به گزارش مشرق، چرا براون با وجود اين كه به گفته خودش در رشته طب تحصيل كرده بود، دست به چنين حماقتي ميزند؟ آيا ممكن نيست كه آموزش و حرفه پزشكي او صرفاً پوششي براي فعاليتي ديگر بوده و او در اصل در دوره دانشجويي به جاي آموزش طب به آموزش زبانهاي شرقي مشغول و به همين دليل هم تا اين حد از علم طب بياطلاع بوده است؟ براون كه قبلاً نيز بارها ترياك را امتحان كرده و حتي كم مانده بود يك بار در حالي كه در كنار منقل ترياك به خواب رفته بود، در حريق بسوزد، بدون هيچ كار ديگري براي معالجه چشماش شروع به اين كار كرد و به گفته خودش معتاد شد و به هر مجلسي كه پا گذاشت به كشيدن ترياك مشغول شد.
حاصل اولين و آخرين ديدار او با پزشكان ايراني در دارالفنون اين بود كه او دانست گزارشهاي مربوط به مرگ و مير در ايران از متصديان دفن و كفن اموات به دست ميآيد و علت بزرگ تلفات مرگ و مير، تيفوييد و تيفوس است. صرف كمي چاي با آب نارنج و كشيدن قليان و بحث درباره اين كه معالجه چشم با اسلوب جديد بهتر است يا با دواي چشم خروس؟ همه تحقيقات او در علم پزشكي است كه براون آن را يكي از دلايل مسافرت يك سالهاش به ايران ذكر ميكند.
دليل واقعي سفر براون را بايد در نوشتههاي او جست. نوشتههايي كه از تهران آغاز و در كمبريج تكميل شد. براون كه از راه تركيه وارد ايران شده بود، در تبريز به ناگهان پرده از مأموريت دشوارش برميدارد و از شخصي صحبت ميكند كه 38 سال قبل در نزديكي ارگ اين شهر اعدام شده بود و از آن پس سفرنامه يك ساله او نه درباره فرهنگ قوم ايراني، زبان و ادبيات فارسي و امراض و بيماريها; بلكه پيرامون اين فرد، اطرافيان، كتابها و مبارزاتشان دور ميزند و اوقاتش را در ايران براي پيدا كردن پيروان آن شخص موسوم به «بابيان» صرف ميكند.
براون پس از گذشتن از تبريز كه ماجراي سيدعليمحمد باب را براي آشنايي خوانندگانش به تفصيل بازگو ميكند، در همان بدو امر و با تأسف مينويسد:
«من مخصوصاً از اينكه نتوانستهام بازماندگان آن جنگ را [شورش بابيان] در زنجان پيدا كنم متأثر شدم زيرا اميدوار بودم بهوسيله آنها از جزييات واقعه مطلع گردم و شرح وقايع را در تاريخ بابيها بنويسم.»
تأثر براون در بدو ورود جاي تأمل بسيار دارد. او كه مسيري طولاني و سفري سخت را از انگلستان تا ايران طي كرده است، در بدو ورود انگيزه سفرش را كه همان نوشتن تاريخ بابيهاست دست نيافتني ميبيند و بسيار از اين بابت متأثر ميشود، روشن است كه اين انگيزه چقدر براي براون مهم بوده است.
براون با ابراز تأسف و افسوس در وصف چگونگي ماجراي بابيت زماني كه به مسئله اعدام سيدعلي محمد ميرسد آن را يك محاكمه ظاهري ذكر كرده و سپس در شرحي قهرمانانه از چگونگي قتل وي بيآن كه خود حضور داشته باشد، مينويسد:
«جمعي از تماشاچيها وقتي كه جواني ميرزا محمدعلي را ديدند و مشاهده كردند كه خود را نباخته و وضع آرامي دارد به او علاقهمند شدند، در صورتي كه قبلاً نسبت به او بياعتنا و دشمن بودند.»
اين همه جانبداري براون از جرياني كه نه خود ديده و نه در زمانش درك كرده بود، چگونه ممكن است؟
براون در طول سفرش با افراد بسياري نشست و برخاست كرد، بيشتر معاشران او نامهاي مستعار دارند و براون تا سرحد ممكن ميكوشد تا نشانههايي كه از آنها ميدهد، باعث شناختشان نشود اما برخي ديگر را به وضوح معرفي كرده است! كه بهطور مسلم اين مسئله ربطي به ازلي يا بهايي بودن آنها و ترس از آزار و اذيت مسلمانان نميتوانسته داشته باشد; چرا كه او شيخ مهدي قمي را كه فردي شناخته شده در كرمان بود، به راحتي ازلي معرفي ميكند كه اگر قرار بود مسلمانان شخصي را به اين علت آزار و اذيت كنند، براون به راحتي از او نام نميبرد.
و اگر واقعاً بابيها از طرف مسلمانان مورد شكنجه و آزار قرار ميگرفتند، ميبايد بيشتر كساني كه با براون معاشرت داشتند، مورد آزار قرار ميگرفتند; براون خود ميگويد، گاهي در بدو ورود به شهري يا مكاني شخصي به او مراجعه ميكند و ميپرسد: «شما بابي هستيد؟» اين واكنش را ناشي از شايعات پيرامون خودش ميداند، توقف دوماهه براون در كرمان و حشر و نشر مداوم او با عدهاي مشخص، چهره ياران بابي براون را به خوبي آشكار ميكرد. اما با وجود اين عكسالعملي از جانب مردم در رابطه با اين فرد فرنگي و دوستانش نميبينيم، پس ترس براون از آزار اين افراد نيست كه باعث ميشود او از نامهاي مستعاري چون (م.ت)، (م.ر)، آقا محسن، آقا محمد صادق، ميرزا حسن، نخود بريز و غيره استفاده كند.
براون حتي همسفرش را كه مدت كوتاهي با وي در تهران بود و سپس از كشور خارج ميشد، آقاي ( ‹û) معرفي ميكند، در حالي كه او از دسترس مسلمانان بسيار دور بود. آقاي ( ‹û) كه بود و چه مأموريتي داشت كه براون تا اين حد درباره وي محتاط عمل كرده است؟
خط سير براون از غرب تا شرق يعني از مرز تركيه تا كرمان بود كه تعدادي اندك از بابيان در آن شهرها حضور داشتند. اما پيش از اينكه تهران را به قصد اصفهان ترك كند، از آقاي ( ‹û) جدا ميشود و آقاي ( ‹û) پس از اقامتي كوتاه آن سفر سخت را كه با اسب و قاطر و براي روزهاي طولاني انجام شده بود، اين بار به قصد خروج و از راه بوشهر از سر ميگيرد. آيا آقاي ( ‹û) فقط قصد همراهي براون را در اين سفر داشته است؟ يا او به عنوان محافظ يا رابط به اين سفر سخت آمده بود؟
براون در شيراز با انگليسي ديگري ديدار و با اطلاعاتي كه از او گرفت، فهميد كه دوستش، آقاي ( ‹û) از شيراز گذشته و به بوشهر رسيده است، انگليسي مذكور قصد داشت از راه ايران به روسيه و سپس به انگلستان برود، براون مقر مأموريت وي را هندوستان ذكر كرده است.
هيچ بعيد نيست كه هموطن براون مأموريتي بسيار حساس همچون خود براون در عبور از روسيه داشته است. فرماني كه براون به ايران سفر كرد، زمانهاي بسيار حساس براي انگلستان و به خصوص بابيان بود كه به قول خود او «تعدادي از بابيان در مصر دستگير شده و ژنرال گوردون انگليسي براي نجاتشان به مصر رفته بود.»
براون در شيراز - به ادعاي خودش - اتفاقي با ميرزا علي ملاقات كرد. در حالي كه او با ميرزا در اروپا آشنا شده و ميرزا بابي بود و با بابيان مهمي از جمله ميرزا محمد كه يكي از سران وقت بابيه بود، آشنايي داشت، چطور ميتوان اين ملاقات را از روي اتفاق دانست؟ براون دراينباره مينويسد:
از او پرسيدم كه آيا ميرزا محمد را ميشناسيد:
گفت: «بديهي است و من خبر ورود شما را از ميرزا محمد شنيدم، آيا شما با او ملاقات كرديد؟»
گفتم: نه چون وسيله نداشتم كه با او مربوط شوم. ميرزاعلي گفت: من همين يكي دو روزه وسيله ملاقات شما با او را فراهم ميكنم.
براون در كنار اين افراد از دوستان بابي ديگرش ميگويد كه قبل از آمدن به ايران با آنها در لندن آشنا شده بود.
آيا اين عجيب نيست كه با وجود تعداد اندك بابيها شبكهاي از آنها در خارج از كشور در اطراف براون حضور داشتند كه برخي از آنها از نزديكان و منسوبين سيد علي محمد شيرازي بودند؟ آيا وجود همين افراد كه مانند رابط و مطلع، براون را در ايران همراهي ميكردند، كافي نيست كه روشن شود سفر براون مأموريتي بود كه چند سال قبل از ورودش به ايران، تدارك آن ديده شده بود؟
براون بيشترين اندوختههايش را از بابيان در كرمان كسب كرد. او كه در باغي متعلق به زردتشتيها ساكن شده بود، با افراد بسياري اعم از ازلي، بهايي، صوفي، درويش، شيخي، هندو، و زردتشتي و... ملاقات كرد.
توقف براون در كرمان قريب دوماه به طول انجاميد و عاقبت بر اثر اصرار انگلستان و تلگرافهاي پي در پي مجبور به بازگشت به تهران و سپس انگلستان شد اما كتابهايي را كه درباره بابيان خريده بود، در نهايت امنيت و دقت با پست سلطنتي به انگلستان فرستاد. چرا يك انگليسي تا اين حد خودش را براي زنده كردن خاطره بابيان كه به بوته فراموشي سپرده شده بودند، به مخاطره مياندازد؟
براون در طول سفرش بارها مورد كنجكاوي ايرانيان قرار گرفت. زمانهاي كه طي آن براون وارد ايران شد، زمانه غارت و چپاول ميراث فرهنگي توسط خارجياني بود كه به ايران سفر ميكردند، آنها هر كجا كه پا ميگذاشتند يا مشغول كندوكاو براي يافتن آثار باستاني و ارزشمند بودند يا به كار نقشهبرداري از راهها و وضعيت ايران براي حملههاي احتمالي مشغول ميشدند.
يا اين كه در حال سرك كشيدن در ميان عشاير قدرتمند چون بختياريها، قشقاقيها و غيره بودند تا از ميان آنها براي خود جاسوسان و حامياني بيابند. از اين روست كه بنابر سابقه عملكرد انگليسيها، برخلاف ساكنان دهكده كيوپر باشي در تركيه كه اصلاً درباره حضور براون و همراهانش كنجكاوي نشان ندادند، ايرانيان نسبت به آنها كنجكاو ميشدند.
به گفته براون، برخي از آنها او را جاسوس انگلستان ميدانستند! اما او توضيحي نميدهد كه حشر و نشر مدام وي با حاكمان، اقليتهاي ارمني، زرتشتيان و بابيها كه گاهي با تشريفات هم انجام ميشد و حضور او در تلگرافخانهها و كنسولگريهاي انگلستان همگي ميتوانسته است زمينهساز اين برداشت باشد و نهايت عملكرد او گوياي اين واقعيت بود.