حسینیه مشرق - موکبهای عراقی حاصل محبت و سرمایه محبین اهلبیت است. از دکههای کوچک تا حسینیههای بزرگتر که صاحب موکب هرچه داشته در طبق اخلاص گذاشته است. اما در میانه مسیر میتوانی بوی حرم امام رضا (ع) را استشمام کنی. خادمین امام رضا با لباس و پَرهای همیشگی در مسیر ایستاده و شما را به یکی از زیباترین موکبهای نجف تا کربلا دعوت میکنند. موکبی بهنام «امام رضا (ع) » که گویی قطعهای از مشهد است. از معماری تا خادمین و حتی برنامههای فرهنگی متعدد همگی رنگ و بویی ایرانی دارد. اما صاحب این موکب سیدی بلندقامت است که همه او را «سید حمید» خطاب میکنند. سیدی که پر از خاطرات شیرین و شنیدنی است.
چطور شد پای شما به پیادهروی اربعین و موکبداری باز شد؟
روحانی کوچکی هستم که از 9 سالگی در عراق کار میکنم. 59 سال سن دارم و در نجف متولد شدم. اولین تجربه زندانی شدنم در مسیر کربلا اتفاق افتاد. دقیقاً در همین منطقه دستگیر شدم و واقعاً نمیدانستم که قرار است سالها بعد در این محل موکب بسازم. 1977 بهدلیل پیادهروی اربعین دستگیر شدم. آن زمان پیادهروی اربعین جرم بود و حق نداشتند پیاده در این مسیر حرکت کنند. حتی بهصورت انفرادی هم حق نداشتید پیاده راه بروید و سریع میآمدند پرسوجو که چرا اینجا هستید؟ کجا میروید و... آن سال ما دستهجمعی حرکت کردیم و نتوانستند جلوی ما را بگیرند و صدام برای متفرق کردن ما از تانک و توپ و حتی هواپیمای جنگی استفاده کرد. آن زمان اولین بار بود که من هواپیما میدیدم و این هواپیما به سمت مردم شیرجه میرفت تا جمعیت را متفرق کند و مردم از جاده فاصله گرفتند. آن زمان ما پرچم سبز بزرگی را علم کرده بودیم که نوشته بود «یدالله فوق ایدیهم» و پرچمهای کوچک به دست داشتیم. مردم از طریق بیراهه خود را کربلا رساندند و در کربلا ما را شناسایی کردند و در مسیر برگشت و در حوالی همین موکب 285 من را دستگیر کردند. خانواده من هم یکی از خانوادههای روحانی در عراق بودند. شما خانواده ما را به نام سید جمالالدین اسدآبادی میشناسید. در اینجا او را بهنام سید جمالالدین حسینی میشناسند و در افغانستان او را سید جمالالدین افغانی خطاب میکردند. ولی ما درواقع حسینی هستیم. سیدجمال ساکن نجف بود و در همین خانهای که ما هستیم، زندگی میکرد. البته او صاحب فرزند نشد و راهی سفر شد ولی پسرعموی سید جمالالدین جد من بوده و خانواده او در همین نجف ماندگار شدند. خانواده ما باافتخار از روز اول انقلابی بودند و پدرم سال 1979 توسط صدام دستگیر شد و هیچگاه از سرنوشت او خبردار نشدیم و او مفقودالاثر است.
این پیادهروی جنبه سیاسی داشت یا صرفاً یک مراسم مذهبی بود؟
آن زمان حاکمان عراق با اهلبیت مشکل داشتند لذا مردم از این طریق میخواستند محبت به اهلبیت را نشان دهند. آنقدر اهلبیت را دوست داریم که با الگوبرداری از زینب کبری (سها) حاضریم پیاده کیلومترها راه را طی کنیم تا به حرم امام خود برسیم. این یک اعتراض خاموش و یک تظاهرات سکوت بود.
علت تسلط شما به زبان فارسی چیست؟ ریشه این ارتباط کجاست؟
به خاطر اینکه ما چهار ماه بعد از انقلاب از عراق فرار کردیم و به ایران آمدیم. زمانی که امام خمینی (ره) ساکن نجف بود، ما را بهعنوان جوانان بیت خمینی میشناختند. وقتی امامِ ما انقلاب کرد؛ ما هم به ایران آمدیم. البته قرار بود من با امام راهی پاریس شوم ولی بهدلیل اینکه مدارک خروج از کشورم آماده نشد، از این سفر بازماندم. ما چند جوان بودیم که نماز جماعت را در بیت امام میخواندیم. امام در سالهای 55 و 56 در اعتراض به رفتار حکومت در منزل نماز میخواند و ما هم در بیت ایشان بودیم. امام رفت و ما ماندیم. البته ما اینجا هم با شاه جنگ داشتیم. مدرسه علوی مخصوص ایرانیان مقیم نجف را به همریختیم و عکس شاه را پایین آوردیم. حتی ما اولین کسانی بودیم که پرچم شاه را پایین آوردیم و بهجای آن پرچم «اشهد ان لا اله الله. اشهد ان محمد رسول الله. اشهد ان علی ولی الله و اشهد ان روح الله موسوی الخمینی» را بهجای آن نصب کردیم! آنقدر در امام ذوبشده بودیم که اسم امام را داخل پرچم آوردیم. به ما گفتند شما دیوانه شدهاید! شاید برای اولینبار با شکایت یک ایرانی علیه یک عراقی، من را در عراق دستگیر کردند. ساواکیها برای مهار امام در عراق حضور پررنگی داشتند. شاه نسبت به نجف و کربلا خیلی حساس بود. آنها بعد از ماجرای مدرسه علیه من شکایت کردند و امنیه مرا دستگیر کرد. آن زمان با من معامله کردند و گفتند به شرطی آزاد میشوی که از بیت امام خبر بیاوری! هرروز مجبور بودم بروم و دفتر آنها را امضا کنم. سؤال میکردند که جوابهای پرتوپلا میدادم و درنهایت به امام گفتم من از این وضعیت خسته شدم. چه کنم؟ امام گفت صبر کنید و امام رفت فرانسه و ما بعد از انقلاب فرار کردیم و به ایران آمدیم. افتخارم این بود که نوار کاستهای امام را به قم میبردم و آنها را لابهلای برنجهای معروف عراق مخفی میکردم. برای این فارسی من خوب است.
به خاطر اینکه ما چهار ماه بعد از انقلاب از عراق فرار کردیم و به ایران آمدیم. زمانی که امام خمینی (ره) ساکن نجف بود، ما را بهعنوان جوانان بیت خمینی میشناختند. وقتی امامِ ما انقلاب کرد؛ ما هم به ایران آمدیم. البته قرار بود من با امام راهی پاریس شوم ولی بهدلیل اینکه مدارک خروج از کشورم آماده نشد، از این سفر بازماندم. ما چند جوان بودیم که نماز جماعت را در بیت امام میخواندیم. امام در سالهای 55 و 56 در اعتراض به رفتار حکومت در منزل نماز میخواند و ما هم در بیت ایشان بودیم. امام رفت و ما ماندیم. البته ما اینجا هم با شاه جنگ داشتیم. مدرسه علوی مخصوص ایرانیان مقیم نجف را به همریختیم و عکس شاه را پایین آوردیم. حتی ما اولین کسانی بودیم که پرچم شاه را پایین آوردیم و بهجای آن پرچم «اشهد ان لا اله الله. اشهد ان محمد رسول الله. اشهد ان علی ولی الله و اشهد ان روح الله موسوی الخمینی» را بهجای آن نصب کردیم! آنقدر در امام ذوبشده بودیم که اسم امام را داخل پرچم آوردیم. به ما گفتند شما دیوانه شدهاید! شاید برای اولینبار با شکایت یک ایرانی علیه یک عراقی، من را در عراق دستگیر کردند. ساواکیها برای مهار امام در عراق حضور پررنگی داشتند. شاه نسبت به نجف و کربلا خیلی حساس بود. آنها بعد از ماجرای مدرسه علیه من شکایت کردند و امنیه مرا دستگیر کرد. آن زمان با من معامله کردند و گفتند به شرطی آزاد میشوی که از بیت امام خبر بیاوری! هرروز مجبور بودم بروم و دفتر آنها را امضا کنم. سؤال میکردند که جوابهای پرتوپلا میدادم و درنهایت به امام گفتم من از این وضعیت خسته شدم. چه کنم؟ امام گفت صبر کنید و امام رفت فرانسه و ما بعد از انقلاب فرار کردیم و به ایران آمدیم. افتخارم این بود که نوار کاستهای امام را به قم میبردم و آنها را لابهلای برنجهای معروف عراق مخفی میکردم. برای این فارسی من خوب است.
