سینمای دفاع مقدس از آن جنس سینماییاست که هنوز با وجود همه تلاشهای خوب و قابل ستایش، انگار حتی مصالح خامش آنگونه که باید، درست دیده و استفاده نشده است.
جمعه گذشته و در برنامه «هفت» پوریای آذربایجانی جوان را دیدم که چه دلسوزانه از دل اتفاقات مربوط به شهدای غواص، بیهیچ سفارشی سراغ ساخت فیلمی رفته و کاری کرده است قابل ستایش. پوریا و فیلمش را که دیدم هم خوشحال شدم از حس تعهد جوانانی که شاید به قول خودش بخشی از اتفاقات زمان دفاع مقدس و بمباران شهرها را درک کردهاند و هم ناراحت شدم. ناراحت از اینکه نسل قبل که جنگ را با خون و پوستشان لمس کردهاند و از قضا اهل سینما هم بودهاند، چرا رها شدهاند؟ چرا هر کدام گوشهای نشستهاند و در ادارهای و دفتری امور خود را میگذرانند.
مگر این نسل که جنگ را لمس کردهاند و سینما میدانند تا چند سال دیگر دل و دماغ ساختن و روایت دارند؟ در سینه این نسل گنجی هست که با ابزار سینما میتوانند آن را به نسل بعد منتقل کنند. گنجی که اگر دست به دست نشود در دل خاک پنهان خواهد شد و دیگر کسی نخواهد فهمید در سومار و نفتشهر و قصر شیرین چه اتفاقاتی افتاد؟ کدام وقایع در آبادان و خرمشهر روی داد که هر کدامش میتواند دستمایه ساخت یک فیلم بزرگ شود و اثرش تا سالها بماند.