به گزارش مشرق، دکتر عبدالله گنجی طی یادداشتی در روزنامه جوان نوشت:
چرايي
رأي مردم امريکا به دونالد ترامپ از زواياي مختلف مورد توجه قرار گرفت و
رسانهها و تحليلگران جهان به آن پرداختند، اما آرايش نهفتهاي نسبت به
نتيجه انتخابات امريکا نيز وجود دارد که نياز به نورتابي و روشنگري دارد و
آن آرايش توده- روشنفکران است. روشنفکران به عنوان چراغ به دستان و پشتوانه
تئوريک تمدن غرب اکنون بين مسيرهاي انتخابي خود و مسيرهاي حرکت توده
همسويي نميبينند و احساس ميکنند يافتههاي آنان به تافتههاي جدابافته
اجتماعي تبديل شده است. مهمترين بحران روشنفکران و نظريهپردازان غرب
«بحران روزمرگي» و عدم «نوزايي فکري» است. شايد علت اصلي اين باشد که
ليبرال دموکراسي را به عنوان پايان تاريخ مفروض داشتهاند و آينده را به
شکل دايره ميبينند.
اکنون نمادهايي در جهتگيريهاي تمدن غرب قابل
مشاهده است که اين مدعا را اثبات مينمايد. سينماي آنان در ترسيم
واقعيتهاي اجتماعي و تاريخي خود به بنبست رسيده است و راه پويايي آن را
در «تخيل» يافتهاند. داستانهاي افسانهاي مدرن، هيولاها، دايناسورها و
هجوم عظيمالجثهها به شهرها و منازل نشان از بيسوژگي در حوزه واقعيتهاي
اجتماعي و بنبست در درک حقيقتهاست. تمرکز ثروت در دست يک درصد يا به قول
اوباما 3 درصد نشان ميدهد که «بحران عدالت» و «بحران کارآمدي» که تاکنون
با «غيريتسازي» بيروني مخفي ميشد در حال هويدا شدن است. وقتي ترامپ
ميگويد اگر پولي را که در خاورميانه خرج کرديم صرف درون امريکا ميکرديم
ميتوانستيم دوبار آن را بسازيم(و رأي ميآورد)، بدين معناست که مردم
امريکا از نظريهپردازاني که «تئوري هيبت» براي امريکا توليد ميکنند،
خسته شدهاند.
مردم فهميدهاند که با پرستيژ روشنفکري که هرم قاعده جامعه
آنان را احاطه کرده است، نميتوان تضادهاي دروني ليبرال دموکراسي را مخفي
کرد. بنابراين در انتخابات به روشنفکري، عقلانيت غربي و پرستيژسازان براي
امريکا «نه» ميگويند و به سوي کسي ميروند که هم فساد اخلاقي دارد و هم
مانند زالو خون آنان را مکيده و سرمايهدار شده است، اما باز او را بر
نماينده روشنفکران ترجيح ميدهند.
باور کنيم مردم امريکا قبل از اينکه به نظريههاي سياسي- اجتماعي و ساختار و هيبت امريکا رو آورند، به خصايص فردي ترامپ توجه کردند و روانشناسي ترامپ رأي آنان را جلب كرد. مردم امريکا از ترامپ سخنان منطقي و اتوکشيده نخواستند(که اين سيره روشنفکران است)، بلکه به دنبال نجات خود از زير هيبت پوشالي کشوري بودند که روشنفکران امريکا آن را توليد کردهاند. يادمان نرفته است که امام روشنضمير ما صداي خردشدن استخوانهاي تمدن غرب را شنيد و گفت من ميروم، اما شما منتظر شکستن قطعي آن باشيد.
اکنون نظريهپردازان سياسي امريکا در مقابل اين سؤال قرار گرفتهاند که چگونه عقلانيت و روشنفکري به «پوپوليسم تودهگرا» ميبازد و با اين سؤال مواجه ميشوند که ما براي کدام جامعه نظريهپردازي ميکنيم؟ بدون ترديد يا بايد ترامپ را محصول روشنفکري غرب بدانيم يا قيام عليه آن. هر يک از اين دو را برگزينيم به بحران روشنفکري در غرب و خصوصاً در امريکا خواهيم رسيد. بحراني که همزمان با فروپاشي شوروي در حال وقوع بود اما انديشمندان آن ديار تلاش کردند با توليد غيريت جديد، جايگزيني براي شوروي بتراشند تا بتوانند صورت ابرقدرتي را با سيلي فرضي يک رقيب سرخ كنند و ملت خود را منسجم گردانند. از اين رو بود که تئوري «جنگ تمدنها» را طرح و غيريت را اسلام معرفي کردند و خود به ايجاد سامانههاي تروريسم در جهان اسلام همت گماردند تا اين غيريت از درون کتابها به ميدان منازعه منتقل شود و مردم امريکا آن را ببينند.
امروز مردم امريکا به «نگاه به درون امريکا» رأي دادند تا به حاکمان بفهمانند که خاورميانه مسئله ما نيست، هزينههاي آنجا را براي مشکلات ما خرج نماييد. بنابراين روشنفکران غرب بايد در نظرات خود تجديدنظر كنند و ارزشهاي امريکايي – به خصوص ليبرالدموکراسي – را مورد بازخواني مجدد قرار دهند و متناسب با جهتگيريهاي مردم، خود را نو كنند. در غير اين صورت بايد براي خلأ نظريهپردازي نمايند و توده مردم پيشقراولان درونگرايي سياستهاي امريکا خواهند شد. توجه مثبت ترامپ به ماندن اسد و همکاري با روسيه و کمکردن هزينهها در خاورميانه و اخذ هزينه امنيت از سعوديها نشان ميدهد که ترامپ فهميده است بايد مردم امريکا ابرقدرت واقعي باشند نه دولت آنان ابرقدرت پوشالي.