در ابتدای مراسم و پس از قرائت قرآن و حدیث شریف کسا توسط مرتضی یراقبافان، سجاد نوروزی مدیر فرهنگی هنری منطقه 7 و رییس فرهنگسرای اندیشه به عنوان میزبان، پشت تریبون رفت و در سخنان کوتاهی، ضمن تشکر ویژه از محمود حبیبی کسبی، که در سه سال گذشته، همراه این مراسم بوده، گفت: خوب است بدانیم که کارهای دلی، که خاصه سفارشی نیستند و از جانِ انسان برمیآیند، چگونه شروع میشوند.
نوروزی با اشاره به سومین دوره برگزاری این سوگواره گفت: اگر این شبها به واسطه حضور شاعران، حال خوبی دارید؛ مزد ما دعای خیر شماست و انشاالله که عمر و زندگی همهمان زیر خیمه اهل بیت علیهم السلام طی شود.
اولین شاعر این شب، استاد محمدعلی مجاهدی (پروانه)، پدر شعر آیینی کشور بود. وی غزلی در سه پرده، از واقعه عاشورا خواندند.
آن شب که آسمان خدا بی ستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
در سوک خیمه های عطش زار می گریست
مشکی که در کنار تنی پاره پاره بود
سهم کبوتران حرم از حرامیان
بال شکسته زخم فزون از شماره بود
زخمی که تا همیشه به نای رباب ماند
از شور لای لایی یک گاهواره بود
چیزی که برد قافله با خود ز کربلا
چشم به خون نشسته دلی پر شراره بود
می دوخت چشم حسرت خود را به قتلگاه
انگشتری که همسفر گوشواره بود
راهی که کوچه کوچه به بن بست می رسید
در طول این مسیر فقط راه چاره بود
از کوچه های شب زده ی کوفه می گذشت
پیکی روان به جانب دارالاماره بود
از دشت لاله پوش خبرهای تازه داشت
مردی که نعل مرکب او خون نگاره بود
فریاد زد امیر در آن گرمگاه خون
آیینه در محاصره ی سنگ خاره بود
خون بود و شعله بود عطش بود و خیمه ها
در معرض هجوم هزاران سواره بود
خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت
بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود
دریایی از گدازه ی سیال موج موج
در عمق خاک منتظر یک اشاره بود
روزی که رفت این خبر شوم تا به شام
چشم فرشتگان خدا پر ستاره بود
بانگ اذان بلند نمی شد ز ماذنی
آن روز شهر شاهد بغض مناره بود
با ضربه ای که حادثه بر طبل می نواخت
فریاد یا حسین بلند از نقاره بود
راه گریز اغلب قاضی شریح ها
آن روز در بد آمدن استخاره بود
شهر فریب و وسوسه تا دیرگاه شب
میدان پایکوبی هر باده خواره بود
یک لحظه از ترنم شادی تهی نماند
گویی که در تدارک عیشی هماره بود
تعداد داغ گر چه ز هفتاد می گذشت
اما شمار زخم زبان بی شماره بود
وقتی رسید قافله ی کربلا به شام
آغاز برگزاری یک جشنواره بود
وی در ادامه مثنوی «چنگ دل آهنگ دلکش میزند» را با حال و هوایی متفاوت قرائت کرد و گفت: حتماً این شعر را با صدای گرم غلامعلی کویتی پور شنیدهاید.
هادی جانفدا شاعر و ترانهسرا علاوه بر یکی از اشعار تازه سروده خود، شعری در رثای سید و سالار شهیدان، حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) برای مردم عزادار خواند که به این شرح است:
تو ای شور نهان در رقص پرچم ها
تبت سوزان ترین تب ها
غمت شیرین ترین غم ها
تو را میخواهد این شب ها
تو را میخواند این دم ها
تو ای احرام مشکی پوش ها
ماه محرم ها
الا ای اشکریزت چشم ابراهیم و عیسی و نوح و آدم ها
مصیباتت فراتر از لهوف و از مقرّم ها
تو ای ماه محرم ها...
***
لباسی باید از جنس تجلی بر تنت باشد
که عریانی گواه اشتیاق رفتنت باشد
نجیبی مثل اسرار خدا جای شگفتی نیست
اگر جسمت فدای حرمت پیراهنت باشد
اگر کوهی به این سرهای بی تن هم نظر داری
تو زانو می زنی تا کل صحرا دامنت باشد
ازین آتش که در سر داری ای وارسته از هستی
سری باقی نمی ماند که محتاج تنت باشد
تو حق بر گردن توحید داری باز سر دادی
مبادا دینی از حتی سرت بر گردنت باشد
اگر چه وسعت داغ تو در عالم نمی گنجد
خدا می خواست قلب شیعیانت مدفنت باشد
در ادامه رسالت بوذری، مجری تلویزیون از کتاب لهوف نوشته سید بن طاووس، مقتل شهادت حضرت علی اصغر(ع) را اجرا کرد که با استقبال ویژهای از سوی حاضران در سالن روبرو شد و حال و هوای متفاوتی به این محفل بخشید.
عباس براتی پور شاعر کهن قلم عرصه شعر آیینی نیز با اشاره به اینکه غزل مرثیه خود را در ادامه مقتل خوانی رسالت بوذری قرائت خواهد کرد، دقایقی با شور و حرارت لحظه به شهادت رسیدن حضرت علی اصغر (ع) را با صدای گرم خود برای حاضران تصویر کرد.
شاعر بعدی این مراسم، فاطمه بیرامی بود که دو قطعه شعر تقدیم «بر آستان اشک» کرد.
هم بغض ابرهای پریشان نمیشوی
لبریز گریه هستی و باران نمیشوی
محض رضای کیست که لبخند می زنی؟
محض رضای کیست که گریان نمی شوی؟
تو یوسف حسینی و محض رضای دوست
تا حنجره ست پاره گریبان نمی شوی
رفتند در سیاهی شب نارفیق ها
مردانه مانده ای و پشیمان نمی شوی
بعد از مقتل خوانی محمود حبیبی کسبی از کتاب آه، نادر بختیاری پشت تریبون رفت و با این مطلع از مثنوی بلند خود، به مرثیه سرایی شیرخواره امام حسین (ع) پرداخت.
و دوباره گرفتم آتش او، که دل است جنونیِ سرکش او
بنگر به دو چشم مشوش او، نه که تیر نمانده به ترکش او
سپس حبیبی کسبی با قرائت غزلی از شهریار، فضای سالن را عاشورایی کرد.
گشودی چشم در چشم من و رفتی به خواب اصغر
خداحافظ خداحافظ بخواب اصغر بخواب اصغر
به دست خود به قاتل دادمت هستم خجل اما
ز تاب تشنگی آسودی و از التهاب اصغر
به شب تا مادرت گیرد به بر قنداقه خالیت
بگریند اختران شب به لالای رباب اصغر
تو با رنگ پریده غرق خون دنیا به من تاریک
کجا دیدی شب آمیزد شفق با ماهتاب اصغر
برو سیراب شو از جام جدت ساقی کوثر
که دنیا و سر آبش ندیدی جز سراب اصغر
گلوی تشنه بشکافته بنمای با زهرا
بگو کز زهر پیکان ها به ما دادند آب اصغر
الا ای غنچه نشکفته پژمرده بهارت کو
چه در رفتن به تاراج خزان کردی شتاب اصغر
خراب از قتل ما شد خانهِ دین مسلمانان
که بعد از خانهِ دین هم جهان بادا خراب اصغر
به چشم شیعیانت اشک حسرت یادگار توست
بلی در شیشه ماند یادگار از گل گلاب اصغر
الا ای لاله خونین چه داغی آتشین داری
جگر ها می کنی تا دامن محشر کباب اصغر
تو آن ذبح عظیم استی که قرآن را شدی ناطق
الا ای طلعت تأویل آیات کتاب اصغر
خدا چون پرسد از حق رسول و آل در محشر
نمی دانم چه خواهد داد این امت جواب اصغر
سید حمیدرضا برقعی شاعر نامآشنای آیینی، یک شعر سپید، دو غزل و یک رباعی در رثای اهل بیت قرائت کرد. وی ابتدا غزل-مرثیه معروف خود برای حضرت علی اصغر(ع) را خواند.
