به گزارش مشرق، در میان دود و دم کارتن خواب ها و در یکی از پارک های تهران به دنیا می آید. مادر که تجربه 4 بار وضع حمل را داشت زمان تولد سجاد به کمک کارتن خواب های دیگر، بند ناف او را با موچین می برد.
این طور می شود که سجاد در یکی از روزهای سرد پاییز چشمانش را به روی این دنیا باز می کند. در همان روزهای ابتدایی زندگی اش به خاطر سردی هوا، نفس هایش به شماره می افتند و پدر از ترس مردن نوزادش برای کمک راهی خانه پدری می شود. خانه ای که دیگر پدری در آن نیست و مدتی است که فوت کرده و مادر به تنهایی بار خانه را به دوش می کشد.
از مادر طلب کمک می کند. مادر که مدتهاست خبری از پسرش نداشته، سراسیمه به همراه فرزندش راهی پارکی می شود که نوزاد در آنجا به دنیا آمده است.
مادر با نوزادی مواجه می شود که به سختی نفس می کشد و او را با خود می برد.
از آن پس نه پدر و نه مادر سراغی از سجاد نمی گیرند و این طور می شود که سرپرستی نوزاد را مادر بزرگ برعهده می گیرد.
او که خود وضعیت مالی چندان مساعدی ندارد در همان روزهای ابتدایی زندگی سجاد برای عوض کردن خون نوزاد و پیگیری مراحل درمان او بیمارستان های شهر را یکی پس از دیگری پشت سر می گذارد تا اینکه موفق می شود با عوض کردن خون نوزاد معتاد متولد شده به او زندگی دوباره ببخشد.
سجاد و مادر بزرگ از همان زمان در زیرزمین نموری که تنها 35 متر داشت زندگی خود را آغاز می کنند و پس از مدتی خبر می رسد که پدر و مادر نوزاد به جرم حمل مواد مخدر، زندانی شده و امیدهای مادر بزرگ برای ترک اعتیاد فرزندش به طور کلی ناامید می شود.
روزهای مادربزرگ و سجاد با همه سختی ها در زیر زمین اجاره ای که پول پیش آن را خیرین تامین کرده بودند می گذشت تا اینکه صاحب خانه اعلام می کند که باید خانه را ترک کنند.
سجاد اکنون 6 ساله است و قرار است که امسال راهی پیش دبستانی شود.
زهرا، مادر بزرگ سجاد که اکنون برای او نقش مادر، پدر و مادر بزرگ را ایفا می کند می گوید که از 10 روزگی سجاد را به نیش گرفته اما دیگر نمی داند که با بی سرپناهی باید چه کند.
وی به تشریح سرگذشت سیاه فرزندش پرداخته و می گوید: فرزند من مدتی بود که به دام اعتیاد گرفتار شده بود و این موضوع با مرگ پدرش مصادف شد. به همین خاطر آنطور که باید به او توجه نداشتم و زمانی که به خودم آمدم متوجه شدم او شیشه مصرف می کند. برای ترک پسرم تلاش زیادی کردم اما تلاش هایم نتیجه ای در پی نداشت.
مادر بزرگ که اکنون در آستانه ورود به پنجاه و یکمین سال زندگی اش قرار دارد می افزاید: پسر من با زنی آشنا شده بود که مواد فروش بود و مواد مخدرش را از او خریداری می کرد. زمانی متوجه شدم آنها با یکدیگر ارتباط دارند که پسرم عقدنامه خود را با خود به خانه آورد. آن زمان به من گفت می خواهد با "مرجان" زندگی کند و سبک زندگی او یعنی "کارتن خوابی" را پذیرفته است.
وی با اشاره به زندگی قبلی "مرجان"، مادر سجاد می گوید: او یک بار ازدواج کرده بود و از همسر اولش 4 فرزند داشت. یکی از آنها را فروخته و سرپرستی 3 تای دیگر به این خاطر که مادر صلاحیت نگهداری از آنها را نداشته به سازمان بهزیستی واگذار شده بود. پس از طلاق از همسرش اولش به عقد پسر من درآمده بود و اینها را زمانی متوجه شدم که پسرم خبر تولد فرزندش را به من داد و از من درخواست کمک کرد.
زهرا خانم با اشاره به وضعیت سجاد پس از تولد می گوید: سجاد را زمانی که 10 روزه بود از مادرش تحویل گرفتم. به این خاطر که از مادری معتاد به دنیا آمده بود باید مراحل ترک را پشت سر می گذاشت. با همه سختی هایی که بود هزینه ترک و تعویض خون او را پرداخت کردم و نوزاد را با خود به خانه بردم.
وی می افزاید: پس از آن همیشه یک پایم در بیمارستان کودکان است و یک پای دیگرم در داروخانه برای تامین هزینه های بیماری سجاد. او علاوه بر بیش فعالی که از عوارض مصرف شیشه مادرش بوده است، ناراحتی اعصاب دارد و در کنار آن ریه هایش به شدت آسیب دیده هستند. کافی است تنها سرما بخورد. بعد از آن باید مدت ها در بیمارستان بستری شود.
مادر بزرگ سجاد در خصوص وضعیت زندگی اش می گوید: هیچ منبع درآمدی ندارم و مدتی در یک رستوران کار می کردم اما به این خاطر که مجبور بودم سجاد را نیز با خود به آنجا ببرم و در آنجا کباب و جوجه کباب طبخ می شد، ریه های سجاد بیش از پیش آسیب دید و مجبور شدم که این کار را رها کنم. دود برای سجاد سم مهلکی بود و نمی توانستم بیش از این سلامت نوه ام را به خطر بیاندازم.
زهرا خانم هزینه های درمان سجاد و نداشتن خانه را مشکل اصلی زندگی دو نفره شان می داند و می گوید: پسرم و همسرش به جرم حمل مواد مخدر اکنون در زندان هستند و من و سجاد از این بابت که آنها مزاحمتی برای ما داشته باشند مشکلی نداریم اما هزینه های درمان نوه ام بسیار سنگین است ضمن اینکه خانه ای که مدت 6 سال در آن زندگی می کردیم نیز اکنون در اختیار صاحب خانه قرار گرفته و آنجا را ترک کرده و هر شب میهمان یکی از اقوام هستیم.
وی از فروش لوازم خانه برای تامین هزینه های بیماری سجاد می گوید و می افزاید: فرش، یخچال، گاز و ماشین لباسشویی که هر کدام آنها را با هزار زحمت خریداری کرده بودم را برای تامین مخارج بیماری سجاد فروختم و هر بار پول یکی از آنها، خرج تامین داروهای سجاد شد. از این شرایط ناراضی نیستم زیرا اگر سرپناهی برای زندگی داشته باشم، با وجود مشکل دیسک کمر و ناراحتی قلبی که دارم باز هم کار می کنم و این وسایل را دوباره می خرم.
مشکلات سجاد و مادر بزرگ به اندازه ای زیاد هستند که شاید مواجه با یکی از آنها هم یک خانواده را از حالت عادی خارج کند.
آنها زیرزمین 35 متری که در اختیار داشته اند را تخلیه کرده اند. مادر بزرگ بیمار است و باید هزینه ای سنگین درمان سجاد را تامین کند. در کنار آن وسایل اصلی خانه فروخته شده و سجاد هم هنوز برای رفتن به پیش دبستانی ثبت نام نشده است. زیرا مادر بزرگ توان پرداخت مبلغ درخواستی مدرسه را نداشته است.
برای کمک به این خانواده دست به کار می شویم. سرانجام پس از تلاش فراوان، با خیری رو به رو می شویم که می پذیرد بخشی از هزینه اجاره خانه سجاد و مادر بزرگ را پرداخت کند. علی روحی، 10 میلیون تومان از هزینه اجاره خانه را تقبل می کند و مابقی آن از محل اجاره خانه قبلی که خیرها پرداخت کرده بودند تامین می شود.
اکنون اصلی ترین مشکل خانواده، بحث درمان سجاد، ثبت نام او در پیش دبستانی و البته اسباب و اثاثیه خانه ای است که قرار است اجاره شود.
مادر بزرگ و سجاد خوشحال هستند که قرار است سرپناهی جدید در اختیار آنها قرار گیرد اما مشخص نیست روزی که وارد این خانه شوند قرار است روی کدام فرش شب را به صبح رسانده و به روی کدام اجاق گاز غذایی برای خوردن طبخ کنند.
این طور می شود که سجاد در یکی از روزهای سرد پاییز چشمانش را به روی این دنیا باز می کند. در همان روزهای ابتدایی زندگی اش به خاطر سردی هوا، نفس هایش به شماره می افتند و پدر از ترس مردن نوزادش برای کمک راهی خانه پدری می شود. خانه ای که دیگر پدری در آن نیست و مدتی است که فوت کرده و مادر به تنهایی بار خانه را به دوش می کشد.
از مادر طلب کمک می کند. مادر که مدتهاست خبری از پسرش نداشته، سراسیمه به همراه فرزندش راهی پارکی می شود که نوزاد در آنجا به دنیا آمده است.
از آن پس نه پدر و نه مادر سراغی از سجاد نمی گیرند و این طور می شود که سرپرستی نوزاد را مادر بزرگ برعهده می گیرد.
او که خود وضعیت مالی چندان مساعدی ندارد در همان روزهای ابتدایی زندگی سجاد برای عوض کردن خون نوزاد و پیگیری مراحل درمان او بیمارستان های شهر را یکی پس از دیگری پشت سر می گذارد تا اینکه موفق می شود با عوض کردن خون نوزاد معتاد متولد شده به او زندگی دوباره ببخشد.
سجاد و مادر بزرگ از همان زمان در زیرزمین نموری که تنها 35 متر داشت زندگی خود را آغاز می کنند و پس از مدتی خبر می رسد که پدر و مادر نوزاد به جرم حمل مواد مخدر، زندانی شده و امیدهای مادر بزرگ برای ترک اعتیاد فرزندش به طور کلی ناامید می شود.
روزهای مادربزرگ و سجاد با همه سختی ها در زیر زمین اجاره ای که پول پیش آن را خیرین تامین کرده بودند می گذشت تا اینکه صاحب خانه اعلام می کند که باید خانه را ترک کنند.
سجاد اکنون 6 ساله است و قرار است که امسال راهی پیش دبستانی شود.
زهرا، مادر بزرگ سجاد که اکنون برای او نقش مادر، پدر و مادر بزرگ را ایفا می کند می گوید که از 10 روزگی سجاد را به نیش گرفته اما دیگر نمی داند که با بی سرپناهی باید چه کند.
وی به تشریح سرگذشت سیاه فرزندش پرداخته و می گوید: فرزند من مدتی بود که به دام اعتیاد گرفتار شده بود و این موضوع با مرگ پدرش مصادف شد. به همین خاطر آنطور که باید به او توجه نداشتم و زمانی که به خودم آمدم متوجه شدم او شیشه مصرف می کند. برای ترک پسرم تلاش زیادی کردم اما تلاش هایم نتیجه ای در پی نداشت.
مادر بزرگ که اکنون در آستانه ورود به پنجاه و یکمین سال زندگی اش قرار دارد می افزاید: پسر من با زنی آشنا شده بود که مواد فروش بود و مواد مخدرش را از او خریداری می کرد. زمانی متوجه شدم آنها با یکدیگر ارتباط دارند که پسرم عقدنامه خود را با خود به خانه آورد. آن زمان به من گفت می خواهد با "مرجان" زندگی کند و سبک زندگی او یعنی "کارتن خوابی" را پذیرفته است.
وی با اشاره به زندگی قبلی "مرجان"، مادر سجاد می گوید: او یک بار ازدواج کرده بود و از همسر اولش 4 فرزند داشت. یکی از آنها را فروخته و سرپرستی 3 تای دیگر به این خاطر که مادر صلاحیت نگهداری از آنها را نداشته به سازمان بهزیستی واگذار شده بود. پس از طلاق از همسرش اولش به عقد پسر من درآمده بود و اینها را زمانی متوجه شدم که پسرم خبر تولد فرزندش را به من داد و از من درخواست کمک کرد.
وی می افزاید: پس از آن همیشه یک پایم در بیمارستان کودکان است و یک پای دیگرم در داروخانه برای تامین هزینه های بیماری سجاد. او علاوه بر بیش فعالی که از عوارض مصرف شیشه مادرش بوده است، ناراحتی اعصاب دارد و در کنار آن ریه هایش به شدت آسیب دیده هستند. کافی است تنها سرما بخورد. بعد از آن باید مدت ها در بیمارستان بستری شود.
مادر بزرگ سجاد در خصوص وضعیت زندگی اش می گوید: هیچ منبع درآمدی ندارم و مدتی در یک رستوران کار می کردم اما به این خاطر که مجبور بودم سجاد را نیز با خود به آنجا ببرم و در آنجا کباب و جوجه کباب طبخ می شد، ریه های سجاد بیش از پیش آسیب دید و مجبور شدم که این کار را رها کنم. دود برای سجاد سم مهلکی بود و نمی توانستم بیش از این سلامت نوه ام را به خطر بیاندازم.
زهرا خانم هزینه های درمان سجاد و نداشتن خانه را مشکل اصلی زندگی دو نفره شان می داند و می گوید: پسرم و همسرش به جرم حمل مواد مخدر اکنون در زندان هستند و من و سجاد از این بابت که آنها مزاحمتی برای ما داشته باشند مشکلی نداریم اما هزینه های درمان نوه ام بسیار سنگین است ضمن اینکه خانه ای که مدت 6 سال در آن زندگی می کردیم نیز اکنون در اختیار صاحب خانه قرار گرفته و آنجا را ترک کرده و هر شب میهمان یکی از اقوام هستیم.
وی از فروش لوازم خانه برای تامین هزینه های بیماری سجاد می گوید و می افزاید: فرش، یخچال، گاز و ماشین لباسشویی که هر کدام آنها را با هزار زحمت خریداری کرده بودم را برای تامین مخارج بیماری سجاد فروختم و هر بار پول یکی از آنها، خرج تامین داروهای سجاد شد. از این شرایط ناراضی نیستم زیرا اگر سرپناهی برای زندگی داشته باشم، با وجود مشکل دیسک کمر و ناراحتی قلبی که دارم باز هم کار می کنم و این وسایل را دوباره می خرم.
مشکلات سجاد و مادر بزرگ به اندازه ای زیاد هستند که شاید مواجه با یکی از آنها هم یک خانواده را از حالت عادی خارج کند.
آنها زیرزمین 35 متری که در اختیار داشته اند را تخلیه کرده اند. مادر بزرگ بیمار است و باید هزینه ای سنگین درمان سجاد را تامین کند. در کنار آن وسایل اصلی خانه فروخته شده و سجاد هم هنوز برای رفتن به پیش دبستانی ثبت نام نشده است. زیرا مادر بزرگ توان پرداخت مبلغ درخواستی مدرسه را نداشته است.
برای کمک به این خانواده دست به کار می شویم. سرانجام پس از تلاش فراوان، با خیری رو به رو می شویم که می پذیرد بخشی از هزینه اجاره خانه سجاد و مادر بزرگ را پرداخت کند. علی روحی، 10 میلیون تومان از هزینه اجاره خانه را تقبل می کند و مابقی آن از محل اجاره خانه قبلی که خیرها پرداخت کرده بودند تامین می شود.
اکنون اصلی ترین مشکل خانواده، بحث درمان سجاد، ثبت نام او در پیش دبستانی و البته اسباب و اثاثیه خانه ای است که قرار است اجاره شود.
مادر بزرگ و سجاد خوشحال هستند که قرار است سرپناهی جدید در اختیار آنها قرار گیرد اما مشخص نیست روزی که وارد این خانه شوند قرار است روی کدام فرش شب را به صبح رسانده و به روی کدام اجاق گاز غذایی برای خوردن طبخ کنند.