مهدی گفت : طاهره جان! اگر من روزی شهید بشوم، چیکار می‌کنی؟ خواستند مصاحبه کنن چه می گویی؟ ته دلم لرزید. گفت : بالاترین درجه این است که به شما میگویند همسر شهید.

سرویس جهاد و مقاومت مشرق -  چه کسی می داند جنگ چیست؟ چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟ چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هرجا، به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه می کند؟ دخترم چه شد؟ ما کجای این سوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم ؟ گلوله ای از لوله دوشکا شلیک می شود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوراخ کرده و گذر می کند، حالا معلوم نمایید سرکجا افتاده است؟ کدام گریبان پاره می شود؟ کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می ریزد؟ و کدام کدام...؟
 
جنگ، جنگ است، برای شیعیانی در آن طرف مرزها، حرامی ها نگاه چپ می خواستند به حرم عقیله بنی هاشم بیاندازند که غیور مردان ایرانی جلو نگاه و فکرهایشان را گرفتند. قاسم ، علی اکبر ، جعفر و عبدالله امام حسین ( علیه السلام) نیستند اما خود را می توانند شبیه‌شان کنند و از حریم عقیله بنی هاشم (علیه السلام) محافظت کنند. حتی اگر خونشان در این راه ریخته شود. مهدی خراسانی هم یکی از همین غیور مردان ایرانی است که فدای عقیله بنی هاشم (علیه السلام) شده است.
 
مهدی در ماه خرماپزان، گرمای مرداد ماه سال 60 در دامغان برای چند صباحی چشمانش به این دنیا باز شد. و چند خانه آن طرف تر طاهره در سرمای پر از سوز و برف بهمن ماه سال 60 در دامغان به دنیا آمد. مهدی و طاهره پسر دایی و دختر عمه بودند، کودکی خود را قدم به قدم غرق در بازی های کودکانه بزرگ شدند و به نوجوانی و جوانی با هم رسیدند. تا اینکه مهدی هم بازی دوران کودکی خود را برای یک عمر زندگی مشترک انتخاب کرد. زندگی شان را در کنار آقا علی بن موسی الرضا ( علیه السلام ) شروع کردند و همین آغاز زیبا برکت زندگی شان می شود. عمر زندگی شان به ده سال میرسد و امروز همسر شهید از این ده سال برای مخاطبان مشرق می گوید.
 
مدافع حرم دامغانی
 
10 سالی از ازدواجم با مهدی می‌گذرد، اگرچه 10 سال زندگی مشترک مهدی و همسرم بسیار کوتاه و زودگذر بود اما زندگی بسیار پرباری را در کنار هم طی کردیم. در این مدت آرامش را به معنای واقعی حس کردیم. ثمره زندگی مان دو فرزند است؛ امید هشت ساله و محمد سه ساله. مهدی علاقه خاصی به فرزندانش داشت. مهدی اما خانواده دوست، مهربان، شوخ طبع بود. که گاهی با خنده هایش دل من را با خودش می برد، گاهی دلم برای ذره ای از خنده هایش تنگ می شود. فردی بسیار متین، آرام و مسئولیت‌پذیر بود. در اوقات بیکاری‌، من و بچه‌ها را به تفریح و گشت‌وگذار می‌برد. زمانی که به خانه می‌آمد، در کارهای منزل کمکم می‌کرد. او برای خانواده‌اش احترام و اهمیت زیادی قائل بود. حرف‌ها و درد دل‌هایش را با من در میان می‌گذاشت و هیچ حرف نگفته و پنهانی در زندگی ما وجود نداشت.
 
شهید مهدی نه تنها یک همسر خوب بلکه یک رفیق و دوست خوب هم برای من بود. همیشه در تصمیم‌گیری‌ها با من مشورت می‌کرد. مهدی پشتیبان ولی فقیه و ارادت خاصی به ولی فقیه داشت و همیشه گوش به حرف حضرت آقا بود. از اینکه از پدر و مادرش دور بود احساس ناراحتی می‌کرد و می‌گفت نمی‌توانم آن طور که آنها بر گردن من حق دارند به آنها خدمت کنم، ولی با این حال از هیچ کمکی به پدر و مادرش کوتاهی نمی کرد. زندگی ما هم مثل همه زندگی های مشترک دیگر یک سری اختلافاتی وجود داشت. بالاخره دو نفر با دو دیدگاه و آرا و عقاید متفاوت در کنار هم زندگی می‌کنند و گاهی اختلاف جزئی پیش می‌آمد. اگر کوچکترین بحثی بین ما رخ می‌داد، مهدی من را به آرام می کرد و می‌گفت: ‌هیچ چیز دنیوی ارزش ندارد که به خاطر آن رابطه زیبا و عاشقانه ما با ناراحتی باشد. در حقیقت با آرامش مهدی من آرام می‌شدم و اختلاف نظرهای بسیار جزئی به صفا و صمیمیت تبدیل می‌شد.
 
مدافع حرم دامغانی
 
در این چند سال همیشه عشق به شهادت با همه وجودش گره خورده بود. می‌گفت: من لیاقت شهادت را ندارم و بزرگترین آرزویم این است که در دفاع از اسلام و دین و ایمانم سهمی به اندازه فداکردن جانم در این راه داشته باشم. با دیدن فیلم های شهدا یا عکس شهدا انگار به دنیایی دیگه می رفت. گاهی گریه می کرد و گاهی بغض. حسرت را در رفتار و نگاهش می خواندم. مهدی متفاوت بود با همه آدم هایی که در اطرافم دیده بودم. به طور مثال ؛ یک روز از سرکار آمدن سفره رو که انداختم یک دستمال سفید از جیبش در آورد. گفت : یک چیزی آوردم واسه شما. سه تا دونه برنج لای دستمال پیچونده یه دونه به من داد یه دونه به پسر بزرگم یه دونه هم به پسر کوچکم گفتن بخورید که آقا خیلی دوستون داشته تازه متوجه شده بودم که برنج نذری ،گفتم: چرا سه تا دونه گفت: تبرک می دادند من چهار تا دونه گرفتم یکی خودم خوردم سه تا هم واسه شما. گفتم: چقدر کم ، خندید گفت : ای بابا مهم نیت است خانم؛ کم و زیادش خبری نیست، نذر یعنی همین نه که بخوری سیر بشی. روزگار را سپری می کردیم و در این همسفری مان خداوند دو پسر به ما عنایت کرد. تا اینکه حرامی ها به حرم حضرت زینب ( سلام الله علیها ) می خواستند نزدیک شوند که مهدی هم مثل همه جوانان غیرتمند این مرز و بوم تصمیم گرفت راهی سفر عشق شود.
 
مدافع حرم دامغانی
 
فروردین 94، تازه از شهرستان برگشتیم، که با شادمانی یک روز از سر کار برگشت و گفت : یک خبر خوش، اگر آقا دعوت نامه مان را امضاء کرده باشد راهی آسمان هشتم هستیم. اما سفر این بار با همه مسافرت ها متفاوت بود، شادمانی همه وجود مهدی را گرفته بود. با شهید شنایی راهی شدیم. ما بعداز ظهر ها به حرم می رفتیم بعد از نماز و دعا می نشستیم توی صحن ها مهدی گاهی دعا می خواند، گاهی نصیحت، و گاهی به گنبد طلای آقا خیره می شد و آرام آرام اشک هایش سر می خورد از روی گونه هایش بر روی سنگ فرش‌ها.
 
چند روزی هنوز نگذشته بود که یک روز شهید شنایی بعد از نماز مغرب و عشاء به مهدی گفت: به من اطلاع دادند برگردیم، باید به ماموریت برویم. با قطار برگشتیم. در کوپه قطار مهدی و شهید شنایی پچ پچ در گوش هم حرف می زدند و گاهی قهقه هایشان گوش کوپه را پر می کرد. تعجب کردم، گفتم : چه خبر است به ما هم بگویید با هم بخندیم، مهدی گفت : طاهر جان اگر من روزی شهید بشم چیکار می کنی؟ خواستن مصاحبه کنن چه می گویی؟ ته دلم لرزید، یه چیزهایی پیش خودم حدس زدم، برگشت ناگهانی از مشهد، شادی های بیش از حد معمول و پچ پچ های جلوی چشم ما...
 
