حاج علی، در سال 1360 دست راست خود را از دست داد . آن چه خواهید خواند روایت قطع شدن دست ایشان به زبان خودش است که عینا از روی فایل صوتی مصاحبه با آن عزیز پیاده شده است

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، علی رضا موحد دانش ، در سال 1360 در منطقه عملیاتی «بازی دراز» ، دست راست خود را از دست داد و به شرف جانبازی نائل آمد. آن چه خواهید خواند روایت قطع شدن دست ایشان به زبان خودش است که عینا از روی فایل صوتی مصاحبه با آن عزیز پیاده شده است:
روحمان با یادش شاد

بلند شدم بروم به بچه ها سرکشی کنم و بینم چند نفری زخمی شدند و چند نفر سر پا هست. یکی یکی رفتم سر سنگر ها. تو چطوری، اون چطوره، دونه به دونه تا رسیدم به سنگر آخر. 10 – 15 قدم اون طرف تر، یه سنگر دیگه بود که لوله تیر بار از اون بیرون زده بود. من لوله تیر بار را هم دیدم. گفتم لابد مثل قبلی ها، بچه های خودمون هستن که تو سنگر نشستن و هوای دشمن را دارن که تا کجا اومدن و به فاصله ده متری اینها هستن و گرنه همین طوری راحت نمی شینن و بلند می شدن یه کاری می کردن. خلاصه، من به بچه ها سر کشی می کردم و رفتم ببینم بچه های اون سنگر چطورند. شروع کردم به راه رفتن. به بالای سنگر که رسیدم، دیدم سه تا نشستن، دو تا شون پشتشون به منه. یکیشون هم که رویش به طرف من است، سرش را پایین گذاشته روی زانویش. هم شون از این کلاه کج های مشکی عراقی گذاشتن سرشون. چون روز قبلش بچه ها از این کارها زیاد می کردن و این کلاه ها را می گذاشتن سرشون، اصلا مشکوک نشدم که اینها عراقی هستن.
همینکه گفتم بچه ها شما چطورین؟ اون دو تا بر گشتن عقب و اون یکی هم سرشو بلند کرد و یک مرتبه شروع کرد به زبان عربی شلوغ پلوغ کردن. یهلونی بهلونی. ..حسابی شوکه شدم و سر جایی که ایستاده بودم واسه چند ثانیه خشکم زد. اینها هم لوله تیر بار شون را آوردن بالا، صاف تو شکم من. یک وقت به خودم اومدم دیدم اسلحه هم ندارم. خواستم دست بکنم توی جیبم تا نارنجک بکشم بندازم توی سنگر. دیدم اگر یک لحظه دبگه بخوام وایستم، آبکشم می کنن. خودم را پرت کردم روشیب اونطرف. اون یاروهم پشت سر ما بلند شد و شروع کردن به تیزر اندازی کردن. بچه های خودمون هم تازه دیده بودن که اون یارو با اون کلاه کجش وایستاده و داره با گیرینوف می زنه و من همین طور قل می خوردم و می روم پایین. اولین عراقی را می زنن. من حین قل خوردن فکر می کردم که الان یک جایم می سوزه و می فهمم تیر خوردم. هر چی اومدم پایین، دیدم جاییم نسوخت و بالاخره به یک تخته سنگ گیر گردم. بقیه عراقی ها چند تا نارنجک کشیدن و با هم پرت کردن پایین. من طاق باز افتاده بودم و سرم به طرف بالا بود. سری اول که نارنجکها منفجر شد، من اصلا متوجه نشدم. سری دوم که نارنج انداختن، حس کردم چیزی می خورد به شا نه ام. من به خاطر قل خوردن و 10 – 15 متر پایین آمدن از ارتفاع، گیج بودم. نگاه کردم دیدم از این نارنجک های صاف صوتی است، که این ناکس ها (عراقیها) بی احتیاطی کردن و ضامن آن را کشیدن و انداختن پایین. اصلا هم فکر نکردن ممکنه کسی این پایین باشه!
دیدم اگه نجنبم، چیزی از این حاجی باقی نمی مونه. دست انداختم زیر نارنجک و پرتش کردم بالا؛ که یک هو منفجر شد و ترکش هایش من را گرفت و همان جا دستم از مچ قطع شد. حالا موج گرفتگی و سوزش ناشی از قطع شدن دست بی حالم کرد. خوابیدم زمین و شهادتین را گفتم و فکر کردم دیگه تمامه و الان طرف می یاد و جونمو می گیره و می بره. چند ثانیه که گذشت، خبری نشد. دستم را بلند کردم، دیدم قطع شده و ریشه هایش زده بیرون. یک استخوان سفیدی هم بالای زخم معلوم بود. اول فکر کردم چوبه. تکانش دادم دیدم نه! ...


نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 11
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • ياسر ۰۸:۰۶ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۲
    0 0
    حاج علي روحت شاد شما فاتحه اي بخوان براي ما كه ما مرده ايم و شما زنده ...
  • منصور ۰۹:۲۸ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۲
    0 0
    اكه اونها آدمند پس ما چي هستيم!
  • سعید دهقان ۰۹:۵۱ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۲
    0 0
    هر کی هستی هر چند که حدس میزنم کی هستی اما کارت خیلی درسته هر روز هم حماسه و مقاومت فارس رو میخونم هم مشرقو ، پاینده باشی و به همین صراط برو جلو که میرسی بهش خدا شاهده.
  • ۱۱:۲۷ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۲
    0 0
    یادتان بخیر شما کجا و مسئو لین حالا کجا
  • k-1 ۱۱:۴۰ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۲
    0 0
    خداوندا هزاران مرتبه تو شكر مي كنيم كه در زمان جنگ چنين شيراني به ما هديه دادي
  • سید ۲۲:۱۵ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۲
    0 0
    احسنت! واقعا زیباترین نطری بود که تا حالا دیدم... واقعا ما که در دار دنیا هستیم محتاج دعای خیر اون مردان خدا هستیم... خدا ما رو با اونها محشور کنه ان شاء الله
  • محمد ۲۲:۱۶ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۲
    0 0
    ببین در مقابل اهدای دستش در راه خدا چقدر خوشحال است. راه امام و شهدا همواره مستدام باد.
  • k-1 ۰۰:۳۲ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۳
    0 0
    اون دوستي كه منفي دادي وقتي مردي حتما به عمو صدامت سلام برسون البته از قول خودت
  • مجتبی « تنکابن » ۰۳:۳۷ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۴
    0 0
    سیّد شهیدانِ اهل قلم آقا مرتضی آوینی: «پندار ما اين استكه شهدا رفته اند و ما مانده ايم؛ اما حقيقت آن استكه شهدا ماندند و زمان ما را با خود برده است» یازهرا
  • ۰۷:۴۰ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۵
    0 1
    خدا شاهد است ايمان اين جوانان از كوه استوارتر و محكم تر است....
  • دوستدارشهدا ۰۲:۰۹ - ۱۳۹۰/۰۵/۲۰
    0 0
    باسلام خسته نباشید.یک سری به اینجاهم بزنید.البته خبردقیق دارم که تاچندوقت دیگه تحولات زیادی هم درآن صورت می گیرد.درنوع خودبی نظیراست وفقط توسط یک نفر آن هم گمنام اداره می شود. http://www.gallery.shafighefakeh.ir

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس