گروه جهاد و مقاومت مشرق - هر سال تیرماه برای مردان و زنان سردشتی ماه غم است. وقتی از آنها میخواهم از اتفاقات هفتم تیرماه سال 1366 برایم بگویند طوری حادثه را تعریف میکنند که گویی همه آن اتفاقها را همان لحظه با چشم میبینند: «جنگ ایران وعراق در اوج خود بود؛ حزب بعث عراق ساعت 4 و 15 دقیقه 7 بمب شیمیایی را در نقاط مختلف شهر انداخت، قیامتی برپا شد...» امروز که 29 سال از آن روزها میگذرد کمتر جایی از این شهر را میتوانید ببینید که نشانی از آن گذشته دور به چهره داشته باشد. با این حال همه سردشتیها با قلبی گرفته به کوی و برزن این شهر نگاه میکنند. وقتی در سردشت از کسی سراغ میگیرید، اگر خودش در بمباران روز هفتم تیر مصدوم شیمیایی نباشد، دستکم میتواند چند مصدوم شیمیایی را که از آشنایانش است ،معرفی کند و از چندین شهید در این فاجعه نام ببرد.
قادر عزیزپور یکی از آنهاست. او متولد 1331 و اصالتاً اهل سردشت است. در حادثه بمباران سال 1366 درتهران زندگی میکرده اما خاطره آن روز را به یاد دارد: «آن روز به دلم افتاده بود که اتفاق ناگواری میافتد. همان موقع که خبر بمباران را شنیدم ، برادرم تماس گرفت و گفت که شیمیایی شده است. خواهرم که درسردشت زندگی میکرد هم شیمیایی شده بود. آن طور که خودش میگوید در حال فرار به روستایی اطراف سردشت بوده که متوجه میشود روی پوستش تاول زده اما چون آن موقع از عمق فاجعه خبر نداشته تصمیم میگیرد زودتر خود را به روستا برساند و خوددرمانی کند. اما وقتی اوضاعاش وخیم میشود اهالی روستا او را به بیمارستانی در بانه میبرند.» عزیزپور چند سالی است که به سردشت برگشته و آنجا زندگی میکند. وقتی میپرسم چرا به آنجا برگشتی میگوید: «اعتقاد دارم که روز هفتم تیر روزی است که باید همه مردم جهان از آن اطلاع پیدا کنند و این فاجعه را درک کنند. من به شهرم علاقه دارم و برای خدمت به زادگاهم برگشتم. چند نفر از خانواده و اطرافیانم در حادثه بودند و در حال حاضر همچنان با مشکلات شیمیایی شدن دست و پنجه نرم میکنند.»
حمزه قادری دیگر شهروند سردشتی است که با او صحبت میکنم. او که متولد 1339 و دبیر بازنشسته است، میگوید: «آن سال صبحها معلم یک مدرسه در روستا بودم و بعدازظهرها به مغازهام که در چهارراه فرمانداری سابق بود میرفتم. آن روز بعدازظهر هم جلو مغازه نشسته بودم. به صدای هواپیماهای جنگی که از بالای سرمان میگذشتند عادت کرده بودیم و ترسی نداشتیم. برای همین وقتی صدای هواپیما آمد اعتنایی نکردیم که یکباره بمبها را روی سر مردم ریختند. همه بهت زده بودیم. یکی از بمبها با فاصله چند متری نزدیک مغازه افتاده بود. تا آنجا که یادم میآید آقای برزگر که قهوه خانه داشت نخستین شهید و عزیزآقا احمدزاده پدر خانومم دومین شهید حادثه بمباران سردشت بودند. تعداد شهدا هر لحظه اضافه میشد. تعدادی پاسدار میان مردم میدویدند و داد میزدند: «شیمیایی، شیمیایی جلو صورتتان دستمال بگیرید!» آن زمان هیچکس منظور آنها را متوجه نمیشد چون هیچ معلوماتی درباره بمب شیمیایی نداشتیم. همه در حال کمک به همدیگر بودیم که بعد از دو سه ساعت تازه یکی یکی متوجه خارش و تاولهای روی پوستمان شدیم. تعدادی چشم هایشان میسوخت و داد میزدند: «کور شدم». سالن تربیت بدنی تختی و گرمابه نزدیک آن ،محل رسیدگی به مصدومان شده بود. پزشک و پرستارهایی که آنجا بودند نمیتوانستند به آن تعداد مصدوم رسیدگی کنند برای همین خیلیها را به مهاباد، ارومیه و تهران اعزام کردند. آن لحظات قابل بیان نیستند ما تا آن روز بمباران موشک و خمپاره را تجربه کرده بودیم اما آن روز و آن بمباران یک فاجعه واقعی بود و همان آگاهی نداشتن مردم از نحوه روبهرو شدن با بمب شیمیایی ابعاد فاجعه را بیشتر کرد وخسارات جبرانناپذیری به بار آورد.» این جانباز سردشتی وقتی خاطرات آن روز را بیان میکند از صدایش میشود فهمید که جمله به جملهای که میگوید چقدر برایش دردآور است. اما انگار صحنهای که این بار میخواهد بگوید برایش خیلی ناگوار است. با بغض تعریف میکند: «آن روز خیلی از صحنههایی را که میدیدیم دلخراش بود اما یک چیزهایی را که میدیدیم دیگر همه طاقتمان میرفت؛ من برای درمان به بیمارستانی در تبریز رفته بودم که دیدم آرزو دختر کوچولوی همسایه ما با گلوی پاره روی تخت دراز کشیده و با چشمانی پر از غم به من نگاه میکند آن موقع بود که درد خودم و اطرافیانم را به کل فراموش کردم....»
قادری ادامه میدهد: «مصدومان آن حادثه هنوز هم اوضاع خوبی ندارند. در این بمباران 8 هزار نفر مصدوم شدند اما در حال حاضر تعداد جانبازان ثبت شده به 230 نفر هم نمیرسد. اکثر مردم شهر یا ناراحتی کلیه دارند یا مشکل تنفسی و یا از بیماری پوستی رنج میبرند. درحقیقت باید بگویم که مصدومان همچنان با کمترین امکانات زندگی را سر میکنند.»
به گفته او الان با اینکه سالها از آن روز میگذرد اما سردشت به اندازه مصیبتی که دید رشد نکرده است: «شاید چهره شهر آرام شده باشد اما هنوز هم آثاری از آن روزها را میتوان بر دیوارهای این شهر دید. مردم سردشت از مسئولان انتظار دارند که به این شهر و مردمانش که سندی از تاریخ جنگ هشت ساله دفاع مقدس هستند توجه ویژه کنند.»
قادری میگوید: «بجز اینکه خیلی از مردم شهر در آن حادثه شهید و مجروح شدند خیلی از مشکلات از سه چهار سال بعد خود را نشان داد. سقط جنین یکی از آن مشکلات است. ما خودمان چند سال پیش صاحب فرزندی شدیم که 8 انگشت داشت و بعد از یک ساعت از به دنیا آمدنش قلبش مشکل پیدا کرد و فوت شد. خدا خودش شاهد است که ما بدترین صحنههای دنیا را در این شهر و زندگیمان دیدهایم که هرگز فراموش شدنی نیستند.»
منیره عبدالله پوری کارمند شبکه بهداشت و درمان سردشت است. اومی گوید: در حادثه سردشت 23 سال داشتم و در تهران دانشجو بودم و روز حادثه با تاریخ امتحانات آخر ترم همزمان بود. آن روز مشغول درس خواندن بودم که از طریق تماس تلفنی اقوام از حادثه بمباران شهر باخبر شدم؛ «با پیگیریهایی که در آن شلوغی کردم متوجه شدم مادرم سالم است اما برادرم را که جزو مصدومان بود به تهران آوردند. یکی یکی به بیمارستانهایی که پر بود از مصدومان سردشتی سر زدم. گاهی با صحنههایی که میدیدم یادم میرفت که برای چه به آنجا رفته ام؛ هر کمکی از دستم بر میآمد انجام میدادم. اتاقهای بیمارستانها پر شده بود و عده زیادی از مصدومان در تختهایی که در سالنهای اصلی بیمارستان گذاشته بودند بستری میشدند. یکی نای صحبت کردن نداشت، یکی با هرآنچه دم دستش بود روی میز فلزی میکوبید تا پرستار را صدا کند. یکی دیگر هم با چشمهای متورم همچون نابینای مطلق آب میخواست. جو بیمارستانها پر بود از ترس و وحشت مصدومان و هراسی که همراهان بیمار داشتند. وقتی به شهرم برگشتم اوضاع وخیم تری را دیدم. شهر شده بود شهر ارواح، لاشه حیوانات همه جا دیده میشد. برگهای درختان در حال ریختن بودند، انگار که آنها هم شریک ماتم و عزای اهالی سردشت شده بودند.»
عبدالله پوری مثل بقیه شهروندان سردشتی معتقد است بعد از گذشت چندین سال از آن حادثه غم انگیز هنوز وضعیت زندگی و سلامت مردم سردشت خوب نیست: «اهالی این شهر از کمترین امکانات درمانی، رفاهی و تفریحی برخوردارند. به دلیل آشفتگیهایی که در خانههای بمباران شده بود خیلیها مدارکشان را گم کردند و الان نمیتوانند پروندهای برای اثبات مصدوم بودنشان جمعآوری کنند. در این سالها عدهای به خاطر عوارض شیمیایی شهید شدند و عدهای هنوز نتوانستند اثبات کنند که جانباز شیمیایی محسوب میشوند. گاز خردل به دلیل عدم انحلال در آب و ماندگاری طولانی مدت هنوز هم عدهای از همشهریانم را با شدت کم و زیاد مصدوم میکند اما در این چند سال مسئولان برای پاکسازی محیط این شهر و روستاهای اطراف آن کاری نکردهاند.»
محمد صالح نیکبخت حقوقدان که وکالت تعداد پرشماری از قربانیان بمبارانهای شیمیایی در ایران را برعهده دارد، درباره اینکه چرا در رابطه با فاجعه سردشت پس از گذشت این همه سال، حتی شاهد تاریخ نگاری درخور توجهی در این رابطه نبودهایم و اطلاعات مربوط به آن اغلب به صورت شفاهی است، میگوید: «علت اصلی را نبود فضای آزاد برای این کار میدانم. البته از مدتی پیش من و نفر دیگر، تلاش کردیم که یک انجمن یا ان جی او را در سردشت به وجود بیاوریم تا مصدومان شیمیایی فضایی را برای طرح مشکلات خودشان در اختیار داشته باشند.»/ روزنامه ایران
کد خبر 597692
تاریخ انتشار: ۱۲ تیر ۱۳۹۵ - ۰۷:۳۴
- ۰ نظر
- چاپ
عبدالله پوری مثل بقیه شهروندان سردشتی معتقد است بعد از گذشت چندین سال از آن حادثه غم انگیز هنوز وضعیت زندگی و سلامت مردم سردشت خوب نیست...