شهريور 1389 نهمين سالگرد واقعه مشکوک انهدام برج هاي دوقلوي مرکز تجارت جهاني نيويورک در بيستم شهريور 1380 را در بر دارد؛ واقعه اي که به «يازده سپتامبر» معروف شد و هم چون زلزله اي عميق، کانون پس لرزه هايي گرديد

با گذشت 9 سال از آن واقعه، اکنون پس از فرو نشستن اندکي از غبارها، شايد بهتر بتوان انهدام برج-هاي مرکز تجارت جهاني و پيامد آن که اعلام جنگ تمدن غرب با تروريسم ناميده شد را ديد و بررسي کرد. «مشرق» اين بررسي استراتژيک را با حسن عباسي رئيس مرکز بررسي هاي دکترينال صورت داده است.

***
مشرق: به عنوان پرسش نخست، ابعاد اين ابهام که مسبب و عامل واقعه يازده سپتامبر 2001 القاعده بوده است يا نه، از ديد شما چيست؟

عباسي: متهم معرفي شده سازمان القاعده است، اما از همان روز واقعه تاکنون، ابهام زيادي در اين خصوص مطرح بوده و هست، ابهام هايي که پاسخ داده نشده.

مشرق: اين ابهام ها چه مواردي را شامل مي شود؟

عباسي:1 - ابهام نخست، مسأله امکان پذيري ربودن 4 فروند هواپيماي مسافربري پيش رفته از پيش رفته-ترين کشور مادي و تکنولوژيک جهان است. در عمليات ويژه، يکي از پيچيده ترين کنش ها، عمليات هواپيماربايي است. طرح ريزي ربودن چند هواپيما به صورت هم زمان، اقدامي است که اگر نتوان مدعي شد که غيرممکن است مي توان گفت به قدري پيچيده و دشوار است که از توان و ظرفيت القاعده خارج است. در طول 30 سال گذشته، حدود 25% هواپيماربايي ها در جهان، در ايران رخ داده است. يعني بيش از 65 عمليات هواپيماربايي در ايران صورت گرفته است، که بخش عمده اي از آن ها توسط نيروهاي ضدتروريست خنثي شده اند. با وجود اين تجربه ي ملي ضدتروريستي، و بررسي سوابق هواپيماربايي در جهان، مي توان ابعاد غيرمحتمل پيچيده ي ربودن چهار هواپيما در يک زمان از معتبرترين فرودگاه هاي شمال شرق آمريکا را تصور کرد. پس ربودن چهار هواپيما در يک زمان، اقدامي خارق العاده است که امکان و احتمال انجام آن از سوي القاعده بسيار بعيد است.

2- ابهام دوم، اين است که القاعده، يک گروه چريکي صحرايي است. گروه هاي چريکي به سه دسته تقسيم مي شوند: گروه هاي چريک شهري، مانند شاخه ي نظامي ارتش جمهوري خواه ايرلند يا گروه باسک اسپانيا، گروه هاي چريک صحرايي، که اغلب گروه هاي چريکي جهان را شامل مي شود، و گروه هاي چريک دريايي، مانند شاخه ي دريايي گروه ببرهاي تاميل در سري لانکا و يا گروه هاي سوماليايي که در سواحل شاخ آفريقا به دزدي دريايي روي آورده اند. البته اخيرا طيف چهارمي از گروه هاي چريکي تحت عنوان چريک سايبر يا سايبرگريلا، در طيف شناسي اقدامات چريکي مطرح مي شود. در اين تقسيم بندي ها، القاعده يک گروه چريک صحرايي است که انجام عمليات چريکي شهري پيچيده اي مانند ربودن چهار هواپيما در يک زمان نه از کنيا يا غنا يا بورکينافاسو، بلکه از ايالات متحده ي آمريکا از عهده ي او بر نمي-آيد.

3- ابهام سوم، مساله ي سطح توانايي و تخصص هوانوردي گروه يازده نفري هواپيمارباياني است که گفته شده آنان هواپيما را ربوده و به برج هاي دوقلو زده اند. اين گروه که شاخص ترين آن ها محمد عطا معرفي شد، افرادي عرب تبار بودند که سطح توانايي آن ها در حد هدايت هواپيماي سمپاش کوچک يا حتي کوچک تر در حد هواپيماي سسنا بوده است. چگونه با 120 ساعت آموزش خلباني ساده، کسي مي-تواند با وجود فشار عصبي حاصل از ربودن هواپيما، سکان پيچيده ترين هواپيماي مسافربري جهان را در دست بگيرد و با يک ناوبري حرفه اي، در آسمان مانور کند و آن را به سمت نيويورک برگرداند و دقيقا به برج ها بزند؟!

4- ابهام چهارم، مساله ي عدم واکنش نُوراد NORAD است. نوراد مخفف فرماندهي عالي دفاع هوافضايي آمريکاي شمالي است. نوراد، که مرکز آن در کوه هاي شيان در کُلُرادو است، وظيفه دارد هر هواپيما يا موشک که در آسمان آمريکاي شمالي شامل کانادا، آمريکا، مکزيک و اقيانوس هاي اطلس شمالي و آرام شمالي به پرواز در آيد و براي آمريکا خطرناک باشد را با استفاده از ماهواره هاي کنترل کننده و سيستم راداري و موشکي دفاع هوايي برد بلند، و هواپيماهاي مجهز، ره گيري و منهدم نمايد.
شمال شرقي آمريکا، با وجود نيويورک و واشنگتن دي سي، محل تمرکز سياسي دولت آمريکا و سازمان ملل است. واقعاً نوراد اين قدر ضعيف است که هر کسي مي تواند هواپيمايي را ربوده، در آسمان آمريکا به مدت ده ها دقيقه پرسه بزند و سپس انتخاب کند که بر فراز نيويورک از سمت راست به برج هاي دوقلو بزند يا از سمت چپ؟! نوراد سازماندهي شده است تا در يک جنگ اتمي و موشکي عليه آمريکا، موشک ها را در فضا و هوا منهدم کند. ثقل پروژه ي جنگ ستارگانِ ريگان براي امنيت آمريکا در برابر هجوم هسته اي شوروي، سازمان نوراد بود. پس پذيرفته نيست که با وجود نوراد، گروهي هم چون القاعده بتواند به راحتي چهار هواپيما را ربوده و برج هاي نيويورک را منهدم کند و تنها يکي از آن ها توسط دفاع هوايي آمريکا مورد حمله واقع شود.

5- ابهام پنجم، وجود آسمان آزاد براي مانور هوايي DIA بوده است. DIA سازمان مشابه CIA است با اين تفاوت که در حوزه ي اطلاعات نظامي فعاليت مي کند. آژانس اطلاعات دفاعي آمريکا يک تمرين و مانور هوايي هماهنگ شده براي روز يازدهم سپتامبر داشته است. براي اين منظور، مبتني بر پروتکل هاي ايمني هوايي جهاني، طبق هماهنگي هاي قبلي، آسمان منطقه ي مانور براي پرواز هواپيماهاي در حال تمرين باز است. در چنين شرايطي، دو هواپيما وارد محدوده ي مانور در آسمان نيويورک شده و خود را به برج ها مي کوبند. آيا اين مشکوک نيست؟!

6- ابهام ششم، نوع فروريزي برج هاي دوقلو در نيويورک است. شيوه ي انهدام و فروريزي آن ها بسيار مشکوک است و بسياري از متخصصين تخريب و مهندسي رزمي، آن را باورپذير نمي دانند.

7- ابهام هفتم، مسأله ي حمله به ساختمان پنتاگون در واشنگتن است که آن نيز کاملا مشکوک است. آن چه با پنتاگون برخورد کرد، همان هواپيماي ربوده شده بود يا هواپيماي ديگري؟! يا حتي موشک و يا شيئ ديگر؟!
البته به اين فهرست، مي توان موارد ديگري را اضافه نمود. لذا شک قريب به يقين اين است که آمريکا از اين واقعه آگاه بوده است و اگر انجام آن را تسهيل نکرده، حداقل اين که با اغماض برخورد نموده تا اين واقعه رخ دهد. فراموش نکنيد که بسياري از افراد در اين برج ها آن روز در سر کار خود حاضر نشده بودند، به ويژه کارکنان يهودي. يعني اگر اين برج ها با ظرفيت عادي کارکنان خود مواجه بودند، تلفات 3000 نفري آن چند برابر مي شد.

•چگونه ممکن است هيأت حاکمه کشوري بپذيرد و اجازه دهد که در کشورش چنين اتفاقي رخ دهد؟!

عباسي : منطق خودزني، منطق پيچيده اي نيست. تاريخ استراتژيک غرب مملو از وقايعي است که در آن ها اغماض و چشم پوشي براي رخ دادن يک واقعه و سپس واکنش دل خواه نسبت به آن رقم خورده است. يک نکته را بايد روشن کنم. غرب وقتي مايل است در موضوعي استراتژيک مانند جنگ وارد شود، براي خود دعوت نامه مي فرستد. يعني افکار عمومي را قانع مي کند که بايد وارد درگيري و منازعه شود. براي اقناع افکار عمومي، اقدام به بهانه جويي از دشمن خود مي کند. تاريخ اين موضوع بهانه جويي استراتژيک به ايلياد و اوديسه ي هومر برمي گردد. هِلِن، همسر مِنِلاس برادر آگامِمنون شاه يونانيان توسط پاريس، که همراه برادرش هکتور به دربار آگاممنون آمده اند، روانه ي شهر تروا مي شود. پاريس و هکتور فرزندان شاه تروا بودند، شهري که در جنوب غرب ترکيه ي کنوني قرار داشته است.
اين موضوع براي دربار يونانيان به مسأله اي حيثيتي تبديل شده و آگاممنون به تروا لشکرکشي مي کند و تروا را فتح کرده و انتقام مي گيرد. يعني گريختن هلن همراه پاريس به تروا، بهانه ي جنگ تروا شد. در مواردي چون آغاز جنگ جهاني يکم (بهانه ي ترور ولي عهد اتريش در سارايوو) و در جنگ جهاني دوم (به بهانه ي نزاع آلمان ها با لهستاني ها بر سر موضوعي ساده، يا چگونگي ورود آمريکا به جنگ دوم جهاني عليه ژاپن با اغماض نسبت به آگاهي از حمله ي ژاپني ها به بندر پرل هاربر در هاوايي) يا در حمله به عراق (به بهانه ي وجود سلاح هسته اي در اين کشور) موضوع بهانه جويي، و سپس اقناع عمومي نسبت به آن بهانه، و آن گاه اغماض نسبت به وقوع حادثه ي مزبور و در نهايت درگيرشدن در جنگي که از ابتدا براي مداخله درآن آماده بوده است، خودنمايي مي کند. فراموش نکنيد که در هفت سال اخير، بهانه ي تلاش ايران براي دست يابي به سلاح هسته اي را دست آويزي براي تهديد و تحريم جمهوري اسلامي قرار داده و هزاران بار از وجود طرح حمله به ايران به خاطر فعاليت هاي هسته اي خبر داده اند. در سال 2001 نيز دولت بوشِ پسر که تازه نفس بود و سال نخست حکم راني خود را مي گذراند، با وجود نومحافظه کاران تندرو در کاخ سفيد، آماده ي لشکرکشي به جهان اسلام بود و تنها نيازمند يک بهانه ي اقناعي براي حمله. واقعه ي يازده سپتامبر 2001، دقيقا همان بهانه ي اقناعي مورد نظر دولت بوش محسوب مي شد.

•جامعه  آمريکا، از نظر اداري، جزو جوامع امنيت پايه محسوب مي شود. چگونه يک جامعه  امنيت محور، که شانزده نهاد اطلاعاتي گسترده دارد، در ادامه بهانه اقناعي، خودزني را براي مردم خود توجيه مي کند؟!

عباسي: يک نمونه را مثال مي زنم. در ماه هاي اخير يک فيلم سينمايي در آمريکا ساخته شده است به نام Salt. در اين فيلم، روسيه، گروهي جاسوس حرفه اي را به درون هيأت حاکمه ي آمريکا نفوذ داده است. اين افراد، با صحنه سازي، رئيس جمهور روسيه را در سفر به آمريکا ترور مي کنند که مجروح مي شود. نماي بيروني آن اقدام، اين مي شود که روسيه، براي واکنش به اين ترور، به نيروهاي نظامي خود آماده-باش مي دهد. يک جنگ جهاني هسته اي اجتناب ناپذير مي نمايد. جاسوسان نفوذي روسيه در کاخ سفيد، اقداماتي را صورت مي دهند تا رئيس جمهور آمريکا آماده ي جنگ هسته اي شود، سپس آن ها موشک ها را به سمت دو شهر تهران و مکه هدف گيري مي کنند. جاسوس روس مي گويد با حمله به تهران و مکه، بيش از نه ميليون نفر کشته مي شوند و آمريکا زير فشار رواني حاصل از خشم يک ميليارد مسلمان قرار مي-گيرد. هنگامي که نقشه ي خود را بازگو مي کند، رئيس جمهور آمريکا و اطرافيانش را کشته است و سپس شليک موشک ها را آغاز مي کند. البته در نهايت يک منجي و قهرمان زن از راه رسيده و برابر تعبيري که در فيلم آمده، جهان را نجات مي دهد.
با وجود چنين دستگاه تبليغاتي صريح و تأثيرگذاري، قانع کردن و توجيه مردم آمريکا و جهان اقدام پيچيده اي براي توجيه خودزني نيست. يادآوري مي کنم که مکتب امنيتي آمريکا به عنوان يک جامعه ي امنيت محور، مکتب اُپورتونيستي يا اصالت فرصت است. دکترين اين مکتب امنيتي آن است که تهديد را به وجود بياور و آن را تبديل به فرصت کن. لذا مي گويند اگر بربرها نيستند، شما آن ها را به وجود آوريد، و سپس از عمل آن ها بهانه را شکل دهيد.

•پرسشي که پيش مي آيد اين است که از اين بهانه جويي حاصل از يازده سپتامبر غرب و آمريکا به دنبال چه بودند؟

عباسي: جيمز وولسي و اليوت کوهن و جيمز بلک ول و ديگران گفتند که با 22 کشور تعيين تکليف مي کنند. معتقد بودند که کشورهايي چون مصر، عربستان، عراق، سوريه، ايران و ترکيه بايد تجزيه شوند و به کشورهايي کوچک تبديل گردند. پس از آن، طرح رفرم در خاورميانه ي بزرگ مطرح شد. عراق و افغانستان اشغال شدند. بهانه جويي در لبنان با ترور رفيق حريري، انزواي سوريه را در جهان عرب جست و جو مي-کرد. بهانه جويي در پرونده ي هسته اي، هم چنان به دنبال انزواي ايران در جهان است. البته آن چه کاندوليزا رايس پروژه ي رفرم در خاورميانه ي بزرگ خواند از سوي پيرهاي جمهوري خواهان به ويژه از سوي برنت اسکوکرافت و کيسينجر با ترديد مواجه شد. ناکامي نظامي در افغانستان و عراق، ناکامي سياسي- اقتصادي عليه ايران، و ناکامي در نبرد 34 روزه لبنان و 22 روزه ي غزه و هم چنين ناکامي در قضاياي سرکوب شيعيان يمن يا کودتاي مخملي ژوئن 2009 در ايران، همه حکايت از شکست پروژه ي خاورميانه ي بزرگ داشت.

