به گزارش
گروه جهاد و مقاومت مشرق،نشست بررسی کتاب «پرسه در خاک غریبه» با حضور احمد دهقان، نویسنده کتاب و مجید قیصری و محمدرضا بایرامی در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد. در این نشست درباره آنچه به عنوان «ادبیات ضدجنگ» مطرح است بحث شد.
بر اساس خبر رسیده، در ابتدای این نشست احمد دهقان صحبت کرد و به پرسشهای مجری جلسه پاسخ داد. او در ابتدا درباره ایده اولیه برای نوشتن این کتاب گفت: دقیق خاطرم نیست که ایده اولیه برای نوشتن این رمان از کجا شکل گرفت اما بسیار دوست داشتم داستانی درباره برف و کوهستان و سرما بنویسم. دلم میخواست داستانی باشد که فضای آن متفاوت باشد. سال قبل از آن کتاب «دشتبان» را نوشته بودم و دوست داشتم که این متفاوت بودن در آن فضا نیز تکرار شود. به همین دلیل به کردستان عراق آمدم و داستان عدهای مهاجر را نوشتم. عدهای که در آن جا زندگی میکنند و عده ای نیز به سمت آنها میروند تا آنها را نجات دهند. این ایده ابتدایی قصه بود که شکل گرفت و سعی کردم آدمهایی را که کمی متفاوت باشند و تاکنون در داستان جنگ دیده نشدهاند به تصویر بکشم.
احمد دهقان در پاسخ به سوالی مبنی بر زنده شدن بحث ادبیات ضدجنگ در جامعه پس از چاپ این کتاب گفت: تجربه من نشان داده است که انسان دو وقت خیلی باید بترسد. یکی زمانی است که توپخانه دشمن ساکت است و دوم زمانی است که سیاستمدارها و منتقدین حرف نمیزنند. وقتی توپخانه دشمن ساکت است بدین معنی است که به زودی آتش وحشتناکی روشن خواهد شد و وقتی منتقدین سیاستزده ادبیات که از سیاست جدا نیستند، ساکت هستند معلوم است که در آن زیر اتفاقاتی در حال رخداد است و باید گفت وای بر حال آن نویسنده و کتابی که این موضوع شامل حالش شود. گمان میکنم چنین اتفاقی راجع به این کتاب رخ داد. هنگامی که این کتاب منتشر شد، سکوت بود و سپس گفتوگو راجع به ادبیات ضدجنگ و ادبیات سیاه و همه نامهایی که بر آن نهادند به راه افتاد. به نظرم این لحظه نقطه تاریکی برای این کتاب و نویسنده است.
نویسنده کتاب «پرسه در خاک غریبه» درباره ارتباط بین سبک رئالیستی و اطلاق ضدجنگ به ادبیات این کتاب گفت: من ضدجنگ را نمیفهمم و چون آن را درک نمیکنم هیچ حرفی برای آن ندارم. به نظرم این کتاب نمیخواهد تصویر کلیشهای از جنگ بدهد بلکه قصد دارد تا تصویری واقعی از جنگ و آدمهای آن بدهد. شخصیت زکریا قهرمان قصهای است که پر از معنویت است اما نه معنویتی که هر روز در گوش ما میخوانند و تکرار میکنند و ما از آن بیزاری میجوییم. بلکه معنویتی را هدف میگیرد که ما دوست داریم در چهره هر مرد خدایی ببینیم. به این دلیل که این کتاب از تصاویر کلیشهای فاصله میگیرد، احتمالا انگ ضدجنگ میخورد و احتمالا هر اثری که بخواهد از کلیشهها دور شود، میتوان این انگ را به آن چسباند و این صحبتها را راجع به آن انجام داد.
وی در پاسخ به سوال مجری جلسه مبنی بر این که آیا این جزییات در کتاب، با تجربیات شما از جنگ گره خورده است یا خیر گفت: هر نویسندهای اینگونه است که داستانی را که مینویسند که از تجربیاتش سرچشمه میگیرد اما تخیل محض است. هیچ کس نمیتواند بگوید که تجربه اندکی از این موضوع نداشتم و در ناخودآگاه خود آن را ساختم. اما هر رمانی تخیل محض است. ممکن است که این داستان گوشهای از تجربیات تحریفشده من در باب جنگ باشد. باید دقت داشت که من داستاننویس هستم و واقعهنگار یا مستندنگار نیستم. به همین دلیل داستان خودم را مینویسم. داستان در آن لحظات خلقشده ذهن نویسنده است. خاطرم هست که سال ها پیش از یک سیاستمدار راجع به رجایی پرسیده بودند. از او پرسیده بودند که شما چقدر رجایی را میشناسی؟ ایشان در پاسخ گفته بود که من چهار ماه با این فرد همسلول بودم و شماها نمیدانید که چهار ماه با این فرد همسلول بودن به چه معناست. ما دو نفر، همه چیزمان مثل هم شده بود و جنگ هشت سال طول کشید و در طول این هشت سال رفاقتها به گونهای بود که همه مثل هم شده بودند و به همین دلیل بود که در همه دنیا، قصهها اینگونه زیبا میشود چرا که رفاقت ها به اوج خود میرسد. داستان جنگ، داستان رفاقتهاست و زیبایی آن نیز همین است.
او ادامه داد: درباره وجود ما به ازای بیرونی برای شخصیتهای کتاب باید بگویم که گوشهای از بعضی از شخصیتها ما به ازای بیرونی داشت. برای مثال شخصیت زکریا اینچنین بود. اما بقیه شخصیتها ساخته شدند و حاصل تخیل هستند. برای مثال شخصیت پیرمرد اصلا وجود نداشت و همه آن ساخته تخیل بود. همچنین افرادی مثل عبدالله بودند که نیمهای واقعی و نیمهای غیرواقعی بودند که در داستان نمود پیدا کردند و نویسنده هر جور که دوست داشته آن را درآورده است. این که بخواهیم بگوییم در این داستان حتما یک شخصیت واقعی وجود داشته است، اصلا این گونه نیست. در حقیقت باید بگویم بسیاری از شخصیتها ترکیبی از چند نفر از افرادی بودند که من در ذهن خود داشتم.
دهقان اضافه کرد: میخواهم کمی راجع به شخصیت عبدالله صحبت کنم. عبدالله فردی است که در داستان میگوید «من تمام دنیا را گشتهام. آمدهام ببینم این جنگی که شماها میگویید چگونه است؟» در حقیقت عبدالله مردی دنیادیده است و به ایران میآید که جنگ را نیز ببیند. جالب است که او در انتهای داستان درباره جنگ ایران و عراق که همیشه آن را جنگ شما اطلاق میکند، میگوید «در این سفر فهمیدم این جنگی است که در آن افتخار کشته شدن خیلی بیشتر از کشتن طرف مقابل است» میبینید نکتهای که از جنگ میگیرد یک نکته بسیار ریز است که در واقع بسیار بزرگ است. در پایان نیز او به فنا میرسد. عبدالله توریستی است که آمده است جنگ را ببیند، به شناخت برسد و برود.
این داستاننویس درباره شخصیت بهرام گفت: داستان این کتاب خیلی تلخ است. خاطرم هست زمانی که داستان «سفر به گرای ۲۷۰ درجه» را مینوشتم، وقتی داستان به انتها رسید و آن را میخواندم میدیدم که انگار داستان یک چیزی کم دارد و نمیدانستم چه کم دارد. یک روز که با یکی از دوستانم از میدان سرچشمه به سمت منزل میرفتم، او شروع به صحبت درباره یکی از شخصیتهای جنگ کرد. او میگفت این فرد بسیار شوخ بوده است و ... در همان لحظه با خود گفتم که بله درست است. شخصیت گمشده خود را پیدا کردم. همانطور که میدانید داستان کتاب «سفر به گرای ۲۷۰ درجه» خیلی تلخ بود و این تلخی را یک چیزی باید تلطیف میکرد. خاطرم هست که آن موقع نشستم و یک دور دیگر رمان را از اول نوشتم و یک شخصیت به اسم میرزا را در کتاب آوردم. در اینجا هم بهرام باید داستان را تلطیف میکرد. میبینید که در داستان متنهایی را میخوانیم که بسیار تلخ است. «وقتی شکم یک اسب دریده میشود و میخواهد راه برود و روده او از شکمش بیرون میزند و در زیر دست و پای او گیر میکند......» . خب وقتی چنین توصیف تلخی را در داستان میآورید، چیزی باید باشد که داستان را تلطیف کند. تلطیفکننده این فضا شخصیتهای اینچنینی و توصیفاتی است که در داستان میآید و سعی میکند تا داستان را از آن تلخی محض که وجود دارد رهایی دهد.
دهقان در پاسخ به این سوال که آیا اتفاقات پس از چاپ این کتاب را پیشبینی میکردید یا خیر گفت: نه اصلا چنین چیزی را پیشبینی نمیکردم. هر داستاننویسی اینگونه است که وقتی یک داستان را مینویسد فکر میکند داستان خوبی نوشته است. به نظرم این دیگران هستند که مانند مگسانی میآیند و ذرهبین به دست میگیرند و هوار راه میاندازند برای این که دکان خود را پر رونق کنند. همیشه گمانم این است که اگر نویسنده هستم بهترین و بالاترین اثر و بهترین متاع را در اختیار مخاطب خود قرار بدهم.
در ادامه مجید قیصری صحبت کرد. او در پاسخ به سوالی مبنی بر این که کدام ویژگی کتاب «پرسه در خاک غریبه» مخاطب را به سمت خود میکشد گفت: احمد دهقان آدم جنگدیدهای است در نتیجه از طریق تلویزیون و اخبار با جنگ آشنا نشده است. این موضوع در حالی است که مخاطب از طریق تلویزیون، تصویر و خاطرات دیگران با واسطه با جنگ آشنا شده است. بنابراین فرق نگاه احمد دهقان با دیگران نسبت به جنگ این است که شما تصویری که از جنگ دارید، تصویری است که مرتضی آوینی به شما داده است. یعنی مثلا وقتی کسی تیر میخورد و جان میدهد، گرهخورده به ملکوت اعلاست و هر شب را شب قدر یاد میکنند. این موضوع در حالی است که وقتی با شخصیتهای کتاب احمد مواجه میشوید نمیدانند مرگ چیست و برایشان مجهول است. حال کسی که عادت کرده است که جنگ و دفاع مقدس را در این قالب ببیند، وقتی با داستانی اینچنین مواجه میشود، شوکه میشود. در نتیجه اگر کسی داستان یک نویسنده جنگی واقعی را بخواند، اولین اتفاقی که برایش میافتد این است که برای او آشناییزدایی رخ داده و شوکزده میشود. این موضوع باعث میشود ما باورها و تلقیهایمان از آن چیزی که داشتهایم بشکند و به موضوع دیگری برسیم. این نوع نگاه و از دید دیگری نگاه کردن کمی مشکل ایجاد میکند. یک عده سعی میکنند خود را با آن تطبیق دهند و عدهای نیز سعی میکنند آن را پس بزنند. در این جامعه که کتابخوان کم است و افراد به آن نگاه کلیشهای عادت کردهاند، مشکل ایجاد میشود.
او درباره ضدجنگ بودن ادبیات این کتاب هم گفت: داستان جنگی که ضدجنگ نباشد، داستان جنگ نیست. من فکر نمیکنم ما بتوانیم ادبیاتی خلق کنیم که مثل داعش بیاید و بگوید شما بروید و خود را به کشتن دهید تا خداوند به شما پاداش دهد. شما همه رزمندههای ما را بیاورید و ببینید کدام یک از آنها با این نگاه به جنگ رفتهاند و جنگ را مقدس میدانند. به نظر من چیزی که در جنگ مقدس است، آدمهای آن است. در حقیقت آدمهایی بودند که معنویت داشتند و نگاهشان یک نگاه شیعی بود و نوع نگاهشان به عالم متفاوت بود. در حقیقت میخواهم بگویم جنگ مقدس نداریم و مطمئنا با چنین ادبیاتی روبهرو نخواهیم شد، بلکه آن چیزی که مقدس است، دفاع است و دفاع در تمام آیینها از ابتدای خلقت تا انتهای خلقت مقدس است. حتی اگر ببینید یک مرغ از جوجهاش دفاع میکند، آن نیز مقدس است. این اتفاقی است که در تمام ابنای بشر رخ میدهد و خداوند نفس دفاع کردن را در تمام انسانها قرار داده است. برای مثال وقتی روس در برابر آلمان میجنگد، آیا دفاع مقدس نیست؟ یا وقتی فرانسه در برابر آلمان دفاع میکند، مقدس نیست؟ دفاع در هر شکلی و در هر نقطهای از عالم مقدس است. اینکه فکر کنیم فقط دفاع ما مقدس است، تفکر غلطی است. برای مثال اکنون میبینید که عراقی ها نیز در برابر داعش دفاع میکنند و مقدس است. باید بگویم که لفظ دفاع، مقدس است و ادبیاتی که خلق میشود برای این نوشته میشود که بگوید که جنگ در ذات خود موجب ویرانی است و اینکه بیاییم یک تهدید را تبدیل به فرصت کنیم و به نفع خود از آن چیزی بیرون بکشیم، هنری است که شما آن را انجام دادهاید.
قیصری در پاسخ به سوالی مبنی بر این که فرار از قالب چه هزینهای برای نویسنده به همراه دارد گفت: اتفاقا باید بگویم که کلیشه نوشتن اصلا کار هنرمند نیست و کلیشهنویسی کار بسیار سادهای است. اگر کسی هنرمند واقعی باشد، مطمئنا کار خود را میکند و به هزینه و فایده نیز کاری ندارد. به نظر من احمد کار خود را میکند. باید بگویم که سبک، نوع دیدن شما به عالم است. احمد دهقان اینگونه میبیند و اصلا اینگونه نیست که برای نوشتن کتاب مجبور شود چنین ادبیاتی را قلم بزند، بلکه به آدمها و دنیا اینگونه نگاه میکند. من همیشه به دوستان گفتهام که شما کارهای آوینی را جلو خود بگذارید و صدای تلویزیون را ببندید، حال چه تفسیری از کشته شدن به دست میآورید؟ دقیقا همان تصویری را به دست میآورید که احمد به شما میدهد. یعنی هیچوقت شب، شب قدر نمیشود. آدمهایی هستند که راه میروند و مانند بقیه رفتار میکنند. حال این که در سلوک، رفتارشان و کارهایشان فرقی با بقیه میبینید مربوط به بعد معنوی است. البته میتوان تفسیرهایی دیگر نیز روی آن گذاشت. آن تفسیر از نگاه مرتضی آوینی است و دیگری تفسیر از نگاه احمد دهقان است. سبک آوینی نگاه او به این مقوله و سبک احمد دهقان نیز نگاه او به این مقوله است.
سپس محمدرضا بایرامی صحبت کرد. او در پاسخ به سوالی مبنی بر این که کدام ویژگی کتاب «پرسه در خاک غریبه» مخاطب را به سمت خود میکشد گفت: دلایل مختلفی برای این موضوع وجود دارد و همانطور که آقای قیصری نیز گفتند، مربوط به زاویه نگاه نویسندهای به نام احمد دهقان است و دوما به انتخاب او از منابع و مصالحی که در دست داشته است برمیگردد. در کتاب «دشتبان» نیز به نوعی اتفاقی که رقم خورده است، در جای دیگری نیست. این انتخابها را نویسندهای انجام میدهد که دستش تنگ نیست. کسی که میخواهد قالب ویژه خودش را پیدا بکند. اینگونه نیست که بیاید در همان ابتدا زیر کاسه و کوزه بزند و بگوید که من این را قبول ندارم، این نگاه را دارم و من آدم ویژهای هستم. قطعا باید به آن چه پیش از او وجود داشته است، مسلط باشد و بشناسد و سپس آن را کنار بگذارد. اساسا نویسندهها اینچنین هستند. در ابتدا تحت تاثیر نویسندههایی هستند که دوستشان دارند و آثارشان را میخوانند و الگو میگیرند اما سپس آرام آرام خودشان میشوند و خود را پیدا میکنند و پس از آن نیز به محتوا دست میزنند. ما در اینجا با نویسندهای روبهرو هستیم که از تنگنای قافیه رو به این حوادث نیاورده است بلکه به واسطه تجربه بسیار غنیای که دارد، مشت بسیار پری دارد و شاید ما یکصدم آن را نیز در متنها نمیبینیم. اوست که انتخاب میکند و در انتخابهایش چیزهایی را انتخاب میکند که هیچکس دیگری به این شکل به آن نزدیک نشده است. به نظرم کتاب «پرسه در خاک غریبه» موقعیت آدمها را در جنگ بیان میکند و این آدمها که قربانیان این جنگ نیز هستند، محدود نیستند و فقط ما شامل آن نیستیم. به نظرم این زاویه نگاه را کسی تاکنون نپرداخته است و همانند زاویه نگاه ایشان در کتاب «دشتبان» نو و جدید است.
وی ادامه داد: به نظرم نوع نگاه نویسنده است که در قدم اول، اصالت دارد و شاید در نگاه اول به نظر برسد که چیزی دم دستی است. انگار در کارهای احمد دهقان، متن به صورتی نوشته شده است که نویسنده را نمیبینیم و انگار آن را حذف کرده و دریچهای را به حادثه باز میکند که در آن بازی فرمی آنچنانی نیست و خیلی از چیزهایی که بقیه، داستان خود را با آن پر میکنند نیست. این موضوع به شما اجازه میدهد که جنگ را ببینید و چنان بیواسطه به آن نگاه کنید که فکر کنید آن نوع نگاه بسیار ساده است و من هم میتوانم در ابتدای کار خود اینچنین بنویسم. از این دست اتفاقات در کارهای نویسندگان رئالنویس بسیار دیده میشود برای مثال خود من در کتابهای زیادی دیدهام که چقدر راحت نوشته شده است اما عملا چون آن نوع نگاه را ندارند این اتفاق رخ نمیدهد. به نظر من نوع نگاه ایشان مهمترین ویژگی این اثر است و کار دیگر ایشان که بسیار پراهمیت است این است که انگار نویسنده حذف شده و داستان بدون هیچ واسطهای در معرض دید قرار گرفته است. همچنین این موضوع از سمت کسی است که خود شاهد و ناظر بوده و آنقدر حرفهای است که دست خود را رو نمیکند و نشانههای آن چه را که میخواهد به ما القا کند نمی توان متوجه شد. در حقیقت یک واقعیت عریان به نظر میآید که کاملا در سبک رئالیستی قرار گرفته و ارتباط مطلوبی با مخاطب پیدا میکند. از این زاویه بسیار قابل توجه است.
این داستاننویس اضافه کرد: خاطرم هست که دو سال پیش برای ترجمه کتاب «مردگان باغ سبز» به مسکو رفته بودم. در یکی از عصرهایی که با دوستان به میدان سرخ رفته بودیم تا قدم بزنیم، مصادف با شصت و هفتمین سالگرد پیروزی روسها در جنگ جهانی دوم بود. خب در آن زمان که ما در آن جا حضور داشتیم، سالها از فروپاشی شوروی گذشته بود اما باز همچنان این سالگرد گرامی داشته میشد و افرادی که در آن جنگ حضور داشتند و زنده بودند به میدان آمده بودند و سینههایشان پر از مدال بود و باافتخار راه میرفتند. خب دقت کنید که آن سیستم یعنی شوروی اصلا وجود نداشت اما آن جشنها هنوز هم برقرار بود چرا که بحث تقدس معطوف به ایدئولوژی نیست و اگر از کلیت یک چیزی دفاع کنید، تقدس پیدا میکند. در کشور خودمان نیز فکر میکنم در استفاده از این موضوع کمی افراط میشود که بیمعنی است. انگار به خودمان شک داریم و چیزی غیر از این است. خب بالاخره وقتی یک کشوری در برابر یک تهاجم دفاع میکند، قطعا مقدس است. فکر میکنم افرادی که گاهی اوقات این الفاظ را به کار میبرند منظور دیگری دارند و آن منظور هم معطوف به این است که شما خیلی چون و چرا نکن، آسیبشناسی نکن و ... خب وقتی کسی آسیبشناسی میکند، قطعا در حال بررسی نواقص است و وقتی نواقص شناخته شود در آینده رویداد، آن نواقص برطرف میشود. آنها میخواهند که کلیات بیان شود. در حالی که این کلیات یک بار بیان شده است. بنابراین گاهی اوقات عرصه بر رماننویس تنگ میشود. به خصوص از این منظر که رماننویس کاری به کلیات ندارد و جزییات را کنار هم قرار داده و کلیاتی را میسازد اما لزوما جزییات در تایید کلیات نیستند و خیلی وقتها سوالاتی دارند. من فکر میکنم انگار اقبال بیشتری به خاطره وجود دارد و به رمان به صورت مشکوک نگاه میکنیم. رمان سوال دارد و در واقع شک ایجاد میکند. رمان تصویر میدهد، این تصویر خشونت دارد، خاطرهها، حیوانات، آدمها، ایرانیها، عراقیها و ... را به تصویر میکشد چرا که با جزییات سروکار دارد و این موضوع شاید خیلی مطلوب عدهای نباشد.
بایرامی گفت: علاوه بر این، از آن جایی که این رمان یک رمان رئالیستی است، به هر حال اینگونه نیست که یک کفه ترازو را بگیرد و کفه دیگر را رها کند. یکی از بهیادماندنیترین شخصیتها در این کتاب، آن پیرمرد یا مرشد است که انگار تاریخ را تلخیص کرده و همین طور آن را بیان میکند و البته هیچ کس هم گوشش به این حرفهای او نیست. در حقیقت خشونت جنگ و تاثیرگذاری آن همه چیز را تحت شعاع قرار داده است. این نوع نگاهی است که رماننویس دارد و یک تصویر را ارائه میدهد و بنابراین اجازه میدهد که مخاطب ارتباط مطلوب برقرار کند. باید گفت که ممکن است عدهای به این دلیل که مشت خالی دارند، تلاش میکنند تا با مطالب دیگر جور این دست مسائل را پر کنند اما با نویسندهای در این کتاب روبهرو هستیم که نیاز به این چیزها ندارد. ایشان راوی عصاره جنگ است و به صورت داستانهای کوتاه این عصاره جنگ روایت میشود و هر کدام از آنها که به دست من میرسد و میخوانم شگفتزده میشوم. برای مثال میبینید که دو صفحه داستان است اما کلی تجربه در پشت آن نشسته است. تجربه هشت سال جنگ ایشان، تجربه این روزگار و تجربه تمام کتابهایی که تاکنون خواندهاند و ... البته باید اشاره کرد که نوشته ایشان حاصل تجربه است بدون آن بازیهای رایج که بعضی نویسندهها دارند. به نظر من این نوع نگاه ایشان است که باعث میشود نویسندهای مثل احمد دهقان نویسنده بسیار مهمی باشد. او نمیخواهد ادای کس دیگری را دربیاورد، شاید جایی باشد که بخواهد شبیه کسی باشد اما سریع گذشته و به خودش رسیده است. به نظر من آخرین مرحله کار یک نویسنده همین است که به خودش برسد. حال در جریان همین به خود رسیدن، سبک نویسنده نیز ایجاد میشود. در حقیقت نویسنده در این فرآیند، تسلطی کامل بر نثر پیدا میکند و سپس به سبکی میرسد که گاهی ممکن است بگیرد و گاهی ممکن است نگیرد. گاهی برجسته است و گاهی خیر.
سپس احمد دهقان درباره نگاه انسانی به جنگ گفت: به نظر من نگاه انسانی یک تعریف بسیار ساده دارد. نگاهی که هیچ موقع از بالا به پایین و از پایین به بالا نیست. نگاهی است که از روبهرو به همدیگر میکنیم. نگاه انسانی به این معنی است که در خاطره یکی از زنان، در روز های اول جنگ میخوانیم که میگوید هنگامی که در مسجدجامع مشغول انجام کارهای پرستاری بودیم، هر شهیدی را که میآوردند، یک گل در کنار جنازه او قرار می دادیم و به عقب میفرستادیم. در روز های آخر که در شهریور و مهر بود، همه خانهها رفته بودند و هیچ گلی در شهر وجود نداشت. در این میان برای یک شهید، گل کاکتوس خاردار را روی جنازه قرار دادیم و به عقب فرستادیم. از آن روز به بعد به آن گل، گل سیمین میگفتیم چرا که سیمین همان روز آن گل را برای من آورد و همان روز نیز شهید شد. نگاه انسانی یعنی اینکه به راحتی میتوان بدیها را زدود و زندگی را زیبا دید و زیبا زندگی کرد.
سپس مجید قیصری در بخش دیگر سخنان خود ضمن اشاره به موضوع آشناییزدایی در داستان گفت: تاکنون تمام کتابهای جنگ که خواندهایم، مربوط به خوزستان و یک جغرافیای گرم بوده است. حال میخواهیم وارد یک جغرافیای دیگر بشویم که آن جغرافیای عراق است. ورود به این موضوع یک جرات و جسارت خاص میخواهد و علاوه بر آن، شما در یک جغرافی خاص در زمان زمستان وارد شدهاید. در این زمان کارکرد وسایل نقلیه به شدت مختل میشود و خود به خود به مشکل برمیخورید. در این جا باید به نوع نگاه احمد دهقان توجه کرد. در نگاه کلیشهای همیشه آن چیزی را که دوست داریم به ما تحویل میدهند اما در نگاه ضدکلیشهای که در سبک احمد دهقان به ناتورالیسم شبیه میشود، چیزهایی به شما میگوید که دیگران رویشان نمیشود بگویند؛ بنابراین سعی میکنند که روی آن سرپوش بگذارند و از کنار آن عبور کنند. به نظر من کاری که احمد دهقان انجام میدهد دقیقا همین است. او با توجه به تجربهای که دارد و اینکه توانسته جنگ را از نزدیک ببیند، ادبیات جنگی را میبیند که دقیقا همان تصویر کلیشه است که مدام تکرار شده و به دلیل این تکرار خوب دیده شده و در نتیجه به صورت ناخودآگاه با چنین انباشتی روبهرو میشود که به دلیل غفلت مورد توجه قرار نگرفته است. حال احمد دهقان به دلیل هوشی که دارد به سراغ یک جغرافیای خاص رفته و دست روی حوادثی میگذارد که کمتر کسی به آن توجه کرده است و در نتیجه یکی از انسانیترین عملیاتها را به تصویر میکشد. در متن میخوانیم که میگوید «یک تعداد ایرانی در حال ورود به عراق هستند و به خاطر این که یک عده کرد عراقی را از دل عراق نجات دهند، جان خود را به خطر می اندازند» در حقیقت اگر کسی این کتاب را پس از سالها بخواند و هیچ تصویری از ادبیات ایران و جنگ نداشته باشد، دچار یک تناقض میشود و میپرسد این چه جور جنگی است که اینها خود را به خطر میاندازند که جان دشمنشان را نجات دهند. حال اینکه میگوید وجه انسانی داستان کجاست، پاسخش این است که وجه انسانی قصه دقیقا در همینجاست. شما یک کلمه به عنوان دشمن در این داستان نمیبینید. یا برای مثال دیگر میبینید که هنگامی که این رزمندهها وارد خانه آنها میشوند و با آن ها زندگی میکنند، اصلا شبیه به سربازان آلمانی نیستند که بخواهند جایی را تصرف کنند. در حالی که ورود آنها به خانه کردهای عراق همراه با نوعی صمیمیت است. آنها خود را به خطر انداخته، تلفات میدهند تا آن معبر شکل گرفته و آنها را نجات دهند. به نظر من مضمون اصلی داستان همین است. این که عدهای بروند و عملیاتی انجام دهند تا دیگران را نجات دهند. این موضوع نقطه قوت متن و قسمت برجسته آن است. همچنین گزارشی که داستان از این عملیات به ما میدهد، یک گزارش دقیق و موشکافانه است.
وی ادامه داد: ممکن است که عدهای این کتاب را بخوانند و با توجه به بعضی فقدانها در کتاب، به آن توجه نکنند. مثلا یکی از فقدانهایی که در کتاب وجود دارد، حضور نداشتن زن است. یکی از عنصرهایی که در این داستان کم است و ممکن است عدهای را پس بزند، همین است چرا که داستان بافت بسیار خشنی دارد و قهرمانان آن مردان هستند اما این موضوع وجه غالب جنگ است. حال اگر هم زنی در داستان وجود دارد، عشق کهنه عبدالله است که در شهر نو اتفاق میافتد یا زنهای کردی هستند که در خانهها هستند که نقش به حساب نمیآیند و بیشتر تیپ هستند. همچنین دیگر شخصیت زن در داستان، آن دختری است که به نوعی چشم پیرمرد است و با او همراه است. البته این زنان نقش زیادی در داستان ندارند و فقط در داستان هستند تا کمی از خشونت داستان و یا تلخی آن را کم کنند. فکر میکنم خاطرههای شیرین افراد یا طنزهای استفادهشده در خلال داستان نیز همین کارکرد را دارند و فضای داستان را از فضای خشونت دور میکنند. البته این را نیز باید گفت که شاید این تلخی و خشونت برای یک مخاطب عام کمی سخت باشد.
محمدرضا بایرامی در بخش دیگر سخنان خود و در پاسخ به سوالی مبنی بر وجود چندین قهرمان در این داستان گفت: من فکر میکنم که این کار یک کار رئال است و کارهای رئال، یک تعریف خاص تئوریک دارد. ابتداییترین چیزی که در مورد آن گفته میشود این است که شما باید به نوعی ما به ازای بیرونی داستان را پیدا کنید. به نظر من همین تعریف باعث شده است که به واسطه عبدالله، گریزی به فضاهای زنانه زده شود تا هنگامی که شما آن را به عنوان یک داستان رئالیستی مد نظر قرار دادی، درست و کامل باشد. حال باید به تعریف کار رئالیستی رجوع کنیم. کار رئالیستی میگوید بخشی را که عمده است، ندیده نگیر. تعریف اولیه آن در کتاب ۱۰ رمان عالی فوستر آمده است. برای مثال یک تابلو معروف که شما در سطح شهر قبلا میدیدید، همین موضوع را بیان میکند. اگر شما یک مهمانی اشرافی را نشان دادید، برای اینکه مخاطب فکر نکند که این مهمانیها فقط وجود دارد، یک ناظر را هم نشان بدهید. مثلا آن پسر آشغال جمعکن کیسه بر دوش را که با حسرت نگاه میکند به عنوان یک کار رئالیستی نام میبرند تا کسی که کار رئال انجام میدهد بگوید که فقط این مهمانیها نیست بلکه آن پسرک نیز هست. حال در اینجا یک سوال ایجاد میشود و آن این است که آیا این کار با توجه به نوع نگاه و این تعریف، یک کار رئال هست یا خیر. همانطور که قبلا گفتیم، کار رئال باید یک مابه ازای بیرونی داشته باشد. خب در اینجا نگاه مردم ایران نسبت به مردم عراق در این هشت سال چگونه بود؟ آیا همانند نگاهی بود که به فاشیستها داشتیم یا آنها را آدمهایی میدیدیم که خودشان هم اسیر هستند. این کتاب نیز در راستای همین حرف جلو میرود. این کتاب به دنبال نجات دادن عراقیها از اسارت بود چرا که نگاه ما نیز همین بود و همه مردم و مسئولان بر آن اتفاق نظر داشتند. یعنی همانطور که صدام این جنگ را بر ما تحمیل کرد، بر مردم خود نیز تحمیل کرد. ممکن است عدهای بگویند که این افراد وارد خاک عراق شدهاند تا عراق را اشغال کنند اما از آنجایی که نگاه رئالیستی این موضوع وجود ندارد پس نمیتواند درست باشد. در طول هشت سال جنگ که بین ما و عراق وجود داشت، هیچ کینهای بین مردم عراق و مردم ایران شکل نگرفت. خود من چندین بار سعی کردم به این فضا نزدیک شوم و افراد دیگری نیز این کار را کردهاند اما واقعا وجود نداشت. من خاطرم هست در اولین روزی که آتشبس شد، کسانی که تا روز قبل همدیگر را با تیر میزدند، اولین خواستهشان این بود که جلو بروند و همدیگر را ببینند.
او اضافه کرد: برخلاف آنهایی که همه چیز را خلاصه میکنند، من فکر میکنم نمیشود بعضی چیزها را خلاصه کرد. به این معنی که انسان، انسان است و چون این گونه است، در همه جا علایق او یکی است. شما هیچ جا نمیتوانید آدمی را پیدا کنید که عقل سالم داشته باشد اما بگوید دزدی خوب است و یا بدی را دوست داشته باشد. بنابراین در واقع باید گفت نویسندهای که به مسائل ابدی و ازلی انسان میپردازد، به طور طبیعی زمان و مکان را شکسته و در آن حالت ما این سوال را نداریم که آیا این موضوع در سرتاسر دنیا فرقی دارد یا خیر. برای مثال ما آثار جنگی کشورهای غربی و شرقی را میخوانیم و بسیار طبیعی است که مثلا رمان آقای دهقان در روسیه یا ایتالیا نیز ترجمه شده و مردم با آن ارتباط برقرار کنند. این رمان در درجه اول دست بر روی مسائل ابدی ازلی انسانها و فطرت انسانها گذاشته و آن را به رسمیت میشناسد. ممکن است که نگاه آدمها در جاهای مختلف، یکسویه نباشد و اختلاف نظرهایی داشته باشند اما همه آنها میتوانند با این کار ارتباط برقرار کنند چرا که سر و کار نویسنده با جزییات است و قرار است از جزء به کل برسد و در این جزییات انسانها با هم ارتباط برقرار کرده و به هم میرسند.
بایرامی بیان کرد: جنگ عرصه فردیت نیست. به نظر من صاحب صلاحیتترین فرد در این جمع، خود آقای دهقان است که میتواند درباره این موضوع صحبت کند. در حقیقت افراد در جنگ مثل یک گروه موسیقی هستند که هر لحظه نور بر روی یک نفر از آن ها قرار گرفته و برنامه خودش را اجرا میکند. به همین دلیل است که در جایی از داستان ناگاه یکی از شخصیتها در قالب قهرمان حضور کرده و دوباره نقش عادی خود را به دست میآورد. برای مثال میبینید که ناگاه زکریا یا بهرام آمده و به اوج میرسند. به نظر من این همان نگاه رئالیستی است و چون ایشان نگاه به وقایع دارد، آدمها را همانند فیلمفارسی یا اکشن هالیوودی نمیبیند و میداند که این موضوع یک مشارکت کلی و دستهجمعی است. در این مشارکت کلی، افرادی برجسته شده و سپس جای خود را به افراد دیگر میدهند. اگر اسم این را فرم بگذاریم، به نوعی از یک محتوا میآید و این محتوا شاید از ابتدا نقشه احمد دهقان نباشد اما قطعا تجربه اوست. خود او دیده است که در فلان جا، فلانی جلو بود و سپس فلانی آمد و جاهایشان را عوض کردند. در حقیقت جنگ مثل یک دو امدادی است که جای خود را پیوسته با هم عوض میکنند. یک گردان جلو میرود و دیگری خط را نگاه میدارد و سپس جاهایشان با هم عوض شده تا استراحت کنند. در یک جا برجسته شده و سپس کمرنگ میشوند.
مجید قیصری نیز در پاسخ به این پرسش گفت: به نظر من ما چیزی به اسم آدم شجاع نداریم. این که فکر کنید یک فرد شجاع است و تمام افعال او منجر به کار قوی میشود و .... غلط است. در حالی که ما با آدم هایی روبهرو هستیم که در یک لحظه تصمیم میگیرند فعلی را انجام دهند و این فعال همان فعل شجاعت است. اینکه در این داستان افرادی در لحظاتی به ناگاه برجسته میشوند، حرکتی از خود نشان می دهند که دیده شده و سپس کمرنگ میشوند. در حقیقت آن تصمیم است که باعث میشود شما آنها را ببینید و بنابراین اسم آن حرکت قهرمانانه شجاعت میشود.
در ادامه، مجری جلسه به شباهت قسمتهایی از داستان با سکانس اول فیلم «نجات سرباز رایان» اشاره کرد و درباره این شباهت از احمد دهقان پرسید. احمد دهقان در پاسخ به این پرسش گفت: فکر میکنم این موضوع تنها مورد مشترک بین نویسنده و کارگردان باشد. اسپیلبرگ وقتی فیلم «نجات سرباز رایان» را ساخته بود، آن را به نمایش عموم در آورد. اولین اکران عمومی فیلم او برای کهنه سربازهای جنگ جهانی دوم بود که در روز ۶ ژوئن در نرماندی پیاده شده بودند. اسپیلبرگ آنها را آورد و این فیلم را برای آنها اکران کرد. وقتی فیلم تمام شد، از آنها پرسید این فیلم چطور بود؟ آنها در جواب گفتند این همان بود که اتفاق افتاد. او میگوید که لذتبخشترین کلام برای من این بود که آن کهنهسربازها گفتند این همان اتفاق بود که رخ داد. برای من نیز همین اتفاق مهم است. یکی از مواردی که من دنبال میکردم این بود که وقتی این کتاب را نوشتم، یک کهنهسرباز بگوید آهان این دقیقا همان بود و همین اتفاق رخ داد. این موضوع بیش از یک صحنه و به عنوان یک تفکر برای من مهم بوده است. باید دقت کنید که نگاه انسانی نگاه مشترک بین همه آدم ها و فارغ از هر دین و نژاد و رنگی است. در حقیقت وقتی من آن را میبینم همان حسی را داشته باشم که آن فرد با زبان دیگر میبیند. این حرف مشترک همه ما انسانهاست. برای مثال وقتی به زندگی پیامبران نگاه میکنید، میبینید همه آنها چند تا حرف مشترک دارند که در بین همهشان مشترک است. نگاه انسانی دقیقا همان حرفهاست. دروغ بد است، دست هم نوع را باید گرفت و ... به نظرم اثری موفقتر است که بهتر بتواند این حرفها را بزند و به همین دلیل است که خیلی از فیلم ها در دهه ۸۰ یا ۹۰ میلادی بودند و اکنون نیستند.
مجید قیصری در بخش پایانی صحبتهای خود راجع به وجود یک فرمانده بسیار مهم در این داستان صحبت کرد و گفت: او یک فرمانده گردان است که گاهی اوقات از سیاهی بیرون میاید، شعار میدهد و دوباره برمیگردد. من فکر میکنم احمد در اینجا بیشتر به یک شخصیت تیپ فکر میکند چرا که اصلا آن را پرداخت نکرده و حتی اسم نیز برای آن انتخاب نکرده است. او فرمانده گردان ۱ است که نویسنده اسمی نیز برای آن انتخاب نکرده است در حالی که شما میدانید که در جنگ هر یک از گردانها یک اسم مخصوص به خود داشتند. من فکر میکنم نویسنده قصد داشته تا با این کار آشناییزدایی کند و سعی میکند تا خود آدمها را ببیند. همچنین اسم هایی که انتخاب کرده است نیز اسم انبیا یا امامان نیست و جمال و کمال و ... است. درباره این افراد میبینید که نویسنده از هنر تلخیص استفاده کرده است در حالی که در بقیه مسائل همه جزییات را بیان کرده است. به نظرم این فرمانده بیشتر یک تیپ درآمده است و خیلی پیچیده نیست. به نظر من یک فرمانده اصلی دیگر در متن وجود دارد و آن جمال است که بیشتر به آن پرداخته شده است.
احمد دهقان نیز در پاسخ به این سوال گفت: در مورد این فرمانده بزرگ که خیلی هم کم نقش است باید بگویم که بسیار عمد داشتم تا آن را بیان کنم و به همین خاطر برای او هیچ نقشی قائل نشدم و آن فرمانده هیچ نقشی در داستان نداشت. اما همان آوردن او و کم نقش بودن، ریز بودن، ظهور و بروزش و از سیاهی بیرون آمدن و دوباره به سیاهی برگشتن آن خیلی عمد داشتم.
محمدرضا بایرامی نیز در بخش بعدی صحبتهای خود، در پاسخ به سوالی مبنی بر این که چرا در این داستان شخصیت عبدالله را باید یک قهرمان بدانیم گفت: من فکر نمیکنم که این داستان قهرمان ندارد بلکه یک قهرمان اصلی دارد و یک سری قهرمان فرعی در کنار آن دارد. قهرمان اصلی خود جنگ است. نویسنده انگار که به جنگ یک شخصیت داده که همه چیز را در وجود خود حل میکند و فراتر از هر آن چه بتوان تصور کرد، ظاهر میشود. در ذیل این موضوع یکسری شخصیتها تعریف میشوند که گاهی اوقات جلو میآیند و میروند اما مقدار جلو آمدن آنها با هم فرق دارد. به نظرم نویسنده از روی تعمد سعی کرده است تا یک عکس برگردان بچسباند تا بتوان بدون واسطه داستان را دید. تصاویری که احمد دهقان در داستانهای خود میدهد، کوتاه است و همین موضوع باعث میشود که این قدر که لازم است نتوانیم بر روی آن تامل کنیم چرا که اینها خیلی زیاد هستند.
وی ادامه داد: در کتاب «سفر به گرای ۲۷۰ درجه» یک صحنه است که من اصلا نمیتوانم آن را فراموش کنم. شخصی نشسته است و در حال جدا کردن چیزی از بدن خود است. آن چیزهایی که جدا میکند، گوشت بدن یک نفر دیگر است که بر اثر انفجار از بین رفته است. خب در این جا میبینید که در عین ایجاز، صحنهای خشنتر و دردناکتر و ذهن درگیرکنتر از این نمیتوان تصور کرد. من فکر میکنم که قهرمان اصلی در این کتاب خود جنگ است و آن چیزی است که در خاک غریبه و در خاک غیر غریبه پرسه میزند.
همچنین ابراهیم زاهدی درباره اینکه چه دلیلی برای مطالعه کتاب «پرسه در خاک غریبه» وجود دارد گفت: باید گفت که انگار دو جور روایت از جنگ داریم؛ یکی روایت بسیجی است و دیگری روایت ارتشی است. هر دو این ها خوب است و هر دو اینها به اتفاقاتی میپردازد که شمایی از جنگ را به ما میدهد. به نظر من روایت ارجح از جنگ، روایت بسیجی به معنای مردمی آن از جنگ است و آن به معنای حضور مردم در جنگ و روایت جنگ از زبان آنهاست. من این کتاب را همان موقع که بیرون آمده بود خواندم. در مورد آن فرمانده که صحبت کردید نیز در ذهن من سوالاتی شکل گرفته بود. فکر میکنم که آن فرمانده نماینده مردم است و یک تصور کاملا مردمی را از جنگ میدهد. من اگر بخواهم این کتاب را توصیه کنم باید بگویم که این کتاب نگاه مردمی به جنگ دارد و به همین دلیل مورد استقبال قرار میگیرد.
در پایان این جلسه، بایرامی درباره اهمیت توجه به رمانهای دفاع مقدس گفت: من امیدوارم فضا برای رمانهای ادبیات پایداری، آن قدر که شایسته آنهاست باز شود، معمولا این اتفاق رخ نمیدهد و البته نمیدانیم که گیر کجاست. ادبیات داستانی این بخش آن قدر که شایسته است جدی گرفته نمیشود و شاید بخشی از آن به دیگر کارهای دیگران برگردد که فضا را شلوغ کرده و ذهنیت را خراب کرده است؛ چرا که به کلیتی میپردازند که شاید ما زیاد با آن سر و کار نداشته باشیم. البته مسائل دیگری نیز وجود دارد. گاهی اوقات فکر میکنم انگار تعمدی وجود دارد. میبینید کسی میآید و ۱۰ سال وقت میگذارد تا یک رمان بنویسد اما کار او نه دیده میشود و نه حرف و حدیثی راجع به آن زده میشود. حال در مقابل میبینید که راجع به یک چیزهایی صحبت میشود، جلسه گذاشته میشود و .... که شاید زیاد هم مهم نباشند. گاهی اوقات این اتفاقات پیرامونی بازخورد مثبتی نمیدهد. امیدوارم اینها درست نباشد و برای کسانی که میخواهند کار کنند فضا به کمکشان آمده و علیهشان نباشد.
در پایان این جلسه نیز احمد دهقان بخشهایی از کتاب را خواند.