تازه شام را خانه عمو ناصر خورده بودند و کوچکترهای خانواده مشغول جمع کردن سفره و بردن وسایل به آشپزخانه بودند که «شادی» در حین بُردن سبد نان، از روی شوخی به اسلحه شکاری روی طاقچه اشاره میکند و با طعنه خطاب به «محمود» تنها پسر عمو ناصر که خاطرات کودکی فراوانی با او داشته میگوید «میگن این اسلحه واسه توست! والله از عمو ناصر بعیده با این همه تجربه، هنوز یاد نگرفته واسه بچههاش اسباب بازی چی بگیره »؛ این را میگوید و با خنده راهی آشپزخانه میشود.
«محمود» که شوخی همراه با طعنه شادی حسابی غیرتش را تحریک کرده بود، اسلحه شکاری را از روی طاقچه برمی دارد و به قصد ترساندن همبازی دوران کودکی، یکی از اتاقها کمین میگیرد تا وقتی شادی از آشپزخانه بازمیگردد او را بترساند.
محمود با فریاد مقابل شادی سبز می شود و پس از اینکه دخترعمویش را حسابی میترساند، با خنده و در شرایطی که اسلحه را به صورت نمایشی در دست داشته و به سمت شادی نشانه رفته بود میگوید« دیدی یه بچه چقد زود بزرگ شد؟»؛ محمود در همان حال که اسلحه را به سمت شادی نشانه رفته بود، به گمان خالی بودن آن، ماشه را میچکاند و در یک چشم بهم زدن، همه چیز رنگ خون میگیرد.
شادی 19 ساله در پایان یک شوخی بچگانه فوت میکند و محمود هم با شکایت خانواده شادی به اتهام قتل شبه عمد به پرداخت دیه کامل زن مسلمان در ماه حرام محکوم میشود اما به خاطر عدم استطاعت مالی برای پرداخت دیه، روانه زندان میشود.
هر چند حالا سه سال از زندانی شدن محمود میگذرد و پدر او بهعارضه جسمانی موفق به تأمین بخشی از دیه شده و نزدیک به 50 میلیون تومان نیز از خانواده شاکی رضایت گرفته اما این نوجوان شیرازی بابت باقیمانده دیه که یوم الاداء است و هر سال هم بر مبلغ آن افزوده میشود همچنان در حبس به سرمیبرد.