به گزارش مشرق، واکاوی سیر نفوذ در لایههای حاکمیت که دارای مراکز تصمیمگیری و تصمیمسازی برای حرکت ملت و دولت است؛ بستر مناسبی را برای درک مولفههای نفوذ، چگونگی نفوذ و تبعات آن برای جلوگیری از آن فراهم میسازد.
متن زیر مصاحبه با «مسعود رضایی» پژوهشگر و تاریخدان و نویسنده کتاب «پاسداشت حقیقت» درباره نفوذ است:
در تاریخ معاصر از دوره استعمار مدرن تا امروز پدیده نفوذ ایدئولوژیک در اشکال سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هزینه های بسیاری را به ایران تحمیل کرده است، آنچه امروزه در ادبیات سیاسی و رسانه ای از آن به عنوان پروژه نفوذ یاد میشود سابقهای طولانی دارد؛ جنابعالی در تاریخ سیاسی چه زمینههایی را بستر ساز نفوذ میدانید؟
مسعود رضایی: وقتی از نفوذ صحبت میکنیم از وابستگی برخی عوامل به بیگانگان به لحاظ فکری سیاسی، امنیتی حرف میزنیم که قصد و غرض آنها تغییر شرایط داخل ایران به نفع طرفهای خارجی است.
این نفوذ -متاسفانه- از دوران قاجار پررنگتر از همیشه میشود، در این دوران دو قدرت بزرگ روس و انگلیس رقیب یکدیگر در ایران بودند و سعی داشتند تسلط خود را بر ایران به لحاظ اینکه منافع مادی بیشتری را کسب کنند محکمتر کنند و دو طرف هم عواملی نیز در ایران داشتند.
دانشجویان ایرانی که برای نخستین بار برای تحصیل به اروپا اعزام شده بودند، زمان بازگشت دارای وابستگی فکری به انگلیسها شده و افکار و عقاید آنها را در ایران ترویج میکردند، در مقامات بلند پایه قاجار نیز افرادی بودند که حقوقبگیر انگلیسیها محسوب میشدند. یکی از اقدامات انگلیس برای نفوذ، وابسته کردن خانوادههای قدرتمند ایرانی به خود بود؛ به عنوان مثال خاندان «شوکتالملک عَلَم» در شرق کشور و بیرجند و خانواده «قوام الملک شیرازی» را در جنوب کشور و فارس به خود وابسته کرده بودند.
شیوه انگلیسیها برای وابستگی سیاستمداران و خاندانهای بزرگ به این کشور اعطای امتیازات مختلف و اعلام حمایتهای گوناگون از آنها بود.
یک خانواده بزرگ احساس میکرد اگر حمایت انگلیس را داشته باشد دولت مرکزی یا دولتهای محلی قدرت اعتراض به آن را ندارد.
نقش آدمهایی مانند تقی زاده که اعتقاد داشتند ایرانی باید از فرق سر تا نوک پا فرنگی شود در بستر نفوذ چیست؟ اینجا شاهد نفوذی هستیم که خیلی اسم و رسمدار نبوده است.
مسعود رضایی: یک وجه وابستگی خیلی مهمی که در کشور وجود داشته، وابستگی فکری و فرهنگی به بیگانگان بوده است. این وابستگی ممکن بود به غرب و علیالخصوص انگلیس باشد یا به شرق و روسها و تفکر کمونیستی و مارکسیستی.
و شما اینها را مصادیق نفوذ میدانید؟
مسعود رضایی: قطعاً اینطور است؛ فکری که وابسته یک قطب شود در آن جهت عمل میکند و سعی میکند پایگاه آن قدرت در ایران را بیشتر کند. مثلاً یک حزب به نام «حزب توده» در ایران شکل میگیرد. در وهله اول کسانی که وابسته این حزب میشوند و تشکیلدهندگان این حزب از فرهنگ اسلامی خود بریدهاند و به اعتقادات مارکسیستی رسیده اند و بر مبنای این اعتقادات مارکسیستی چون احساس میکنند شوروی قطب مارکسیسم و کمونیسم در جهان است باید به او وابسته شویم و سعی کنیم حضور او در ایران را بیشتر کرده و یا پایگاهش را محکمتر کنیم تا ایران هم به کشوری سوسیالیستی تبدیل شود.
یعنی خواسته و ناخواسته جذب و شیوه یک تفکر شدن آدم را دچار وابستگی میکند؟
رضایی: میتواند این وابستگی به وجود آید.
حتی اگر روسیه از آنها نخواهد، خودشان به عنوان یک سرباز بیجیره و مواجب در خدمت آنها هستند؟
رضایی: آن کشور از از آنها میخواهد و شاید به صورت یک خواست ذاتی در میآید. یعنی اگر من فردی تودهای باشم به نظرم میرسد باید در این کشور مارکسیسم و سوسیالیزم حاکم شود. مرکز مارکسیسم و سوسیالیزم اتحاد جماهیر شوروی است و من سرباز این کشور میشوم، حال که سرباز هستم حزب و پایگاه تشکیل میدهم، نیرو میگیرم و شوروی را در ایران تبلیغ می کنم تا در جهت منافع مادی آن کشور قدم بردارم.
مثلاً زمانی که بحث امتیازات نفتی مطرح میشود و شورویها درخواست امتیاز نفت شمال را میکنند، «حزب توده» در تهران تظاهرات به راه میاندازد تا دولت را تحت فشار بگذارد تا به این خواسته شورویها عمل شود. جناح مقابل هم همینطور. یعنی کسانی مانند تقیزاده میگفتند که از فرق سر تا نوک پا فرنگی و اروپایی شویم.
این نکته قابل ذکر است که غربیها سیستمی را به نام «فراماسونری» راه انداختند، بحث سابقه «فراماسونری» بحث جدایی است اما در نهایت به اینجا میرسیم که لژ فراماسونری وابسته به انگلیس اگرچه شعارهای زیبایی مانند برابری و برادری میدهد ولی در نهایت در جهت منافع انگلیس و غرب عمل میکند.
«تقیزاده» وابستگی فکری و فرهنگی به لژ فراماسونری پیدا میکند و فرهنگ و سبک زندگی غربی را به عنوان قبله آمال قبول میکند و زمانی که به ایران باز میگردد در هر پست و مقامی جهت منافع انگلیس عمل میکند.
پشت این موضوع لزوماً فرایندی به عنوان مواجب بگیری وجود دارد؟
مسعود رضایی: میتواند باشد، میتواند نباشد. برخی سفرا از انگلیس و فرانسه حقوق میگرفتند. برخی افراد در داخل ایران از سفارت انگلیس مواجب دریافت میکردند اما بعضی افراد به این معنا حقوقبگیر نبودند و تحت الحمایه انگلیس بودند؛ مثلا «قوام الملک شیرازی» ممکن است از سفارت انگلیس و کاخ باکینگهام پول نگیرند اما «قوام الملک» به شرایط و موقعیتی دست پیدا میکند که بیشترین منافع اقتصادی را در منطقه خودش بدون اینکه حکومت مرکزی یا حکومتهای محلی به او تعرض داشته باشند برخودار میشود.
برخی به لحاظ همین وابستگیها میتوانستند به مناصب بالای سیاسی دست پیدا کنند. چون فرد وابسته به انگلیس بود و انگلیس در ایران نفوذ داشت او باید وزیر و وکیل و نخستوزیر میشد.
ما از همینجا به وقوع انقلاب اسلامی نقب بزنیم؛ انقلابی که منتقد رخدادهای پسامشروطهای است که مشروطه را منحرف کرد، منتقد پهلوی و قاجار است به وقوع میپیوند. اما در همین انقلاب رخدادهایی اتفاق میافتد که غیر از نفوذ چیزی نمیشود به آن اطلاق کرد. هم نفوذ فردی هم جریانی. شاخص این موضوع «سیدمهدی هاشمی» است که در بیت جانشین وقت رهبری فعالیتهایی انجام میدهد و پس از آن با مصداق «نفوذ» زیر ذرهبین سیستم امنیتی قرار میگیرد. نفوذ در هر نظامی ممکن است رخ دهد اما چرا امثال کشمیری، کلاهی و مهدی هاشمی در بالاترین ردههای حکومتی قرار میگیرند و موافقت و حمایت چهرههای بلندپایه نظام را کسب میکنند و به اهداف خود میرسند این بستر نفوذ چطور منتقل میشود؟
مسعود رضایی: نفوذ سید مهدی هاشمی در بیت مرحوم منتظری با بحث نفوذ وابستگان انگلیس و آمریکا متفاوت است.
مهدی هاشمی خودش اعتراف میکند که ساواکی بوده است.
مسعودرضایی: حالا آن را عرض میکنم خدمتان.
** اگر منتظری میماند مهدیهاشمی رئیسجمهور میشد
به نظر میرسد اینجا در بحث مفهوم نفوذ تفاوت دیدگاه داریم با یکدیگر؟
مسعود رضایی: در مصداق هم کمی تفاوت وجود دارد، مهدی هاشمی در اعترافاتش در سال 65 میگوید من وقتی قبل از انقلاب دستگیر شدم از خودم ضعف نشان دادم و قرار گذاشتم با ساواک همکاری داشته باشم. اما وقتی بعد از انقلاب به مرحوم منتظری و دفترش نزدیک میشود، نزدیکیاش به واسطه فعالیتها و تلاشهای باقی مانده ساواک و دستگاه انگلیس و سیا نیست.
پس چرا کارهایش به فرمولهای آنها شبیه است؟
مسعود رضایی: یکی از عوامل نفوذ «مهدیهاشمی» در بیت مرحوم منتظری علاقه ویژه ایشان به این شخص بود. مرحوم منتظری «مهدی هاشمی» را فردی ویژه، باهوش و با استعداد و قدرت مدیریت و... میدانست و معتقد بود او باید به مناصب عالی در ایران برسد. مثلاً رئیس جمهور شود و اگر آقای منتظری در همان مقام باقی مانده و بعد از امام رهبر میشد قطعاً مهدی هاشمی نفر دوم این مملکت میشد و بعد از مدتی قطعاً نفر اول مملکت میشد و منتظری اسماً رهبر میماند.
*منتظری شیفته «مهدی هاشمی» بود
یعنی ضعف فهم و درایت یک شخص زمینهساز چنین نفوذ وسیعی میشود؟
مسعود رضایی: به هر حال عدم شناخت واقعی و صحیح از یک فرد در چنین سطحی میتواند خطرناک باشد، به اعتقاد من آقای منتظری نوعی شیفتگی به مهدی هاشمی داشت. مهد هاشمی هم شخصیت ویژهای داشت، سخنران خوبی بود، آدم تشکیلاتی بسیار قوی و در عین حال به شدت خشن بود. اگر احساس میکرد کسی بر سر راهش وجود دارد به عوامل خود دستور میداد او را حذف کنند، مانند آقای حشمت که حتی وقتی نیروهای مهدی هاشمی دو پسر حشمت را نیز کشتند او هیچ برخوردی با آنان نکرد یا زمانی که تشخیص میدهد آقای بحرینیان سد راه او در اصفهان است، دستور به حذف فیزیکی او میدهد.
مهدی هاشمی انحرافاتی قبل از انقلاب داشت اما من خودم معتقد نیستم که نفوذ مهدی هاشمی در بیت آقای منتظری بر اثر برنامهریزیهای سیا و ساواک بوده باشد.
«مهدی هاشمی» قبل از انقلاب تخلفاتی دارد و به دستور او قتل هم صورت میگیرد، بعد هم که به زندان میرود از خود ضعف نشان میدهد و باب همکاری با ساواک را برای خود باز میکند ولی بعد از انقلاب از خلاء به وجود آمده استفاده کرده و از خود رفع اتهام میکند و میگوید من شمس آبادی را نکشتم. حتی قبل از انقلاب هم اختلاف نظر بود که او دستور قتل شمسآبادی را داده یا خیر. بعدها در سال 65 اعتراف قطعی کرد که خودش و گروهش شمسآبادی، بحرینیان و حشمت را کشته بودند.
آقای رضایی اینجا یک بحث مطرح است که اگر آمریکا میخواست عنصر نفوذی به درون ساختار حاکمیت بفرستد چه کسی بهتر از مهدی هاشمی میتوانست به او خدمت کند؟ بیشتر از این ممکن نبود کسی در این سطح از توانایی باشد.
مسعود رضایی: ممکن است با شما هم عقیده باشم اما این دلیل نمیشود که آنها او را عَلَم کردند.
** یکی از زمینهها و بسترهای نفوذ سادهاندیش بودن است
ما هم با شما هم عقیدهایم که لزومی ندارد آنها مواجبی را تعیین کنند و سیستمی بنویسند اما این بستر نفوذی که بدون هزینه مورد رضایت و استفاده دشمنان قرار میگیرد چطور به وجود میآید؟
مسعود رضایی: یکی از زمینهها و بسترهای نفوذ سادهاندیش بودن فرد است، اگر من سادهاندیش باشم ممکن است سازمانهای خارجی امنیتی افرادی را در کنار من قرار دهند و از طریق او به من خط و اطلاعات دهند. شاید آنها هیچ کاری انجام ندهند اما فردی مانند مهدی هاشمی در کنار من قرار بگیرد که دقیقاً همان راه و روش و کار و مسائلی را دنبال کند که منافع آنها را تأمین میکند. یعنی در داخل و بین رهبری و قائم مقام رهبری اختلاف بیاندازد. در افغانستان بین گروههای شیعه اختلاف بیاندازد،با عملکرد خود در بین گروههای سیاسی جدایی و تفرقه بیندازد. خطوط فکری انحرافی را در بین برخی طلبههای حوزه علمیه قم ترویج کند. همه این کارها را بدون جیره و مواجب برای دشمن انجام میدهد. مهدی هاشمی با چتر حمایتی که از سوی منتظری بر سر او پهن شده افکار و عقایدی که متضمن افکار بیگانگان هست پیش برد.
** تفاوت نفوذ مهدی هاشمی و کشمیری
: نفوذ جریانی نفوذ فردی.
مسعود رضایی: نفوذ مهدی هاشمی نفوذ فردی بود و با استفاده از چتر حمایتی آقای منتظری به فعالیت خود ادامه میدهد تا جایی که سیستم اطلاعاتی متوجه میشود و دستگیرش میکند و با توجه به قرائن و اعترافات خود به مجازات میرسد.
اما بحث نفوذ کشمیری متفاوت است، در آستانه پیروی انقلاب که سازمان مجاهدین خلق فعالیت خود را با آزاد شدن اعضا از زندان مجدداً آغاز کرد و مسعود رجوی از زندان آزاد شد آنها یک سازمان بسیار تشکیلاتی و منظمی بودند.
مسعود رجوی به لحاظ تفکر سازمانی خیلی قوی و باهوش بود و نیروها را جذب و سازماندهی میکرد. قبل از انقلاب به محض اینکه اینها احساس کردند انقلاب در حال پیروزی است نفوذ خود را در بین افراد مختلف شروع کردند و بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب از پادگانها اسلحه جمع میکنند و خانههای تیمی میبرند و تجهیز تسلیحاتی میکنند.
این سادهترین کاری بود که انجام دادند، یکی دیگر از فعالیتهای آنان نفوذ در مراکز اسنادی بود. پرونده تمام شخصیتهای مطرح در ساواک نگهداری میشد. یکی از کارهایی که کردند این بود که نیروهای خود را سریع به همان مراکز در قالب افراد انقلابی که قصد دارند از این اسناد محافظت کنند فرستادند، در حالیکه هدفشان این بود که اگر بتوانند اسناد را بیرون ببرند و اگر نشد کپی بگیرند.
البته به فاصله کمی آیتالله خامنهای در آن زمان نسبت به این قضیه حساس میشوند و تدبیری میاندیشند که از این اسناد محافظت شود.
بعد از دهه 50 همه میدانستند که سازمان -مجاهدین- مارکسیست شده است و بعد از انقلاب در خاطرات انقلابیون میخوانیم که اختلافاتی در زمینه برخورد با مجاهدین بوده است و برخی بزرگان کشور خواستار تسامح با این گروه بودند، این جریان چقدر در نفوذ این افراد مؤثر است؟
مسعود رضایی: سازمان مجاهدین خلق چه از لحاظ سازمانی چه به لحاظ عقیدتی سازمان پیچیدهای بود، اینکه اینها از سال 54 رسماً اعلام مارکسیست بودن میکنند متعلق به کسانی است که بیرون از زندان هستند. آنها که داخل زندان هستند در لاک نفاق فرو میروند و رسماً اعلام مارکسیست بودن نمیکنند، در خاطرات لطف الله میثمی این موضوع هست که میگوید: «بهمن بارزگانی پیش مسعود رجوی میرود به او میگوید دیگر اعتقادات اسلامی خودم را ندارم و مارکسیسم شدم، رجوی به او میگوید این را علنی نکن و حتی به او توصیه میکند که تو پیشنماز بایست.»
خب این وضعیت باعث میشود تعدادی از آقایان که در زندان هستند و میدانند اینها قلباً اعتقاد اسلامی ندارند، لقب منافق به اعضای سازمان بدهند. وقتی بعد از انقلاب از زندان خارج میشوند و سازمان مجاهدین خلق مجدداً فعالیت خود را از سر میگیرد به هیچ وجه ادعای مارکسیست بودن ندارند و میگوید: ما مسلمانیم. آنهایی که مارکسیست شده اند اسمشان سازمان مجاهدین خلق نیست، اسمشان سازمان پیکار برای طبقه کارگر است.
تمام جوانانی که در ابتدای انقلاب به سازمان مجاهدین خلق پیوستند جوانان مسلمان و با اعتقاد بودند؛ این سازمان رسماً میگوید من مسلمانم اما به لحاظ فکری و اعتقادی التقاطی است. ملغمهای از اسلام و مارکسیسم که مارکسیسم در آن قویتر است و با همان نفاقی که بر چهره داشتند به مراکز مختلف نفوذ میکنند.
به عنوان مثال تمام حرکات و سکنات «جواد قدیری» تا روز قبل از ناپدید شدنش اسلامی بود. او برادر آیتالله شیخ محمدحسن قدیری بود که جزو اعضای دفتر استفتائات حضرت امام(ره) بودند.
وقتی که جواد قدیری ناپدید شد و معلوم شد عضو سازمان بوده بسیار تعجب برانگیز بود. سازمان به گونةای عمل کرد که بین نیروهای مسلمان اختلاف افتاد که آیا کسی که قبلاً عضو سازمان بوده همچنان عضو سازمان است؟ مسلمان است یا مارکسیست؟ انقلابی خط امامی است یا خائن؟
روش تشکیلاتی که مسعود رجوی در پیش گرفت و نفاقی که همه آنها در لاکش فرو رفته بودند باعث شد که تشخص مسائل مشکل شود. کشمیری در این چارچوب است که به دفتر تحقیقات و اطلاعات نخستوزیری میرود و در آنجا مرتباً رفتار اسلامی دارد و اعتماد دیگران را جلب میکند و سابقه سازمانی بودنش تحتالشعاع این ظواهر امروزی قرار میگیرد.
البته توجه داشته باشید ما آن روز یک وزارت اطلاعات مانند حال حاضر نداشتیم.
دفتر نخستوزیر را تعدادی از جوانهای انقلابی مانند «سعید حجاریان» و «خسرو تهرانی» و «بهزاد نبوی» تشکیل داده بودند. شاید با نگاه امروزی بتوانیم این انتقاد را داشته باشیم که چرا دقت لازم در احراز صلاحیت اعضا به خرج داده نشد.
** نفوذ جریانی خطرناکتر است
کدام بحث نفوذ در امروز خطرناکتر است؟ بحث نفوذ فردی مانند «مهدی هاشمی» یا جریانی مانند «کشمیری» و «کلاهی»؟
مسعود رضایی: مسلماً نفوذ جریانی از پشتوانه قویتر برخوردار است و ما باید در حال حاضر به خصوص به نفوذ از طریق سیستمهای اطلاعاتی خارجی آگاه باشیم. افراد و جریانها و گروههای مختلف دشمن اعضای خود را به مراکز مختلف نفوذ میدهند و باید هوشیاری لازم را داشته باشیم.
نفوذ جریانی اینطور نیست که زمانی آغاز شود و بعد پایان یابد، نفوذ ماجرای ادامه داری است و سازمان منافقین تا وقتی وجود داشته باشد سعی میکند. اعضای خود را در مراکز مختلف با چهرهها و ظواهر موجه نفوذ دهد.
هر دو نفوذ خطرناک است بحث جریانی و فردی نیست. اگر در جایی نفوذ صورت گیرد برای نظام مخرب است. البته بهرهبرداری جریانهای دشمن از دستاورد نفوذ حالت مخربتری خواهد داشت. زیرا به صورت تشکیلاتی کار میکنند و میتوانند با استفاده از تشکیلات خود اطلاعات را با بیگانگان به صورت جدیتری معامله کنند.
در کنار اینها باید به نفوذ سرویسهای جاسوسی توجه کرد که همیشه تلاش میکنند افراد خود را به درون حاکمیت و به خصوص اشخاص مهم نزدیک کنند. شخصیتهای بلندپایه مملکتی، مسئولین و افرادی که در مصدر امور هستند _ وزرا، معاونین، رئیس جمهور، مشاوران_ همیشه مورد طمع سرویسهای خارجیاند، فرق نمیکند از جناح راست باشند یا چپ. همیشه سرویسهای خارجی سعی میکنند کسانی را در کنار این افراد قرار دهند که یا به آنها خط فکری و جهت سیاسی دهند و یا از آنها اطلاعات کسب کنند و به بیرون درز دهند.
چه چیزی میتوان ما را تا اندازهای از این افراد و جریانات مصون کند؟
مسعود رضایی: امری که میتواند ما را مصون کند در برابر نفوذهای فردی مانند سیدمهدی هاشمی چه در برابر نفوذهای سازمان مانند کشمیری و کلاهی و چه در برابر نفوذ سرویسهای اطلاعاتی خارجی نخست هوشیاری و دقت نظر خود مسئولان است و بعد از آن بهرهبرداری از دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی که بتواند جلوی نفوذیها را بگیرد.
دلیل ضربات تروریستی اول انقلاب این بود که برخی افراد دقت لازم در انتخاب افراد نداشتند یا خوشبینی بیش از حد داشتند که ضربهاش را هم خودشان و هم مملکت خورد.
زمانی که کسی مثل مهدی هاشمی در کنار فرد بزرگی مانند قائم مقام رهبری قرار میگیرد، اگر آن فرد دقت لازم را میداشت و دچار شیفتگی نسبت به آن شخص نشده بود، تبعات منفی متوجه خود شخص و مملکت نمیشد؛ ما باید اعتراف کنیم آقایانی که کشمیری در کنار آنها بود با تساهل و تسامح و خوشبینی نسبت به او عمل کردند و الّا سابقه او نشان میداد که وابستگیهایی به سازمان مجاهدین خلق داشت و باید او را زیر نظر گرفت و یا لااقل در یک مرکز مهم مسئولیت حساسی به او داده نمیشد.
به نظر میرسد ما در ساختار حکومت در زمینه رفتارشناسی سیاستمداران دچار ضعف هستیم؛ رفتار سران فتنه در طول سالهای پیش از جریان 88 در مقاطع حساسی، رفتاری غیر معقول بود.
مسعود رضایی: فرد به لحاظ شخصیت ذاتی فرد دچار ضعفهایی است که میتواند مورد نفوذ قرار بگیرد و نفوذ در آن ساده باشد نفوذ در دیگری و تاثیرگذاری بر رفتار او سخت باشد و فرد دیگری به هیچ وجه نشود در او نفوذ کرد.
هر سه این افراد ممکن است خوشان آدمهای نفوذی نباشند. وقتی در مورد منتظری بحث میکنیم میگوییم ایشان دقت لازم را نداشت و تحت تاثیر قرار میگرفت و تا انتها هم از سیدمهدی دفاع کرد و میگفت ایشان به مجازات نرسد و علیرغم اینکه اثبات شده بود که ایشان چندین مورد قتل انجام داده مجازاتش را نمیپذیرفت. ضعفهای شخصیتی آقای منتظری او را به اینجا کشاند.
آقای میرحسین و کروبی شخصیتهای نفوذی نبودند و در انقلاب پستهای مهم داشت اما در نهایت به واسطه خصلتهای شخصی که به خصوص در سال 88 بروز نمود پیدا کرد به مسیری رفتند که نفوذ در آنها ساده شد. کاری کردند دیگران بر رفتارهای آنان تاثیر بگذارند و آنها هم با رفتارهای خودشان باعث باز شدن راه برای طیف ضدانقلاب شدند.
ما راجع به نفوذ جریانها و نفوذ فردی صحبت کردیم اما یک نفوذ نفوذ فرهنگی است و این نفوذ شاید خطرناکترین نفوذ باشد چون بسیار خزنده و آرام است. از طریق رسانهها، فیلم و سینما وارد میشود و دنیای ارتباطی امروز بستر آن را فراهم میکند. استحکام تفکر اسلامی و فرهنگ اسلامی به معنای واقعی یعنی باورپذیر بودن این فرهنگ و تبدیل فرهنگ به باور افراد که میتواند جلوی این نفوذ را بگیرد.
برای استحکام فکری و فرهنگی در جامعه باید از سند و مدرک و شاهد استفاده کنیم و از این طریق میتوانیم بگوییم احتمال نفوذ فرهنگی کم شده و نمیتوانیم بگوییم به صفر رسیده و باید فرهنگ خود را با شیوههای مناسب فرهنگی تقویت کنیم.