به گزارش مشرق، يكي از كساني كه در تمام طول هجرت 14 ساله امام خميني، همراه ايشان بود، مرحوم سيد احمد آقا فرزند امام بود، يار وفاداري كه سينهي او گنجينهاي از اسرار انقلاب بود. به جرأت ميتوان گفت كه هيچ كس چون او نزديك به همه اتفاقات پيرامون حضرت امام نبود.
نوشته حاضر بخشي از خاطرات او از دوران سرنوشت ساز هجرت امام از نجف به پاريس، و همچنين نامهاي است كه وي از پاريس براي همسر محترمهاش از اوضاع جاري در جهان غرب نوشته است.
گزارش هجرت امام به فرانسه به روايت يادگار امام
علت هجرت امام به پاريس به جرياناتي كه چند ماهي قبل از اين تصميم روي داد برميگردد. با اوجگيري مبارزات مردم ايران، دو دولت ايران و عراق در جلساتي متعدد كه در بغداد تشكيل گرديد، به اين نتيجه رسيد كه فعاليت امام نه تنها براي ايران كه براي عراق هم خطرناك شده است. توجه مردم عراق به امام و شور و احساسات زائرين ايراني چيزي نبود كه عراق بتواند به آساني از كنار آن بگذرد و بدين جهت برادر عزيزمان آقاي دعايي را خواستند تا خيلي روشن نظرات شوراي انقلاب كشور عراق را به عرض امام برساند. آقاي دعايي نظرات عراق را براي حضرت امام بيان داشت كه خلاصه آن عبارت است از:
1ـ حضرتعالي چون گذشته ميتوانيد در عراق به زندگي عادي خود ادامه دهيد ولي از كارهاي سياسياي كه باعث تيرگي روابط ما با ايران ميگردد، خودداري نماييد.
2ـ در صورت ادامهي كارهاي سياسي بايد عراق را ترك كنيد.
تصميم امام معلوم بود. رو كردند به من و فرمودند گذرنامهي من و خودت را بياور ومن چنين كردم. آقاي دعايي عازم بغداد شد، ولي از گذرنامهها خبري نشد. چندي بعد سعدون شاكر رئيس سازمان امنيت عراق خدمت امام رسيد و مطالبي در ارتباط با روابط ايران و عراق، اوضاع عراق و منطقه و گزارشهايي از اين دست را به عرض امام رسانيد. ولي در خاتمه چيزي بيشتر از پيغام قبلشان نداشت. امام خيلي صحبت كردند كه متأسفانه ضبط نشد، مثلاً فرمودند:
من هركجا بروم و (اشاره به زيلوي اتاقشان) فرشم را پهن كنم منزلم است و يا گفتند: من از آن آخوندها نيستم كه تنها به خاطر زيارت دست از تكليفم بردارم و از اين قبيل.
چندي گذشت و خبري نشد. احساسات مردم عراق و ايران در موقع تشرف امام به حرم مولاي متقيان، صد چندان ديدني بود. لذا منزلشان محاصره شد و كسي را حق ورود نبود.
برادرم دعايي به بغداد احضار شد و تصميم آخر قيادهالثور مبني بر اخراج امام، به او گفته شد و در مراجعت گذرنامهها را به همراه داشت.
با اجازهي امام، تصميم معظمله، مبني بر سفر به كويت، به دوستان نزديكمان در نجف گفته شد. به هفت ـ هشت نفر از خصوصيترين افراد. بلافاصله دو دعوتنامه براي من و امام توسط يكي از دوستانمان در كويت تهيه شد. (نام فاميل ما مصطفوي است لذا دولت كويت تشخيص نداده بود.) سه ماشين سواري تهيه شد و فرداي آن روز بعد از نماز صبح حركت كرديم.
در يكي از ماشينها، من و امام و در دو تاي ديگر دوستان نزديك در جريان منزلمان. شبي كه قرار بود فردايش حركت كنيم، ديدني بود. مادرم و خواهرم و حسين برادرزاده ام و همسرم و همسر برادرم همگي حالتي غيرعادي داشتند. تمام حواس من متوجه امام بود. ايشان چون شبهاي قبل سر ساعت خوابيدند و چون هميشه يك ساعت و نيم به صبح براي نماز شب برخاستند.
درست يادم هست اهل بيت را جمع كردند و گفتند هيچ ناراحت نباشيد، كه هيچ نميشود. آخر نميشود ساكت بود. جواب خدا و مردم را چه ميدهيد.عمده تكليف است، نميشود از زير بار تكليف شانه خالي كرد. ايشان گفتند: اينكه هيچ، اگر ميگفتند يك روز ساكت باش و اينجا زندگي كن و من ميدانستم سكوت يك روز مضر است، محال بود، قبول كنم. و باز از اين قبيل بسيار.
زماني كه ميخواستيم سوار ماشين بشويم در تاريكي مردي غير معمم نظرم را جلب كرد. دقيق شدم او آقاي دكتر يزدي بود. او براي گرفتن پيامي از امام براي انجمنهاي اسلامي ايران و كانادا و امريكا آمده بود كه مواجه با اين وضع شد.
تا آن لحظه او به هيچ وجه از جريان مهاجرت امام اطلاع نداشت. دكتر هم سوار يكي از آن دو ماشين شد، متوجه شدمي كه يك ماشين از مأموران عراقي ما را همراهي ميكنند. قرار بود آن روز آقاي رضواني (عضو شوراي نگهبان) كار معمولي روزانهي خود را به صورتي عادي دنبال كند. همه به نماز جماعت رفته بودند. اما نجف از امام خالي بود. صبحانه در يك قهوهخانه صرف شد. نان و پنير و چاي.
نماز ظهر در مرز عراق به امامت امام خوانده شد. كارهاي مرزي به سرعت انجام شد. مأموريان عراقي خداحافظي كردند و رفتند. دوستان هم به جز مرحوم املائي ـ رحمهالله عليه ـ و آقاي فردوسي نمايندهي طبس و آقاي دكتر يزدي راهي نجف شدند و ما پنجنفر روانهي مرز كويت. آقاي يزدي و فردوسي و املائي كارشان تمام شد، من و امام مانديم.
گفتند صبر كنيد! معلوم شد كه كويت مطلع شده، از مركز، شخصي آمد كه خلاصه، صحبت يك ساعتهاش اين بود كه ورود ممنوع! بازگشتيم. عراقيها منتظرمان. اهلاً و سهلاً! از دو بعداز ظهر تا 11 شب معطلمان كردند. مرحوم املايي با زرنگي خاص خودش، روانهي بصره شد و «نجفيها» را از چند و چون قضيه آگاه ساخت و با مقداري نان و پنير و كتلت و از اين قبيل چيزها برگشت. امام شديداً خسته شده بودند و من براي ايشان شديداً متأثر.
امام از قيافهي من فهميدند كه من از اينكه ايشان را اين همه معطل كردند ناراحتم. گفتند تو از اين قضايا ناراحت ميشوي؟ گفتم براي شما شديداً ناراحتم. گفتند ما هم بايد مثل بقيه سرمرزها بلا سرمان بيايد تا يكي از هزارها ناراحتيهائي كه بر سر برادرانمان ميآيد لمس كنيم. محكم باش. گفتم چشم!
در حالي كه ما توي اتاقي كثيف گرد امام كه دراز كشيده بودند جمع شده بوديم تفألي به قران زدم: اذهب الي فرعون طغي قال رب اشرح لي صدري و يسرلي امري.
باور كنيد كه نيروي تازهاي گرفتم. خيلي عجيب بود. بيهوده ما را بيش از نه ساعت معطل كردند. در حاليكه ما گفته بوديم كه ميخواهيم به بغداد برگرديم. امام عصباني شدند و آنان را تهديد كرند. هر وقت من به آنها ميگفتم كه چرا معطل ميكنيد ميگفتند. بايد از بغداد خبر برسد. بعد از عصبانيت امام آنها بلافاصله با بغداد تماس گرفتند و برخورد امام را با خودشان گفتند.
امام به آنها گفتند آنچه بر من در اينجا بگذرد به دنيا اعلام ميكنم! اين را هم به بغداديون خبر دادند. چيزي نگذشت كه آمدند كه ببخشيد ما نتوانسته بوديم به مركز خبر دهيم و الا آنها حاضر به اين وضع نبودند و نيستند. تو را به خدا آنچه بر شما گذشته است به مركز نگوييد و از اين قبيل مطالب كه چي؟ كه مركز نيست. ماييم .
كه چي؟ كه امام يك مرتبه چيزي عليه مركز ننويسند. مارا سوا كردند ولي دكتر يزدي را نگاه داشتند.
دكتر به من گفت ناراحت نباشيد، اينها نميتوانند من را نگاه دارند! چهارنفري عازم بصره شديم، در هتلي نسبتاً خوب و تميز شب را به صبح رسانديم. من و امام در يك اتاق، آقايان فردوسي و املائي در اتاق ديگر.
با تمام خستگياي كه امام داشتند بعد از سه ساعت استراحت براي نماز شب بلند شدند. نماز صبح را با امام خواندم و بعد از نماز از تصميمشان جويا شدم. گفتند سوريه. گفتم اگر راه ندادند؟ اگر آنها هم برخوردي مثل كويت كردند بعد كجا؟ كشورهاي همسايه يكي يكي بررسي شد.
كويت كه نگذاشت شارجه و دوبي و از اين قبيل به طريق اولي نميگذارند، عربستان كه مرتب فحش ميداد. افغانستان و پاكستان كه نميشد. ميماند سوريه و امام درست تصميم گرفته بودند، ولي بيگدار به آب نميشد زد. ميبايست وارد كشوري شد كه ويزا نخواهد و از آنجا با مقامات سوري تماس گرفته شود كه آيا حاضرند بدون هيچ شرطي ما را بپذيرند. يعني امام به هيچ وجه محدود نگردند. چرا كه اگر محدوديت بود عراق كه منزلمان بود.
فرانسه را پيشنهاد كردم. زيرا توقف كوتاهمان در فرانسه ميتوانست مثمرثمر باشد و امام ميتوانستند بهتر مطالبشان را به دنيا برسانند. امام پذيرفتند. خوابيديم. ساعت هشت صبح به مأموران عراقي گفتم مي خواهيم برويم بغداد. گفتند ميتوانيد برگرديد نجف. گفتم نميرويم، ساعتي بعد آمدند كه مركز ميگويد تصميمتان چيست؟ گفتم پاريس.
با تعجب رفت. آقاي يزدي ساعت 5/10 ـ 11 صبح آمد. خوشحال شديم. ميخواستند با ماشين عازم بغدادمان كنند. حال امام مساعد نبود. با اصرار با هواپيما رفتيم. بلافاصله بعد از پياده شدن با پاريس تماس گرفتم كه عازم آنجاييم. آقاي دكتر حبيبي گفتند چه كنم؟ گفتم تا ورودمان به آنجا از تلفن فاصله نگير. شب را در بغداد بوديم. دوستانمان را دوباره ديديم.
امام همان شب براي زيارت كاظمين مشرف شدند. احساسات مردم عجيب بود. صبح به فرودگاه رفتيم. هواپيما را معطل كردند. دو ساعت تأخير داشت. جمبوجت بود. ما پنج نفر در طبقهي دوم بوديم به اضافهي سه نفر كه آنها را نميشناختيم.
حالت عجيبي براي دوستان بدرقه كننده دست داده بود. نميدانستند به سر امام چه ميآيد. مأموران، آقاي دعايي را خواستند با حالتي متغير برگشت. خجالت كشيد كه به امام بگويد.به من گفت كه گفتند: امام ديگر برنگردد. چه پررو و وقيح! با تأثر خنديدم.
ما در طبقهي دوم بوديم. طبقه اول را هم نديدم. ولي مسافراني بودند كه ميخواستند فرنگي شوند. هواپيما دو سه ساعت پريده بود كه ما متوجه شديم در آنجا زنداني هستيم. چرا كه يكي از ما تصميم گرفت دستشويي برود (البته در همان طبقه) با اين وصف يكي از آن سه نفر بلند شد و دنبالش كرد. براي اينكه يقين كنيم درست فهميديم، مرحوم املائي بلند شد تا گشتي در طبقه اول بزند نگذاشتند. برگشت، بحث و گفتگو بين چهارنفرمان شروع شد. آيا ميخواهند سربه نيستمان كنند؟ آيا ميخواهند بدزدنمان؟ آيا خيال دارند در كشوري زندانيمان كنند واز اين آياهاي بسيار!
امام پايين را نگاه ميكردند. توگويي در چنين سفري نيستند. بعد از صحبتهاي بسيار به اين نتيجه رسيديم كه آقايان يزدي و املائي در ژنو پياده شوند و من و فردوسي، پهلوي امام بمانيم و اگر نگذاشتند آنان پياده شوند داد و بيداد كنيم تا مردم پايين متوجه شوند.
دكتر به يكي از آن سه نفر گفت كه ما ميخواهيم ژنو پياده شويم، كار داريم، لحظهاي بعد بلندگوهاي هواپيما اعلام كرد موقعي كه هواپيما در ژنو مينشيند كسي غير از مسافران آنجا پياده نشود! خيالاتي شديم.
امام به پايين نگاه ميكردند،تصميمات را اجرا كرديم. املائي يكي از آنها را كه ميخواست مانع پياده شدنشان شود از عقب گرفت. يزدي پريد توي پلهها! چيزي نگفتند. فقط دو نفرشان سلاحهايشان را كه تا آن موقع ديده نميشد در قفسهاي گذاشتند و دنبال آنها رفتند.
بنابر قرار، آقاي حبيبي در منزل بود، پشت تلفن منتظر، به او گفتند كه همهي دوستانتان را جمع كنيد در فرودگاه پاريس كه اگر مسافران آمدند و ما نبوديم به هر وسيلهاي هست نگذاريد هواپيما پرواز كند (چون احتمال اين معني را ميداديم كه بعد از پياده كردن مسافران، ما را روانهي دياري ديگر كنند).
در اين هنگام به امامت امام نماز ظهر و عصر را خوانديم. چند دقيقه بعد آنها آمدند و ما خوشحال شديم، تازه جريان را به امام گفتيم و خيالاتي كه كرده بوديم. فرمودند ديوانه شديد! رسيديم پاريس: براي اينكه عمامهها جلب نظر نكند امام تنها رفتند و بلافاصله من و بعد از من و امام آن دو بزگوار.
همان شب از كاخ اليزه آمدند پيش من وقت خواستند. امام گفتند بيايند، آمدند و گفتند حق نداريد كوچكترين كاري انجام دهيد و امام گفتند:
ما فكر ميكرديم اينجا مثل عراق نيست،من هر كجا بروم حرفم را ميزنم. من از فرودگاهي به فرودگاه ديگر و از شهري به شهر ديگر سفر ميكنم تا به دنيا اعلام كنم كه تمام ظالمان دنيا دستشان را در دست يكديگر گذاشتهاند تا مردم جهان صداي ما مظلومان را نشوند ولي من صداي مردم دلير را به دنيا خواهم رساند، من به دنيا خواهم گفت كه در ايران چه ميگذرد.
امام در فرانسه شبانه روز كار ميكردند. روزي نبود مگر اينكه سخنرانياي داشتند و يا مصاحبه و اعلاميهاي و اين پدر پير انقلاب با تمام وجود براي سقوط شاهنشاهي ايران و شكست امريكا كه به اميد خدا در منطقه خواهد بود، سر از پا نميشناخت.
گاهي مصاحبهگران ميگفتند كه اين گونه نديدهاند كه در اتاقي 4×3 بدون تشريفات و بيا و برو و بدون ميز و صندلي، روحانياي سخن ميگويد و به دنبال آن ايراني به سخن و حركت در ميآيد.
رفت و آمدهاي سياسيون ايراني شروع شد. از ايران و كشورهاي اروپايي، آسيايي و امريكا. تقريباً همه آمدند و گفتند به رفتن شاه راضي شويد. چرا كه امريكا و ارتش را نميشود شكست داد، ولي امام ميفرمودند:
شما به مردم كاري نداشته باشيد. آنان جمهوري اسلامي را ميخواهند. اگر بخواهيد اين مطلب را رسماً بگوييد شما را به مردم معرفي ميكنم!
و بارها امام ميفرمودند كه ارتش از خودمان است به امريكا هم كه مربوط نيست. شاه رفتني است. ريشهي رژيم شاهنشاهي را بايد قطع كرد و مردم را آزاد نمود.
مردم ايران هم خوب فهميده بودند و به قول يكي از دوستان خوبمان كه ميگفت امام و امت يكديگر را شناختهاند، بقيه هم حرف هاي نامربوط ميزنند! مردم شعارهايشان را هم از اعلاميههاي امام ميگرفتند.
در اينجا بايد اين مطلب را تذكردهم كه امام خيلي سريع مينويسند. مثلاً در ظرف يك ربع، يك صفحهي بزرگ. واقعاً مشكل است. آخر امام است و روي هر جملهشان حساب ميشود و ميبينند كه در نوشتن داراي سبك خاصي هستند. با اينكه وقتي كه قرار شد دربارهي موضوعي موضعي گرفته شود، رسم است دستياران مطالبي را تهيه ميكنند و براي رئيس جمهور و يا شخصيتي ميخوانند و آنها هم نظرات خودشان را ميگويند و پس از حك و اصلاح امضا ميكنند. ولي امام، تمامي اعلاميههايشان را خودشان نوشتهاند و مينويسند. يك اعلاميه نيست، مگر اينكه امام تمامي آن را نوشته باشند. ما فقط گزارشها را به امام ميرسانديم و هم اكنون هم ميرسانيم و باقي با امام بود و هست.
شيرين است كه با تمام اين اوصاف، بعضيها با كمال بيشرمي مدعي شدند كه ما اعلاميهها را مينويسيم! اصلاً ما به امام گفتيم تا حكومت اسلامي را در نجف تدريس كنند! ما گفتيم با شاه مبارزه كن و اين چنين هم مبارزه كن! ما و ما ما! من در اينجا صريحاً اعلام ميكنيم:
1ـامام خود تصميم به هجرت گرفتند و هيچكس حتي به اندازهي سرسوزني در رفتن امام به پاريس دخالتي نداشت. فقط من پاريس را در آن شب عنوان نمودم كه امام پذيرفتند.
2ـ تمام اعلاميههايشان را خودشان مينوشتند و مينويسند و امام حاضرند و ناظر. اگر غير از اين بود و هست تكذيب بفرمايند. و اگر كسي مدعي است كه امام را به پاريس آورده است و يا برده است و يا كلمهاي براي امام نوشته است دروغ محض است و من خواهش ميكنم كه در اين صورت مطلب را آفتابي كند.
چرا در غير اين صورت بعداً ادعايي پذيرفته نيست. و اما من چرا روي اين دو نكته تكيه كردم با اينكه از عهدهي اين نوشتار كه داستان هجرت امام امت است خارج ميباشد، زيرا تاريخ ما و مسيرتاريخي انقلابها و انقلاب ما در نتيجهي نظام جمهوري اسلامي ما از مسير اصلي و اصيل خود منحرف ميشود و ديري نميپايد كه حركت اصيل و مردمي و خدايي امام به يك حركت سياسي و مترشح از غرب و شرق و يا اين گروه مبدل ميگردد.
چنان كه گفته شد و چه بيپروا و تقوا گفته شد كه در تمام حركات و سفرها، اين ما بوديم كه در كنار امام بوديم! دوستان خرده نگيرند كه كسي در ذهنش هم چنين چيزهايي آن هم نسبت به امام نميآيد و تو چرا عنوان كردي! برادران و خواهران عزيز تا امام هست كه خدا او راتا انقلاب مهدي زنده نگه دارد بايد روشن شود كه :
1ـ هيچ كس از هجرت امام به جز من و تني چند از دوستان معمم نجف خبري نداشت.
2ـ امام خود تصميم به هجرت به فرانسه را گرفتند و اين حركت به هيچ كس و هيچ يك از گروههاي سياسي چه داخل و چه ايرانيان خارج مربوط نيست.
فردا ادعا نشود كه ما آمديم تا امام را راهي پاريس كنيم و يا به ما از ايران گفته شد تا به امام بگوييم در فرانسه بهتر ميشود مبارزه كرد و از اين قبيل لاطألاتي كه اگر با بودن امام روشنش نكنيم، فردا از بزرگترين انحرافات اساسي اين انقلاب و نهضت به شمار خواهد رفت!
پس از دو روز توقف به دهاتي در هفت فرسنگي پاريس رفتيم نوفل لوشاتو. آنجا منزل آقاي عسگري بود. ايشان به ما خيلي محبت كرد. منزلي در پاريس گرفته شد تا هر كس بخواهد به نوفللوشاتو بيايداز آنجا راهنمايي شود و يا با مينيبوس كه در آنجا بود و روزي يكي دوبار رفت و آمد ميكرد به ديدار امام بيايد. دو سه ماه پرخاطرهاي بود.
نامه يادگار امام به همسر
بسمالله الرحمن الرحيم
از حال ما بخواهي همگي خوب هستيم؛ گوش به حرف روزنامهها و زيد و عمرو نكن كه ميدانم نميكني. آقا1 بحمدالله خوب است و مشغول چه مشغولي. درست است كه كارش زياد است ولي مهيا هم شده است. وضع اينجا معلوم نيست.
مرتب از طرف اليزه2 كه آقا سرما را كلاه گذاشتيد و يك مرتبه در اين ديار كه نامش به آزادي همه جا را گرفته است، وارد شديد ولي آخر ما با ايران معاهدات اقتصادي داريم و ساير كشورها هم دست كمي از فرانسه ندارند، موجب وحشتشان شده است.
مرزها را براي اين پير مرد نه تنها نگشودهاند كه شديداً كنترل ميكنند. ديروز قريب دو هزار پسر ود ختر در سالني جمع شده بودند از سراسر اروپا تا به سخنراني امامشان گوش دهند كه ناگهان نمايندهي ژيسكار ديستن با دستي لرزان كه فكر ميكرد وارد درباري ميشود واز سادگي اوضاع تعجب كرده بود، از رفتن ايشان با كمال احترام جلوگيري كردند.
ميبيني كه اين غرب است كه يك عمر است مارابه اسم آزادي بازي ميداده. اينجا با شرق تنها اين فرق را دارد كه در اينجا با پنبه سر ميبرند و در شرق با شمشير! ولي ماحصل يكي است. اين مرد كه براي نجات امتش لباس مرجعيتش را در نجف كند و يك مرتبه با يك تصميم محيرالعقول از نظر آخوندي، خود را با حصارهاي تنيده از همه چيز غير از اسلام رهانيد در فضايي خود را يافت كه اين بار دربانانش همه به دوش كشندگان پرچم آزاديند.
او با دست لرزانش ـكه لرزشش اين روزها بيشتر شده است ـ از فرودگاه بغداد پيامي براي مردمش كه خود را جلوي گلولهي غرب و شرق ميدهند، فرستاد و در اعلاميهها نيز همچون هميشه ميغرد كه اگر قطعهقطعهام كنند، دست از كار نميكشم.
ما در غرب غريبيم؛ چرا كه فكر ميكرديم در اينجا چيزي را مييابيم كه شرق فاقد آن است و آن آزادي است. شايد بيش از سيصد خبرنگار و فيلمبردار بر سر پيرمرد ريختهاند كه همه بلاتفاق در اين روزها نوشتهاند كه هرچه هست زير سر اين يك مشت استخوان است و جلودار اينها بيش از 150 پليس فرانسه كه به اسم محافط چون نجف شديداَ همه جا را كنترل كردهاند و الحق كه دنيايي است و پيرمرد به تمام اينها ميخندد و معتقد است كه همه كشك است و كسي به او هيچكاري ندارد3 و من هم به هر دو معتقد يعني اعتقاد به طرفين دو ضد. 4
امشب آقا محمود5 گفت آمدهاي به تهران و همه رفتهاند قم و ديگر هيچ نگفت. آخر تو تنها آمدهاي تهران كه چي؟ آيا حسن طوري شده خودت خداي ناكرده بلايي سرت آمده؟ آقامحمود ساكت بود، اميدوارم كه مواظبت كنند. خانم6 احساس ناراحتي و اظهار تنهاي كرده است با اينكه وضعمان هيچ معلوم نيست و بناست اينجا را ترك كنيم با اين وضع ميخواهيم كه اين زن كه زندگي پرماجرايش ديدني است را بياوريم هرچه شد، شد. 7 زني كه زندگياش را بر برگ غربت نوشتهاند.
اوضاع اينجا: تيپهاي مختلف، عقايد متضاد، حرفها مترادف و محتوا و مفهوم در صورتي كه ترادف در كلام باشد قهراً يكي است و ژستها مشترك، شكايات متناقض، و دينآري دين، دين يك بعدي، كه حركت ركوع را موجبي ميدانند كه در نهايت شاه را بر ميدارد8!!!
اگر بگويي چه گل قشنگي است فرياد اعتراض كه مردم زير شكنجهاند 9و من در اين محيط مسموميتم قطعي و قهري است، اكثراً با شور و شوق و كثيراً بياطلاع و تك توكهايي كه مطلب دستشان است خيلي ناكس10 و فهيم اما محيط [غرب] همه سگ باز و اگر راستش را بخواهي همهي سگها آدمباز.
و منزل ما سه اتاق دارد يكي براي آقاو يك اتاق 5/1× 5/1 براي من كه درش توي اتاق آقا باز ميشود و اگر احتياجي شود، درها صدا دار و من [براي رعايت حال آقا] از پنجره به حيات ميروم و بايد مواظب باشم كه افسر روبروئيم تيرم نزند به عنوان يك تروريست!! ميبيني كه چه شلم شوربايي است! در اتاق ديگر 10 نفر ميخوابند كه درِ اتاق آقا توي اون باز ميشود يعني اگر بخواهم بيرون بروم بايد از اطاقم بروم توي اطاق آقا از آنجا بايد برم توي اطاق دهنفري [و در ان اطاق دهنفري؛] همه تا قبل از خواب وزير و وكيل مملكت آينده!! و بر سر رئيسجمهور اين ملك دعوا، همين حالا ياد حرف جلال افتادم كه ميگويد روشنفكران ما از هر چهار نفر دور ميز يك رئيسجمهور! الحق همين طور است.
همين الان نمايندهي ابوعمار آمده است كه ياسر گفته است كه اين مردي كه ميگويد من فرودگاه به فرودگاه ميروم تا حرفم را بزنم بايد بيايد اينجا تا به اين عربها شجاعت را ياد دهد. گمانم خيال دارد آقا آنجاها شهيد شود من كه نيستم!!!
از قول من به آقاجون11 سلام برسان. خيلي پرحرفي كردم، آخه خيلي دلم برايتان تنگ شده... حسن عزيزم را ميبوسم و ميبويم. هر طوري شده فردا به وسيلهي تلفن باهات تماس ميگيرم انشاءالله - احمد 23 مهر 1357
پانوشتها:
1. حضرت امام خميني.
2. كاخ اليزه مقر «والري ژيسكاردستن» رئيسجمهور وقت فرانسه.
3. منظور: بياعتنايي حضرت امام به تشريفات حفاظتي و اين از جمله برخوردهاي شگفتانگيز حضرت امام است چه در ماجراي حوادث سال 42 و چه در ايام تبعيد در تركيه و عراق و اقامت در پاريس و چه در بازگشت مخاطره آميز به ايران و در تمام ادوار پس از آن، با وجود آن همه دشمنان و دشمنيها و ترورها و سازمانهايي كه به خون ايشان تشنه بودند و با وجود خبرها و گزارشهايي كه در تمام اين سالها از طرح ترور به گوش ميرسيد، حضرت امام خميني همواره در مواجهه با برنامههاي حفاظتي از ايشان مشابه همين برخورد را داشته و در برابر اظهار نگراني دوستان و منسوبين از ناكارآيي هرگونه سوء قصدي نسبت به خود اطمينان ميداده است كه گويي بر اين واقعيت وقوف كامل داشته است. والله العالم.
4. منظور يادگار امام خميني اين است كه ايشان از يكسو به اطميناني كه حضرت امام ميداده آگاهي و ايمان داشت و از سوي ديگر در برابر عشقي كه به امام داشت و با آگاهي از حجم دشمنيها و توطئههاي مخالفين داشته است، نسبت به احتمال هرگونه اتفاق سوئي نگران بوده است. 5. آقاي دكتر محمود بروجردي داماد امام.
6. منظور والدهي مكرمه ايشان، بانوي نمونه انقلاب اسلامي خانم خديجه ثقفي (همسر حضرت امام) است كه در آن زمان هنوز در نجف به سر ميبردند.
7. اشاره به سفر قريب الوقوع همسر حضرت امام از نجف به پاريس.
8. اشاره به برداشت رايج و منفي متحجرين از اسلام كه با مبارزه با شاه و بيدادگري مخالف بوده و معتقد بودند فقط بايد دعا كرد و نماز خواند.
9. اشاره به افراطيگريها و روحيات نامتعادلي كه در اوايل انقلاب تحت تأثير روحيهي انقلابيگري بر بسياري از انقلابيون به ويژه جوانان در آن ايام دارد كه همه چيز را حتي مسائل ذوقي و احساسي و عرفاني از دريچهي برخورد انقلابي مينگريستند.
10. اشاره به سياست بازاني كه براي عقب نماندن از قافلهي انقلاب و بهرهبرداريهاي بعدي در نوفللوشاتو گرد آمده بودند، چهرههايي همچون بنيصدر و قطبزاده و همفكرانشان از ليبرالها و مليگرايان و ديگران...
11. حضرت آيتالله طباطبائي (پدر همسر يادگار امام)
فصلنامه تخصصي 15 خرداد، دوره سوم، سال اول، شماره 2، 1383
منبع: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی