گروه جهاد و مقاومت مشرق - براي به ثمر رسيدن شجره طيبه انقلاب اسلامي خونهاي بسياري ريخته شد و جوانان غيرتمندي به شهادت رسيدند. اما شايد داستان هيچ كدام از آنها به اندازه ماجراي طيبه واعظي و همسرش ابراهيم جعفريان و فرزندشان محمد مهدي و نيز فاطمه جعفريان دخترخاله و در عين حال خواهرشوهر طيبه واعظي و همسرش مرتضي واعظي كه برادر طيبه بود، شنيدني و عجيب نباشد. اين چهار نفر زوجهاي مبارزي بودند كه همگي با هم نسبتهاي فاميلي داشتند.
آنها مدتها مشغول مبارزات انقلابي بودند تا اينكه 30 فروردين 56 در پي دستگيري ابراهيم همسر طيبه، خانه آنها لو ميرود و با دستگيري طيبه، مرتضي و فاطمه نيز طي درگيريهاي پيش آمده به شهادت ميرسند. كمي بعد نيز خود طيبه و همسرش ابراهيم زير شكنجه به شهادت ميرسند و نهايتاً فرزندشان محمدمهدي به عنوان فرزند يك زوج معتاد از سوي ساواك به پرورشگاه سپرده ميشود.
اين داستان غمانگيز و در عين حال عجيب و مهيج، حالا تبديل به كتابي به نام عبور از گذرگاه به قلم فريبا انيسي شده است. كتابي كه توسط روايت فتح منتشر شده و با روايتي داستاني، نگاهي به زندگي طيبه واعظي و فاطمه جعفريان دارد. در واقع «عبور از گذرگاه» بخشي از زندگي انقلابي دو شخصيت اصلي كتاب را كه اتفاقاً هر دو دخترخاله و در عين حال خواهرشوهر يكديگر بودند بررسي ميكند. در شروع داستان ما با عشق و علاقه طيبه واعظي شش ساله به حضرت امام كه سال 43 در زندان به سر ميبردند مواجه ميشويم. با اين عنوان كه طيبه مشغول جمع كردن پولهاي خود براي خريد گوسفندي است كه ميخواهد بعد از آزادي حضرت امام پيش پاي ايشان قرباني كند.
-«دختر تو چه حرفهايي ميزني؟ از الان پول جمع ميكني براي آن وقت... طيبه داشت پولهايش را ميشمرد. سرش را بالا كرد. – بله؛ خانم جلسهاي ميگفته دنيا به اميده. من اميد دارم آقا روحالله آزاد ميشه. آن وقت با همين پولي كه جمع كردم گوسفند ميخرم و جلوي پايش ميكشم.»
به اين ترتيب شخصيتهاي داستان به شكل جزئي و يك به يك در اثناي داستان معرفي ميشوند. همين طور متوجه ميشويم كه خانواده واعظي و جعفريان نزديكي زيادي نيز با هم دارند و طيبه از 12 سالگي نشان كرده ابراهيم پسرخالهاش است و بعد از ازدواج و باردارياش، فاطمه و مرتضي برادر طيبه نيز با هم عقد ميكنند.
«فاطمه هم ميآمد و ميرفت و خبر ميآمد و ميرفت. عقد كرده برادر طيبه، مرتضي بود. مرتضي هم پيشش ميآمد....»
«محمد مهدي دوماهه بود كه ساواك باز ريخت خانهمان. دفعه اولشان كه نيست خواهر. دوستانش را كشتند. ابراهيم پنهان شده. چند نفري را هم گرفته و به زندان بردند. خدا ريشهشان را بخشكاند...»
التهاب و استرس در سراسر اين كتاب ديده ميشود. اينطور است كه خواننده با واقعيات زندگي يك خانواده انقلابي به خوبي آشنا ميشود. زن و شوهر جواني كه كودكي شيرخواره دارند، اما درعين حال بايد مراقب مأموران سازمان مخوف ساواك باشند.
«ابراهيم، مهدي را بغل گرفته بود. آهسته گفت: طيبه قدمهايت را آهسته بردارد. بايد مواظب دور و بر باشم تا حمزه برسد...»
نهايتاً با دستگيري ابراهيم در 30 فروردين 56 در تبريز، شرايطي پيش ميآيد كه منجر به درگيري و شهادت مرتضي و فاطمه ميشود. اما طيبه زنده دستگير ميشود و همراه همسرش ابراهيم تحت شكنجههاي ساواك قرار ميگيرند. در اينجاي كتاب صحنههاي خاصي رقم ميخورد كه البته بخشي از آن ناشي از تخيل نويسنده است. اما آنچه ما ميدانيم شكنجههاي ساواك به قدري وحشيانه بود كه طيبه و ابراهيم هيچ كدام زنده از اين شكنجه گاه بيرون نميآيند: «كابل فرود آمد روي بدن طيبه. اما صداي ابراهيم بلند شد. . . اگر نگويي ميكشم. . . دست نامحرم جلو آمد. طيبه اشك ميريخت....»
در فصل آخر كتاب نيز محمدمهدي فرزند طيبه و ابراهيم در پرورشگاه پيدا ميشود و به آغوش اقوام خود باز ميگردد. در واقع پيدا شدن مهدي نشاني بر نصرت انقلابيوني است كه با خون خود، پيروزي ديگري را بر قوم زور و شمشير رقم زدند.
«بچه خنديد. خودش را انداخت بغل او. مادر آقا مهدي او را بوييد و گفت: بوي شهيد ميدهد. بوي بهشت...» / روزنامه جوان