مشرق- برای کشف کدام واژه احرام بسته ای؟ چه چیزی را می خواهی به یادم بیاوری؟ نگو که می خواهی به یادم بیاوری محرمان نقش بسته بر خاک را! محرمانی که باید طواف کعبه ی عشق می کردند، اما مگر طواف نمی کردند، همان هنگام که سهم شان جسم های بی جان شد؟ چه می گویم، که به حتم به طواف حرم رفته بودند.
تو احرام چه بسته ای؟ ما به کدام حج رفته ایم؟ هجرت از چه چیز را به یادم می آوری؟
تو احرام چه بسته ای؟ ما به کدام حج رفته ایم؟ هجرت از چه چیز را به یادم می آوری؟
یادم می آید گفته بودم دیگر گریزانم از هجرت و گذر. حرفم را پس می گیرم. تو با گام های مقدس ات، با لباس احرام ات کیلومترها آن طرف تر از سرزمین مان، کیلومترها دورتر از سرزمین وحی، هر آن چه باید می گفتی، گفتی، کشف کردی واژه های دور افتاده از حرم و کعبه و حج و هجرت را. مقدس است احرام بستن ات. مقدس است تلاش تو برای بیداری ام. بیداری مان. بیداری! انگار دنبال همین واژه بود که مدام صفا و مروه را رفتم و بازگشتم. انگار برای کشف همین واژه بود که من نیز با تو لباس احرام پوشیدم و آهنگ حج کردم.
حج ات قبول و سعی ات... سعی ات مشکور. واژه ها را پشت سر می گذارم. و حالا که فکر می کنم کاروان منا با تمام توانمندی قلبش و ناتوانی جسمش، وقتی در برابر دیدگان یک جهان گام بر می دارد، چه زیبا به طواف عشق رفته است و دیگر چه اهمیتی دارد تو را ناتوان جسمی خطاب کنند و از آن به معلولیت یاد کنند. تو با نامت، با لباس احرام ات به همه ی دنیا خاطره ی حجی را یاد آور می شوی که با درد، بی آبی، نفس تنگی، بی مروتی و ناجوانمردی آمیخته شد. که گرچه همه ی این ها در سرزمین وحی رخ داد، اما حج ما و هجرت ما را آسمانی تر کرد. به گمانم این بار هم حجی دیگر را رقم خواهیم زد، عرفات و منایی دیگر را؛ فقط شاید جایی دیگر. شاید این بار منا و عرفات مان را در خاک سرزمینی دیگر رقم بزنیم. با کاروانی از همان تبار و با لباس احرام.
*طیبه حصامی