چه خوب است یادی هم شهدای دیدبان لشکر 10 کنیم. یکی از آنها «مصطفی رمضانی» بود. مصطفی اولین شهید دیدبانی و یکی از منظم ترین و تمیزترین دیدبان ها بود. وقتی که به دیدبانی آمد، نمی دانستیم که فرزند یکی از سرهنگ های ارتش است و بعدها فهمیدیم که نظم و انضباطش را از پدر عزیزش آموخته. او حتی در مرخصی ها هم مقید بود که مثلا 45 روز کامل در منطقه باشد و بعدش به مرخصی می رفت. کارهایش را کاملا منظم و دقیق انجام می داد.
مدتی بود که می دیدیم مصطفی غذا نمی خورد. وقتی دقیق شدیم، فهمیدیم که چون ما غذا را در آن وضعیت جنگی به هر طریقی مثلا با دست می خوریم، باعث شده که مصطفی غذا نخورد. مثلا یک بار «پیرهادی» غذا را با دستهایش توی ظرف ها می ریخت و به بچه ها می داد. مصطفی رو به او کرد و گفت: پیرهادی! دستهات را شسته ای؟... پیرهادی هم به شوخی گفت: نه!... خلاصه همین شد که مصطفی آن روز هم غذا نخورد.
من خیلی به مصطفی علاقه داشتم. عملیات پدافندی والفجر 4 بود. یک روز که از خط برگشتم، دیدم بچه ها حالت خاصی دارند. پرسیدم: مصطفی کو؟... طه حسینی گفت: مصطفی شهید شد...
مصطفی مرخصی گرفته بود تا به تهران برود. در خط بود که اعلام کردند تدارکات حلیم می دهد. مصطفی با برادر اجاقی و با یکی از جیپ هایی که سلاح 106 را از رویش برداشته بودند، در منطقه لَری به طرف تدارکات رفتند و برای بچه ها حلیم گرفتند. در راه برگشت بودند که به خاطر لغزندگی جاده، جیپ چپ کرد و مصطفی رمضانی آنجا به شهادت رسید.
وقتی که مصطفی شهید شد، پدرش به یک مأموریت خارج از کشور رفته بود. وقتی برگشت، خبر داشت که پسرش شهید شده. گویا در خواب متوجه شهادت مصطفی شده بود.