ننوشتید زمینها همه حاصلخیزند؟
باغهامان همه دور از نفس پاییزند
ننوشتید که ما در دلمان غم داریم
در فراوانی این فصل تو را کم داریم
ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟
نامه نامه لک لبیک ابا عبدالله
حرفهاتان همه از ریشه و بُن و باطل بود
چشمههاتان همگی از ده بالا گِل بود
بیگمان در صدف خالیشان درّی نیست
بین این لشکر وامانده دگر حرّی نیست
بی وفایی به رگ و ریشۀ آن مردم بود
قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود
چه بگوید قلمم؟ مانده زبانم قاصر
دشت لبریز شد از غربت هل من ناصر
در سکوتی که همه ملک عدم را برداشت
ناگهان کودک ششماهه علم را برداشت
همه دیدند که در دشت هماوردی نیست
غیر آن کودک گهواره نشین مردی نیست
مثل عباس به ابروی خودش چین انداخت
خویش را از دل گهواره به پایین انداخت
خویش را از دل گهواره میاندازد ماه
تا نماند به زمین حرف اباعبدالله
عمق این مرثیه را مشک و علم میدانند
داستان را همۀ اهل حرم میدانند
بعد عباس دگر آب سراب است سراب
غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب
کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی
و خدای من و تو نیز بزرگ است علی
پسرم میروی آرام و پر از واهمهام
بیشتر دل نگران پسر فاطمهام
در ادامه و به درخواست حاضران، سید حمیدرضا برقعی که با شعرخوانی متفاوت خود، آخرین شب «بر آستان اشک» را محرمی کرده بود، با خواندن شعر معروف خود قصیده «سر» اشک بر دیدگان دوستداران و دلدادگان حسینی، جاری کرد.
نوشتم اول خط بسمه تعالی سر
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر
فقط به تربت اعلات سجده خواهم کرد
که بندۀ تو نخواهد گذاشت هرجا سر
قسم به معنی «لا یمکن الفرار از عشق»
که پر شده است جهان از حسین سرتاسر
نگاه کن به زمین! ما رایت الا تن
به آسمان بنگر! ما رایت الا سر
سری که گفت من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند میروم با سر
هرآنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر
همان سری که یُحّب الجمال محوش بود
جمیل بود جمیلا بدن جمیلا سر
سری که با خودش آورد بهترینها را
که یک به یک همه بودند سروران را سر
زهیر گفت حسینا! بخواه از ما جان
حبیب گفت حبیبا! بگیر از ما سر
سپس به معرکه عبّاس «اجننی» گویان
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر
بنازم ام وهب را به پارۀ تن گفت:
برو به معرکه با سر ولی میا با سر
خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشت لحظۀ آخر به پای مولا سر
در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد
همان سری است که برده برای لیلا سر
سری که احمد و محمود بود سر تا پا
همان سری که خداوند بود پا تا سر
پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد
پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر
امام غرق به خون بود و زیر لب میگفت:
به پیشگاه تو آوردهام خدایا سر
میان خاک کلام خدا مقطعه شد
میان خاک الف لام میم طاها سر
حروف اطهر قرآن و نعل تازۀ اسب
چه خوب شد که نبوده است بر بدنها سر
تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود
به هر که هرچه دلش خواست داد، حتی سر
نبرد تن به تن آفتاب و پیکر او
ادامه داشت ادامه سه روز ...اما سر -
جدا شده است و سر از نیزهها درآورده است
جدا شده است و نیفتاده است از پا سر
صدای آیۀ کهف الرقیم میآید
بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر
بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام
که آفتاب درآورد از کلیسا سر
چه قدر زخم که با یک نسیم وا میشد
نسیم آمد و بر نیزه شد شکوفا سر
عقیله غصه و درد و گلایه را به که گفت
به چوب، چوب محمل؛ نه با زبان، با سر
دلم هوای حرم کرده است میدانی
دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر
قاسم صرافان آخرین شاعری بود که پشت تریبون رفت و به شعرخوانی پرداخت و برای علی اصغر (ع) مرثیه خوانی کرد:
روبه میدان رفت نه برگشت کاری مانده است
یادش آمد با خدا قول و قراری مانده است
روبه میدان بیقرار شیر مست دیگری
دید اما از علیها شیرخواری مانده است
گفت آیا یاوری مانده است تا یاری کند؟
با گلوی خشک طفلی گفت آری مانده است
دست و پازد در دل گهواره گفت انّی علی
یعنیای سالار عاشق هاسواری مانده است
اکبر و عباس و قاسم رفتهاند اما پدر
بیشه خالی نیست شیر بیقراری مانده است
مرده است اصغر مگر بابا نبینم غربتت
یابن زها غم مخور حیدر تباری مانده است
بازهم روی علی و باز هم وقت وداع
بازهم در کربلا بوس و کناری مانده است
آینه آورد تا روشن کند آیا هنوز
در دل این آدمکها نور تاری مانده است
نازک است آنقدر شش ماهه گلوی کوچکش
تاکه از پیراهنش بر آن شیاری مانده است
آن دل نازک چه آمد بر سرش وقتی که دید
در گلوی خشک تیر آبداری مانده است
تیر وقتی شد سه شعبه سخت خارج میشود
دید زینب یار در بد اضطراری مانده است
از زمین باران خون بارید سوی آسمان
ازهمان دم اشک اهل عرش جاری مانده است
یارب این هم اصغرم حالا بگو غیر از سرم
از امانت روی دوشم باز باری مانده است؟
دشت خواب است و کنار خیمههایی سوخته
مادری دنبال ردی از مزاری مانده است
پایان بخش سومین شب «بر آستان اشک» نیز بعد از قرعه کشی کمک هزینه سفر به عتبات عالیات، شعرخوانی محمود حبیبی کسبی، مجری مراسم بود که غزل معروفش «امیری حسین و نعم الامیر» را خواند.
در خمّ می را کمی وا کنید، مرا مست فرزند زهرا کنید
سرم را به ضربت مداوا کنید، تنم را ز غم ارباً اربا کنید
به فرمان سقا به فرمان پیر، امیری حسینٌ و نعم الامیر
اگر رقص گیسو بگوید بمان، اشارات ابرو بگوید بمان
ازینسو و آنسو بگوید بمان، بمانم اگر او بگوید بمان
بمیرم اگر او بگوید بمیر، امیری حسینٌ و نعم الامیر
الا خسرو دل! الا شاه دین! الا مهر پیکر! الا مه جبین!
الا جنت غم، بهشت حزین! یل هاشمی، پورِ امالبنین
اباالفضل دست مرا هم بگیر، امیری حسینٌ و نعم الامیر
منم همدم زلف آشفتهات، منم محرم زلف آشفتهات
بیافشان همه زلف آشفتهات، به چنگ غم زلف آشفتهات
اسیرم اسیرم اسیرم اسیر، امیری حسینٌ و نعم الامیر
اگر اوج ماهی بگو یا حسین، اگر قعر چاهی بگو یا حسین
اگر پر گناهی بگو یا حسین، اگر بیپناهی بگو یا حسین
خلائق غلامش صغیر و کبیر، امیری حسینٌ و نعم الامیر
سوگواره شعر آیینی «بر آستان اشک» در هفته اول ماه صفر 1438 نیز به مدت 5 شب در سالن آمفی تئاتر فرهنگسرای اندیشه برگزار خواهد شد و میزبان دوستداران و دلدادگان حسینی خواهد بود.