به لحاظ دراماتیک این استحاله به شدت به کار خلق داستان و سناریو می آید. این یک واقعیت است که جز وقایع نگاریهای شفاهی یا ژورنالیستی از حال و روز منافقین و البته تعدادی مستند هنوز که هنوز است درامهای سینمایی استاندارد و داستان پردازانه ای که بتوانند فقط یکی از گره های رفتاری اعضای این سازمان که تفکرات ماکیاولیستی آنهاست را بروز دهد پیش رو نداشته ایم و این کم کاری همواره پرسشی بوده در برابر سینماگران ایرانی.
شاید ظهور دوباره این افکار التقاطی و این بار از طریق گروهکی که خود را داعش می نامد بود که باعث شد سال قبل دو محصول با محوریت نقد منافقین تولید شود؛ یکی از آنها «امکان مینا»ی کمال تبریزی بود که در تولید هم حمایت بنیاد سینمایی فارابی را داشت و هم حمایت وزارت اطلاعات را.
«امکان مینا» این روزها روی پرده است و البته فروش خوبی هم ندارد؛ این فروش دور از انتظار آن طور که تهیه کننده و کارگردان گفته اند ناشی از عدم تبلیغات مناسب برای فیلم بوده است. اما آیا واقعیت چنین است؟
حتی اگر پاسخ مان مثبت باشد آن گاه باید بپرسیم دلیل آن همه نقد و ابتدایی خواندن اثر از سوی منتقدان در جشنواره سی و چهارم چه بود؟
مشکل «امکان مینا» تبلیغات نیست که اتفاقا این اثر هم به مانند بسیاری دیگر از آثاری که روی پرده اند از تبلیغات مجازی و تلویزیونی بهره برده است. مشکل اصلی عدم یافتن مخاطب برای «امکان مینا» نوعی تشتت در روایت فیلم است که این تشتت همراه با ضعفهای مفرط در شخصیت پردازی کاملا متأثر از سردستی گرفتن تولید چنین درامی از سوی کارگردان و فیلمنامه نویسان است.
کمال تبریزی کارگردان بی تجربه ای نیست؛ او اگر فیلمنامه خوبی در اختیارش باشد و البته اگر علاقمند باشد به سوژه ای که دستمایه درام کرده می تواند آثاری مانند «لیلی با من است» یا «شیدا» را بسازد که تا سالهای سال مخاطب دارد اما «امکان مینا» را اگر بدون دانستن نام کارگردان ببینید محال است باور کنید این فیلم را تبریزی کارگردانی کرده است. چرا چنین اتفاقی رخ داده است؟
وقتی تبریزی خودش را نقض کرد
تبریزی تابستان دو سال قبل در جریان نقد و بررسی یکی از بهترین مستندهای ساخته شده درباره منافقین یعنی «نامه ای ناتمام برای دخترم سمیه» در سینماروایت، دلیل نپرداختن سینمای ایران به سوژه منافقین را حقیر بودن اعضای این سازمان عنوان کرد! دقت کنید؛ تبریزی حدودا یک سال پیش از آن که درگیر ساخت «امکان مینا» شود چنین گفت: شخصا علیرغم پیشنهاداتی که وجود داشت هیچ وقت سراغ این سوژه نرفتم چون فکر می کنم این گروه آن قدر حقیر است که اصلا در اندازه های ساخت فیلم بلند نیست.
جالبتر اما این بخش از گفته های تبریزی بود که بیان کرد: من فکر می کنم حتی اگر فیلمهایی هم با مضمون این سازمان بسازیم مخاطبان به سینما نمیآیند تا این فیلمها را ببینند چون مردم از آنها متنفرند!
حالا از یک سو مواجهیم با نقض گفته های تبریزی توسط خودش که از حقارت منافقین گفته ولی سراغ ساخت فیلمی درباره آنها رفته و از سوی دیگر روبرو هستیم با تحقق پیش بینی این فیلمساز درباره عدم استقبال از فیلمهایی با سوژه منافقین.
سوال اول این است که تبریزی چطور در مدت زمانی حدود یک سال چنین تغییر موضعی می دهد؟ مگر نه اینکه او گفته بود منافقین در حدی نیستند که برایشان فیلم بلند ساخت پس چطور به سراغ ساخت فیلم درباره آنها رفته است؟
سوال بعدی این است که آیا دلیل عدم اقبال به «امکان مینا» همان طور که تبریزی گفته بود تنفر مردم از منافقین است؟
سفارشهای خوب را می پذیریم
در پاسخ به سوال اول می توان نگاهی انداخت به عقبه کمال تبریزی و متوجه شد او کارگردانی است که بارها پیش آمده که فیملهای سفارشی بسازد و جالب اینکه همواره نیز آثار سفارشی او با کمترین بازخوردی روبرو شده اند.
برای تبریزی فرقی هم نمی کند سفارش دهنده ایرانی باشد یا فرنگی؛ او همان طور که سفارشهای سازمان محیط زیست را در تولید «طعم شیرین خیال» اجابت می کند با سرمایه فرنگیان هم «فرش باد» و «دونده زمین» می سازد!
درباره «امکان مینا» و اینکه ساخت آن نقض گفته قبلی تبریزی است هم قبل از هر چیز باید به وجه سفارشی فیلم استناد کرد.
تبریزی کارگردان سفارش پذیری است و ارجاع یک سفارش که هم فارابی از آن حمایت می کند و هم یک وزارتخانه متنفذ او را واداشته به حضور به عنوان کارگردان.
اما در پاسخ به سوال دوم باید گفت نه تنها مخاطب برایش نوع سوژه تفاوت نمیکند که اتفاقا این دراماتورژی سوژه و البته اجرای متفاوت آن است که باعث می شود مخاطب با سوژه ارتباط برقرار کند. همین امسال در اکران هم «ایستاده در غبار» را داشتیم و هم «اژدها وارد میشود» که بلحاظ سوژه کمتر کسی پیش بینی استقبال مخاطب از آنها را می کرد اما اجرای درست و سنجیده و استاندارد کار سبب ساز آن شد که هر دو فیلم به قدر کفایت مخاطب داشته باشند.
پس اگر «امکان مینا» نمی فروشد دلیل اصلی ضعف در اجراست که خود منتج است از ضعف در فیلمنامه.
قرارگیری یک زوج جوان که یکی از آنها خبرنگار است و دیگری عضو منافقین بهترین محمل بود برای به چالش کشیدن افکار التقاطی منافقین اما فرهاد توحیدی فیلمنامه نویس کار بیشتر از آن که به دنبال تحقیق درباره خاستگاه منافقین و عقبه های اندیشه ای آنها باشد صرفا کوشیده با تیپ سازی های مستعمل و قرار دادن تیپها درون اتفاقات فاقد منطق، صرفا سفارشی که به وی ارجاع داده شده را تکمیل کند و از آن سو تبریزی نیز به جای آن که چنین فیلمنامه فاقد منطق و البته چندتکه ای را برای بازنویسی در اختیار یک فیلمنامه نویس توانا قرار دهد بسنده می کند به کارگردانی آن با حداقل ظرافت ممکن تا سفارش را به موقع تحویل دهد…
همین می شود که تقریبا از همان ابتدای فیلم ماهیت زن منافق داستان لو می رود و هرچقدر هم کارگردان تلاش می کند با ایجاد پیچیدگیهایی در فرع، مخاطب را از پیش بینی اصل داستان منحرف سازد باز هم به هدفی نائل نمی آید.
پراکندگی کاراکترهای فیلم و عدم ارائه شناسنامه برای آنها سبب ساز آن شده که تبریزی گرفتار در تیپ ها و وقایع آیکونیک برای اینکه لااقل یک رودست در اجرا به مخاطب بزند پایان بندی اثر خود را به گونه ای کاملا فانتزی و با حمله سوپرمنمابآنه خبرنگار به یک خانه تیمی جمع کند!
اینجاست که دیگر هر چه کارگردان از ابتدا برای جدی جلوه دادن آدمها و ماجراها تنیده بود رشته می شود و شلیک خنده مخاطبان است که به هوا می رود.
برخلاف ادعای تبریزی فیلمسازی درباره منافقین نه فقط برای مخاطبان داخل بلکه برای آنها که فرسنگها دورتر از ایران و مثلا در کشورهای اروپایی زندگی می کنند نیز به شدت لازم و ضروری است تا مشخص شود چقدر عقبه هدایت کنندگان جریانات تکفیری چه منافقین باشند چه داعش به هم نزدیک است.
این نکته ای است که هیچ جای «امکان مینا» از آن سخنی به میان نیامد. چرا؟