مشرق--پس از حدود 8 ماه منازعه طاقت فرسا و پرشدت، اكنون معمر قذافي ديكتاتور ليبي ساقط شده اما هنوز معلوم نيست جانشين سيستم حكومتي منحصر بفردي كه او ظرف چند دهه بنا كرد كدام فرد يا سيستم خواهد بود. اكنون در ليبي پرسش از آينده مهم ترين سوال است و كمتر كسي در فكر آن است كه رازهاي حكومت عتيقه سرهنگ را نبش كند. دورنماي ليبي هم براي مردم و انقلابيون و هم براي غربي هايي كه به صراحت مي گويند دندان طمع تيز كرده اند مهم ترين مسئله پيش روست. چه چيز ضامن ثبات در ليبي خواهد بود؟ چند نكته زير كمك خواهد كرد كه بتوان پاسخي آزمون پذير براي اين سوال فراهم كرد.
از همان روز اول كه بهار عربي آغاز شد، مسئله ثبات براي آمريكايي ها مهم ترين دغدغه بود. وقتي آمريكايي ها درباره ثبات صحبت مي كنند در واقع هيچ منظوري جز اين ندارند كه روند جاري امور كه طي دهه ها به نحوي شكل داده شده كه تامين كننده حداكثر منافع آمريكا باشد، بايد حتي المقدور دست نخورده باقي بماند. بهار عربي افسانه ثبات را باطل كرد و آمريكايي ها با دگوگوني هايي مواجه شدند كه به هيچ وجه انتظارش را نداشتند. پس از آنكه آمريكايي ها از حفظ وضع موجود در منطقه نااميد شدند و تغيير را اجتناب ناپذير يافتند، شعار ثبات اينگونه ترجمه شد كه حالا اگر قرار است تغييري هم رخ بدهد اين تغيير بايد داراي فرايندي آرام و قابل مديريت باشد. معلوم بود كه آمريكايي ها از سرعت و هيجاني كه در رفتارهاي انقلابي هست مي ترسند و به همين دليل مايل است اوضاع حتي المقدور به نحوي مديريت شود كه بيشترين نقش را در آن داشته باشد. مهم تر از اين، استراتژيست هاي آمريكايي در چند ماه اخير بارها گفته اند كه علاقه اي به تغييرات انقلابي ندارند چرا كه در اينگونه تغييرات عموما صحنه گردان ماجرا، گروه هاي سازمان يافته اي هستند كه در چند دهه گذشته همواره آمريكا با آنها درگير بوده و اغلب اگر نزديك به ايران نباشند دشمن آمريكا و اسراييل حتما هستند. پروژه ليبي بوضوح با اين الگو انطباق ندارد. آمريكا 8 ماه پيش با دو هدف اصلي به ليبي حمله كرد و اكنون كه ديكتاتور گريخته، مانده است كه داستان را چگونه جمع كند. اولين هدف از حمله به ليبي اين بود كه آمريكا مي خواست شرايطي ايجاد كند تا مردم منطقه سابقه حمايت چند دهه اي آمريكا از ديكتاتورها را از ياد ببرند. آمريكايي ها مي خواستند بگويند آنقدر طرفدار آزادي هستند كه حتي حاضرند براي دفاع از دموكراسي در منطقه اي بياباني بدون اينكه نفع مشخصي براي آنها داشته باشد وارد جنگ شوند. هدف دوم كه اصرار داشتند پنهان بماند، كنترل شرايط بعد از سقوط قذافي به گونه اي كه اولا منافع غرب تا حد امكان دست نخورده باقي بماند و ثانيا، اين جابه جايي به عنوان يك الگو به ساير كشورهاي در حال انقلاب نيز منتقل شود.
اكنون چه اتفاقي رخ داده است؟ آنچه رخ داده اين است كه غربي ها وارد جنگي شده اند كه همان اواسط كار معلوم شد نتيجه اي هراس آور براي آنها خواهد داشت اما ديگر توان بيرون كشيدن پاي خود از آن را نداشتند. روزي كه جنگ ليبي آغاز شد آمريكايي ها مي دانستند قذافي خواهد رفت ولي نمي دانستند جايگزين او چه كسي خواهد بود؟ هر چه جنگ بيشتر طول كشيد يقين غرب از اينكه جايگزين قدافي نيروهايي عميقا اسلام گرا و شايد بتوان گفت راديكال خواهند بود بيشتر شد اما ديگر راهي براي بازگشت به عقب نداشتند چرا كه ننگ شكست از قذافي يا معامله پس پرده با او بزرگتر از آن بود كه قابل تحمل باشد. در نتيجه آمريكايي ها به جنگي ادامه دادند كه در واقع هيچ از نتيجه آن خشنود نبودند.
در ليبي چيزي حدود 140 قبيله وجود دارد كه 30 قبيله از ميان آنها داراي سازمان يافتگي قابل توجه و توان سياسي و رزمي گسترده اند. قذافي بر خلاف صدام كه در دوران حكومت خود تمام تشكل هاي ديني و قومي عراق را از هم پاشاند و عملا اجازه هيچ نوعي از سازماندهي را به مخالفان خود نداد اما سازمان يافتگي قبيله اي در ليبي را به عنوان يك امر غير قابل تغيير به رسمت شناخت و در طول دهه هاي گذشته با آن به همزيستي پرداخت.
از همان روز اول كه بهار عربي آغاز شد، مسئله ثبات براي آمريكايي ها مهم ترين دغدغه بود. وقتي آمريكايي ها درباره ثبات صحبت مي كنند در واقع هيچ منظوري جز اين ندارند كه روند جاري امور كه طي دهه ها به نحوي شكل داده شده كه تامين كننده حداكثر منافع آمريكا باشد، بايد حتي المقدور دست نخورده باقي بماند. بهار عربي افسانه ثبات را باطل كرد و آمريكايي ها با دگوگوني هايي مواجه شدند كه به هيچ وجه انتظارش را نداشتند. پس از آنكه آمريكايي ها از حفظ وضع موجود در منطقه نااميد شدند و تغيير را اجتناب ناپذير يافتند، شعار ثبات اينگونه ترجمه شد كه حالا اگر قرار است تغييري هم رخ بدهد اين تغيير بايد داراي فرايندي آرام و قابل مديريت باشد. معلوم بود كه آمريكايي ها از سرعت و هيجاني كه در رفتارهاي انقلابي هست مي ترسند و به همين دليل مايل است اوضاع حتي المقدور به نحوي مديريت شود كه بيشترين نقش را در آن داشته باشد. مهم تر از اين، استراتژيست هاي آمريكايي در چند ماه اخير بارها گفته اند كه علاقه اي به تغييرات انقلابي ندارند چرا كه در اينگونه تغييرات عموما صحنه گردان ماجرا، گروه هاي سازمان يافته اي هستند كه در چند دهه گذشته همواره آمريكا با آنها درگير بوده و اغلب اگر نزديك به ايران نباشند دشمن آمريكا و اسراييل حتما هستند. پروژه ليبي بوضوح با اين الگو انطباق ندارد. آمريكا 8 ماه پيش با دو هدف اصلي به ليبي حمله كرد و اكنون كه ديكتاتور گريخته، مانده است كه داستان را چگونه جمع كند. اولين هدف از حمله به ليبي اين بود كه آمريكا مي خواست شرايطي ايجاد كند تا مردم منطقه سابقه حمايت چند دهه اي آمريكا از ديكتاتورها را از ياد ببرند. آمريكايي ها مي خواستند بگويند آنقدر طرفدار آزادي هستند كه حتي حاضرند براي دفاع از دموكراسي در منطقه اي بياباني بدون اينكه نفع مشخصي براي آنها داشته باشد وارد جنگ شوند. هدف دوم كه اصرار داشتند پنهان بماند، كنترل شرايط بعد از سقوط قذافي به گونه اي كه اولا منافع غرب تا حد امكان دست نخورده باقي بماند و ثانيا، اين جابه جايي به عنوان يك الگو به ساير كشورهاي در حال انقلاب نيز منتقل شود.
اكنون چه اتفاقي رخ داده است؟ آنچه رخ داده اين است كه غربي ها وارد جنگي شده اند كه همان اواسط كار معلوم شد نتيجه اي هراس آور براي آنها خواهد داشت اما ديگر توان بيرون كشيدن پاي خود از آن را نداشتند. روزي كه جنگ ليبي آغاز شد آمريكايي ها مي دانستند قذافي خواهد رفت ولي نمي دانستند جايگزين او چه كسي خواهد بود؟ هر چه جنگ بيشتر طول كشيد يقين غرب از اينكه جايگزين قدافي نيروهايي عميقا اسلام گرا و شايد بتوان گفت راديكال خواهند بود بيشتر شد اما ديگر راهي براي بازگشت به عقب نداشتند چرا كه ننگ شكست از قذافي يا معامله پس پرده با او بزرگتر از آن بود كه قابل تحمل باشد. در نتيجه آمريكايي ها به جنگي ادامه دادند كه در واقع هيچ از نتيجه آن خشنود نبودند.
در ليبي چيزي حدود 140 قبيله وجود دارد كه 30 قبيله از ميان آنها داراي سازمان يافتگي قابل توجه و توان سياسي و رزمي گسترده اند. قذافي بر خلاف صدام كه در دوران حكومت خود تمام تشكل هاي ديني و قومي عراق را از هم پاشاند و عملا اجازه هيچ نوعي از سازماندهي را به مخالفان خود نداد اما سازمان يافتگي قبيله اي در ليبي را به عنوان يك امر غير قابل تغيير به رسمت شناخت و در طول دهه هاي گذشته با آن به همزيستي پرداخت.
بنابراين زماني كه قبايل ليبي تصميم گرفتند به مخالفت با قذافي برخيزند -و اگر اين كار را نمي كردند از ناتو كاري ساخته نبود- مشكلي به نامه سازماندهي و ايجاد سلسله مراتب صدور و اجراي فرمان وجود نداشت و به سرعت يك ماشين جنگي عظيم عليه قذافي شكل گرفت. مشكلي كه اكنون غرب با آن دست به گريبان است اين است كه اين ماشين جنگي را كه حالا ديگر به راه افتاده چگونه بايد متوقف كند؟ كساني درون ناتو عقيده دارند تنها راه، خلع سلاح مخالفان است. اما مجموعه اي عظيم از رزمندگاني به شدت ماهر و با انگيزه را كه از وقتي تصميم به بيرون كردن قذافي از ليبي گرفتند تا زماني كه اين كار را واقعا انجام دادند تنها چند هفته طول كشيد، چگونه مي توان خلع سلاح كرد؟ آيا ناتو كه اعلام كرده حتي يك سرباز در خاك ليبي پياده نخواهد كرد آمادگي ورود به چنين گرداب هولناكي را دارد؟ بسيار بعيد است كه كسي در سلسله مراتب فرماندهي ناتو حتي فكر چنين كاري را به ذهن خودرا بدهد. چه راهي باقي مي ماند. تنها گزينه اين است كه آمريكايي ها مطالبات و خواسته هاي رزمندگان ليبيايي را كه بار اصلي براندازي قذافي را به دوش كشيدند به رسميت بشناسد؛ مطالباتي كه اطلاعات اندك موجود نشان مي دهد تشكيل حكومت پاي بند به اجراي قوانين شريعت در راس آن است.
پارادوكس آمريكا در خاورميانه بهتر از هر جاي ديگر خود را در ليبي نشان داده است. آمريكايي ها يا بايد خود را از فرايند تغيير در منطقه كنار بكشند و منفعلانه صحنه را نظاره كنند يا اگر تصميم به مشاركت در فرايند تغيير بگيرند لاجرم به روي كار آمدن نيروهايي مدد رسانده اند كه نخستين و بزرگترين دشمن خود را آمريكا مي دانند. اين لازمه و نتيجه هويت ديني نهادينه شده در قلب و جان مردم اين منطقه است كه دهه ها فرايند سكولاريزاسيون از بالا نه تنها آن را كمرنگ نكرده بلكه عمقي بي مانند به آن بخشيده است.
بنابراين، نتيجه عمليات ناتو در ليبي در بدترين حالت (البته براي آمريكا) تشكيل يك حكومت ديني كنار گوش اروپاست كه جغرافياي سياسي و نظامي منطقه را از اساس دگرگون خواهد كرد و در بهترين حالت ليبي در يك بي ثباتي بزرگ ناشي از درگيري غرب و انقلابيون فرو مي رود كه تبعات امنيتي آن براي اروپا كمرشكن خواهد بود.
آنچه احتمالا اين وضع را بدتر مي كند و مشكل را براي غرب صد چندان خواهد كرد، تاثيري است كه پيروزي اسلامگرايان در ليبي بر وضعيت امنيت اسراييل خواهد گذاشت. آن روز اول كه تحولات منطقه تازه آغاز شده بود سعي مي كردند با شوخي هايي از اين قبيل كه گسترش دموكراسي در منطقه به نفع اسراييل است خود را آرام كنند اما هر چه جلوتر آمده ايم بيشتر روشن شده روي ديگر تحولات منطقه چيزي جز اين نيست كه ديكتاتوري هايي كه همواره مانع شنيده شدن فريادهاي مردم منطقه عليه اسراييل بوده اند سقوط كرده اند و از اين به بعد اين فريادها هر روز بلندتر از روز قبل خواهد شد. مصر درست در كنار مرزهاي سرزمين هاي اشغالي در حال تبديل شدن به يك نگراني امنيتي جدي براي اسراييل است. ليبي حتي مي تواند از مصر هم خطرناك تر باشد چرا كه جبهه اي جديد در غرب سرزمين هاي اشغالي باز مي كند و اگر نيروهاي ضد اسراييلي در آنجا كار را به دست بگيرند، احتمال جرياني قدرتمند از پول، اسلحه و نيروي انساني براي كمك به مبارزان فلسطيني شكل خواهد گرفت. تا آنجا كه به اسراييل مربوط است آنچه در حال رخ دادن است اين است كه قذافي به عنوان يكي از ديكتاتورهايي كه مخصوصا طي چند سال اخير به يكي از دوستان واقعي صهيونيست ها در منطقه تبديل شده بود، از كار بركنار شده و جاي او را كساني گرفته اند كه لالايي فرزندانشان سرود آزادي قدس شريف است.
در ليبي براي آمريكايي ها راهي جز اين نيست كه ميان دو گزينه امتياز دهي به رزمندگان يا وارد شدن به درگيري با آنها يكي را انتخاب كنند. هيچ راه حل سياسي اضطراري براي اين پارادوكس وجود ندارد. انتخاب آساني در كار نيست. خاورميانه در حال نشان دادن چهره واقعي خود به غرب است، چهره اي كه مترسك هايي مانند بن علي و مبارك و قذافي همواره مانع ديده شدن آن بودند. مدل ايران بسط يافته است و غرب پس از دهه ها تكيه به ديكتاتوري و سركوب در منطقه اكنون راهي جز پذيرفتن اين نظم جديد ندارد با اين تفاوت كه اين بار نظم جديد منطقه است كه غربي ها را نخواهد پذيرفت.
مهدي محمدي
پارادوكس آمريكا در خاورميانه بهتر از هر جاي ديگر خود را در ليبي نشان داده است. آمريكايي ها يا بايد خود را از فرايند تغيير در منطقه كنار بكشند و منفعلانه صحنه را نظاره كنند يا اگر تصميم به مشاركت در فرايند تغيير بگيرند لاجرم به روي كار آمدن نيروهايي مدد رسانده اند كه نخستين و بزرگترين دشمن خود را آمريكا مي دانند. اين لازمه و نتيجه هويت ديني نهادينه شده در قلب و جان مردم اين منطقه است كه دهه ها فرايند سكولاريزاسيون از بالا نه تنها آن را كمرنگ نكرده بلكه عمقي بي مانند به آن بخشيده است.
بنابراين، نتيجه عمليات ناتو در ليبي در بدترين حالت (البته براي آمريكا) تشكيل يك حكومت ديني كنار گوش اروپاست كه جغرافياي سياسي و نظامي منطقه را از اساس دگرگون خواهد كرد و در بهترين حالت ليبي در يك بي ثباتي بزرگ ناشي از درگيري غرب و انقلابيون فرو مي رود كه تبعات امنيتي آن براي اروپا كمرشكن خواهد بود.
آنچه احتمالا اين وضع را بدتر مي كند و مشكل را براي غرب صد چندان خواهد كرد، تاثيري است كه پيروزي اسلامگرايان در ليبي بر وضعيت امنيت اسراييل خواهد گذاشت. آن روز اول كه تحولات منطقه تازه آغاز شده بود سعي مي كردند با شوخي هايي از اين قبيل كه گسترش دموكراسي در منطقه به نفع اسراييل است خود را آرام كنند اما هر چه جلوتر آمده ايم بيشتر روشن شده روي ديگر تحولات منطقه چيزي جز اين نيست كه ديكتاتوري هايي كه همواره مانع شنيده شدن فريادهاي مردم منطقه عليه اسراييل بوده اند سقوط كرده اند و از اين به بعد اين فريادها هر روز بلندتر از روز قبل خواهد شد. مصر درست در كنار مرزهاي سرزمين هاي اشغالي در حال تبديل شدن به يك نگراني امنيتي جدي براي اسراييل است. ليبي حتي مي تواند از مصر هم خطرناك تر باشد چرا كه جبهه اي جديد در غرب سرزمين هاي اشغالي باز مي كند و اگر نيروهاي ضد اسراييلي در آنجا كار را به دست بگيرند، احتمال جرياني قدرتمند از پول، اسلحه و نيروي انساني براي كمك به مبارزان فلسطيني شكل خواهد گرفت. تا آنجا كه به اسراييل مربوط است آنچه در حال رخ دادن است اين است كه قذافي به عنوان يكي از ديكتاتورهايي كه مخصوصا طي چند سال اخير به يكي از دوستان واقعي صهيونيست ها در منطقه تبديل شده بود، از كار بركنار شده و جاي او را كساني گرفته اند كه لالايي فرزندانشان سرود آزادي قدس شريف است.
در ليبي براي آمريكايي ها راهي جز اين نيست كه ميان دو گزينه امتياز دهي به رزمندگان يا وارد شدن به درگيري با آنها يكي را انتخاب كنند. هيچ راه حل سياسي اضطراري براي اين پارادوكس وجود ندارد. انتخاب آساني در كار نيست. خاورميانه در حال نشان دادن چهره واقعي خود به غرب است، چهره اي كه مترسك هايي مانند بن علي و مبارك و قذافي همواره مانع ديده شدن آن بودند. مدل ايران بسط يافته است و غرب پس از دهه ها تكيه به ديكتاتوري و سركوب در منطقه اكنون راهي جز پذيرفتن اين نظم جديد ندارد با اين تفاوت كه اين بار نظم جديد منطقه است كه غربي ها را نخواهد پذيرفت.
مهدي محمدي