مدافع حرم دامغانی 
 
گفتم : دنیا بدون شما اصلا برای ما معنی ندارد، گفت : بالاترین درجه این است که به شما میگویند همسر شهید. بغضم را خوردم و با یک آه پر از سوز جوابش را دادم. ایستگاه راه آهن یکی از همکاران مهدی و شهید شنایی آمد دنبالمان. در بین راه گفت : شنیدم قراره بروید سوریه، به جای ما هم زیارت کنید. دیگه همه شک هایم به یقین تبدیل شد. مهدی فقط گفت : اگر لایق رفتن باشیم. شب تا صبح دلم هزار راه رفت، صبح هنوز لقمه نان تازه از تنور درآمده را نخورده بودم گفتم : مهدی جان ، تو داری میری سوریه؟ گفت : انشاالله. گفتم : مگه جنگ نیست، گفت : منم برا همین می خواهم بروم. گفت : راضی باش تا برم، گفتم : من کی باشم خدا راضی باشه، گفت : یعنی برم شهیدشم. گفتم : می خوای بری شهیدشی کوچه و خیابان به نامت بزنن. گفت : نه بابا ما از این شانس‌ها نداریم ، پرسید طاهره چرا راضی هستی که من برم. گفتم: اگر بگم نه اون دنیا شرمنده حضرت فاطمه ( سلام الله علیها ) می شوم، جواب حضرت زینب (سلام الله علیها ) را چی بدهم؟ اصلا مگر خونت رنگین تر از خون اولیا خداست . گفت : از وقتی این لباس سبز را تنم کردم یعنی سرباز امام زمانم باید برای دفاع از اسلام در هر مکان و هر زمانی آماده باشیم. حرم خانم زینب، حرم رقیه سه ساله این ها مکان های مقدس ما مسلمانان است. یکبار اسیر شدند و ما اجازه اسارت دوباره نخواهیم داد. این جنگ برای ما امتحان است. وقتی این ها نباشند نسل های آینده و بچه های ما چه چیزی را الگوی خودشان قرار بدهند. نزدیک بیست روز طول کشید تا اعزامشان اعلام شود و بروند. این بیست روز را بهترین روزها را همراه شهید شنایی و خانواده اش برای ما رقم زدند. تمام سعی خودشان را می کردند تا بهترین لحظه ها و ثانیه ها را در کنار ما سپری کنند. هرچند که تمام روزهای زندگی با ایشان بیادماندنی بود. روزهای آخر فقط نگاهش می کردم. سکوت کرده بودم و همه حرفهای نگفته ام را پشت چشمان پنهان کرده بودم. می گفت : هرچی خدا بخواهد، این هم امتحان است، هرچه تقدیر باشد برای من و زندگی ام رقم می خورد. هیچ وقت آن روزها قول نداد که برمی گردد، هیچ وقت.
 
مدافع حرم دامغانی

شب آخر نشست کنارم، گفت: طاهره جان یک سوال ازت دارم، از من راضی هستی. گفتم: چرا نباشم تو اینقدر خوبی که خوبی هایت را نمی توانم بیان کنم. گفت : منو ببخش نتوانستم همیشه کنارت باشم. وقتایی که نبودم توی شهر غریب در خانه تنها بودی، نتوانستم آن زندگی که دوست داری را برایت فراهم کنم؛ دستهایش را گرفتم و گفتم این چه حرفی است که می زنی؛ من همیشه عاشقت بودم. وجودت مایه آرامش، آرامشی که کنار تو دارم با دنیا عوض نمی کنم. گفتم: تو چی از من راضی هستی. گفت : من راضیِ راضی ام خدا هم از تو راضی باشه .

فردا صبح تلفنش به صدا در آمد. شهید شنائی بود که گفت ساعت یازده آماده باش تا برویم . موقع خداحافظی شد؛ محمد و امید در پذیرایی ایستاده بودن و ساکت انگار آنها هم متوجه شده بودند این آخرین دیدار با پدر است. مهدی بغلشان کرد و محکم بوسید و پرسید: چی می‌خواهید برایتان بگیریم؟ پسر بزرگم که ساکت بود. پسرکوچکم داد زد با زبان شیرین کودکی اش، بابایی بستنی 5 تا 10 تا، باباش بوسه ای محکم زد به صورتش گفتم چشم می خرم. و رفت و دل من را هم همراه خودش تا آن طرف مرزها برد.
 
مدافع حرم دامغانی 
 
از سوریه یک شب در میان صحبت می کردیم تا اینکه شب آخر من منزل برادرش مهمان بودیم، زنگ زد با همه احوالپرسی کرد. آخرین نفر گوشی به من رسید. دوست داشتم فقط زار زار گریه کنم. گفتم: کی میای گفت : با خداست، صداش خسته بود، مثل قبل که زنگ می زد نبود، الان که فکر می کنم می بینیم انگار یک چیزی می خواست بگوید، بی قراری من اجازه بهش نداد حرف دلشو بزنه. گفت خط ها خرابه معلوم نیست بتونم زنگ بزنم اگه چند روز تماس نگرفتم نگران نباش مواظب خودتون باشید خداحافظ. برای آخرین بار صدایش را شنیدم و هنوز که هنوز است صدایش در گوش‌هایم زمزمه می شود. در نهایت مهدی 14 خردادماه 95 در شهر حلب سوریه بر اثر تله انفجاری به شهادت رسید.


نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 107
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 10
  • ۰۴:۳۷ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    روحش شاد
  • نهضت جهانی صلوات ۰۸:۳۰ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    1 0
    اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم نثار ارواح پاک شهدای اسلام بخصوص شهدای مدافع حرم بویژه این شهید عزیز وامام خوبیها 14 صلوات هدیه مینمائیم اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • خاله جان ۰۹:۱۰ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    1 0
    مشرق ممنون همیشه از این مطالبی که در مورد شهدا میذاری لذت می برم اگه بعضی از این مسؤلای حقوق نجومی بگیر زندگی شهدا رو هر روز میخوندن شاید از خودشون خجالت میکشیدن
  • هاشم ۰۹:۲۹ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    چقدر این متن زیبا و دلنشین بود. احسنت به نگارنده و رضی الله عنه این شهیدرا
  • ۰۹:۳۰ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    1 0
    زیبابود مشرق اشکمان جاری شد
  • ۰۹:۳۱ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    1 0
    زیبابود مشرق اشکمان جاری شد
  • زهرا ۰۹:۳۶ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    عالی بود هم متن هم کار غیور مرد ایرانی
  • محمد ۰۹:۳۸ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    خوشا یاران همه یک به یک رفتند که رفتند رفیق جایت خالی است اینجا مشرق محترم و سردبیر محترم مشرق شما رو نمیشناسم اما دستتان درد نکند که مصاحبه ای هر چند کوتاه برای رفیق ما زده ای
  • علیی ۰۹:۴۰ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    مشرق اینجا از طرف همه خانواده شهدا تشکر میکنم که یاد شهدا مدافع حرم را زنده نگه داشته ای و از خبرنگارتان که متن مصاحبه را آماده کرده است
  • سارا ۰۹:۴۱ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    این نوشته عالی بود خداوند همه شهدا را باحضرت علی (ع) محشور کند.
  • ندا ۰۹:۴۲ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    خداوند رحمتش کند و ما بتوانیم را شهدا را ادامه بدهیم
  • ۰۹:۴۴ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    اشکم جاری شد وقتی عکس دوتا پسر شهید را دیدم. سهمشان از انقلاب یتیمی است. همین
  • فاطیما ۰۹:۴۵ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    شهدا شرمنده ایم من فقط همین یک جمله را میتوانم بگویم. شرمنده شرمنده برای همه رشادت هایت
  • دل شکسته ۰۹:۴۶ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    سهمشان از سفره انقلاب شهادت بود خوشا به حال خودشان و سهمشان
  • ۰۹:۴۷ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    عالی بود دلم شکست و اشکم جاری شد متن دلنشینی بود
  • شاهین ۰۹:۴۸ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    شهید ما را ببخش اگر خونت را گاهی با رفتارمان پایمال میکنیم گناه بد حجابی. و..... فقط ببخش
  • مسلم ۰۹:۴۹ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    عال بود به خصوص مقدمه چه کسی می داند جنگ چیست؟ چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟ چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هرجا، به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه می کند؟ دخترم چه شد؟ ما کجای این سوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم ؟ گلوله ای از لوله دوشکا شلیک می شود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوراخ کرده و گذر می کند، حالا معلوم نمایید سرکجا افتاده است؟ کدام گریبان پاره می شود؟ کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می ریزد؟ و کدام کدام...؟
  • عاشق شهادت ۰۹:۵۱ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    شهیدان زنده اند و مراقب اعمال و رفتار ما مراقب اعمالمان باشیم یاحق
  • ۰۹:۵۲ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    زنده نکه داشتن یاد شهید کمتر از شهادت نیست مشرق کار بزرگی میکنی با زنده نگه داشتن یاد شهید
  • ۰۹:۵۴ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    منم فرزندکویرم زندگی سخت اما در دل کویر غیور مردانی بیرون آمده اند که شهرت کشوری نه آسمانی پیدا کرده اند رحمت خدا بر شهید
  • ۰۹:۵۵ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    رفیقم کجایییییییییییی دقیقا کجایییییییییییییی کجایییییییییییی تو بی من رفیق ها دلتنگتان هستم خبرگزاری مشرق و سردبیر محترم از اینکه یادی از رفیق من کردید تشکر
  • ۰۹:۵۶ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    خداند این شهید و همه شهدا را در بالاترین درجه بهشت قرار دهید. الهی آمین
  • مهدی ۰۹:۵۷ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    زیبا بود احسنت به شما واحست به جوان ایرانی
  • ۰۹:۵۸ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    بغض گلویم را گرفته وقتی عکس بچه های شهید دیدم خداوند بهشون صبر بده
  • ۱۰:۰۰ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    ته دلم لرزید. گفت : بالاترین درجه این است که به شما میگویند همسر شهید. چقدر این یه جمله حرف داره و چقدر غم انگیز خدایا فقط صبر به خانواده شهدا بده همین یاعلی
  • رفیق شهید ۱۰:۰۱ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    خدا آقا مهدی ما را با امام حسین محشور کنه احسنت به خبرگزاری مشرق کاش از همه شهدا مدافع همه اینجا ازشون مصاحبه میگذاشتید
  • راحیل ۱۰:۰۲ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    فرزند کویر دمت گرم روسفیدمان کردی
  • همراه شهید ۱۰:۰۳ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    به امید ظهور و روزی که با سرورمان برگردی من منتظر آن روز هستم
  • ۱۰:۰۵ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    چه کسی می داند جنگ چیست اره ما نمیدانیم اصلا نمیتوانیم فکرش را بکنیم امنیتمان را مدیون تنهایی همسران و فرزندان شهداهستیم
  • ۱۰:۰۵ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    کاش حالا حداقل یه خیابون به نام این شهید از دل کویر کنن
  • سلمان ۱۰:۰۵ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    خوشا به سعادتش ما که با دنیا عجین شدیم و گرفتار ای کاش دست ما ها رو بگیرن یا لیتنا کنا معکم ........................
  • ۱۰:۰۶ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    خوشا به حال شما مشرق نشینان که توفیق زنده نگه داشتن یاد شهدا مدافع حرم را دارید
  • ۱۰:۰۷ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    کاش وصیت نامه این شهید و بقیه شهدا رو هم منتشر میکردید
  • ۱۰:۰۸ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    کوچه هایمان را به نامشان کردیم که هرگاه آدرس منزلمان را می دهیم بدانیم از گذرگاه خون کدام شهید است که با آرامش به خانه می رسیم
  • ۱۰:۰۹ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    انتظار را باید از مادر شهید گمنام پرسید ما چه می دانیم دلتنگی غروب جمعه را ؟
  • ۱۰:۰۹ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    مادر پول و طلاهاشو داد و از در ستاد پشتیبانی جنگ خارج شد مسوول مربوطه فریاد زد : مادر رسیدتون ! مادر خندید و گفت : من برای دادن دوتا پسرم هم رسید نگرفتم …
  • محمد ۱۰:۱۰ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند
  • ۱۰:۱۰ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم
  • ۱۰:۱۱ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    من می خواهم در آینده شهید بشوم معلم پرید وسط حرف علی و گفت : ببین علی جان موضوع انشا این بود که در آینده می خواهین چکاره بشین باید در مورد یه شغل یا کار توضیح می دادی ! مثلا پدر خودت چه کاره است ؟ آقا اجازه … شهید …
  • رفیق شهید ۱۰:۱۱ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    گفتند شهید گمنامه ، پلاک هم نداشت اصلا هیچ نشونه ای نداشت امیدوار بودم روی زیرپیرهنیش اسمش رو نوشته باشه … نوشته بود : اگر برای خداست ، بگذار گمنام بمانم
  • شرمنده شهدا ۱۰:۱۲ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    ای شهدا برای ما حمدی بخوانید که شما زنده اید و ما مرده
  • ۱۰:۱۴ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    هم قد گلوله توپ بود گفتن : چه جوری اومدی اینجا ؟ گفت : با التماس گفتن : چه جوری گلوله رو بلند می کنی میاری ؟ گفت : با التماس به شوخی گفتن میدونی آدم چه جوری شهید میشه ؟ لبخندی زد و گفت : با التماس وقتی تکه های بدنشو جمع می کردن ، فهمیدم چقدر التماس کرده
  • ۱۰:۱۵ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    گردان پشت میدون مین زمین گیر شد چند نفر رفتن معبر باز کنن ۱۵ساله بود ، چند قدم که رفت برگشت ، گفتن حتما ترسیده پوتین هاشو داد به یکی از بچه ها و گفت : تازه از گردان گرفتم ، حیفه ، بیت الماله و پا برهنه رفت
  • ۱۰:۱۵ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    مکه برای شما ، فکه برای من بال نمی خواهم این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند … شهید آوینی
  • یاسین ۱۰:۱۶ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    زیبا و درد آور بود
  • محمد ۱۰:۱۷ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    مشرق از اولین شهید مدافع حرم تا آخرینش رو مصاحبه بگیر و نشر بده تا ملت بشناسن شهدا رو
  • ۱۰:۱۷ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    آرزویم شهادت است شهید برایم دعا کن
  • عاشق شهدا ۱۰:۱۸ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    کاش من هم میتوانستم قدمی برای این شهدا بردارم
  • علی ۱۰:۱۹ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    خوشا به حال همه مجاهدان در راه خدا خدایا .........
  • ۱۰:۲۰ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    خداوند همه این تکفیری ها رو لعنت کنه که اینجور جوانان رشید ما رو شهید میکنن
  • امینه ۱۰:۲۱ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    شهادت لاله ها را چیدنی کرد به چشم دل خدا را دیدنی کرد ببوس ای خواهرم قبر برادر شهادت سنگ را بوسیدنی کرد “قیصر امین پور”
  • جامانده ۱۰:۲۱ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    کاش می شد بچه ها را جمع کرد سنگر آن روزها را گرم کرد کاش می شد بار دیگر جبهه رفت جنگ عشقی کرد و تیری خورد و رفت…
  • یه عاشق ۱۰:۲۲ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    گرچه نه پلاک و نه جسد می بینیم بعد از تو هنوز مستند می بینیم دیگر خبر از “روایت فتح” ات نیست هر هفته دوشنبه ها “نود” می بینیم!
  • اهل خاک ۱۰:۲۵ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    ندیدم آینه ای چون لباس خاکی ها همان قبیله که بودند غرق پاکی ها به عشق زنده شدن عند ربهم بودن شده ست حاصل آنها زسینه چاکی ها دلیل غربتشان اهل خاک بودن ماست نه بی مزار شدنها نه بی پلاکی ها به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها
  • نازنین ۱۰:۲۶ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    « منطق ما ؛ منطق امام حسین (ع) است , اگر دشمن این حقیقت را دریابد , هرگز لحظه ای منتظر خستگی ما نخواهد ماند . » شهید آوینی
  • لیلا ۱۰:۲۷ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    هیچ می‌دانی چرا بی حاصلیم/ چون که ازیادشهیدان غافلیم × روحمان با يادشان شاد…
  • میلاد ۱۰:۳۲ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    قصه ی لیلی و مجنون هم از یاد برفت تا گشودند به نام شهدا دفتر عشق
  • غلامی ۱۰:۳۴ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    حفظ خون شهیدان جز ادامه دادن راه آنها نیست. شهید مهدی حمزه زاده
  • سینا ۱۰:۳۵ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    برای بهترین دوستانتان آرزوی شهادت کنید.
  • منا ۱۰:۳۶ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    زندگی بی شهادت، ریاضت تدریجی برای رسیدن به مرگ است . . .
  • اکرم ۱۰:۳۹ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    در مسلخ عشق جز نکو را نکشند روبه صفتان زشت خو را نکشند گر عاشق صادقی ز مردن نهراس مردار بود هر آنکه او را نکشند . . .
  • کمال ۱۰:۴۱ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    خوشا آنان که عاشقانه رفتند
  • ۱۰:۴۲ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    کاش من هم یک شهید میشدم و شما خبر من منتشر میکردید
  • ۱۰:۴۴ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    آقا مهدی عزیز نذار شرمنده ات بشیم
  • ۱۰:۴۴ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    گفت: خیلی عشق شهادتم. گفتم: عشق جهاد چی؟ حرفی نزد.
  • ۱۰:۴۶ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    این دوره فقط نه عصر انسان سازی است عصر اتم و سرعت و آسان سازی‌ست تا وقت کسی صرف تماشا نشود قبر شهدا دچار «یکسان‌سازی» است
  • ۱۰:۴۷ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    دیروز به بچه ها میگفتیم خوب که درس بخوانی سری در میان سرها پیدا میکنی؛ امروز میگوییم خوب که درس بخوانی، سری در میان بی سرها پیدا میکنی...
  • طاها ۱۰:۴۸ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    عالی بود خدا خیرتون بده…
  • ۱۱:۰۱ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    بسم رب الشهدا همواره قاصدكي از غيب ما را به كوچ ميخواند زين كوچه ها همه مي كوچيم تنها خداست كه مي ماند... پ.ن: خوشا آنانکه سبکبال کوچیدند ...
  • ۱۱:۰۲ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    یاد بدن هایی كه بی سر بین دشت است یا در دل اروند رفته بر نگشته است با رمز یا زهرا دلم مهمان فاو است این روز ها یادآور والفجر هشت است
  • ۱۱:۰۳ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    آنان كه رفتند كاري حسيني كردند وآنان كه ماندند بايد كاري زينبي كنند و الا يزيدي اند..!
  • ۱۱:۰۳ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    در جبهه كه بوديم، گاهي خسته مي‌شديم و به پايان مأموريت اميد داشتيم، اين‌كه مدتي نفس تازه كنيم و مجدداً عازم جبهه‌ها شويم. اما بعضي اوقات، پايان دوره‌ي خدمت، مصادف مي‌شد با شروع عمليات. آن موقع آماده‌باش مي‌دادند و همه‌ي مرخصي‌ها لغو مي‌شد و در چنين شرايطي، بعضي از همشهري‌هاي ما مي‌گفتند : «ديديد چه شد؟ آمديم كربلا را بگيريم، قدس را آزاد كنيم، راه يزد خودمان هم بسته شد!»
  • ۱۱:۰۳ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    قسمتی از وصیت نامه شهید بهمن درولي: دوست دارم قبرم را ساده و هم سطح زمین درست کنید و با اندکی سیمان روی آن را بپوشانید و فقط با انگشت روی آن بنویسد: "پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی" و همه برایم طلب مغفرت کنید
  • ۱۱:۰۴ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    بسم رب الشهدا پندار ما اینست که ما مانده ایم و شهدا رفته اند اما حقیقت آنست که زمان مارا با خود برده است و شهدا مانده اند
  • ۱۱:۰۵ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    بصیرت، یعنی اینکه بدانیم شمری که سرحسین(ع) را برید جانبازی بودکه درصفین تا مرزشهادت پیش رفت.
  • ۱۱:۰۵ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    در گمنامی هم مشترکیم ای شهید.. تو پلاکت را گم کرده ای و من هویتم را..
  • ۱۱:۰۶ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    پرنده ای که مقصدش کوچ است به ویرانی لانه اش نمی اندیشد- شهیداوینی!
  • ۱۱:۰۶ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    شهدا هنوز ایستاده اند و با سر انگشت وفا نقطه ی رهایی را نشان می دهند.
  • ۱۱:۰۷ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    خدایا! دلم به وسعت مهربانیت گرفته،ای بیدار همیشگی،ای احد!دستم بگیر که زمین با همه وسعتش برایم تنگ است...(سردار شهید عبدالحسین حمایتی)
  • ۱۱:۰۷ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    سید شهیدان اهل قلم مرتصی اوینی هرکس میخواهد مارابشناسد داستان کربلا را بخواند. هرچند اگر دل کربلایی نباشد، خواندن داستان را نیز سودی نیست.
  • ۱۱:۰۸ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    امام خامنه ای: اگرتوانستید پیام انقلاب، پیام پیامبران، پیام امام بزرگوارو پیام خونهای مطهربهترین جوانان این ملت را-که دراین راه ریخته شده است-به دل خودتان منتقل کنیدبرای شما نوروزاست.
  • ۱۱:۰۸ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    دو بیتی هم هوائی شد ولی من شکست و کرب و بلایی شد ولی من ز بس تاول به تاول از تو دم زد شهید شیمیایی شد ولی من.. التماس دعا
  • ۱۱:۰۹ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    عاللللیییییییییییییییییییییییییییییییییی
  • ۱۱:۰۹ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    زیبایی رمز ماندگاریست و سادگی رمز زیبایی شهدا چه ساده و زیبا بودند
  • ۱۱:۱۰ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    شهیدان از می توحید مستند / شهیدان سرخوش از جام الستند نمردند و نمی میرند هرگز / شهیدان زنده ی جاوید هستند . . .
  • ۱۱:۱۰ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    بدی کردیم، خوبی یادمان رفت / ز دلها لای روبی یادمان رفت به ویلای شمالی خو گرفتیم / شهیدان جنوبی یادمان رفت . . .
  • ۱۱:۱۱ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    شهادت را نه در جنگ، در مبارزه می دهند ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند . . .
  • ۱۱:۱۱ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    هوای چشمم ابری شد
  • ۱۱:۱۲ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات کجایید ای شهیدان خدایی؟ بلاجویان دشت کربلایی
  • ندا ۱۱:۱۳ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    ای دوست به حنجر شهیدان صلوات / بر قامت بی سر شهیدان صلوات
  • ۱۱:۱۵ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    به : بسیجی مخلص از : مخلص بسیجی ها موضوع : عرض تبریک پیوست : صلوات برای سلامتی همه بسیجیان امام خامنه ای : بسیجی یعنی علی(ع) که تمام وجودش وقف اسلام بود
  • ۱۱:۱۶ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    بود گلبرگهاي پيكر من پراكنده بدشت كشور من
  • ۱۱:۱۶ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    رضی الله عنه
  • ۱۱:۱۶ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    عالی بود. خدا رحمتش کنه
  • ۱۱:۱۸ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    در گمنامی هم مشترکیم ای شهید.. تو پلاکت را گم کرده ای و من هویتم را..
  • ۱۱:۱۹ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    میگفت چشمان شهدابه راهى است که ازخود به یادگار گذاشته اند، اماچشم ما به روزى که باآنان روبروخواهیم شد. دعائی…تاکه شرمنده نباشیم
  • ۱۱:۴۹ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    سلام تشکر میکنیم از مشرق که رابطه ی ما و شهداروقوی تر کرو خداخیرتون بده لطفا این مطالب رو قطع نکنید انگار همیشه منتظر این مطالب زیباهستیم خداقوت اجرتون باشهدا
  • ۱۱:۵۱ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    سلام عالی بود عالی خداخیرتون بده که یادشهدا رو زنده نگه داشتید شهدا شرمنده ایم
  • ۱۳:۵۵ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    زیبا بود طیب الله قلمکم
  • ۱۳:۵۶ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    شادی روح شهداصلوات
  • ۱۳:۵۷ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    خوشا به حال این شهید
  • ۱۶:۲۲ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    با تشکر از مشرق این بزرگوار به همراه شهید امیر کاظم زاده سید علی اصغر شنایی شهید شد ند . اینقدر پسر مظلوم بود . خدا رحمتشان نماید تشکر واقعا ممنون
  • ۱۶:۲۹ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    14 خرداد92 شهید شدند 20 خردادخاک سپاری شدند
  • محسن ۱۷:۴۹ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۵
    0 0
    گزارش خوبی بود لکن مطلب ابتدای گزارش از نوشته های شهید بزرگوار احمدرضا احدی است که بایستی به رسم امانتدای در گیومه نقل می شد و منبع آن نیز ذکر می گردید
  • بشیر ۱۰:۴۸ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۶
    0 0
    مشرق تاریخ شهادت این دو عزیز را اشتباه زدی!!چک واصلاح کن. شهیدان عزیزشنایی و خراسانی با هدف قرار گرفتن تانک شان چهار سال پیش به شهادت رسیدند.
  • حسن مهاجری ۱۲:۲۳ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۶
    0 0
    کاش منم مثل ایشون شهید بشم ان شاء الله
  • حسن خراسانى ۰۰:۵۶ - ۱۳۹۵/۰۵/۲۸
    0 0
    برادر عزىزم روحت شاد همىشه عزىزمان بودى وخواهى ماند

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس