به گزارش
گروه جهاد و مقاومت مشرق، شهید علیاکبر میرزائی در فرازی از وصیتنامه اش می نویسد: با درود و سلام فراوان به پیشگاه آقا امام زمان (عج) مهدی موعود و نائب برحقش امام خمینی روح خدا و رزمندگان اسلام.
حال که چنین نعمتی را خدا نصیبم کرد که من هم در این جنگ سهمی داشته باشم آنهم در مقابله با دشمنان خدا و قرآن و اسلام این قدمی را که در راه خدا برداشتم یک وظیفه اسلامی و انسانی خود دانسته و امیدوارم حال که خداوند چنین نعمتی بزرگ را به من داده است بتوانم به نحو احسن از این نعمت پاسداری و حراست نمایم و تا آخرین قطره خون و نفسم از اسلام و قرآن و میهنم حفاظت کنم.
اگر اسلام با ریختن خون ناقابل من پابرجا بماند من از خدا میخواهم که هزار بار مرا به دست دشمنانش بکشد و باز زنده کند و باز بکشد تا بلکه آن حقی را که به گردن من است ادا کرده باشم.
هرکس شهید شد برادر یا اقوام نباید اسلحه او را زمین بگذارند. حامی انقلاب باشید. زینب وار باشید. حامی خون شهدا باشید. پیرو خط امام باشید و امام را تنها نگذارید.
همیشه نماز اول وقت را باید اقامه کرد. برگرد ولایت طواف کنید. در راه ولایت کوشش کنید و در راه ولایت جان دهید.
در سال ۱۳۴۲ هجری شمسی در روستای درق (خراسان شمالی) در خانوادهای مذهبی و سختکوش در خاندان میرزائی با پیشه کشاورزی و دامپروری، پسری دیده به جهان گشود که نامش را هم نام جوان امام حسین (علیهالسلام) علیاکبر گذاشتند.
در ۲ سالگی به بیماری سختی مبتلا شد که خانواده او را نذر حضرت ابوالفضل «علیهالسلام» کردند؛ او اولین فرزند این خانواده بود و در آغوش مادری مهربان و پدری دلسوز رشد و پرورش یافت و طوری تربیت یافت که در فامیل در گفتار و کردار مشهور به اخلاق حسنه بود.
وقتی به سن ورود به مکتبخانه (مدرسه کنونی) رسید، جهت فراگیری قرآن و سایر علوم به مکتب رفت امّا به علت برخی مشکلات از تحصیل باز ماند و هرگز سواد خواندن و نوشتن را همچون دیگر بچههای هم سن و سال خود در مکتب خانه نیاموخت و از آنجا که علاقهی زیادی به خواندن و نوشتن داشت بهصورت خودجوش و بهره گرفتن از دوستانش بهدور از کلاس درس و معلم اندکی خواندن و نوشتن را یاد گرفت و از همان دوران کودکی بهاندازهی توانش همپای پدر مشغول به کارهای کشاورزی و دامداری شد و طعم سختکوشی را چشید.
وقتی به سن نوجوانی رسید جهت کمک به اقتصاد خانواده و حرفهآموزی، راهی شهر شاهرود شد و بهعنوان شاگرد خیاطی در آنجا مشغول به کار شد.
در همین دوران بود که با اندیشههای حضرت امام خمینی (ره) و اعلامیههای ایشان که در جهت مخالفت با رژیم شاهنشاهی و طاغوت صادر میگردید آشنا شد.
وی با روحانیون روستا در ارتباط بود و در توزیع اعلامیه و نوارهای سخنرانی حضرت امام (ره) فعالیت داشت و دوران مبارزات انقلابی خود را با همراهی سایر دوستانش بهطور مخفیانه شروع کرد؛ روحیه ولایتپذیری را در خودش تقویت کرد و پس از اینکه قدم در آستانه سن جوانی گذاشت از حرفه خیاطی بیرون آمده و به همراهی پدر جهت کارگری به تهران رفت و باعث شد تا در آنجا بیشتر با افکار حضرت امام آشنایی پیدا کند.
در این ایام، روزها را با کارگر زیردست بنا بودن سپری کرد و طول شب را به پخش اعلامیههای امام مشغول شد؛ دوران کارگری او در تهران مصادف شده بود با اوجگیری حرکتهای انقلابی مردم، این سابقه مبارزاتی او باعث شد تا پس از پیروزی انقلاب در سن ۱۷ سالگی به عضویت بسیج و استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآید و دوره آموزشی ۴۵ روزه را در پادگان شهید بهشتی بجنورد بگذراند. وی ابتدا آرپیجی زن و سپس مسئول دسته و بعد فرمانده گروهان گردید.
علیاکبر میرزائی دوران آموزشی ویژه کردستان را در سال ۶۱ در پادگان امام حسین (ع) گذراند و یک دوره ویژه را هم در سقز به پایان رساند.
او مدتی در تیپ ویژه شهدا بود و سپس بهعنوان معاونت اطلاعات عملیات لشکر ۵ نصر جهت شناسایی در کردستان و جنوب فعالیت میکرد.
این شهید والامقام قبل از اعزام به جبهه مدتی در هلالاحمر شیروان و مدتی در بهداری سپاه مشغول کار بود.
علیاکبر میرزائی در عملیاتهای مختلف ازجمله والفجر ۲ و ۳ و ۴ و ۸، بدر، فتح المبین، میمک، طریقالقدس و پاکسازی کردستان حضور داشت.
وی ۲ بار مجروح شد؛ یکبار در تپه اللهاکبر در سال 60 و دومین بار در فتح خرمشهر.
شهید میرزائی در تمام این دوران باعلاقه و عزم و ارادهای محکم دست از یادگیری برنداشت و دوستان و همرزمانش همچون شهید محرابی را معلم خود قرار داد تا خواندن و نوشتن را به او بیاموزند و به گفته دوستان و همرزمانش؛ از آنجا که سمت نظامیاش اقتضاء میکرد، بر خود لازم دانست زبان عربی را در حد محاوره هم که شده یاد بگیرد و این ارادهی محکم، شجاعت و دیگر ویژگیهای شخصیتی و اخلاق حسنهاش بود که او را موردتوجه فرماندهان نظامی قرارداد و در سمت معاونت اطلاعات عملیات لشگر و گردان قرار گرفت و سرانجام در سی ویکم اردیبهشتماه سال ۱۳۶۵ که مصادف بود با ایام قدر ماه مبار ک رمضان در منطقه مهران در عملیات شناسایی به درجهی رفیع شهادت نائل شد.
مزار شهید میرزائی در گلزار شهدای دَرَق (باب النّور) واقع شده است.
حال که چنین نعمتی را خدا نصیبم کرد که من هم در این جنگ سهمی داشته باشم آنهم در مقابله با دشمنان خدا و قرآن و اسلام این قدمی را که در راه خدا برداشتم یک وظیفه اسلامی و انسانی خود دانسته و امیدوارم حال که خداوند چنین نعمتی بزرگ را به من داده است بتوانم به نحو احسن از این نعمت پاسداری و حراست نمایم و تا آخرین قطره خون و نفسم از اسلام و قرآن و میهنم حفاظت کنم.
اگر اسلام با ریختن خون ناقابل من پابرجا بماند من از خدا میخواهم که هزار بار مرا به دست دشمنانش بکشد و باز زنده کند و باز بکشد تا بلکه آن حقی را که به گردن من است ادا کرده باشم.
هرکس شهید شد برادر یا اقوام نباید اسلحه او را زمین بگذارند. حامی انقلاب باشید. زینب وار باشید. حامی خون شهدا باشید. پیرو خط امام باشید و امام را تنها نگذارید.
همیشه نماز اول وقت را باید اقامه کرد. برگرد ولایت طواف کنید. در راه ولایت کوشش کنید و در راه ولایت جان دهید.
شهیــد علیاکبر میـرزائـی که بود؟
در سال ۱۳۴۲ هجری شمسی در روستای درق (خراسان شمالی) در خانوادهای مذهبی و سختکوش در خاندان میرزائی با پیشه کشاورزی و دامپروری، پسری دیده به جهان گشود که نامش را هم نام جوان امام حسین (علیهالسلام) علیاکبر گذاشتند.
وقتی به سن ورود به مکتبخانه (مدرسه کنونی) رسید، جهت فراگیری قرآن و سایر علوم به مکتب رفت امّا به علت برخی مشکلات از تحصیل باز ماند و هرگز سواد خواندن و نوشتن را همچون دیگر بچههای هم سن و سال خود در مکتب خانه نیاموخت و از آنجا که علاقهی زیادی به خواندن و نوشتن داشت بهصورت خودجوش و بهره گرفتن از دوستانش بهدور از کلاس درس و معلم اندکی خواندن و نوشتن را یاد گرفت و از همان دوران کودکی بهاندازهی توانش همپای پدر مشغول به کارهای کشاورزی و دامداری شد و طعم سختکوشی را چشید.
وقتی به سن نوجوانی رسید جهت کمک به اقتصاد خانواده و حرفهآموزی، راهی شهر شاهرود شد و بهعنوان شاگرد خیاطی در آنجا مشغول به کار شد.
در همین دوران بود که با اندیشههای حضرت امام خمینی (ره) و اعلامیههای ایشان که در جهت مخالفت با رژیم شاهنشاهی و طاغوت صادر میگردید آشنا شد.
در این ایام، روزها را با کارگر زیردست بنا بودن سپری کرد و طول شب را به پخش اعلامیههای امام مشغول شد؛ دوران کارگری او در تهران مصادف شده بود با اوجگیری حرکتهای انقلابی مردم، این سابقه مبارزاتی او باعث شد تا پس از پیروزی انقلاب در سن ۱۷ سالگی به عضویت بسیج و استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآید و دوره آموزشی ۴۵ روزه را در پادگان شهید بهشتی بجنورد بگذراند. وی ابتدا آرپیجی زن و سپس مسئول دسته و بعد فرمانده گروهان گردید.
علیاکبر میرزائی دوران آموزشی ویژه کردستان را در سال ۶۱ در پادگان امام حسین (ع) گذراند و یک دوره ویژه را هم در سقز به پایان رساند.
او مدتی در تیپ ویژه شهدا بود و سپس بهعنوان معاونت اطلاعات عملیات لشکر ۵ نصر جهت شناسایی در کردستان و جنوب فعالیت میکرد.
این شهید والامقام قبل از اعزام به جبهه مدتی در هلالاحمر شیروان و مدتی در بهداری سپاه مشغول کار بود.
علیاکبر میرزائی در عملیاتهای مختلف ازجمله والفجر ۲ و ۳ و ۴ و ۸، بدر، فتح المبین، میمک، طریقالقدس و پاکسازی کردستان حضور داشت.
وی ۲ بار مجروح شد؛ یکبار در تپه اللهاکبر در سال 60 و دومین بار در فتح خرمشهر.
شهید میرزائی در تمام این دوران باعلاقه و عزم و ارادهای محکم دست از یادگیری برنداشت و دوستان و همرزمانش همچون شهید محرابی را معلم خود قرار داد تا خواندن و نوشتن را به او بیاموزند و به گفته دوستان و همرزمانش؛ از آنجا که سمت نظامیاش اقتضاء میکرد، بر خود لازم دانست زبان عربی را در حد محاوره هم که شده یاد بگیرد و این ارادهی محکم، شجاعت و دیگر ویژگیهای شخصیتی و اخلاق حسنهاش بود که او را موردتوجه فرماندهان نظامی قرارداد و در سمت معاونت اطلاعات عملیات لشگر و گردان قرار گرفت و سرانجام در سی ویکم اردیبهشتماه سال ۱۳۶۵ که مصادف بود با ایام قدر ماه مبار ک رمضان در منطقه مهران در عملیات شناسایی به درجهی رفیع شهادت نائل شد.
مزار شهید میرزائی در گلزار شهدای دَرَق (باب النّور) واقع شده است.