گروه جهاد و مقاومت مشرق - داريوش نريميسا لحظات زيادي از عمرش را در مساجد و هيئتها گذرانده بود و روضهخواني اهل بيت(ع) ميكرد. او تكپسرش را به اين دليل داود (خوشصدا) نامگذاري كرد تا قدم در راه پدر بگذارد و عمر و صدايش را وقف اهل بيت كند. داود قدر زحمات پدر را به خوبي درك كرد و با نواي مداحيهايش، محافل اهل بيت را گرم ميكرد تا اينكه با شهادتش در جبهه دفاع از حرم، عشق و ارادتش به اين خاندان را در ميدان عمل ثابت كرد. متن زير ماحصل گفتوگوي ما با داريوش نريميسا پدر شهيد داود نريميسا اولين شهيد مدافع حرم ميانكوه است كه پيشرو داريد.
من متولد 1340 هستم. در ارتش خدمت ميكردم و چند بار به جبهه اعزام شدم تا اينكه در عمليات كربلاي5 دچار موجگرفتگي شدم و به علت مجروحيت از ادامه خدمت در ارتش محروم شدم و تا الان حقوقي بابت جانبازي دريافت نكردهام. از آن زمان با مسافركشي زندگيام را اداره كردهام. سه دختر و يك پسر داشتم. داود تكپسر خانواده بود كه 1362/2/22 متولد شد.
آرزو داشتم خداوند فرزند پسري به من بدهد تا اسم او را داود (خوش صدا) بگذارم و مداح اهل بيت(ع) شود. داود در خانه امام حسين(ع) تربيت شد. زيرا از همان بچگي وقتي پشت دسته عزاداريها نوحه خواني ميكردم او در گهواره علي اصغر همراهم بود. مداح بيادعا و مظلومي بود. بيشتر دعا ميخواند و فكر كنم به اندازه موهاي سرش زيارت عاشورا را خوانده بود. از طفوليت به حرام و حلال توجه داشت. اگر صداي موسيقي بلند ميشد ميرفت و آن را خاموش ميكرد. اما اگر صداي نوحه و مداحي بلند بود كامل گوش ميداد. فرزندان برادرم بعد از فوت برادرم در منزل ما بزرگ شدند و داود براي اينكه دل آنها را نشكند به زبان آنها مرا عمو صدا ميكرد. اينقدر خوب بود كه حتي براي دشمنش بد نميخواست. اگر كسي او را ناراحت ميكرد به جاي تلافي و نفرين برايش دعا ميكرد كه خدا هدايتش كند. براي پدر و مادر احترام خاصي قائل بود. اگر از دست ما ناراحت ميشد جسارت نميكرد. شايد اين حسن اخلاقش از شيري باشد كه مادرش با وضو به او ميداد. من به خاطر شغل نظاميام مدام در مأموريت بودم. به همين دليل خيلي كنار هم نبوديم اما در همان مدت كوتاه بودنم سعي ميكردم بيشتر وقتم را با خانواده بگذرانم. يادم است وقتي من از مأموريت برميگشتم، داود غريبي و گريه ميكرد اما دوباره كه ميخواستم به مأموريت بروم اينبار به خاطر رفتنم گريه ميكرد.
بله، از نوجواني تا بعد از خدمت سربازي در بسيج فعال بود. بعد از سربازي به صورت پيماني استخدام شركت نفت شد اما فعاليت بسيج را رها نكرد و فعاليتهايش را در شركت ادامه داد. در همه اردوهاي راهيان نور، غرب و جهادي حضور دائم داشت. از زماني كه اعزام راهيان نور شروع ميشد زائران را به منزل ميآورد و به خانواده ميگفت براي اينكه زائران معذب نباشند خانه نباشيد و ما به منزل بستگان ميرفتيم. چند بار هم از طرف بسيج براي حفاظت از زائران اربعين به عراق رفته بود. من خيلي از او راضي بودم و خدا هم از او راضي باشد. اين بچه هديه خدا بود. داود اگر به مرگ طبيعي هم ميرفت جايش در بهشت بود. از شهادت داود ناراحت نيستم فقط دلتنگ نبودنهايش هستم.
بله دو فرزند داشت. دخترش فاطمه هشت ساله و پسرش حسين چهار ساله است.
اولين اعزامش بود و در همان بار اول به شهادت رسيد. ظهر روز شهادت (روزي كه زينبيه را بمبگذاري كرده بودند) با مادرش صحبت كرد. دوباره شب تماس گرفت و با من صحبت كرد اما هرچه اصرار كردم تا با مادرش صحبت كند قبول نكرد! خيلي به مادرش علاقه داشت و ميترسيد دلش بلرزد. از صحبتهايش معلوم بود دفعه آخري است كه با هم صحبت ميكنيم. به همين خاطر سعي كردم به او روحيه بدهم. به شوخي گفتم چرا اينطوري حرف ميزني، صلوات بفرست. من چند سال جنگيدم شهيد نشدم تو با يكبار اعزام ميخواهي شهيد شوي! يعني اينقدر نور بالا ميزني! گفت نه پدر عمليات خيلي سنگين است احتمالاً دفعه آخري است كه صداي هم را ميشنويم. حلال كن كاري برايت نكردم.
گويا داود خواب ديده بود در يك كانال شهيد ميشود، چند روز قبل از شهادتش به همرزمانش گفته بود در كجا شهيد ميشود. روز عمليات همان كانالي را كه باعث نجات و آزادي شهر نبلالزهرا شده بود را اتفاقي پيدا ميكنند و به نوعي امداد غيبي بود. داود فرمانده گروه و از خطشكنهاي حمله بود. من مديريت او را ديده بودم و دوستانش نيز به اين موضوع اشاره كردند. خيلي ناراحت بودند كه دلاوري مثل او را از دست دادهاند. روز عمليات يك گروهان به فرماندهي داود براي كمك به نيروهاي مستقر رفته بودند. وقتي ميرسند خبر ميدهند كه گروهان بايد برگردد اما داود قبول نميكند. كل گروهان برميگردند و داود ميماند. ارادت و عشق داود به حضرت ابوالفضل(ع) آن روز خودش را نشان داد. چون مثل مقتدايش اول جانباز شد، بعد به شهادت رسيد. حين عمليات يكي از همرزمانش به شهادت ميرسد و داود براي اينكه پيكر او را به عقب برگرداند جلو ميرود. در همين حين گلولهاي به دستش ميخورد اما برنميگردد. با همان زخم تعدادي از دشمنان را ميكشد كه تيري به سر و چشمش اصابت ميكند. ديگر نميتواند ادامه بدهد و شهيد ميشود. پيكرش 48 ساعت داخل كانال ماند و بعد آن را برگرداندند.
يك روز قبل از اينكه خبر شهادتش را بدهند، احساس كردم داود بالاي سرم ايستاده و مرا براي نماز صبح بيدار ميكند. آنقدر حضورش قابل درك بود كه وقتي بيدار شدم به مادرش گفتم داود مرا براي نماز بيدار كرد. همسرم با تعجب نگاهم كرد و گفت داود اينجا نيست خواب ديدهاي؟ گفتم نه باور كن خودش بود كه مرا صدا ميكرد. فرداي آن روز خبر شهادتش را دادند. ديماه 94 رفت و 94/11/12 در عمليات آزادسازي نبلالزهرا در حلب به شهادت رسيد و روز جمعه 94/11/16 تشييع شد.
خواب ديده بودم خانمي تقاضا كرد فرزندت را به سوي ما راهي كن. اين خواب مرا راضي كرد. روزي كه از تصميمش برايم گفت حضرت ابراهيم و امام حسين جلوي نظرم آمد. ميگفتم خدايا امتحان سختي است. داود هم براي اينكه مرا قانع كند ميگفت اگر روز قيامت امام حسين(ع) سؤال كند تو كه مداحي ما را ميكردي و صداي هل من ناصر ما را شنيدي ولي نيامدي چه جوابي داري بدهي؟ اگر زير دينم ميروي من هم نميروم. با اين فكرها و صحبتهاي داود، راضي شدم و به او گفتم نه پسرم زير بار غمت ميروم اما زير دينت نميتوانم بروم. بالاخره روزي ميآيد كه پيش او بروم و ناراحتيام تمام شود اما اداي دين سخت است. چند ماه از تصميمش گذشت فكر كردم منصرف شده اما روزي براي خداحافظي آمد و گفت اين بار تصميمش جدي است. باز مخالفت كردم و واقعاً از رفتن او ناراحت بودم. وقتي جوابم را شنيد گفت همان بار اول كه اجازه دادي كافي است. هر بهانهاي برايش ميآوردم ميگفت اينها بهانهاي نيستند كه من آخرتم را بفروشم. وقتي حريفش نشدم به حالت قهر خودم را به خواب زدم. بالاي سرم آمد و خداحافظي كرد. با مادرش هم خداحافظي كرد و مادرش تا جلوي در او را بدرقه كرد. اعزامش از تهران بود. وقتي سوار ماشين شد باز سر راه از ما مجدد خداحافظي كرد. از تهران براي مادرش پيام داد كه هنوز اين پيام به يادگار مانده است. اين صدا مونس دلتنگيهاي ما شده و هرازگاهي مادرش آن را گوش ميدهد و اشك ميريزد. او انگشت اشاره امام حسين(ع) را ديده بود و آن را به همه چيز ترجيح داد.
امام حسين(ع) خيلي جواب قشنگي به من داد. بعد از شهادت داود به كربلا رفتم و از آقا خواستم توسط قرآن جوابم را بدهد. چند متري از ضريح فاصله گرفتم و گفتم يا حسين داخل نميآيم تا جوابم را بدهي، آيا شهادت پسرم قبول است يا نه؟ جنگ سياست است و قدرت؟ قرآن را كه باز كردم آيهاي آمد با اين معني كه هركس در راه خدا بميرد و كشته شود شهيد است. اين جواب قانعكنندهاي بود كه امام حسين(ع) از طريق قرآن به من داد.
احساس ميكنم روبهرويم ايستاده و مثل يك فيلم همه رفتارها و خندهها و حتي مداحيهايش برايم تازه ميشود. همه خانه پر شده از عكس داود ولي تصوير داود مثل يك عينك روي چشمم هست. همه جا جلوي نظرم ميآيد. اينكه ميگويم شهدا زندهاند شعار نيست، يقين دارم كه پسرم زنده است. حضور غيرفيزيكيشان را فقط پدر و مادرها درك ميكنند. وقتي در سيره شهدا نگاه ميكنيم (با هر مدركي كه بودند) همگي فارغالتحصيل مكتب عشق ميشوند كه كلاس پايه آنها مساجد و هيئتهاست. به خواست خدا به عرش اعلي رسيدند و مريد امام حسين ماندند.
خدا به ما لياقت بدهد تا غم عزيزانمان را تحمل كنيم. اينكه صبر در مصيبت داشته باشي خداوند اجرش را ميدهد و ما به همه وعدههاي خدا ايمان داريم. خدا را شكر ميكنم كه اين لياقت داده شد و پسرم در اين راه ثابت قدم ماند. اگر دو دنيا را بدهند به آني ديدار پسرم نميارزد اما عشق به خدا و اهل بيت است كه مرا آرام كرده و مايه افتخارم است.
پيكر داود را به مسجدي بردند كه آنجا مداحي ميكرد. داود اولين شهيد مدافع حرم مسجد حجت شهر زيتون كارگري و اولين شهيد شهرستان ميانكوه شد. او مداح و عضو فعال مساجد بود. شكل شهادتش باعث شد اجازه ندهيم مادرش او را ببيند و به خاطر حجب و حياي داود حتي اجازه ندادم از پيكرش عكس بگيرند چون داود از سن تكليف حتي خانوادهاش هم او را با آستين كوتاه نديده بودند. اما خودم با او وداع كردم. من زياد شهيد ديده بودم اما اينبار فرق داشت. كسي را كه روبهرويم ميديدم پسرم بود كه سه دهه با هم زندگي كرده بوديم. آن هم پسري مثل داود. با ديدنش نتوانستم تحمل كنم. حس پدرانهام غلبه كرد و حالم بد شد. با اينكه حدود 48 ساعت آنجا مانده بود اصلاً چهرهاش عوض نشده بود.
شهدا همه هستيشان را خيلي زيبا فداي اسلام و اهلبيت كردند به همين دليل درباره آنها بايد زيبا گفت و زيبا نوشت تا خوانندگان نسل بعد خاطرات زيبايي را بخوانند و تصويرهاي زيبايي از شهدا در ذهنشان بماند. / روزنامه جوان