سرویس ورزش مشرق- ۱- ديگر نميدانم از دست آقا سعيد و بروبچ، سرم را بكوبم به ديوار يا همچنان به پنجههاي جادويي او "باج راه” (اصطلاحي كه قديمها براي عوارض گمركي اتلاق ميشد) بدهم و خفهخون بگيرم. ديگر او و رفقا دارند شورش را در ميآورند. ديگر تاخت و تاز باند و فراكسيون قدر قدرت موجود در تيم ملي واليبال تابلو شده است. پس بزن بريم جلو. بوق هم نزن. صندليها را پاره نكن.
بگذار من همين اولش، بگويم كه خودم تُركم و با آقاسعيد و خوشخبر، همشهري يا همزبانم و راحتتان كنم. بگذار همين اول اعتراف كنم كه هرگز در واليبال ايران هيچكس به اندازه او تو دل برو و اينهمه قهار و قدرتمند در كار پاسوري نبوده كه تين ايجرها (همان نوجوانان خودمان) چنين به پرستشاش رو بياورند. همچنان كه "دالايي لاما” موش و "هندوها” گاو ميپرستند، من بسياري را ديدهام كه او را در حد يك بت سنگي پرستيدهاند. او گاه چنان در ميان اين مردم دلداده دارد كه آدمها را درگير خودش ميكند؛ همچون سهراب گلبدن افسانهها و لئوناردو ديكاپريو كه خيليها شبها با فكرشان ميخوابند و صبحها با بوسهاي بيدار ميشوند.
بگذار راحت بگويم كه خيليها درگير چشمهاي ميشي و پنجه ساحرانه اويند يا حتي غرور شيرين و گردنكشيهايش هم برايشان لذتبخش است. بگذاريد همین اول اعتراف كنم كه من خود گاه مجبور شدهام به دختركان بسياري كه طالب بودند مرا به يك "دلال عشق” تبديل كنند! و بروند با او عكس ساده يادگاري بيندازند، دروغكي گفتهام كه سعيد زن و بچه دارد! عشاق دلخسته او اما اين حرفها را باور ندارند و در عشق افلاطونيشان غرقهاند. شايد همينكه در چشمهاي ميشي او يكجور طغيان خاموش و مهر ميترايي و آداب چرچيلي و مرموزيتي غريب برقرار است، تين ايجرها را كشته مردهی خود ميكند. تعريف شّم اقتصادياش را هم نكنم بهتر است كه الان پاسورهاي مثل او در نسلهاي پيشين، حتي نان براي شبشان ندارند، اما او بلد بود چگونه چپش را پر كند كه در اروميه و آمريكا و تهران سرمايهگذاران به سرش قسم بخورند. گواراي وجودش باشد. گيرم اينكه ميگويند او سولاخ دنيا را پيدا كرده و حتي در پروژهاي با گل پسر آقاي داورزني شريك است، به من مربوط نباشد. اما اينكه نسل جديد واليبال با درآمدهاي ميلياردي، روي گرسنگي نسل پيش از خود قلم قرمز كشيده و در صفوف بورژوازي زحمتكش مدل ايراني قرار گرفتهاند، باعث حسد و حرمان هيچكس نميشود. گواراي وجودشان. گوشت بشود بچسبد تنشان.