•پس از يازده سپتامبر 2001 شعار آمريکا مبارزه ي جهاني با تروريسم بود. اين شعار چه جايگاهي در پروژه  آمريکايي رفرم در خاورميانه ي بزرگ داشت؟

عباسي:ستراتژي غرب اين بود که به بهانه ي مبارزه با تروريسم، با بهانه جويي به کشورهاي هدف حمله کرده و سپس در آن کشورها، ارزش هاي آمريکايي را حاکم کند. اين استراتژي پروژه ي رفرم در خاورميانه بود. اساساً مفهوم رفرم در خاورميانه، در اين است که مردم کشورهاي مسلمان اين منطقه، چهار انگاره ي آمريکايي را جايگزين باورها و داشته هاي خود نمايند: ليبراليسم، دموکراسي ليبرال، جامعه ي مدني، و اعلاميه ي حقوق بشر. تحميل اين چهار انگاره در قالب سبک زندگي آمريکايي، از طريق قدرت سخت-افزاري و نظامي به کشورهاي منطقه، پس از يازده سپتامبر آغاز شد که هنوز اين تحميل سخت افزاري ادامه دارد اما با ناکامي مواجه شده است. در سال هاي اخير آنان تمام توان نرم افزاري خود را نيز چاشني آن نموده اند اما به نتيجه نرسيده اند. در واقع امروز بر همگان آشکار شده است که جنگ آمريکا با تروريسم شکست خورده است و خشونت ها در جهان نسبت به قبل از يازده سپتامبر بيشتر شده است. آمريکاي 2010 از آمريکاي 2001 ضعيف تر، و القاعده ي 2010 از القاعده ي 2001 قوي تر شده است.
هم چنين پروژه ي رفرم در خاورميانه ي بزرگ نيز شکست خورده است. در عراق و افغانستان خبري از ليبرال دموکراسي آمريکا نيست. حقوق بشر و جامعه ي مدني آمريکايي، در اين کشورها مجموعه اي از واگويه هاي شبه روشنفکري شناخته مي شوند که خريدار عمومي ندارند. اين پروژه در ايران نيز تا مرحله ي کودتا پيش رفت و غرب گرايان با تحمل شکست سختي به بنگاه ها و نهادهاي تصميم سازي و رسانه اي آمريکا و انگليس گريختند. در ايران نيز ليبرال دموکراسي، جامعه ي مدني و حقوق بشر آمريکايي، صرفا مباحثي در حوزه ي روشنفکري کافه نشين تلقي مي شود که هيچ نسبتي با مناسبات جامعه ندارد. در واقع عملاً پروژه ي رفرم در خاورميانه شکست خورده است و مدل آمريکايي رفرم، اهميت و شايستگي خود را براي اقناع ملت هاي مسلمان، روز به روز بيشتر از دست مي دهد.

•در خصوص شکست جنگ با تروريسم، غير از گسترش و شيوع خشونت در جهان چه انگاره ي اثباتي ديگري مي توان براي اين ادعاي شکست برشمرد؟

عباسي: ابتدا اين که مقوله ي تروريسم ديگر در کنش خشونت بار چريکي خلاصه نمي شود. امروز تروريسم به صورت ماهوي در حوزه هايي چون مدياتروريسم، سايبرتروريسم، آگروتروريسم، نارکوتروريسم، اکانوتروريسم، لينگوتروريسم، تکنوتروريسم، ساينتوتروريسم و ... بسط يافته است. لذا جنگ با تروريسم نه تنها در مواجهه با تروريسم چريکي ناموفق بوده است، بلکه موجب گسترش دامنه ي آن به حوزه هاي ناشناخته، مبهم و نويني شده است که بشر براي مواجهه در آن ميدان ها هيچ تجربه اي ندارد.
نکته ي دوم که بسيار مهم و اساسي است و جلوه ي واقعي شکست جنگ غرب به ويژه آمريکا با تروريسم است، مسأله ي ابتلاي جامعه ي اروپا و آمريکا، به سندرم استکهلم است.

•سندرم استکهلم؟!

عباسي: بله! شأن اين عنوان در روان شناسي استراتژيک در بخش روان شناسي تروريسم، از يک واقعه ي تروريستي در استکهلم پايتخت کشور سوئد گرفته شده است. در آگوست 1973 در يک بانک در استکهلم سوئد يک عمليات سرقت رخ داد که به دلايلي منجر به گروگان گيري شد. سارقان، تعدادي از مشتريان و کارکنان بانک را گروگان گرفتند. در طول مدت گروگان گيري، به مرور عده اي از گروگان ها، نسبت به سارقان گروگان گير، احساس متفاوتي پيدا کردند، احساسي که به جاي تنفر و ترس، آميزه اي بود از ترحّم و محبت. چند سال بعد، مطالعه اين پديده توسط روان شناسان و جامعه شناسان غربي، منتج به توليد مفهوم سندرم استکهلم Stockholm Syndrome گرديد.
سپس در علوم سياسي، علوم نظامي و علوم استراتژيک، در بخش روان شناسي استراتژيک و جامعه شناسي استراتژيک، از سندرم استکهلم به عنوان يک دکترين کارآمد بهره گيري شد. مبتني بر اين دکترين، اگر اقدام تروريستي يا تجاوز به يک سرزمين ديگر، با درايت و هوشمندي اجرا و مديريت شود، مردم و سرزمين مورد هجوم به مرور به متجاوز خود علاقه مند شده و روي خوش نشان مي دهند و خشونت او را ناديده مي گيرند. به همين منظور سيل فيلم ها و کتاب هاي مربوط به آن دسته وقايع تاريخي که در آن متجاوز با محبت فرد يا جامعه ي مورد ستم و تجاوز مواجه شده، روانه ي بازار شد. اکنون در انيميشن ها و بازي هاي رايانه اي، سريال ها و فيلم هاي سينمايي آمريکايي، اين يک خط ثابت است.
در فيلم «تروي» پس از حمله به شهر تروا، آشيل قهرمان يوناني، دختري تروايي را هم چون کنيز و برده ي خود، تصاحب مي کند. اما در ادامه ي داستان، همه ي وقايع حکايت از علاقه و عشق دختر اسيرشده ي تروايي به آشيل دارد. در جريان تصرف سرزمين آمريکاي شمالي و کانادا از سوي انگليسي ها، يک دختر سرخ پوست بومي به نام پوکاهانتس، نامزد خود را ترک کرد و با يک جوان متجاوز انگليسي رفت. در 20 سال اخير، سواي از فيلم سينمايي انيميشن پوکاهانتس که در گستره اي جهاني توزيع شد، در سال هاي اخير سريال انيميشن پوکاهانتس نيز با روايتي صريح تر و پيچيده تر ساخته و عرضه شده است و در شبکه هاي تلويزيوني کشورهاي عربي از مراکش تا خاورميانه به طور مکرر پخش شده و هم اکنون نيز مي شود. پيام نمونه هايي چون ماجراي پوکاهانتس توجيه و تربيت نسل هاي بعدي براي پذيرش تجاوز و ستم از سوي قدرت هاي برون تمدني است. يعني ساکنان سرزمين-هاي غيرغربي به جاي داشتن نفرت و ترس از اشغال و تجاوز، به ايجاد محبت و شيفتگي به متجاوز اهتمام بورزند. موزه ي پوکاهانتس در آمريکا، در کانون تبليغات توريستي براي گردشگران کشورهاي اسلامي قرار دارد.

•سندرم استکهلم چه جايگاهي در پيامدهاي واقعه ي يازده سپتامبر و سپس جنگ با تروريسم از سوي غرب دارد؟

عباسي: پرسش زيبايي است. گروه هاي معترض آمريکايي، به ويژه جوانان و دانشجويان معترض، در دوران جنگ سرد و پس از آن، از 1960 تا 2005، مارکسيسم، و به ويژه چهره ي اسطوره اي آن، يعني ارنستو چه گوارا را عمده ترين آلترناتيو سياسي اعتراضي و مهم ترين نيروي الهام بخش در برابر ليبراليسم و سرمايه داري، مي ديدند. همواره در فرهنگ عامه ي آمريکايي، وجود تصاوير و کليشه هاي دو رنگ سرخ و سياه چه گوارا بر تي شرت هاي جوانان، و اتاق هاي نوجوانان و جوانان آمريکايي، به عنوان موضعي اعتراضي، جايگاه انکارناپذيري داشته است.
در دوره ي نخستِ حکومت ريگان بر آمريکا، جرج شولتز، در يک سخنراني، به اين وضع اعتراض کرد و خواستار بازتوليد الگوهاي فرهنگي الهام بخش، نه تنها براي جوانان آمريکايي، که براي همه ي جوانان معترض جهان که با الهام از چه گوارا و ديگران به امپرياليسم ستيزي مي پرداختند، شد. اين مطالبه و سپس تکاپوي هاليوود، در نهايت به توليد فرهنگ ماچوئيسم انجاميد. رامبو، راکي، ترميناتور، شواردزنگر و ... از اين نمونه ها بودند که الگوي اعتراضي الهام بخش تلقي مي شدند.
پس از واقعه ي يازده سپتامبر 2001، نمايش هزاران باره ي برخورد هواپيماها با برج هاي دوقلو، هزاران بار ابهت و آسيب ناپذيري آمريکا را در چشم مخاطبان جهاني اين تصاوير فرو ريخت. بيش از همه، اين مردم آمريکا بودند که اين آسيب پذيري را باور کردند. واقعيت اين بود که هر چه زمان مي گذشت، ديگر ابهت و عظمت آمريکاي مقتدر دوران قبل از يازده سپتامبر 2001 قابل بازسازي نبود. فروريختن برج ها، فروريختن تمدن آمريکايي، ارزش هاي آمريکايي و سبک زندگي آمريکايي بود. پس از يک دوره ي چهار ساله ي بهت حاصل از شوک يازده سپتامبر (و اشغال افغانستان و عراق) به مرور رگه هايي از سندرم استکهلم در ميان مردم غرب به ويژه آمريکا، نسبت به آنچه تروريسم و بانيان آن ناميده مي شد بروز پيدا کرد. اين روند در سال هاي اخير عميقا تشديد شده است. برابر گزارش ها و ارزيابي هاي اخير، گروه هاي اعتراضي جوانان در آمريکا، بدون شناخت کاملي از تفکر سلفي و ايدئولوژي طالبانيسم، گرايش و علاقه ي خود را به القاعده بروز مي دهند. در واقع دستگاه عظيم تبليغاتي غرب که در رسانه ها و در سينما، تلاش نمود مردم غرب را از القاعده بترساند بدون اين که بتواند يا بخواهد که بن لادن را دستگير کند، موجب شد که به نتيجه ي معکوسي برسد. فرونشستن ناتو در باتلاق افغانستان، و آغاز فرار آمريکا از عراق، شکست ناپذيري گروه هاي تروريستي همچون القاعده را در ذهن غربيان (که هر روز در کشورهاي گوناگون آمريکايي و اروپايي تابوت سربازان کشته شده ي خود در افغانستان و عراق را حمل و دفن مي کنند) به يک واقعيت کتمان ناپذير تبديل کرده است.
در تبليغات غرب، القاعده در بخش تروريسم بدون مرز، حماس در بخش تروريسم درون مرزي غزه، و حزب الله در بخش تروريسم درون مرزي لبنان، به جهان معرفي مي شوند. اما مخاطبان اين تبليغات، القاعده را شکست ناپذير مي دانند، لذا او را محق مي شناسند. اين مخاطبان، حماس را در درون مرزهاي غزه، برخاسته از متن مردم و حامي ملت مظلوم غزه مي شناسند. حماس که با عقلانيت سياسي، به حکومت-داري تحت فشار خردکننده ي قدرت هاي خارجي ادامه مي دهد آن قدر براي مردم غرب حائز اهميت است که با آميزه اي از حس احترام به دليل مقاومت بي نظير، و حس ترحم و ياري به دليل مظلوم واقع شدن حماس و مردم غزه، در چند مرحله، کشتي هاي امدادرساني را براي شکستن محاصره اي که صهيونيست ها با ادعاي مهار تروريسم حماس بر غزه تحميل کرده اند، روانه ي سواحل جنوب شرق مديترانه نموده اند.
يعني مخاطبان تبليغات ضدتروريستي غرب، حماس را تروريست نمي شناسند، بلکه او را قابل احترام و ترحم و ياري مي دانند و اين تاثير سندرم استکهلم در ماجراي حماس است. مخاطبان تبليغات ضدتروريستي در غرب، همواره شنيده اند که حزب الله لبنان تروريست است. اما مقاومت استثنايي حزب الله و پيروزي او بر صهيونيست ها، توأم با رفتار عقلاني سياسي در سطح کشور لبنان، منجر به ايجاد حس احترام و محبت نسبت به اين گروه دردل مخاطبان تبليغات مزبور شده است. عظمت چشم پرکن حزب الله، موجب نگراني سايکواستراتژيست هاي غربي در خصوص سندرم استکهلم در اين حوزه شده است. مخاطبان تبليغات ضدتروريسم در غرب در دهه ي گذشته تحت شديدترين بمباران تبليغاتي براي پذيرش اين نکته بوده اند که ايران حامي تروريسم است. اما حماس و حزب الله که مصداق هاي حمايت ايران از تروريسم هستند، به گونه اي در دل مردم جهان و غرب جاي پيدا نموده اند که همگان اکنون خود را حامي حماس و حزب الله، يعني حامي تروريسم مورد ادعاي غرب مي شناسند. به اين دليل است که مقوله ي حمايت ايران از تروريسم براي افکار عمومي جهان روز به روز بيشتر رنگ مي بازد. سمپاتي و همراهي با اراده ي مردم ايران در حق دست يابي به تکنولوژي صلح آميز هسته اي، در سطح افکار عمومي جهان به گونه اي بود که غرب نتوانست يک ائتلاف از افکار عمومي جهاني عليه برنامه ي هسته اي ايرانه به وجود آورد، زيرا مخاطبان تبليغات ضدتروريستي در جهان به اين باور نرسيدند که ايران با وجود عقلانيت سياسي حاکم و رفتار قاعده مند و احترام آميز جهاني نه تنها به دنبال سلاح هسته اي نيست که حتي اگر باشد نيز براي جهان خطري محسوب نمي شود. اين موارد معناي استراتژيک سندرم استکهلم را در پيامدهاي منفي جنگ با تروريسم براي غرب مي نماياند.
غرب، به گروه هاي تروريستي هم سو با خود، مانند گروه رجوي، گروه ريگي معدوم، گروه پژاک و ... کمک هاي آموزشي، مالي، تسليحاتي و تبليغاتي نموده و از جنايت هاي آن ها حمايت مي کند. اين از چشم جهانيان مکتوم نمي ماند. لذا سندرم استکهلم همان حس هم دردي و هم ياري با آسيب ديدگان حاصل از اقدامات تروريستي اين گروه ها در ميان مردم غرب است.
از اين منظر، جنگ غرب با تروريسم شکست خورده است، زيرا تعريف او از تروريسم واقع بينانه نبوده است. پيامدهاي مهم اين شکست يکي شيوع تروريسم در جهان و ديگري پيدايش و تعميق سندرم استکهلم به ويژه در ميان مردم آمريکا و بعضاً اروپاست.

•نسبت جنگ در عراق و افغانستان، با جنگ عليه تروريسم چيست؟ آيا شکست جنگ با تروريسم را مي توان شکست جنگ عراق و افغانستان ناميد؟

عباسي: بله، دقيقا! ابتدا اين که اشغال افغانستان، اشغال عراق، حمله به لبنان در ماجراي نبرد 34 روزه، حمله به غزه در ماجراي نبرد 22 روزه، حمله به گروه الحوثي در يمن و ... همه تحت عنوان جنگ عليه تروريسم اجرا شده است. پس پيروزي يا شکست در اين ميدان هاست که پيروزي يا شکست در جنگ عليه تروريسم را نمايان مي سازد. در اينجا ضروري است که تلقي عوامانه ي رايج از مفهوم جنگ را کنار زده و مبتني بر دانش نظامي روند آن را به گونه اي تخصصي بازشناسي کرد.
جنگ، براي نيروهاي مهاجم، پنج مرحله دارد: سرپل گيري، پاک سازي و گسترش تا الحاق سرپل ها، تصرف، تعاقب، و تثبيت.
روند جنگ مبتني بر اين پنج مرحله، مانند شکل گيري جنين، و سپس تولد آن است. اگر جنين به طور کامل شکل نگيرد و ناقص باشد به تعبير پزشکان مربوطه دچار مرگ پاپيروسي مي شود. جنگ نيز دچار مرگ پاپيروسي مي شود، به اين معنا که اگر هر پنج مرحله ي آن به طور کامل اجرا نشود، پيروزي در آن که حکم تولد جنين را دارد، محقق نمي شود. غرب در هيچ يک از پنج جنگ افغانستان، عراق، لبنان، فلسطين و يمن، موفق به رسيدن به مرحله ي پنجم نشد، لذا به طور کامل شکست او در جنگ با تروريسم مورد ادعاي خود، ريشه در عدم موفقيت در اين پنج مرحله ي جنگ دارد.

•جنگ در افغانستان در کدام مرحله از مراحل پنج گانه ي مزبور است؟

عباسي: نيروهاي آمريکا و ناتو، در سال 1380 از جنوب، شرق و شمال افغانستان وارد شده و چند سرپل زميني و هوايي را گرفته و سپس تا مرحله ي الحاق آن ها گسترش نيرويي يافتند. مرحله ي سوم که تصرف است، خيلي طول کشيده و هنوز کاملا محقق نشده، يعني هنوز مناطقي از افغانستان در اختيار نيروهاي طالبان و القاعده است. چون مرحله ي سوم مدت زمان زيادي طول کشيده است، لذا نيروهاي ناتو و آمريکا هم زمان با مرحله ي سوم مجبور به انجام عمليات مرحله ي چهارم يعني تعاقب نيروهاي طالبان شده اند. توقف نيروهاي آمريکا و ناتو در مرحله ي سوم و چهارم اکنون به هشتمين سال خود وارد شده است. اين وضعيت در ويتنام نيز براي آمريکا پديد آمد. يعني با وجود دولت آمريکايي نِگُوين ديِن ديِم در سايگون، ارتش آمريکا نتوانست مرحله ي سوم جنگ يعني تصرف کامل را قبل از ورود به مرحله ي چهارم يعني تعاقب چريک هاي ويت کنگ انجام دهد. در نتيجه در کشمکش بين مرحله ي سوم و چهارم مجبور به ترک ويتنام شد. بن بست استراتژيک جنگ افغانستان در عدم موفقيت طرح هاي نظامي نيروهاي اشغال گر ناتو در تصرف کامل و سپس اجراي کامل عمليات تعاقب تا پاک سازي و سرکوب نهايي معارضين در مرحله ي چهارم است.

•وضعيت نيروهاي غربي در اشغال عراق بهتر از افغانستان به نظر مي رسد. جنگ عراق در چه مرحله اي از مراحل پنج گانه است؟

عباسي: عراق نيز در وضعيت مرگ پاپيروسي جنين است. در واقع جنگ عراق مبتني بر فلسفه ي نظامي، يک جنگ ناقص محسوب مي شود. نيروهاي آمريکا با پشتيباني نيروهاي 24 کشور از جمله انگليس، استراليا، ژاپن، کره ي جنوبي، دانمارک، اکراين، ايتاليا، اسپانيا و ... يازده سرپل هوايي و زميني و دريايي را در عراق گشودند. با گسترش اين سرپل ها به سوي يک ديگر، الحاق صورت گرفت. پس از آن، مرحله ي سوم يعني تصرف کامل شد. بلافاصله مرحله ي چهارم يعني عمليات تعاقب را صورت دادند. در اين مرحله، 55 چهره-ي اصلي حکومت بعث عراق يعني صدام و عزت ابراهيم و طه ياسين رمضان و ... را دستگير نمودند. اما به سرعت نبردگاه عراق تبديل به صحنه ي تاخت و تاز نيروهاي معارض ناشناخته اي چون سلفي ها و القاعده شد.
 در نتيجه مرحله ي چهارم يعني تعاقب و سرکوب نيروهاي معارض آغاز شد و تاکنون استمرار داشته و هم چنان ادامه دارد. الگوي مورد نظر آمريکا در حمله به عراق و افغانستان، دو کشور ژاپن و آلمان بود. آمريکا در جنگ دوم جهاني، دو پيروزي نظامي کامل داشت که در آن ها موفق به اشغال آلمان غربي و ژاپن، تصرف کامل، تعاقب سريع و سپس تثبيت ليبرال دموکراسي مورد نظر خود در آن دو کشور گرديد. اين اتفاق در افغانستان و عراق نيفتاد. تشکيل شتاب زده ي دولت در افغانستان و عراق، قبل از تثبيت کامل صحنه ي جنگ، بسترساز وضعيت پاپيروسي جنين جنگ در اين دو کشور بوده است. اکنون نيز با خروج زودهنگام نيروها از عراق، آمريکايي ها اين جنگ را به مرحله ي پنجم يعني تثبيت نرساندند. در هفته ي دوم آغاز اشغال عراق، رامسفلد وزير دفاع دولت بوش مدعي شد که با 50 ميليارد دلار جنگ را به پايان مي رسانند، اما هزينه ي رسمي اشغال عراق تاکنون از مرز 1200 ميليارد دلار گذشته است که چهار برابر بيشتر از هزينه ي جنگ ويتنام و يک سوم کل هزينه ي جنگ جهاني دوم است. در واقع اکنون اشغال عراق به دومين جنگ گران قيمت تاريخ نظامي جهان، پس از جنگ پرهزينه ي دوم جهاني تبديل شده است. تلفات مردم عراق در هفت سال اخير به بهانه ي واهي وجود سلاح هسته اي در آن کشور و مبارزه با تروريسم از مرز يک ميليون و ششصد هزار تن گذشته است که اين رقم از تلفات مردم ويتنام يک صد هزار نفر بيشتر است.
اکنون شمار ميليوني زنان بدون سرپرست و شمار چند ميليوني کودکاني که والدين خود را در خشونت هاي پس از اشغال عراق از دست داده اند، وضعيت اجتماعي اين کشور را چنان بغرنج نموده که ترميم آن به دو يا سه نسل و حدود نيم قرن زمان نياز دارد. با اين هزينه و تلفات سنگين، نه خبري از حقوق بشر و جامعه ي مدني است، و نه مي توان سراغ ليبرال دموکراسي را در عراق گرفت. لذا جنگ آمريکا و غرب در عراق عملاً شکست خورده و در تاريخ نظامي جهان در دسته بندي جنگ هاي ناقص که به مرحله ي تثبيت نرسيد و هم چنين جنين مرده اي متولد شد قرار مي گيرد. تنها امتياز جنگ عراق نسبت به جنگ ويتنام براي آمريکا، تلفات محدود نيروهاي آمريکايي است با پنج هزار کشته، يک-دهم تلفات نيروهاي خود در ويتنام محسوب مي شود. البته بخشي از اين تلفات را 23 کشور ديگر که در عراق نيرو داشته اند متحمل شده اند که بايد به تعداد کشته هاي آمريکا اضافه شوند.
آمريکا نياز به ترميم چهره ي خود از يک سو، و ترميم وجهه ي شعارهاي غرب از سوي ديگر در سطح مردم منطقه دارد. ديپلماسي عمومي آن کشور تلاش گسترده اي براي اين ترميم وجهه صورت مي دهد. اما مواردي چون طرح قرآن سوزي، تمام اين تلاش ها را نقش بر آب مي سازد. اکنون اگر ده ها ميليارد دلار بودجه و ده سال وقت براي خنثي کردن اين تخريب وجهه اي که کشيش افراطي آمريکايي رقم زد هزينه شود، آمريکا نخواهد توانست موضع و وجهه ي خود را در جنگ کنوني ترميم کند. آنگلا مرکل با اهداي جايزه به کاريکاتوريست دانمارکي که به پيامبر اعظم(ص) توهين کرده بود، ضربه اي عميق به وجهه ي آلمان نزد مسلمانان جهان زد که براي ديپلماسي عمومي آلمان ترميم آن امکان پذير نيست. در عصر جنگ نرم، که موضوع تصرف قلب ها و ذهن ها مطرح است، طرح ريزي جنگي غرب در جهان اسلام دچار تناقض است، يعني هم تلاش مي شود قلب و ذهن مسلمانان از طريق سينما و رسانه ها تسخير شود، و هم با مواردي که بر شمرده شد سعي مي کنند نفرت و ترديد را در قلب و ذهن مسلمانان عليه غرب تعميق بخشند. لذا آن چه مشهود است اين که هيچ عقلانيت استرتژيکي، پشت اين طرح ريزي هاي نظامي- امنيتي، فرهنگي غرب عليه جهان اسلام به چشم نمي خورد.
روي کرد غرب امانيست در اسلام ستيزي، مبين تعميق ايدئولوژي نئوپاگانيسم است. درست است که همه ي پاگانيست ها، امانيست محسوب نمي شوند، اما همه ي امانيست ها، پاگانيست هستند.

•آيا اشکالات در تصميم سازي هاي استراتژيک غرب نسبت به جهان اسلام، قبلا هشدار داده شده است؟

عباسي: بله! فقط در يک نمونه، از يازده سپتامبر در سال 1380 به مدت چهار سال بيش از دوازده هزار دقيقه تحليل زنده ي تلويزيوني در شبکه هاي خارجي و داخلي براي هشدار نسبت به اين انحرافات در تصميم-سازي استراتژيک ارائه کرديم (http://www.kolbekeramat.ir/File/Kankash%20List.pdf) اما ظاهرا وضعيت صحنه، شامل اين روايت شده است که امام معصوم(ع) فرمودند خدا دشمنان ما را از احمق ها آفريده است.

•آينده ي جنگ غرب با تروريسم را چگونه مي بينيد؟

عباسي: خميني کبير(ره) يک معرفي دقيق از آمريکا صورت داد. او در جايي گفت که «آمريکا، تروريست بالذات است.» پرسش شما را با اين پرسش کامل مي کنم که چگونه کشوري که ذاتا تروريست است و با رويه اي تروريستي سرزمين سرخ پوست ها را اشغال نموده و اساس شکل گيري آن بر تروريسم است مي-تواند در رأس تمدني غارت گر مانند تمدن غرب مدعي مبارزه با تروريسم باشد؟! لذا پرسش صحيح تر اين است که آينده ي تروريست بالذات را چگونه ارزيابي مي کنيد! من پاسخ اين پرسش را به اهل نظر و صاحبان بصيرت واگذار مي کنم.

مشرق: با تشکر از شما که اين فرصت را در اختيار خوانندگان مشرق گذاشتيد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • F US ۱۸:۴۰ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۱
    0 0
    سلام میشه اصل مقاله ای رو ک استفاده کردید و واسم بفرستید؟ مطالب خوب بودن اما برای اینک ازشون استفاده کنم ب منبع یا مقاله موثق تری نیاز دارم.

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس