کد خبر 6235
تاریخ انتشار: ۲۲ شهریور ۱۳۸۹ - ۱۰:۲۷

دختر امام موسي صدر اعلام کرد با اينکه پيگيري هاي مسؤولان ايراني در حد شعار و خطابه است اما ما تا آزادي امام موسي صدر به فعاليت ها و پيگيري هايمان ادامه خواهيم داد.

به گزارش مشرق به نقل از همشهري ماه، سيده حوراء صدر، دختر اول و فرزند سوم امام موسي صدر است که آنچنان ميلي به مصاحبه ندارد اما "فريد مدرسي" اين مصاحبه را با او انجام داده است.
مدرسي در اين باره مي نويسد: چند سالي است که خواهان گفت وگو با او هستم که امروز ميسر شد. حتي هنگامي که گفت وگو تنظيم شد و براي انتشار آمده مي شد، هر لحظه نگران بودم تا از چاپ آن مرا نهي کند. رفتارش هم آنچنان محترمانه و آرام است که فکر مي کنم اگر اين درخواست را مي کرد، نمي توانستم جواب منفي دهم. حورا دختر 48 ساله آقا موسي، همچنان چشمش به در است و هر آن فکر مي کند، پدر زنگ خانه اش را مي زند و او را در آغوش مي گيرد. ناگهان حبس 32 ساله پدر به يادش مي آيد و لحظه لحظه زندگي در زندان، کنار گوشش زمزمه مي شود و مقابل ديدگانش رژه مي رود و لبخند اميد آمدن بر لبانش مي ماسد. انتظار ذکر هر روزه او و مادر، برادران و خواهرش است. پدر را در اوج و ميان دوستاني ديدند که هر کدام مقام و مکنتي در اين بلد و آن بلد دارند اما ناگهان ميان اين همه هياهو ناپديد مي شود؛ ميزبان رسم مهمان نوازي را با زشت ترين رفتار به جا مي آورد و او را مي ربايد. پس از ربودن، اگرچه همه فرياد زدند و ناله کردند، اما بزودي فروکش کرد و هرکس به دنبال گوشه اي از دنياي خود گشت. آنان همچون ديگران نبودند، اگرچه تنها بودند اما سرد نشدند. پدر آنچنان آتشي بود که نه خود و نه فرزندانش خاموشي به خود نديدند. اگرچه حوراء مي خندد، ولي بغض گلويشان را مي خراشد، التهاب و اضطراب غذاي همه روزه سفره شان است و فريادرسي را مي جويد تا به داد بي داد رفته بر آنان برسد. به يکباره تاملي مي کند و مي گويد: «تا آزادي ادامه مي دهيم.»


تولدتان نقطه عطفي در زندگي امام موسي صدر بود. آن روزها روزهايي بود که او به لبنان آمده بود و در جايگاه رهبري شيعيان لبنان قرار گرفته بود. دوران کودکي تان شايد با ديگر کودکان شيعي لبنان متفاوت بود. خاطراتتان را از دوران کودکي و تفاوت هايتان با ديگر همسالانتان را برايمان روايت کنيد.
کمتر اين خاطرات را در ذهنم مرور کردم و بازگشت به آن دوران برايم سخت است. آنچه بيش از همه چيز برايم روشن است، آن است که در خانه، مدرسه و کوچه و بازار هيچ گاه احساس نکرديم که با ديگران تفاوتي داريم. به ياد دارم که ايشان غيرمحسوس اصرار بر اين مسئله داشتند و ما را هم اين گونه تربيت مي کردند. والدينم همواره در گفت و گو با مديران مدارس تأکيد داشتند که فرزندانمان با ديگران تفاوتي ندارند و بگونه اي رفتار نکنيد که اينچنين احساسي براي آنان و ساير بچه ها ايجاد شود. درحالي که اين امر گاهي در مورد ساير فرزندان بزرگان اتفاق مي افتاد. البته اين روش تربيتي طبيعي بود و خرق عادت به نظرم نيست. بنابراين ديگران هم تفاوتي را در ارتباط با ما احساس نکردند.

رفت و آمدنتان به مدرسه يا بيرون از منزل چگونه بود؟ آيا کساني را براي اين کار در نظر گرفته بودند؟
در کودکي به همراه يک فردي (راننده) يا پدر يا مادر و يا به همراه ديگر همکلاسي ها با سرويس به مدرسه مي رفتيم. اما در بيروت که اندکي بزرگ شديم، خودمان تنهايي بيرون از منزل مي رفتيم. هيچ وقت فردي مامور آوردن و بردن ما نبود. اين مسئله هم نشان دهنده آن است که ما تفاوتي با ديگران نداشتيم.

با توجه به مشغوليت هاي پدرتان، حضورش کنار فرزندان و همسرش چگونه بود؟
با توجه به اينکه ايشان اغلب ديروقت به منزل مي آمدند و ما هم صبح زود مدرسه مي رفتيم، امکان داشت که چند روزي ايشان را نبينيم. اما در برنامه خانوادگي مان اين تأکيد وجود داشت که آخر هفته ها (يکشنبه ها) با همديگر باشيم. اگر آن روز منزل بوديم، ايشان کارهاي روزمره (مطالعه، راديو گوش کردن و...) را کنارمان انجام مي دادند و همه در اتاق نشيمن به کارهاي خودشان مشغول بودند. البته گاهي هم در رستوراني خارج از بيروت کنار رودخانه مي رفتيم که منطقه سرسبزي بود و روي زمين مي نشستيم و روز تعطيل را مي گذرانديم.

آيا شده بود که شما يا ديگر اعضاي خانواده به پدرتان خرده بگيرند که چرا اين قدر وقتش را براي ديگران و شيعيان لبنان مي گذارد و کمتر کنار خانواده هستند؟
اتفاق نيفتاده بود. ايشان بگونه اي رفتار کرده بودند که ما اين شرايط را پذيرفته بوديم و فکر نمي کرديم که فعاليت هايشان نادرست است. البته مادرم برايمان تعريف کرد که روزي به پدرتان گفتم: بچه ها نيازي به رسيدگي و حضور بيشتر شما دارند و نيازمند تربيت هستند. ايشان پاسخ مي دهند: بچه ها رفتار و کردارم را مي بينند و مي آموزند. نيازي به تربيت مستقيم و کلامي نيست، رفتارم خودش تربيت کننده است.

گفتاري از پدر که ميان خانواده و آشنايان بيان کرده باشند، به ياد داريد؟
به ياد دارم، روزي به همراه جمعي سوار خودرو بوديم تا به مسافرت برويم. ايشان از همه خواستند تا حرفي بزنند و مطلب جالبي را در جمع مطرح کنند. يادم است که خودشان درباره کلروفيل و سنتز برگ صحبت کردند و گفتند: «اگر ما بخواهيم اين عمل را به صورت مصنوعي انجام دهيم، شايد به اندازه يک اتاق فضا و تجهيزات و ماشين آلات لازم باشد تا اين فرآيند انجام شود، ولي همه اين اعمال در يک برگ کوچک صورت مي گيرد...» با اين گفتار به دنبال آموزش خداشناسي بودند.

آيا درباره پوشش و حجاب، نکته اي را به شما گوشزد کرده بودند؟
تأکيدشان بيشتر روي آراستگي بود. 13 يا 14 ساله بودم که بيشتر به سادگي پوشش و عدم وابستگي به آراستگي ظاهر تمايل پيدا کرده بودم. از اين رو، روزي به من گفتند: «حجابت بايد جذاب باشد و نبايد نوع پوششت ديگران را از دين فراري دهد.» البته زيبايي بدون تجمل را دوست داشتند.

يعني در آن ايام شما و مادرتان پوششتان چادر يا عباي عربي بود؟
من با مانتو و شلوار يا بلوز و شلوار و روسري بودم و مادرم با عبا بودند.

رفتارشان با شما به عنوان دختر چگونه بود؟
پدرم مرا در سن 14 سالگي به فرانسه فرستاد تا تحصيل کنم؛ تصميمي که امروز هم کمتر شخصي حاضر است، انجام دهد. به ياد دارم، ايشان به برادرم گفته بود، اگر امکاناتم براي تحصيل يکي از فرزندانم کفاف دهد، بين تو و خواهرت حتماً خواهرت را انتخاب مي‌کنم. معتقد بودند که در تاريخ به زنان اجحاف شده است. همچنين دخترانند که مادران آينده‌اند و نقش اساسي در تربيت آيندگان دارند. از سوي ديگر، وقتي من خواستم به فرانسه بروم، به برادرم گفتند: اگرچه او دختر است، اما معنا ندارد که تمام کارهاي خانه را او انجام دهد؛ همگي بايد کار کنيد.

آيا درباره مسائل اعتقادي توصيه اي به شما کرده بودند؟
با توجه به فضاي متکثر مذهبي لبنان، 12 ساله بودم که به من گفتند: اين طور نيست که فقط رفتار مسلمانان نزد خداوند پذيرفتني باشد، بلکه بايد ايمان داشت؛ با هر دين الهي اي. به ياد دارم آيه «ان الذين آمنوا و الذين هادوا و النصاري و الصائبين من آمن بالله و اليوم الآخر و عمل صالحاً فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف عليهم و لايحزنون»(بقره 62) را برايم خواندند و توضيح دادند.

رفتارهاي روزمره شان با همسر در داخل و خارج منزل چگونه بود؟
وقتي منزل بودند، در کارهاي خانه و آشپزخانه کمک مي کردند. همچنين در دوران کودکي فرزندان، گاه گاهي شب را بيدار مي ماندند تا مادرم بتواند بخوابد. ايشان نه تنها در لبنان، بلکه در قم (قبل از رفتن به لبنان)، برادرم (صدرالدين) را بغل مي کردند و کنار همسرشان در کوچه ها قدم مي زدند. يا مثلاً وقتي دوستان يا خويشاوندان از ايشان براي مهماني همراه خانواده دعوت مي‌ کردند، ايشان مي گفتند با همسرم هماهنگ کنيد.

با توجه به شرايط قم در دهه 30، اين کار پسنديده اي براي روحانيون نبود؟
بله، اين اقدام خلاف عرف آن زمان بود و چون خلاف بود، بارها آن را از زبان هم نسلانشان شنيده ام.

آيا مادرتان در اجتماعات همراه با پدر حضور مي يافت؟
خير. البته دليل آن نوع سليقه شخصي مادر بود؛ والا خواهر ايشان (ربابه خانم) از همان روزها در مجامع عمومي و فعاليت‌هاي اجتماعي حضور داشتند و فعال بودند که تا امروز هم اين گونه است.

آيا مهمان هايي که به خانه تان مي آمدند، زنان و مردان جدا مي نشستند و سر يک سفره نبودند؟
مهمان هاي غيررسمي که به منزل خودمان مي آمدند، جدا از هم نمي نشستند؛ همچون افرادي مثل خويشاوندان يا دکتر چمران، حاج احمدآقا خميني و... . البته ممکن بود که جمعيت زياد باشد و به خاطر راحتي اين اتفاق بيفتد.

رفتار امام موسي صدر با شيعياني که کمتر در قيد رعايت شرعيات بود و افرادي که در ظاهر هم امور شرعي را اجرا نمي کردند، چگونه بود؟
رابطه شان با آنها گاهي خيلي هم نزديک و صميمي بود. حتي برخوردشان با مسيحي ها به گونه اي نبود که فاصله اي را حس کنيم. برخي شيعيان بودند که حتي فروع دين را عمل نمي کردند، اما پدرم با آنها صميمي بودند. اين ارتباط گاهي اوقات روي آنان تأثير مي گذاشت و به برخي مسائل ديني پايبندشان مي کرد.

يعني دين و مذهب و چگونگي اجراي اعمال مذهبي توسط افراد بر چگونگي برخوردش با آنها تأثيري نداشت؟
انسان براي پدر مهم بود و به نصيحت و هدايت کلامي و راهنمايي زباني تأکيد نمي‌کردند بلکه بيشتر معتقد به دعوت رفتاري بودند. عکس هايي از ايشان وجود دارد که خانم هاي بي حجاب با ايشان در حال گفت و گو هستند. اين گونه به شما بگويم؛ رفتارشان طوري بود که هر کس با ايشان برخورد مي کرد، احساس مي کرد نزديک ترين دوست امام موسي صدر است. از بسياري از افراد بعدها شنيدم که مي گفتند، امام صدر هر وقت از شلوغي کار خسته مي شدند، براي استراحت يا مطالعه به منزل ما مي آمدند. براي امام چون انسان محترم و عزيز است، با هر کسي به مقتضاي رفتار و شخصيت خودش، با همدلي سخن مي‌گفتند؛ نه با عتاب و خطاب و از موضع بالا.

به عنوان مثال، آيا ميان آشنايان يا دوستان خانوادگي تان افراد بودند که بي حجاب بودند و با خانواده شما نشست و برخاست داشته باشند؟
بله، خانواده هاي مسلماني از دوستانمان بودند که با يکديگر ارتباط داشتيم و به منزل يکديگر مي رفتيم؛ خيلي هم نزديک و صميمي بوديم.

آقا صادق طباطبايي به برخي خاطرات خود با امام موسي صدر اشاره کرده است که با عرف رايج ميان روحانيون هماهنگ نيست. من مي خواهم از زبان شما بشنوم که آيا پدرتان موسيقي گوش مي دادند؟
بله، ايشان به موسيقي گوش مي دادند. به ياد دارم، همان آخر هفته ها ضبط صوتي منزل داشتيم و همگي با هم به موسيقي گوش مي داديم. گاهي هم نمايشنامه هاي صوتي گوش مي دادند. مدتي هم در منزل تلويزيون داشتيم که البته دم دست نبود و گاهي از آن استفاده مي کرديم.

آيا در فرانسه به سينما رفتيد؟
بله. اما من علاقه شديدي به سينما نداشتم و چند باري بيشتر نرفتم؛ البته برادرانم بيشتر مي رفتند. اصلاً هم احساس نمي کرديم که کار بدي انجام مي دهيم. اينچنين باوري در خانواده ما نبود.

در لبنان چطور؟
در لبنان شايد سن مان اقتضا نمي کرد که به سينما برويم البته اين مسئله را هم بگويم که ما به هر مجلس يا محفلي نمي رفتيم؛ چراکه آن محل ها را بر اساس تربيت مان، محل مطلوبي نمي ديديم.

معمولاً اهداف روحانيت و علما تبليغ و اجراي احکام شرعي است. هدف امام موسي صدر چه بود که روي برخي از اين مسائل زياد تأکيد نمي کردند؟ گويا دنبال هدف ديگري در جامعه بودند؟
بر اساس صحبت هاي امام موسي صدر، ايشان مي گويند: «هدفم اعتلاي سطح فرهنگي و اجتماعي جامعه است تا بعدها بتوانم فرهنگ ديني شان را ارتقا دهم.» همچنين ايشان با رفتار و نحوه برخوردشان مي خواستند مردم را به سوي دين سوق دهند؛ نه با زور. از سوي ديگر، ايشان توجه خاصي به انسان بما هو انسان داشتند. اعتماد زيادي نيز به فطرت سليم انسان‌ها داشتند و با اين اعتماد توانستند خيلي از افراد را به خود جذب کنند. همين مسئله را مي توانيد در اعتمادشان به افراد خانواده ببينيد که پسر 18 ساله و دختر 14 ساله اش را بدون هيچ ظن و گمان سوئي بتنهايي به فرانسه فرستادند.

پدرتان آينده را چگونه مي ديدند که اينقدر فعال بودند و وقت و انرژي مي گذاشتند؟
خيلي خوشبين بودند و نتيجه و چشم انداز فعاليت هايشان را خيلي خوب مي ديدند. اين ويژگي را در تمام رفتارشان مي ديديم. هميشه مي گفتند: وقت ندارم و بايد به خيلي از کارها برسم.

در زندگي شان مي توان ديد که در يک زمان با دو شخص يا دو جريان متخاصم گفت و گو مي کردند و جايگاه خودشان را بالاتر از برخي مرزبندي ها قرار مي دادند و سعي مي کردند از پتانسيل تمام اشخاص در جهت اهدافشان استفاده کنند. چگونه اين منش را تحليل مي کنيد؟
کاملاً درست است. گاهي يک کمونيست را صدا مي زدند تا فقط درباره برخي مسائل با او صحبت کنند و نظرش را بشنوند. اصلاً خود را درگير برخي اختلافات نمي کردند و مي گفتند: وقتي ندارم که بخواهم با فلان شخص يا جريان دشمن باشم.

فکر نمي کنيد، لبنان را بيشتر از ايران دوست داشتند و حاضر بودند براي اين کشور وقت بگذارند، اما در مسائل ايران دخالتي نکنند؟
اين طور نبود. روزي در عالم بچگي با توجه به لذت هاي حضورمان در ايران و کنار اقوام مان، از ايشان پرسيدم: «نمي شود ما به ايران برويم و آنجا بمانيم؟» پاسخ دادند: «هر وقت کارم تمام شد، ايران مي رويم و مي مانيم.» همواره ارتباطشان با ايران و دوستانشان را حفظ کردند و ايران برايشان مسئله بود.

شايد ايران را دوست داشتند، اما اين کشور دغدغه شان نبود..
باز هم اين طور نيست. هميشه اخبار و مسائل ايران را دنبال مي کردند. البته خودشان را در لبنان مؤثرتر مي ديدند و معتقد بودند لبنان براي تفکر و جريان تشيع بستر و پتانسيل بزرگي است که بتواند در ميان ساير اديان، مذاهب و مکاتب حرف بزند و خود را به رخ بکشد. براي همين است که در يکي از سخنراني هايشان مي گويند: «حتي اگر لبناني در جغرافياي جهان وجود نداشت، مصلحت ما اين بود که آن را به وجود آوريم.» چرا که چالش فکري را براي اسلام و تشيع رشددهنده مي دانستند و در لبنان اين امکان بود و هست. در لبنان، تشيع مجبور است که با تفکرات و اعتقادات ديگر روبرو شود، بحث کند و پاسخ دهد که اين امر، باعث ارتقاي تفکر شيعي مي شود. اين دغدغه امام صدر بود.

از منظر علايق فردي، چه نسبتي با نجف و عراق داشتند؟
نگاه عميق و جدي اي به مرجعيت نجف داشتند. در يکي از سخنراني هايشان کاملاً علاقه شان به مرجعيت نجف و شخص آيت الله حکيم مشهود است.

مي خواهم از تلخ ترين روز زندگي تان بپرسم. چگونه از ربوده شدن پدرتان باخبر شديد؟
مدتي از اعلان خبر گذشته بود که ما مطلع شديم. ابتدا برادرم؛ صدرالدين خبردار شد و به ما نگفت؛ چرا که فکر مي کرد ايشان بزودي پيدا مي شود و نيازي نيست، ما را نگران کند. البته اين را بگويم که از قبل، همواره اين نگراني در ما وجود داشت که روزي خبر اتفاق بدي را بشنويم. ساعات خبر را اصلاً دوست نداشتم و هميشه با نگراني خبرها را مي شنيدم. به هر حال، بعد که متوجه شديم، فکر مي کرديم مدتي از ايشان خبر نخواهيم داشت و بعد از مدتي ايشان را خواهيم ديد. هيچ گاه باورمان نمي شد که اين گونه شود. همواره منتظر بوديم که خبري شود. قرار بود، بعد از سفر ليبي به پاريس بياييند و به ما سر بزنند. هر لحظه فکر مي کرديم، الآن در خانه زده مي شود و پدر را روبرويمان مي بينيم. 5 يا 6 روز بعد از اين اتفاق، آقا صادق طباطبايي به منزلمان آمد و ما را به طور کامل در جريان گذاشت. البته با اين عنوان که مسئله مهمي نيست و زودتر وضعيت مشخص مي شود و پدر را خواهيم ديد.

آن ايام هر روز فکر مي کرديد که ايشان الان است که از راه مي رسد و مي بينيدشان. چه زماني اينچنين حسي کمرنگ شد و گريه امانتان نداد؟
اگرچه 32 سال از آن اتفاق گذشته است اما هيچ گاه مأيوس نشديم و هر لحظه منتظر و اميدوار هستيم. شايد اوائل شوکه بوديم و متوجه اين اتفاق نبوديم. فکر نمي کرديم در دنياي جديد هم مي توان اينچنين شخصيتي را ربود و هيچ کس هم جوابگو نباشد. حالا هم همچون گذشته منتظريم. يادم هست که آن روزها، عمه رباب يا برادرم به ديدار حافظ اسد رفته بودند و او گفته بود: «تا يکي دو ماه ديگر قضيه حل مي شود.» ما شوکه شديم که چرا اين قدر طولاني؟! البته از همان روزهاي اول گريه مونسمان بوده و هست اما سعي مي کنيم جلويش را بگيريم.

پس از اين اتفاق، چه کساني پيگير مسئله بودند؟
بيشتر آقاي شمس الدين به عنوان مسؤول وقت مجلس اعلي شيعيان لبنان و آقاي سيد حسين حسيني، رئيس وقت جنبش امل و خانم ربابه صدر عمه‌ام و برادرم سيد صدرالدين.

پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، اميد داشتيد که اين مسئله با کمک ايران حل شود؟
بسيار اميدوار شده بوديم؛ چراکه حکومتي در ايران تشکيل شده بود که تک تک مسؤولانش با پدرم دوست بودند و مرتبط. از اين رو، اين قدرت جايگاهي داشت که مي توانست اين معما را حل کند و امام صدر را آزاد کند. چندباري هم با امام خميني ديدار کرديم و برخي از مسؤولان جمهوري اسلامي را ديديم تا به روشن شدن وضعيت پدر کمک کنند.

برخي از مسؤولان که دوستان امام موسي صدر بودند، منصبي يافتند و به دنبال مديريت شرايط پس از انقلاب بودند. آيا توقع داشتيد با توجه به مشغوليت هايشان وضعيت پدرتان را دنبال کنند؟
بله. اما اقداماتشان در حد انتظار و توقع ما نبود و متناسب با حجم و شأن قضيه نبود تا اين حد که حدس زديم، آنها برايشان فرق نمي کند که يک روز زودتر يا ديرتر وضعيت پدر روشن شود. فقط آقاي چمران بود که براي اين مسئله فرياد مي زد و فريادش هم به جايي نرسيد. آقايان بيشتر به دنبال رفع و حل مسائل و مسؤوليت‌هاي خودشان بودند.

چگونه بعد از 32 سال، همچنان به بازگشت امام موسي صدر اميد داريد؟
اين انتظار سخت و دردناک است اما در لحظه لحظه زندگي مان حضور دارد و پدر را هميشه حس مي کنيم. نکته اي که بايد به آن توجه کنيد، آن است که از روز اول فکر نمي کرديم اين همه سال بدون ايشان باشيم. هر لحظه اين 32 سال، همچون لحظه اوليه است.

آيا اين تنهايي و عدم پيگيري توسط دوستان امام موسي صدر، شما را منفعل نکرد؟
اين اميد را ديگران ايجاد نکرده بودند که عدم پيگيري آنان، ما را منفعل کند. تازه نه تنها اين دوره انتظار برايمان سخت است، بلکه فکر کردن به 32 سال زندگي کردن پدر در حبس بيش از اين ما را مي آزارد. شايد اگر اميد نداشتيم، اين آزار هر لحظه به سراغمان نمي‌آمد.

آيا با توجه به اين 32 سال و عدم پيگيري جدي دوستان پدرتان، به خودتان نگفتيد که چرا او اين قدر خود را وقف اين گونه افراد کرد؟ آيا از جايگاه پدرتان اظهار پشيماني نمي کنيد و نمي گوييد کاشکي پدرمان فردي عادي بود تا اين مدت، کنارمان باشد؟
هرگز. همواره پدر برايمان الگو بوده و هست و به ايشان افتخار مي کنيم. از طرف ديگر، امام موسي صدر فقط براي اعضاي خانواده اش نبود که ما بخواهيم فقط به خودمان فکر کنيم. من در سن نوجواني که پدرم را کنارم حس نمي کردم، براي جوانان جنبش امل بيشتر از خودم نگران بودم.

پيگيري هاي برخي مسؤولان ايراني چگونه ديديد؟
بيشتر در حد شعار و خطابه بود. گاهي آنچنان حرف هاي قشنگي در جلساتمان مي زدند که هيجان زده و خوشحال مي شديم اما بعدا هيچ نتيجه اي را نمي يافتيم.

برخي از منتقدان شما، معتقدند که خانواده امام موسي صدر عاطفي به قضيه ربوده شدن نگاه مي کند و منطقي نمي خواهد بپذيرد که بايد به دور از احساس اين مسئله را حل کرد؟
آنهايي که مي گويند قضيه تمام شده است، دليلي براي ادعاي خود ندارند و به نقل قول از متهمان اين پرونده (شخص قذافي و همدستانش) اشاره مي کنند. ممکن است، دليل ما براي آنها متقاعد کننده نباشد منتها بايد براي عدم وجود دليل آورد؛ نه وجود. آيا فقط بر اساس مرور زمان مي توان حکم داد؟! کساني که به حيات امام موسي صدر در حال حاضر اعتقاد ندارند، هيچ گونه مستندي ندارند که عقلاً و شرعاً قابل استناد باشد. اصلاً نگاه ما عاطفي نيست. پيام هايي که از سوي مسؤولان به ما منتقل شده است، اين است که دولت ليبي گفته است بياييد با هم کميته اي را تشکيل دهيم تا پيگيري کنيم يا شما به شخص قذافي کاري نداشته باشيد، ما متهمي را به شما معرفي مي کنيم، او را مجرم بدانيد. اينها همه سناريوهايي است که دولت ليبي خواستارش است. اين نظرات مبناي سياسي دارد؛ نه حقوقي. اصلاً گذشته از مسائل حقوقي، از منظر شرعي هم اجازه نداريم، درباره حيات يا عدم حيات شخصي بر اساس اين گونه ادله سستي نظر دهيم. به نظر ما همه نظرات منتقدان، براي بهبود روابط با دولت ليبي است؛ نه حل شدن قضيه ربودن امام موسي صدر. براي همين، ما تا آزادي امام موسي صدر به فعاليت ها و پيگيري هايمان ادامه خواهيم داد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس