به گزارش مشرق، یکی از نوستالوژیهای خیلی از مردم کشورمان، بازدید از برج آزادی و گرفتن عکس یادگاری در این محل است؛ عکسهایی که دیگر در آلبومها، رنگ و رویی از آن نمانده است اما هنوز عکاس این عکسها در میدان آزادی منتظر است که کسی از او بخواهد یک عکس یادگاری با برج آزادی بگیرد. آن هم در روزگاری که عموم مردم با گوشیهای تلفن همراه میتوانند با میدان آزادی سلفی بگیرند.
چهره این پیرمرد از شدت آفتاب، سوخته است اگر چه
کلاهی حصیری بر سر دارد... او حتی دستهایش را پوشانده تا کمتر دستهایش در
معرض آفتاب قرار گیرد اما با این حال آفتاب دستهایش را هم سوزانده است.
او تعدادی عکس امانتی آماده شده در دست دارد تا به صاحبانش بدهد؛ عکسهایی
از یک سرباز و چند جوان و کودک با برج آزادی ...
این عکاس «عبدالله جلیلی» نام دارد؛ اهل تبریز است؛ سال 56 دوربین عکاسی پولاروید میگیرد؛ اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و پایان خدمت سربازی عکاسی را در میدان آزادی شروع میکند. کاری که هیچ وقت برایش تکراری نمیشود.
حاجعبدالله با زبان شیرین آذری، درباره شروع عکاسی در میدان آزادی میگوید: «بعد از پیروزی انقلاب بدون اینکه دوره آموزشی بگذرانم، در این محل عکاسی را شروع کردم؛ اتفاقهای زیادی را در اینجا به تصویر کشیدم؛ به یاد دارم یک روز مسعود رجوی و هوادارانش در همین میدان آزادی تجمع کرده بودند؛ اینجا پر از جمعیت بود؛ من از آنها عکسهایی گرفتم و بلافاصله دور شدم؛ بعد از آن درگیریهایی ایجاد شد و نارنجک زدند.
در این میدان رفت و آمدهایی را شاهد بودم؛ رؤسای
جمهوری که برای سخنرانی به این محل میآمدند و میرفتند. علاوه بر این
روزهای جنگ را به یاد دارم؛ گاهی رزمندهها برای اعزام از اینجا حرکت
میکردند و من از آنها عکس میگرفتم. یکی از روزهای به یادماندنی روز ارتش
بود که عکسهای یادگاری از سربازان ارتش گرفتم. اما چند سالی است که روز
ارتش دیگر در این محل برگزار نمیشود و مانور را به حرم امام (ره)
بردهاند.»
از پیرمرد عکاس میخواهیم تا از عکسهای یادگاری که از رویدادهای مهم گرفته بگوید؛ او به ظاهر کلافه میشود و میگوید: «من 37 سال است که در میدان آزادی عکاسی میکنم؛ عمرم را به عکاسی گذراندم اما دستم به جایی بند نیست؛ حتی بیمهام اختیاری است؛ سرمایه من عکسهایی بود که در این سالها گرفتم اما یک فردی به بهانه جمعآوری عکسها آمد و سرم را کلاه گذاشت و همه عکسهایم را برد و دیگر خبری از او نشد؛ الان خودم هستم و خودم با مردمانی که میخواهند در کنار برج آزادی عکس بگیرند.»
در همین چند دقایقی که گاهی عابری از کنار میدان آزادی عبور میکند، حاج عبدالله فرصت را غنیمت شمرده و مثل همیشه میگوید: «عکس میاندازیم، عکس....» با اینکه او در گرما ایستاده و کسی هم از عکاسیاش استقبال نمیکند، باز هم ناامید و خسته نشده است.
از حاج عبدالله درباره تعداد عکسهایی که گرفته میپرسیم؛ او میگوید: «همیشه بعد از اذان صبح تا تاریکی شب در اینجا بودهام؛ به اندازه موهای سرم عکس گرفتم؛ آن زمان برای هر قطعه عکس 8 تومان پول میگرفتم. اگر عکس کسی خوب چاپ نمیشد، تمدید میکردم؛ تا امروز کسی از من ناراضی نبوده؛ پول شیرین است اما آخرت از همه دنیا شیرینتر است.»
این پیرمرد عکاس در حالی که به نشانه شکرگزاری دستها و نگاهش را به سمت آسمان میبرد، بیان میکند: «این روزها زندگی به سختی میگذرد؛ این دوران با چند سال پیش قابل مقایسه نیست؛ مردم نسبت به هم محبت بیشتری داشتند اما امروز نسبت به سختیهای دیگران بیتفاوت هستند. کار و کاسبی ما بیشتر در روزهای عید است، اما دیگر نمیگذارند مردم به میدان آزادی بیایند؛ به خاطر این محدودیت کار و کاسبی ما هم کم رونق شده است.»
پایان صحبتهای حاج عبدالله به گلایهای ختم میشود: «الان یک بچه هم میفهمد چه کسی پولدار است، به سمت او کشیده میشود؛ دیگر مثل سابق به پیرمردها احترام نمیگذارند.»