بعد از انقلاب چه کردید؟
امام بعد از انقلاب ما را به مأموریتهای زیادی فرستاد. به اروپا رفتیم حتی آنجا دستگیر شدیم و به نقاط مختلف رفتیم تا اینکه در سال 1982 اسرائیل جنوب لبنان را اشغال کرد و ما راهی لبنان شدیم. من چهرهای شبیه لبنانیها داشتم ولی اگر حرف میزدم مشخص میشد که لبنانی نیستم. برای همین بهعنوان یک روحانی لال به لبنان رفتم تا اینکه اسرائیل از لبنان رفت. آن زمان که ما رفتیم خبری از حزبالله نبود و فقط جنبش امل بود. البته بعدها اسرائیلیها از حضور ما مطلع شدند و ماشین ما را بمبگذاری کردند ولی ما باخبر شدیم و زنده از ماشین بیرون آمدیم ولی ماشین منفجر شد و راننده ما به شهادت رسید.
امام بعد از انقلاب ما را به مأموریتهای زیادی فرستاد. به اروپا رفتیم حتی آنجا دستگیر شدیم و به نقاط مختلف رفتیم تا اینکه در سال 1982 اسرائیل جنوب لبنان را اشغال کرد و ما راهی لبنان شدیم. من چهرهای شبیه لبنانیها داشتم ولی اگر حرف میزدم مشخص میشد که لبنانی نیستم. برای همین بهعنوان یک روحانی لال به لبنان رفتم تا اینکه اسرائیل از لبنان رفت. آن زمان که ما رفتیم خبری از حزبالله نبود و فقط جنبش امل بود. البته بعدها اسرائیلیها از حضور ما مطلع شدند و ماشین ما را بمبگذاری کردند ولی ما باخبر شدیم و زنده از ماشین بیرون آمدیم ولی ماشین منفجر شد و راننده ما به شهادت رسید.
از مأموریتهای بعدی بگویید. بعد از لبنان چه کردید؟
قصه دراز است و نمیتوانم بگویم. بریم به عراق بعد از صدام! آن زمان هنوز صدام دستگیر نشده بود و ما مطلع شدیم عراق بههمریخته و میتوانیم از قم به نجف برگردیم. آن زمان آمریکاییها همهجا بودند ولی آنها اطلاعات زیادی از عراق نداشتند و این کشور و مردمش را نمیشناختند و لذا روی ما حساسیت نداشتند. آمریکاییها خیلی کور عمل میکردند. برخلاف تصور عمومی، آمریکاییها خیلی ترسو و بیتدبیرند. طوری با آمریکاییها رفتار کردیم که حتی نتوانستند یک نیرو در عراق نگهدارند. آنها برای توافقنامه 100 ساله و گرفتن پادگان به عراق آمدند ولی روزهای آخر فقط پیام دادند و تماس گرفتند که لطفاً با ما کاری نداشته باشید تا نیروهایمان را از عراق خارج کنیم. آمریکاییها اماننامه گرفتند تا بتوانند از عراق خارج شوند. بعدها از این مردم عراق انتقام گرفتند و صدها هزار نفر را کشتند. مردم، آمریکاییها را با ذلت از عراق خارج کردند و آنها در انتقام از مردم، همه جنایتکاران عالم را در این کشور جمع کردند تا از این مردم قربانی بگیرند.
قصه دراز است و نمیتوانم بگویم. بریم به عراق بعد از صدام! آن زمان هنوز صدام دستگیر نشده بود و ما مطلع شدیم عراق بههمریخته و میتوانیم از قم به نجف برگردیم. آن زمان آمریکاییها همهجا بودند ولی آنها اطلاعات زیادی از عراق نداشتند و این کشور و مردمش را نمیشناختند و لذا روی ما حساسیت نداشتند. آمریکاییها خیلی کور عمل میکردند. برخلاف تصور عمومی، آمریکاییها خیلی ترسو و بیتدبیرند. طوری با آمریکاییها رفتار کردیم که حتی نتوانستند یک نیرو در عراق نگهدارند. آنها برای توافقنامه 100 ساله و گرفتن پادگان به عراق آمدند ولی روزهای آخر فقط پیام دادند و تماس گرفتند که لطفاً با ما کاری نداشته باشید تا نیروهایمان را از عراق خارج کنیم. آمریکاییها اماننامه گرفتند تا بتوانند از عراق خارج شوند. بعدها از این مردم عراق انتقام گرفتند و صدها هزار نفر را کشتند. مردم، آمریکاییها را با ذلت از عراق خارج کردند و آنها در انتقام از مردم، همه جنایتکاران عالم را در این کشور جمع کردند تا از این مردم قربانی بگیرند.
بعد از صدام دوباره پیادهروی اربعین را راه انداختید؟
بعد از رفتن صدام، نخستین کار ما رونق دادن به پیادهروی بود. یک هفته از رفتن صدام نگذشته بود که راهپیمایی را شروع کردیم. آن زمان آمدیم در مسیر نجف به کربلا زمینهای زیادی خریدیم. میدانستم که بعدها چه این مسیر و این زمینها چه آیندهای دارند. لذا زمینهای زیادی را به قیمت ناچیز خریدیم. از محبت شیعه به امام حسین (ع) خبر داشتیم. میدانستیم طبق روایات این زمینها ارزش طلا را دارند. این موکب را بهصورت نمونه و بهعنوان پادگان برای حضرت ساختهایم. هزاران نفر آن سالها در پیادهروی شرکت کردند ولی سعی ما این بود که پای ایرانیان را به اینجا بازکنیم. خیلی التماس کردم تا ایرانیان به این پیادهروی بیایند. من اعتقاد دارم در جهان تشیع باید برای هرکاری پای ایرانیان را باز کنیم. اگر ایرانیان نباشند آن کار موفق نخواهد بود. ببینید ایرانیان به مسأله فلسطین ورود کردند، چقدر معادلات عوض شد. تا زمانی که ایران در لبنان ورود نکرده بود؛ شیعه شهروند درجه سه بود ولی امروز شیعه در لبنان آقایی میکند. در عراق هم امروز شیعیان قدرتمند شدند و این نتیجه همان ورود ایرانیان است. معتقد بودم تا ایرانیان ورود نکنند هر قضیهای لنگ خواهد بود. این اعتقاد من است. مسوولان حج و زیارت مخالف حضور در پیادهروی بودند. نگران امنیت بودند. حتی ایرانیان را از مسیرهای فرعی میبردند تا جمعیت پیادهروی را نبینند. ما خیلی اصرار کردیم. من دستوپا میبوسیدم تا پای ایرانیان را به پیادهروی اربعین بازکنم. فکر ایرانی خیلی منظم و صبور است و نظاممند رفتار میکند و این برای پیادهروی اربعین ضروری است. به هتلها میرفتیم و التماس میکردیم و سالبهسال بیشتر شدند.
بعد از رفتن صدام، نخستین کار ما رونق دادن به پیادهروی بود. یک هفته از رفتن صدام نگذشته بود که راهپیمایی را شروع کردیم. آن زمان آمدیم در مسیر نجف به کربلا زمینهای زیادی خریدیم. میدانستم که بعدها چه این مسیر و این زمینها چه آیندهای دارند. لذا زمینهای زیادی را به قیمت ناچیز خریدیم. از محبت شیعه به امام حسین (ع) خبر داشتیم. میدانستیم طبق روایات این زمینها ارزش طلا را دارند. این موکب را بهصورت نمونه و بهعنوان پادگان برای حضرت ساختهایم. هزاران نفر آن سالها در پیادهروی شرکت کردند ولی سعی ما این بود که پای ایرانیان را به اینجا بازکنیم. خیلی التماس کردم تا ایرانیان به این پیادهروی بیایند. من اعتقاد دارم در جهان تشیع باید برای هرکاری پای ایرانیان را باز کنیم. اگر ایرانیان نباشند آن کار موفق نخواهد بود. ببینید ایرانیان به مسأله فلسطین ورود کردند، چقدر معادلات عوض شد. تا زمانی که ایران در لبنان ورود نکرده بود؛ شیعه شهروند درجه سه بود ولی امروز شیعه در لبنان آقایی میکند. در عراق هم امروز شیعیان قدرتمند شدند و این نتیجه همان ورود ایرانیان است. معتقد بودم تا ایرانیان ورود نکنند هر قضیهای لنگ خواهد بود. این اعتقاد من است. مسوولان حج و زیارت مخالف حضور در پیادهروی بودند. نگران امنیت بودند. حتی ایرانیان را از مسیرهای فرعی میبردند تا جمعیت پیادهروی را نبینند. ما خیلی اصرار کردیم. من دستوپا میبوسیدم تا پای ایرانیان را به پیادهروی اربعین بازکنم. فکر ایرانی خیلی منظم و صبور است و نظاممند رفتار میکند و این برای پیادهروی اربعین ضروری است. به هتلها میرفتیم و التماس میکردیم و سالبهسال بیشتر شدند.
امروزه پیادهروی اربعین تبدیل به یک موج عظیم شده است. چه زمانی این موج شکل گرفت؟
الحمدا... موج پیادهروی اربعین از برکات تهدید داعش بود. در سه سال اخیر وقتی ایرانیان خطر حضور داعش در کنار عتبات را احساس کردند، به سمت پیادهروی اربعین سرازیر شدند و حالا ایرانیان در این مراسم موج میزنند و هرسال هم با شیب زیادی در حال افزایش هستند. الآن خبر دادند بهدلیل حجم بالای جمعیت، مردم از ایلام تا مهران پیاده میآیند.
گفتید اینجا پادگان است. علت این نگاه چیست که میگویید موکب و حسینیه، پادگان است؟
اینجا پایگاهی برای حضرت است. معتقدیم اینجا مقر قرارگاههای حضرت خواهد شد. لذا طوری ساختیم که زلزلههای بزرگ هم به آن آسیب نزند. در برابر حملات آسیب کمتری ببیند. با این ذهنیت هم ساختیم که اینجا پایگاهی برای حضرت شود. با همین رویکرد اسم اینجا را بهنام «امام رضا (ع) » ساختیم. دوست داریم اینجا محل زائر اولیها باشد. آنهایی که پول سفر ندارند؛ به اینجا بیایند و ما رایگان از آنها پذیرایی کنیم و آنها را اسکان دهیم. فقط باید خودشان را به اینجا برسانند و ازاینجا ما میزبان آنها باشیم. لذا برنامه ما برای کل سال است و محدود به اربعین نمیشود. ان شاا... در خدمت جدش امیرالمؤمنین (ع) و پدرش امام حسین (ع) باشد. لذا خشنودی امام رضا (ع) هم در همین است. ما هم اینجا خادمی امام رضا (ع) را انجام میدهیم.
چه زمانی سراغ تأسیس موکب امام رضا(ع) رفتید؟
اینجا آرزوهای من را زیرخاک کردند. مرا دستگیر کردند و شکنجه دادند. مرا تحقیر کردند ولی واقعاً نیت نداشتم که حتماً بعدها اینجا موکب تأسیس کنم ولی خدا خواست که در همینجا این موکب را تأسیس کنیم. اینجا روز اول تنها بودم. بعد شدیم دو نفر و بعد سه نفر! اینجا توسط 2 ایرانی و یک عراقی ساختهشده است. من نفرِ عراقی هستم. مسعود سلطانپور و سید جواد افخمی 2 برادر ایرانی بودند که در ساختن این موکب کمک کردند. اینجا یک بنای 20 هزارمتری است که زمین این مجموعه 40 هزار متر است. بهعنوان یک موکب همیشگی و سالانه ساختهشده تا در طول سال قرارگاه پشتیبانی زائران و موکبهای اطراف باشد. وقتی سال 58 ایران بودم، خیلی به لحاظ روحی بههمریخته بودم. یک گروه درست کردیم و به یاد پیادهروی نجف به کربلا؛ از تهران تا قم را پیادهروی کردیم. بعدها پیادهروی مشهد را راه انداختیم. مسیر مشهد خیلی زیاد بود و خیلیها از نیشابور به ما اضافه شدند. وقتی ایران بودیم پیادهروی را احیا کردیم. مدعی هستم که راهپیمایی در ایران را سال 58 پیگیری کردیم و راه انداختیم. آن زمان همه به فکر تثبیت انقلاب بودند و ما دنبال بلند کردن نام امام حسین (ع) بودیم. وقتی اینجا آمدیم دیدیم اسم امام رضا (ع) اینجا خالی است و اسم امام رضا را اینجا قراردادیم و ان شاا... تا چند وقت دیگر این موکب بهطور رسمی به وقف امام رضا (ع) درخواهد آمد. سابقه نداشته که کسی در عراق چیزی را به بیرون از عراق وقف کند. لذا هماهنگیهای آن کمی دشوار بود ولی کارها انجامشده و بنا داریم بعد از اربعین خدمت امام رضا برسیم و موکب امام رضا (ع) را وقف آن حضرت کنیم.
شما یکی از جوانان بیت خمینی بودید و به این معنا شما از سیاست و انقلاب فاصله نداشتید و ندارید. همدورهایها و دوستان شما امروز از مسوولان ارشد ایران هستند. چرا شما به این سمت نرفتید؟
من خوشبختانه به این چیزها اعتقاد ندارم و بیزار هستم. دنبال کاری میروم که بقیه انجام نمیدهند. احساس میکنم این کار خیلی سخت است، چون کسی حاضر نیست این بار را از روی زمین بردارد. لذا من میتوانم کاری را که دوست دارم و به شکلی که اعتقاد دارم، انجام میدهم. کارهایی کردم که دیگران دنبالش نبودند. من از سیاست دور نبودم ولی در کنارش کار دلی هم انجام میدهم. اربعین و شعائر اهلبیت را رها نکردم. خادمی را هم رها نمیکنم. از شستن ظرف تا توزیع غذا را انجام دادهام.
موکب امام رضا (ع) فضایی کاملاً ایرانی دارد. از غذا تا خادمین و برنامههای جانبی کاملاً ایرانی طراحیشده است. علت این تأکید بر ایرانی بودن موکب چیست؟
من چون یکی از مدعیان بودم که باید ایرانیان اینجا باشند؛ لذا وقتی آنها آمدند دیدیم که اشتباه نکردیم. الآن هم همه توانم در اختیار ایرانیان است که بیایند اینجا. راحت باشند. راحت استراحت کنند و اذیت نشوند. مدعی هستم که سه سال ایرانیان به اینجا آمدند؛ اینجا خروجی داشته است. طول مسیر پر از موکبهایی است که در حال الگوبرداری و تکثیرند. اختیارات و امکانات میدهم تا خودشان موکب بزنند. اینجا نمایشگاه زدیم. کار فرهنگی کردیم. این کارها در عراق رسم نبود. اینجا نمایشگاه راه انداختیم و وقتی موفق بود، آن را به نجف بردم.
این نگاه موجب حساسیت مردم عراق و واکنش آنها نشد؟ چه کردید که این حساسیت برطرف شود؟
به مردم عراق خدمات میدهیم. کمک میکنیم. لذا وقتی کمک میکنیم حساسیت کمتر میشود. وقتی اینجا کمکی به ما میرسد؛ آن را بین موکبهای اطراف تقسیم میکنیم. آنها هم یاد گرفتهاند که اینجا میتوانند از ما کمک بگیرند، لذا از این طریق حساسیتها کمتر میشود. امیدوارم در آینده اینجا پذیرای زائران نباشم! اینجا فقط قرارگاه رسانهای و پشتیبانی باشد و موکبهای دیگر پذیرای زائران باشند. ما فقط از موکبها پشتیبانی کنیم. ان شاا.. با ظهور حضرت این آرزوی ما محقق شود.
منبع: صبح نو