سرویس ورزش مشرق - حیف شد، بد تمام شد!
این جمله ماندگار و تلخ حمید سوریان بعد از شکست مقابل حریف قزاق و حذف از المپیک ریو بود. سوریان نابغه کشتی ایران بعد از طلای ۲۰۱۴ که هفتمین مدال طلای او محسوب میشد، دیگر نه به لحاظ روحی و نه به جهت توانمندی جسمانی قادر به ادامه حیات درخشانش در عرصه کشتی نبود.
او پای به آستانهی ۳۱ سالگی گذاشته بود که برای ورزش سنگینی همچون کشتی، سنی خطرناک است. بیشتر ورزشکاران جهت تقویت جسمانی خود با داشتن پزشک متخصص تغذیه و استفاده از داروهای مکمل مورد تأیید اتحادیه جهانی ورزش و کمیته بینالمللی المپیک به توانمندی خود اقدام میکنند. اما حمید میبایستی برای رسیدن به وزن قانونی ۵۹ کیلوگرم، کیلوها وزن کند. کم کردنی که گاه به ۱۰ کیلوگرم میرسید و تلختر از آن برای این کاهش دائما مجبور به یک رژیم طاقتفرسای غذایی بود. تا آنجاییکه ما اطلاع داریم از متخصصین تغذیه و همچنین روانپزشک هم در این دوران خبری نبود.
پنج وزن از کشتی را کشتیگیران ما به سرعت سهمیه المپیک گرفتند، اما حمید وارد یک ماراتن شد. هر بار در یک کشور با کمکردن کیلوها وزن به دیدار حریفان جوان و آماده خود رفت تا سرانجام در آخرین فرصت سهمیه المپیک را گرفت. یک بدن فرسوده و یک روان آشفته را چون حمید سوریان بود و هفت مدال طلای جهان و المپیک را یدک میکشید به مسلخ بردیم و رهنمونی او به این قتلگاه ناشی از جهل و بیتوجهی کامل بود. رژهی شکست ایرانیها با یکی دو استثناء از ورزش ایران رونمایی کرد. همان ورزشی که یک فوتبالیست متوسط و زیر معمولی و بدون فرهنگ ۳۰۰ میلیون تومان میگیرد و دو قهرمان المپیکی وزنهبرداری هرکدام ۱۰ هزار دلار، چیزی معادل ۳۵ میلیون تومان.
سالها پیش ما، قهرمان ارزنده و جاودانی خود "زنده یاد آقا تختی” را هم قربانی کردیم. در آن هنگام محبوبیت فراوان او و پایگاه مردمیاش، کینهورزان و مغرضین را بر آن داشت که او را به کشتارگاه ببرند و با حسادت و تنگنظری پهلوان ما را در ۳۴ سالگی به تولیدوی آمریکا بردند. آخرین پرده از زندگی ورزشی او را به روی صحنه نشاندند. پردهای تراژیک چون برخی از نمایشنامههای شکسپیر و سرودههای "راسین” مرثیهسرای فرانسوی و آن زمان بود که یک بیگانه یعنی الکساندر ندوید رقیب او، بانگ برآورد که اینکار را نکنید. آنهم با دلاوری در عرصه اخلاق و ورزش.
او از کشوری دیگر چیزی را فهمید که جامعه کشتی آن روز ما نه بر زبان آورد و نه درک درستی از این مسأله داشت. و بهطور کلی نخبهکشی در جامعه ایرانی سابقهای طولانی دارد. نه در عرصه ورزش، در حوزههای اجتماعی و در بخشهای مختلف. راستی خانه دوست کجاست؟ همانجاست که کیارستمی آرمیده است و دیگر کسی به او کاری ندارد. همان آدمها که در تاختن به او هیچ مرزی نداشتند و یکی از آن گرامیان در تخطئه او فرمودند: «زمانی که ما میجنگیدیم کیارستمی به دنبال خانه دوست می گشت!»
آیا به دنبال خدا گشتن هیچ ارزشی ندارد؟ حرکت آن پسر بچه کوچک و حس انسانیای که در قلب کوچک او میتپید، فراتر از هر چیزی بود که میشد به آن اندیشید. اجازه بدهید فرازی از کتاب "جامعهشناسی نخبهکشی" نوشته آقای علی رضاقلی از انتشارات نشر نی را در اینجا بیاورم: "در دو سده اخیر برخی نخبهگان سیاسی ایران میخواستهاند در ساخت و بافت جامعهای که بر صدر آن قرار میگرفتهاند، اصلاحاتی بکنند و تغییراتی بدهند. گرچه اینان در وجدان تاریخی توفیقاتی بدست آوردند و نامشان به نیکی بر صفحه روزگار برجای ماند اما خود قربانی خواستهها و بستر نامساعد اجتماعی شدند. نمونه بارز آن میرزاتقی خان امیرکبیر است و پیش از او میرزاابولقاسم قائم مقام و پس از او دکتر محمد مصدق. این سه تن نه در خواست و اراده تنها بودند و نه در نتیجهای که عایدشان شد.»
نقب زدن به تاریخ سیاسی ایران فقط به منظور تبیین نخبهکشی در جامعه ایرانی ماست و مرور گذشته و حال ما تحلیل یک شکست نیست که به همت مردان کارنابلد در عرصه مدیریتی ما از این شکستها زیاد داشتهایم. اگر مرگ امیرکبیر در فین کاشان با زدن رگ او اتفاق افتاد و اگر قائم مقام را در باغ نگارستان خفه کردند، اینبار در عرصه ورزش حمید سوریان دور از وطن و در المپیک ریو گردن زده شد. وقتی پشت او به خاک رسید و لحظاتی درازکش به آسمان نگاه کرد، باز با یک سفر ذهنی به درون کتاب پرتاب شدم. جایی که نویسنده معتقد است: "مرگ امیرکبیر و قتل قائم مقام توسط شاهان قاجار صورت نگرفت. این تنها جهل بود که فرجام آندو بزرگمرد را رقم زد." احتمالا آنها که این مطلب را میخوانند شاید این قیاس را معالفارق بدانند و نویسنده را به بزرگنمایی متهم کنند. من به نظرات آنها احترام میگذارم. اما این سرک کشیدن به حوزه سیاسی و تاریخ گذشته کشورمان ترازویی نیست که دولتمردان خادم و در عین حال مقتول ما در یک کفه و شکست حمید سوریان در کفه دیگر قرار بگیرد. بلکه تورق تاریخ اجتماعی کشورمان فقط و فقط برای تحلیل جهلی است که به قربانیشدن اسطورههای کشورمان میانجامد. یادتان هست کیانوش رستمی چه گفت؟ او گفت: "بدون مربی و تنها با تمرینات شخصی به قهرمانی المپیک رسیدم." اما بعد از ثبت قهرمانی او مسئولان ورزش کشور خود را در مقابل دوربینهای بیشمار تلویزیونی به او رساندند و با بوسهزدن بر گونه او خود را در غنیمت به دست آمده شریک کردند.
یادمان هست که خانم رجبی گفت: "ما هیچچیز نداشتیم" و به بهانه این حرف درست آماج حملات ناجوانمردانه در فضای مجازی قرار گرفت. این نوشته با محوریت نخبهکشی در جامعه ایران و با ارجاع به نمونههای تاریخی آن و به دلیل قربانیشدن حمیدسوریان تحریر شده است. قصدی برای بزرگنمایی یا مقایسه در کار نبوده است. او برای ما عزیز است. کاش پایانی مانند مایکل فلپس داشت. کاش …
* امیر حاج رضایی