۲- اروميهايها آدمهاي با فرهنگياند. آنجا از قديم جزو شهرهاييست كه به دليل قرار گرفتن در ترانزيت اروپا به ايران، بسيار زودتر از خيلي ولايات در جريان تحولات غرب قرار گرفته و طبيعي است كه شمايلي از آنها را با خود حمل كرده است. واليبال نيز به عنوان يك بازي وارداتي از قديم الايام در اروميه دلداده زياد داشته است. قبل از سعيد هم دايي او و قبل از او نيز داييِ دايي او در واليبال آذربايجان غربي براي خود پادشاهاني بودهاند (دقت كنيد به ژن ”خواهرزادگي” در واليبال آنجا كه چقدر غريب و بيبديل است). الان همه آن نسل، زده است به گاراژ و سرداري از آن خطه طغيان كرده كه همهكاره تيم ملي واليبال است. ميتواند بازيكني را چنان مرموزانه روي تور خسته كند و پاس ندهد كه رسما گريهاش بگيرد و به همان اندازه هم ميتواند به كودكي نوبالغ چنان پاسهاي باقلوايي بدهد كه طرف سهروزه بشود لوزانف كبير. پس بديهي است اگر در سايهسار اين هنر بيبديل، گاه سلطه خود را در حوزه واليبال چنان گسترش دهد كه مارلون براندو در پدرخوانده نداده است، ما كف نكنيم. مردي در ظاهر آرام ولي به شدت طغيانگر كه ميتواند در رختكن به سخنگوي دولت تيكه بيندازد يا براساس دلخواه خود ساعت تمرين تيم ملي را به مربي ديكته كند. عين دوران كواچ كه در سفر آمريكا وقتي اعلام كرد كه بچهها براي تمرين فردا سر ساعت ده صبح در سالن آماده باشند، فقط با يك نگاه معنيدار سعيد، داستان برگشت. خبرنگاري كه در آمريكا همراهشان بود ميگويد كواچ از ساعت ده در سالن قدم ميزد ولي احدي جرأت نكرده بود به تمرين بيايد. بچهها تا يك دقيقه به يازده، جسارت بيرون آمدن از اتاقشان را نداشتند و كواچ عين ديوانهها به زمين و زمان فحش ميداد. اين اوست كه تعيين ميكند واليبال چيست و چندنفره بازي ميشود و چهكسي بايد روي تور اسپك بلند يا دوپرشه يا تيز بزند. اين اوست كه به همراه بزرگان تيم تعيين ميكنند كه چهكساني بايد در تيم باشند و چهكساني خط بخورند. كواچ و لوزانو چه كارهاند؟ تنها كسي كه در روز اول ورودش گربه را دم حجله كشت و در واكنشي نسبت به بازيكنسالاري در ايران، همان اول، به بازيكنسالاران گفت حريمتان را نگه داريد وگرنه خط ميخوريد همان ولاسكوي عزيز بود. تنها او بود كه سلطان بود. بقيه بايد بروند غاز بچرانند.
اين روزها میگویند؛ باند سعيد و شهرام و ممد در تيم ملي همهكاره است. رفيق جينگ و تورگياند. ندار هستند با هم. خوشخبر را هم كه دارند. همه قفلها را ميتواند برايشان باز كند. خب طبيعي است كه بقيه هم بايد زير پرچم آنها سينه بزنند. اصلا تابلوست كه چنين فراكسيون وحشتانگيز و محبوب و ابرقهرماني ميتواند هر مربي را به زمين گرم يا سرد يا ولرم بزند و هر سرپرستي را به مباشر و پادو تبديل كند و هر رئيس فدراسيوني را وادار كند كه به لالايشان لي لي بگذارد. كدام مربي خارجي حاضر ميشود ابرستارههاي تيمش را با حربه تنبيه انضباطي ـ كه ديگر تاريخ مصرفش گذشته است ـ به خاك سياه بنشاند و نتيجه نگيرد؟ كدام رئيس فدراسيون حاضر ميشود آب خانهاش را گلآلود كند. بگذاريد سلبريتيها سلطنت كنند. ديگر دوران ”آقاجبار” گذشته است كه در شروع تمرينات تيم ملي به دست ستارههايش جارودستي ميداد كه اول حياط باشگاه را جارو كنند، بعد تشريف ببرند تو زمين. يك ”معلم ـ پدر” آرمانگرا و منزهطلب مثل آقاجبار بايد هم دق كند برود زير خاك. و چرچيلها واليبال را در سيطره خود دربياورند. كه دق كرد هم واقعا.
۳- امروزه واليبال هم مثل فوتبال داراي معادلات به شدت پيچيدهاي است كه پول و پول و پول در آن تعيينكننده است. اين پول بانكها، پول تبليغات دور زمين، پول باشگاهها و پول بادآورده شهرداريهاست كه همچون باقلوا و رولت روسي در ليگ، تخس ميشود و معادلات به شدت پيچيدهاي را درون خود محلول ميكند. طبيعي است در چنين ميداني كه واليباليست چلاق هم زير هفتصد ميليون پول نميگيرد، ستارههاي ما چنان در داخل كشورشان زمينگير شوند كه يك خريدار سبيل چرب هم در خارج از كشور برايشان نگويد خرت چند؟ بگذاريد همه زير پرچم اين باند سينه بزنند. مهم اين است كه واليبال ما جهاني شده است. اصلا مؤلفه اخلاق و ديسيپلين در ورزشهاي مدرن امروز محلي از اعراب ندارد. اصلا بگذاريد بنشينند توي اتاقشان در دهكده، و در نهايت راحتی، حساسترين و حياتيترين مراسم المپينها ـ افتتاحيه المپيك ـ كه محل نمايش هويت كشورهاست را تحريم كنند. بگذاريد توي صفحاتشان پيغام بگذارند كه ما به خاطر سرپرست تيم رژه نميرويم. مگر شما كي هستيد كه رژه نرويد؟ مگر سرپرست كي هست كه خودتان را كشتهايد برايش؟ مگر اين كميته المپيك ما آدم ندارد كه چخ كند به طرفتان و رويتان كم شود؟ مگر اين مملكت وزير ورزش ندارد؟ او فقط بلد است مديران باشگاههاي سرخابي را نقرهداغ كند؟ بلد نيست يك چك توي صورت شما بزند كه رويتان كم شود؟ امير خوشخبر گيريم لباسش جور نشده، چقدر بد که نشده. اما يك كاروان مگر منتر شماست؟
۴- ما غلط بكنيم از روابط خاص شماها با خوشخبر، خبر داشته باشيم. ما غلط بكنيم که به شنیدههایمان اعتماد کنیم كه میگویند او بيشتر از آنكه سرپرست قدرتمند تيم باشد، پوششدهنده ضعفهاي خارج از ميداني شماها است؟ تا حالا هيچ سرپرستي در تاريخ ورزش ما اينهمه ندار و بيپرده با بچهها نبوده يعني؟ تا حالا هيچكس در واليبال پدري نكرده؟ لابد سر همين چيزهاست كه او هم خيلي وقتها زير سيبيلي رد ميكند. لابد براي همين پوششگريهاست كه وقتي در راه بازگشت از انتخابي المپيك در ژاپن كه سربلندانه به ريو صعود كرديد، دو نفرتان به دليل خواب ماندن در دوبي، جا مانديد و تيم آمد تهران، او هم همهچيز را پوششكاري كرد. به من بگوييد كدام سرپرست تيم پاسپورتهاي بچهها را دست خودشان ميدهد؟ كدام سرپرست وقتي بچهها خوابند در اتاقشان را نميشكند كه بياوردشان فرودگاه؟ ما كه ميدانيم چه خبر بود، بچه گول ميزنيد ؟ عكستان را توي رختخواب ميگذاريد در اينستاگرام و خميازه ميكشيد و كامنت ميگذاريد كه ما خواب مونديم. توقع داريد ما هم باور كنيم؟ چقدر هم بچهگول زنكايد شما. بگذاريد اين رازها در سينه ما كپك بزند و به خاطر پيروزيهاي جهاني شما دق كنيم و دم برنياوريم. بگذاريد خفهخون بگيريم داداش. "چلو خفهخون” زيباترين پلو با هلاهل جهان است!
۴- آقاي خوشخبر بچه تبريز است. يك آدم بيگانه با واليبال بود در جلد يك كارمند ساده كه اكبرآقا گهرخاني (مديركل تربيت بدني استان كه بعدها مديرعامل تراكتور و فدراسيون ژيمناستيك شد) دستشان را گرفت و تاتي تاتي كرد و كشاندش بالا. از فدراسيون ژيمناستيك هم رفت كارمند سازمان تربيت بدني شد. داورزني وقتي مدير صنام بود او را هم برد آنجا و ديگر رفاقتهاي تورگيشان شروع شد. آنچنان كه افتد و داني! اينكه وظايف سرپرستي در يك تيم چيست و با وظايف پادوگري در يك تيم چه فرقها دارد، به من مربوط نيست. من كاري هم به كل اين شايعاتي كه پشت سر واليباليها ساز ميكنند، ندارم. من هم مثل شما سرم را كردهام زير برف و در سايه موفقيت واليبال، روي همهچي قلم قرمز كشيدهام. هر اتفاقي ميخواهد بيفتد، بيفتد. همينكه واليبال سر به آسمان ميسايد ارزشش را دارد. گيرم همه اين شايعات هم غلط است كه چندي پيش آش آنقدر شور شده بود كه بچههاي حراست وزارت ورزش فشار به كنارهگيري آقاي سرپرست آوردند اما ظاهرا جناب رئيس فدراسیون مقاومت كرد. گيرم همه اينها شايعات سياهچرخان در اطراف ورزش است. اصلا غلط بكنيم از اين حرفها بزنيم ما. بله ما خفه خون ميگيريم تا واليبال موفق شود. اما اين را در نظر داشته باشيد، امروز كه سعيد و ممد و شهرام افتتاحيه را به خاطر سرپرست تيم تحريم ميكنند، فردا اگر يك ارگاني خواست دست به تغيير آقاي سرپرست بزند ـ حالا به هر دليلي ـ لابد اعتصاب غذا مي کنند؟! بايد در آن صورت ديگر تيم ملي واليبال ايران را هم كليوم تعطيل بكنند در طرفداري او ديگر؟ نه؟ نكند لبشان را بدوزند و شورش كنند و مرا گروگان بگيرند؟!
۴- آقا بگذاريد ما از واليبال كيف كنيم ولي اينرا هم بدانيد كه اگر در ورزش ما هم روزي روزگاري آن داستان ”از كجا آوردهاي” رو شود، خيليها بايد بزنند به گاراژ. خدا كند هيچكس از هيچكس نپرسد از كجا آوردي. ما كه بخيل نيستيم. اصلا همه براي هم ماشين صفر شاسي بالا كادو بخرند. اصلا همه بروند گرين كارت آمريكا بگيرند و كيف دنيا را بكنند. همه بروند با هنرمندها رستوران در "مغرب” زمين باز كنند! همه بروند مجهزترين باشگاه بدنسازي عالم را به نام خود بنچاق كنند. همه بروند تو آنكارا و استامبول خانه بسازند و خانه بخرند. همه بروند در خيابان شريعتي تهران برج بسازند اگر هم عوارض و جريمه ۱۸ ميلياردي براش بستند، شانههايشان را بيندازند بالا كه خب بلديه چهكار به كار ما دارد؟ اصلا همه بروند حمزه خان مصدوم و مسن (كه دو سال است در ليگ بازي چنداني نكرده) را جايگزين تشكري و معنوينژاد و مباشري بكنند. باز به ما چه؟ ما كه بخيل نيستيم. ما نهايتش به عنوان يك مريض روحي و يك معترض بالفطره دق بكنيم و بميريم كه آنهم حقمان است .خدا بياورد آن روز را هرچه زودتر . بگوئيد ايشالله ايشالله!
فقط مواظب باشيد توی المپيك جنگ نشود چون دارد توي تيم بدجور بوي دودستگي ميآيد. گيرم دعواي غلامي و معروف در دور برگشت ليگ جهاني در تهران هم دروغ باشد. گيرم انتخاب تيم توسط باند خوشخبر و سعيد هم از بيخ دروغ است و داورزني كه در سفر بوده معترض نشده كه چرا نگذاشتيد من بيايم اسامي را اعلام كنيد. گيرم سر و صدا راه انداختن ميرزاجانپور بعد از افشاي خبر حذفش از الميپك دروغ است. گيرم بيكسي معنوينژاد و حذف او از تيم دروغ است. گيرم كور كردن نقشههاي لوزانو كه ميخواست تيم را جوانتر كند دروغ است. گيرم اعتراض بچهها كه ما پولهاي ليگ جهاني پارسال را ميخواهيم و اگر ندهيد به ليگ امسال نميرويم دروغ است. گيرم بردن شريفات به آن سفر قبلي به آمريكا بر اثر داد و فريادهاي سيد نبوده كه "حالا كه اينقد آدم بيكاره همراه تيم است شريفات هم يكياش” دروغ است. گيرم همهچيز دروغ است و كذب مطلق اما همين كه اين سه تا گل پسر رژه المپيك را تحريم ميكنند و آب از آب تكان نميخورد دروغ نيست؟ زبانم لال شود اگر دروغ باشد. بيماري قانقاريا بگيرم اگر دروغ باشد. و به نفرين كوكب خانم دچار شوم اگر دروغ بگويم. چشم هايم كور و دندم نرم.
* ابراهیم افشار (روزنامه نگار)