکا تروریست ها، خودکامگان یا دشمنان آتی اش را مسلح می کرد. یک مورد دیگر تسلیح صدام حسین در جنگ طولانی اش با ایران از سال 1980 تا 1988 بود.
یک مورد دیگر مسلح کردن عربستان سعودی و گسترش دادن حضور نظامی آمریکا در این کشور بود. به ویژه پس از حمله صدام به کویت در سال 1990 و واکنش پرزیدنت جرج هربرت واکر بوش به این حمله با جنگ خلیج فارس اول. یک استثنا در این میان یک عربستانی ثروتمند بود که با حضور آمریکا در کشورش و مداخله آمریکا در چیزی که او آن را مسئله ای بین اعراب می دید مخالف بود. اسم او اسامه بن لادن بود.
در آن زمان این مسئله برای آمریکا اهمیتی نداشت - و اکنون هم به نظر نمی رسد که اهمیتی داشته باشد - که عربستان سعودی یک صادر کننده بزرگ تروریسم و خانه یک فرقه رادیکال اسلام به نام وهابیت یا سلفی گری بود. بعدها البته 15 نفر از 19 تروریستی که در حملات 11 سپتامبر دست داشتند عربستانی از کار درآمدند. با این حال این صدام حسین و عراق بودند که به پشتیبانی از القاعده متهم شدند.
قابل ذکر آنکه زمانی که ارتش عراق در جنگ خلیج فارس اول شکست خورد، بوش پدر برای اشغال عراق و برکنار کردن صدام وارد عمل نشد. بوش که زمانی رئیس سیا بود، بی شک درک می کرد که انجام این کار توازن قوا بین سنی ها با ایران شیعه را برهم می زند. ولی پسرش جرج واکر بوش که به روشنی پیدا بود به هیچ وجه چنین وسواس خاطرهایی را ندارد، در سال 2003 جنگ خلیج فارس دوم را به راه انداخت که نه تنها به اشغال عراق بلکه به برهم خوردن توازن قوا بین سنی ها و ایران شیعه انجامید و همچنین خلاءقدرتی را موجب شد که از دل آن داعش در عراق و سوریه ریشه دواند.
اکثر رسانه های آمریکا نیز چنین وسواس خاطرهایی را نسبت به جنگ خلیج فارس دوم نداشتند. مکس بوت از سردبیران پیشین وال استریت جورنال یکی از این افراد بود. او در ویکلی استاندارد نوشت که مورخان حمله به عراق را به عنوان «لحظه ای خواهند دید که در آن آنتی بیوتیکی قدرتمند به نام دمکراسی در محیط بیمار خاورمیانه تزریق شده و اندک اندک شروع به تغییر دادن این منطقه و تبدیل کردن آن به مکانی بهتر کرده است.»
بیایید باز هم به پرزیدنت ریگان و به خصوص دست اندازی او به لبنان در سال 1982 بازگردیم، تاخت و تازی که به دنبال تجویز ولفوویتز برای بسط دادن قدرت آمریکا انجام شد.
در ابتدا استقرار تفنگداران نیروی دریایی در میانه جنگ داخلی لبنان به نظر یک موفقیت می رسید. ریگان و رسانه ها این موضوع را جشن گرفتند، درست همانطور که جرج دبلیو بوش و رسانه ها بعدا پیروزی آمریکا در جنگ دوم خلیج فارس را جشن گرفتند، تا زمانی که بازخوردهای ناشی از این پیروزی، به این جشن گرفتن ها پایان داد.
مداخله در لبنان دو بازخورد را در پی داشت. اول دست روی دست گذاشتن اسرائیل در موضوع قتل عام فلسطینی ها در یک اردوگاه آوارگان به دست فالانژهای مسیحی. این قتل عام به تشکیل حزب الله و محکومیت خشمگینانه اسرائیل از سوی ریگان منجر شد. واکنشی که سرسنگینی بعدهای پرزیدنت اوباما با نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل در مقایسه با آن، چون یک بازی دوستانه کودکانه به نظر می آمد.
دومین بازخورد بمبگذاری تروریستی ساختمان تفنگداران نیروی دریایی در بیروت بود که به کشته شدن 241 نفر از آنها انجامید. ریگان بعد از این بمبگذاری برای حفظ اعتبار خود نیروهای آمریکایی را از لبنان خارج کرد. ولی او از سوی مطبوعات محافظه کار به خاطر انجام این کار به سختی ملامت نشد، برخلاف خشمی که اگر پرزیدنت اوباما چنین راهی را در پیش می گرفت نثارش می کردند.
سپس به نفرت ریگان از دیکتاتور نیمه دیوانه لیبی معمر قذافی می رسیم. ریگان فکر می کرد که کشتن رهبر لیبی حمایت مالی و صدور تروریسم از سوی این کشور را متوقف خواهد کرد و امکان شکوفایی دمکراسی را در این کشور فراهم خواهد آورد. ریگان در کشتن قذافی موفق نشد، ولی اگر هم موفق می شد، بی شک پیامد آن با زمانی که اوباما بعدها تشویق شد به کمک شورشیان لیبی در قالب بخشی از به اصطلاح بهار عربی بیاید، تفاوت چندانی پیدا نمی کرد.
قذافی در سال 2011 به دست شورشیان اسیر و کشته شد، بعد از آنکه کاروانی که او در آن قرار داشت از سوی یک جت جنگنده فرانسوی که در قالب اقدام نظامی ناتو در این کشور و تحت رهبری آمریکا عمل می کرد مورد شلیک موشک قرار گرفت. لیبی خیلی زود در هرج و مرج و آشوب و جنگ داخلی فرو رفت. کسانی که اوباما را تشویق به اقدام نظامی در لیبی کرده بودند، به سرعت همدستی خود را از یاد بردند و اوباما را سرزنش کردند که برای جلوگیری از خونریزی های متعاقب ساقط شدن قذافی کارهای لازم را انجام نداده است. یک بار دیگر باور بر این بود که برکنار کردن یک مرد قدرتمند، به شکلی معجزه وار امکان شکوفایی آزادی به سبک غربی را در سرزمین های مسلمانان فراهم خواهد آورد.
کوتاه سخن آنکه از زمانی که ولفوویتز گزارش خود را در سال 1979 نوشت تا زمان حال، کارزارها و عملیات های نظامی زیر صورت گرفته است:
عراق: توفان صحرا، دیدبان جنوبی، توفان صحرا، دیدبان شمالی، روباه صحرا، آزادی عراق، سپیده دم تازه، عزم جزم
ایران: پنجه عقاب
افغانستان: تندباد، دسترسی نامحدود، آزادی پایدار، پاسدار آزادی
پاکستان: نیزه نپتون
خلیج فارس: ارنست ویل، تیرانداز چابک، آخوندک اذان گو
سوریه: عزم جزم
عربستان سعودی: سپر صحرا، کانون صحرا
یمن: واکنش مصمم
سومالی: اعاده امید، افعی گوتیک
بوسنی: منع پرواز، تلاش مشترک
کوزوو: نیروی متحد، نگهبان مشترک
لبنان: نیروی چند ملیتی
لیبی: ال دورادو کانیون، سپیده دم اودیسه
مصر: ستاره درخشان
سودان: دسترسی نامحدود (منبع: جنگ آمریکا برای خاورمیانه بزرگ تر)
این کارزارها و عملیات ها به قیمت جان 7421 آمریکایی، مجروح شدن 52 هزار و 278 آمریکایی، تریلیون ها دلار هزینه، انباشته شدن بیمارستان های نظامی از کهنه سربازان گرفتار جراحت های جسمانی و روانی تمام شد. با وجود چند استثنای انگشت شمار در خاورمیانه، تروریسم کماکان در حال رشد است و دمکراسی و ارزش های لیبرال خیر. شاید زمان آن است که فرض ها و گزاره های خود را در ارتباط با به کار گیری نیروی نظامی مورد سئوال قرار دهیم.
منبع: http://www.informationclearinghouse.info/article44816.htm
نوشته: کریگ کانتونی[1]
ترجمه: محمود سبزواری
[1] . Craig J. Cantoni افسر نظامی سابق که پدرش در یک گورستان نظامی در خاک خفته است.