ای
پدر ایمان! بُرَنده ترین خنجر خویش را برآور و محکم فرود آر که اسماعیل،
قربانی پروردگار توست. دستانت هرگز نخواهد لرزید که خدایت چنین خواسته است.
دستانش را ببند؛ چشمانش را نیز. و از یاد بِبَر که اسماعیل، فرزندی به نذر آمده است.
کدام
آزمون را دشوارتر از این یافتی؟!
اینبار، خدای تو قربانی خواسته است و تو
پدرِ ایمانی! دستانت هرگز نخواهد لرزید.
اسماعیل، خود، تن به تقدیر سپرده
است و تن به آزمونِ خوفناکِ پدر.
چشمانِ خویش را بسته؛ بیهیچ سخنی؛ مبادا
که دستان پدر سُست شود.
کدام آزمون را دشوارتر از این یافتی؟! دشوارتر
از قربانی کردن طفلی که زیر خنجر توست. آنگاه که تبر بر دوش، بُتخانهی
بزرگ را به هراس افکندی؛ پس تمامِ بتها به شنیدن نام تو، فرو میریختند؛
امّا آن بتها که تو میشکستی، تکّه سنگهای بیجانی بود که باید میشکست؛
نه اسماعیل، فرزندِ پاک تو که اینک باید تمامِ جوانیِ معصومش را به دستِ
خویش قربانی کنی.
کدام آزمون را دشوارتر از این یافتی؟ حتی آنگاه که آتشی
فراهم از همهی هیزمهای شهر، برای سوختنِ تو ساختند، پس تو با یقین «بسم
اللّه» گفتی و آتش، به لحظهای، زیباترین گلستانی شد که تا آن روزگار دیده
بودند؛ امّا مرگ برای تو از زندگی زیباتر بود؛ پس بی هیچ دغدغه ای تن به
آتش سپردی و حتی اگر میسوختی، به وصال رسیده بودی؛ امّا این بار نه آتشی
در کار است و نه گلستانی.
فقط خنجرِ بُرَندهی توست و حنجرهی اسماعیل؛
یگانه فرزندت، که به سالها نذر و نیاز گرفتهای و اینک در آزمونِ ایمانِ
تو، اسماعیل باید قربانی شود تا تو سرافراز بمانی. کدام آزمون را دشوارتر
از این یافتی؟!
اینک دستانت را بالا بردهای؛ با خنجری که محکم در دستِ
توست؛ بیهیچ لرزشی و تا لحظهای بعد بر پیکر معصوم اسماعیل فرو خواهد
نشست. تکلیفِ تو روشن است و نیز میدانی که اسماعیل، از زمین خاکی به وصال
معبود خویش خواهد رسید که آرزوی تو نیز هست.
تردید نمیکنی. امّا چه حسّی
است که مانع کار توست؟ دستت را چه نیرویی است که نگه داشته است؟ از خدا
یاری میجویی. خنجر را محکمتر در دست میفشاری و بسم اللّه میگویی، پس
ناگهان آسمان گشوده میشود و نورِ رحمت پروردگارت را میبینی.
ابراهیم! آیا
گمان بردهای که خداوند راضی به قربانی شدن فرزند توست؟ پس هدیهی از
آسمان رسیده را بپذیر و قربانی کن که تو بازهم از آزمونی دیگر، سرافراز
بیرون آمدی، ای پدر ایمان!
مهدی میچانی فراهانی